سیری در شعارها و رجزهای خاطره انگیز جبهه ها

بسم الله

سیری در شعارها و رجزهای خاطره انگیز جبهه ها

مصطفی لعل شاطری: با مراجعه به متون تاریخی آشکار می گردد که همواره شعارها و رجزها یکی از ارکان اصلی در طول جنگ ها بوده است، به نحوی که این فرهنگ از صدر اسلام- جنگ های پیامبر (ص)- تا زمان معاصر- هشت سال جنگ تحمیلی- عملی جاری و پایدار بوده است.

به گزارش قدس انلاین خواندن شعارها و رجزها در طول هشت سال جنگ تحمیلی بی تردید یکی از مشغولیات رزمندگان جان بر کف کشور عزیزمان بوده است به نحوی که گاه یک نفر یا گروهی از رزمندگان با صدای بلند، در انظار، و نه در خلوت و تنهایی با حالات و احیاناً حرکات مناسب و شرایط گوناگون چون مراسم صبحگاهی، عید و عَزا، راهپیمایی، کوهپیمایی، داخل اتوبوس، پشت تویوتا و کامیون و داخل سنگر آن ها را می خواندند به نحوی که سید مهدی فهیمی و محسن مهرآبادی گوشه ای از آن ها را این گونه بیان می دارند که ما به تلخیص تعدادی از خاطره انگیزترین آن ها را نقل می کنیم.

یاور تخریبچی من
لحن و آهنگ: بر وزن و لحن و آهنگ شعر: «یار دبستانی من» خوانده می شود و همه فواصل و مقاطع شعار بر همان اساس و به همان ترتیب است با تفاوت در اصل شعر.
تکخوانی و همخوانی: هم به صورت همخوانی محض ذکر شده، هم به نحو تکخوانی بدون همراهی جمع.
حالات و حرکات: شعاری بود که اغلب با وَجد و سرور و در جَو صمیمی داخل چادر که دور، دورِ مزاح و مطایبه و ادخال سرور بودِ خوانده می شد.
موقع و مکان اجرا: در اوقات فراغت که رزمندگان دور هم جمع بودند و حال و حوصله شعر خواندن داشتند و یا در داخل اتوبوس و هر جا که مجالس برای تکخوانی و بیان ذوق و هنری بود، از هم مضایقه نمی کردند و بی هیچ شائبه ای دار و ندارشان را رو می کردند؛ از آن جمله بود خواندن این شعر و نظایر آن.
یاور تخریبچی من                         با من و همراه منی

لطفا ادامه مطلب را ببینید

ادامه نوشته

تکه تکه

بسم الله ...

 

سرفه می کند

      سرفه می کند

            سرفه می کند

ایستاده مرده است

لحظه ای هزار بار

تکه تکه او شهید می شود

 

 

شاعر:مریم سقلاطونی

 

#مدیونیم...

اینجا آغوش شهدا...

بسم الله...

دیروز طلائیه بودیم 

واقعا اینکه مرحوم ضابط گفت طلائیه، طلاییه بد نگفت

دیروز تا روضه رو‌شروع کردیم و تموم کردم چند جا چرخیدیم توی روضه 

دیروز پمپاز نفس و اکسیژن بود به این بدن مسموم و زخمی از بودن در محیط الوده شهرم

دیروز منم طلا شدم قیمت گرفتم

شهدا تحویلمان گرفتند

دیروز بعد مدت ها فهمیدم بعد از ایه و لاتحسبن الذین قتلو فی سبیل الله. .. آیه ادامه داره

خداوند بعد از آن میفرماید و شما "همه" این رو باور ندارید... .

و من چقدر حسرت میخورم 

 

برایم دعا کنید شهید بشم.

 امروز اینجا بودیم.. . معراج شهدای محمودوند...

نصیبتان الهی

 

پ ن : دلی دارم خریدار محبت --- کزو گرم است بازار محبت

لباسی بافتم بر قامت دل  --- ز پود "محنت" و تار محبت..........

 

پ ن : خاطره ها سلول سلول تو را میخورند ، خام خام

راهیان، راویان ، یاد شهدا

بسم الله...

یه طرحی بود برا راویانِ راهیانِ نور چندین سال پیش تو کوهسنگی یه عالمه خاطره دارم ازش...

هفته پیش با چند تا از رفقا مشهد ک رفتیم عصر جمعه رفتیم کوهسنگی یاد خاطراتمون افتادم.

یادش بخیر

 

زیارت شهدا بالای کوهسنگی هم صفای خاص خودشو داشت مدت های زیادی بود نه کوهسنگی رفته بودم نه زیارت این شهدای عزیر

 

شادی روح شهدامون صلوات...

 

توفیق دست داد امسال هم جنوب کشورمون راهیان نور مهمان شهداییم

کاروان دانشجویی بسیج علوم پزشکی

و بسیج دانشگاه حکیم

دعاگوییم ، دعامون کنید...

 

دلتنگی هایم ...

بسم الله ...


عاقد دوباره گفت : وکیلم ؟ ... پدر نبود

ای کاش در جهان ره و رسم سفر نبود

گفتند : رفته گل ... نه گلی گم ... دلش گرفت
یعنی که از اجازه بابا خبر نبود


http://ghorob.persiangig.com/I.JPG

++عقل گفت كه دشوارتر از مردن چیست؟
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است!..

+ امان از فراق ...



+ شکسته شد دلم


از دست روزگار آقا،

به خشکسالی دنیای ما هم

ببار آقا....

________________________

"اللهم عجل لولیک الفرج"



√  خ س ت ه ا م فلانی

شهدا و امام حسین علیه السلام

بسم الله ...

« چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی»

مشخصات شهيد:  شهید محمدباقر مؤمنی راد     لشکر 32 انصار الحسین عليه السلام    تولد: 25/3/1344- همدان    شهادت: 9/2/1365 والفجر 8- فاو     محل دفن: گلزار شهدای همدان 


قبل اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید.  

گفت:  «حاجی خواب دیدم. قاصد امام حسین  عليه السلام  بود. بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند:«به زودی به دیدارت خواهم آمد»

یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود:« چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟» 

همینجور که داشت حرف میزد گریه می کرد. صورتش شده بود خیس اشک. دیگه تو حال خودش نبود.  چند شب بعد شهید شد.  امام حسین  عليه السلام  به عهدش وفا کرد... 

راوی: حاج علی سیفی، همرزم شهید


محو روضه امام حسین علیه السلام

مشخصات شهيد:  شهید حاج عبدالمهدی مغفوری        قائم مقام رئیس ستاد لشکر 41 ثارالله            تولد: 1335- کرمان  شهادت:5/10/1365- کربلای 4    جزیره ام الرصاص    محل دفن: گلزار شهدای کرمان

هر هفته توی خونه روضه داشتیم. وقتی آقا شروع کرد به خوندن، تا اسم امام حسین(عليه السلام) می اومد حاجی رو می دیدی که اشکش جاری شده. حال عجیبی می شد تو روضه ی امام حسین(عليه السلام). انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد.

یه بار وسط روضه، مصطفی(فرزند شهید) رفته بود بشینه روی پاش؛ متوجه بچه نشده بود ، انگار ندیده بودش. گریه کنون اومد پیش من . گفت:«بابا منو دوست نداره. هر چی گفتم جوابم رو نداد.» روضه که تموم شد ، گفتم«حاجی! مصطفی این طوری میگه.» با تعجب گفت:«خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم.»

از بس محو روضه بود ...

 راوی: همسر شهید

+ این وبلاگ داره نفس های آخرشو میکشه - برام دعا کنید

ایشالا سایت هیئت راه اندازی بشه 

اینجا تموم میشه

بچه ها برای سایت زحمت میکشن

سهمیه

بسم الله ...

دختری سه ساله بود که پدرش آسمانی شد. . .

دانشگاه که قبول شد، همه گفتند: با سهمیه قبول شده!!!

ولی هیچوقت نفهمیدند کلاس اول وقتی خواستند به او یاد بدهند که بنویسد < بابا>!
...
یک هفته در تب ســـــــوخت. . . .!

فرزندان خمینی

بسم الله ...


عکسی که می بینید ، در اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۳ ، توسط «احسان رجبی» به ثبت رسیده است. محل عکس برداری ، ارتفاع ۱۱۲ ، واقع در شمال منطقه ی عملیاتی «فکه» است. برادر حسین احمدی ، پیکر شهیدی که به تازگی تفحص شده است ، نظاره می کند. پیکر این شهید که پس از ۱۲ سال ، چهره نمایانده است ، ویژگی بسیار بارز و تکان دهنده ای دارد. دست ها و پاهای جسد با سیم تلفن بسته شده و در غربت و مظلومیت بی مانندی ، به احتمال قوی ، زنده به گور گردیده است. سیم تلفن های دور پاها به خوبی مشخص است. این معامله ای است که بعثی ها با بسیاری از بسیجیان و پاسداران مظلوم گرفتار شده در حلقه ی محاصره ی فکه کردند.
آیا به راستی کسی جز این رزمندگان بی نام و نشان ، شایستگی اطلاق عنوان «فرزند خمینی» را دارد؟ کسانی تنها به عشقِ آن نایب امام عصر(عج) وحشینه ترین شکنجه ها را به جان خریدند و با گوشت و پوست و خون خود ، با امامِ عشق بیعت نمودند.
آی شما میراث داران روح الله ! وای بر روزگارتان ! پاهای بسته ی این بسیجی ، هشداری است هولناک برای شما ! هیچ یادتان هست کدام میراث حضرت روح الله است که خودش فرمود اگر از آن غفلت کنید ، گرفتار دوزخ الهی شده و خواهید سوخت؟؟

شهدا را یاد کنیم حتی با یک صلوات  - اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

منبع : بولتن

حکایتی خواندنی از رزمنده ای که عملیات را لو داده بود!

بسم الله ...

http://media.farsnews.com/Media/8606/ImageReports/8606300347/5_8606300347_L600.jpg

آن شب یادم است که فرمانده گردان همه را جمع کرد و گفت: « برادران! حتماً شنیده ­اید که امام مدتی است که فرمودند مهران چه شد؟ مدت­هاست فرماندهان و بچه­ های شناسایی و تخریب بی­خوابی و رنج کشیده ­اند  و نقشه این عملیات را طرح ریزی کرده ­اند. ان شاء الله امشب می­خواهیم برویم و 24 ساعت توی قلب دشمن کمین کنیم و بعد از 24 ساعت حمله کنیم و از پشت بزنیم به دشمن. البته بعد از این 24 ساعت باید از چهار میدان مین هم بگذریم تا بتوانیم حمله مؤثری داشته باشیم. البته با گردان­های عمل کننده از محورهای دیگر به صورت هماهنگ حمله کنیم تا ان شاء الله شهر مهران را آزاد کرده و این خواسته امام را عملی کنیم ».


فرمانده، قدری هم دربارۀ انضباط نظامی و امور دفاعی صحبت کرد. مثلاً گفت که اگر گلچین نشده باشیم حتماً غربال شده ­ایم. باز هم تأکید کرد هر کس هشدارهای نظامی را رعایت نکند باید با گردان و عملیات خداحافظی کند و گفت که وقتی رفتیم تو قلب دشمن چه کار باید بکنیم. باید حرف نزنیم و صحبت نکنیم. از جایمان تکان نخوریم و از این صحبت­ها. الحمدالله آن شبی که ما حرکت کردیم طوفانی بلند شد. این طوفان خیلی کمک کرد و دشمن کور و کر شده بود و اصلاً متوجه نشد که ما کی وارد منطقه شدیم و به قلبش نفوذ کردیم.

 از هنگام اذان مغرب که حرکت کردیم، بعد از پیمودن حدود 7 کیلومتر ساعت 3 بعد از نصف شب بود که به شیار کوه، معروف به آبزیادی در پشت دشمن رسیدیم.

فرمانده­ مان گفت: « دوستان و برادران من! دشمن بالای همین شیار است. هوا که روشن می­شود می­توانید صدای عراقی­ها را بشنوید. ما بیخ گوش دشمنیم. می­بینید که منطقه طوری است که دشمن به ما مسلط است. باید تمام روز را صبر کنیم تا بتوانیم در تاریکی شب کاری از پیش ببریم. همین طور که نشسته­ اید بخوابید تا 24 ساعت و تکان نخورید و کوچک­ترین صدایی ایجاد نکنید. اگر تکان بخورید و دشمن بفهمد 450 نفر را قتل عام      می­کند. یا به اسارت می­برد و باعثش هم آن یک نفری است که بی­ احتیاطی کرده و باعث خبردار شدن دشمن از کمین­مان شده ».

از همان لحظه فکر این که نکند من باعث این بی­ احتیاطی باشم چقدر محدودم کرده بود. نمی­خواستم شرمنده این بچه­ ها که این همه جانفشانی کرده بودند و زحمت کشیده بودند بشوم. کوچک­ترین صدا مثل عطسه و یا حرف زدن در خواب یا نیش یک عقرب کوهی و فریاد درد یا خوردن به ظرف آب یا افتادن اسلحه از دست یا... هر کدام می­توانست سبب این شرمندگی شود.


 آن­جا هم که خوابیده بودیم 50 متر با دشمن فاصله داشت. ماشین غذای دشمن که آمد و غذا پخش می­کرد ما صدای ماشین و صدای نفراتش را می­ شنیدیم.

دود ماشین آمد بالا سرمان مثل روح سیاه شیطان پخش شد. 24 ساعت، بچه­ ها یکی به صورت قلمبه، یکی نشسته و یکی درازکش بود و الحمدلله همه ساکت بودند.

بالاخره با هر سختی بود 24 ساعت مثل یک قرن گذشت. موقع نماز مغرب و عشا شد و هوا تاریک.

ساعت 3 بعدازظهر بود که آب آشامیدنی بچه ها تمام شد. هیچ کدام از بچه­ ها دیگر آب نداشتند، بعضی از بچه­ ها یک استکان یا نصف استکان ته قمقمه ­شان آب بود که آن را گذاشته بودند برای میدان مین تا اگر آن­جا مجروح شدند لااقل گلویشان را تر کنند. فوری نماز مغرب و عشا را نشسته و با تجهیزات خواندیم. فرمانده گفت: به ستون بشوید که می­خواهیم به امید خدا وارد مرحله بعدی عملیات یعنی گذشتن از چهار میدان مین شویم. ابتدا می­رویم یک ساعت و نیم پشت میدان مین اولی می­ خوابیم و بعد ساعت یک ربع به یازده حمله را شروع می­کنیم، تا گردان­های دیگر طبق زمان­بندی از محورهای دیگر وارد عمل شوند ».

طبق برنامه رفتیم. پشت میدان مین اولی که رسیدیم، بنا بود یک ساعت و نیم آن­جا بخوابیم تا همه گردان­ها به محل­های تعیین شده برسند و بعد رمز آغاز عملیات را بدهند تا گردان­های همه محورها با هم وارد عمل شویم. رسیده بودیم پشت میدان اولی که بالاخره کاری که نباید می­شد شد!


من با چهار یا پنج نفر گردان بودم که جلوتر می­رفتیم. یک آر . پی . چی زن و دو تا کمکی و ما دو نفر پشت سر آن­ها بودیم که متأسفانه در تاریکی پایم خورد به سیم تله منوری و مین لعنتی روشن شد و دشمن فهمید که نیروهای ایران به این­جا نفوذ کرده­ اند.

 عملیات لو رفت.

دشمن فوری بنا کرد به شلیک حدود 300 ـ 200 منور. منطقه آن­قدر روشن شد که آفتاب در مقابل آن هیچ بود باید چه خاکی توی سرم می­ریختم؟ آقای ترکه­ ای فوری یک کلاه خود روی منور گذاشت. کلاه مسی سرخ شده بود. می­دانستیم با آن حرارت حتماً کلاه آب می­شود. نور منور کمتر شد ولی چه سود، دیگر عراقی­ها فهمیدند و تیربارهایشان فوران می­کرد؛ پشبند هم نارنجک می­انداختند.

چه افتضاحی به بار آوردم حالا همه بچه­ ها قلع و قمع می­شدند به خاطر بی­ احتیاطی من. یا زهرا!

ترس وجودم را گرفته بود. نمی­دانستم چه کار باید بکنم. فرماندهان دسته و گردان تصمیم گرفتند حالا که دشمن فهمیده، بایستیم تا با فرماندهان ارشد تماس بگیرند. آن­ها گفتند که شما فوری حمله را شروع کنید.


رمز مبارک عملیات کربلای یک اعلام شد: « یا ابالفضل العباس علیه السلام »

فرمانده مان بلند بلند می­گفت: « برادران! مأموریت دسته ما این است که چهار تا میدان مین را باید با سرعت بدوید و بروید،  اگر یک کمی کوتاهی بکنید و بخواهید تعارف کنید و بایستید و فلان کنید، دشمن همه را قتل عام می­کند ».


نفسم تند شده بود و نگاه گشاد و خیره ­ام به زمین دوخته شده بود. بدنم از شدت حرارت درون داشت آتش می­گرفت. یک لحظه یکی از برادرها زد روی شانه ­ام و گفت: « چه خبره احمد؟ حالت خوب نیست یا ترسیدی که این­جوری می­لرزی؟! » او دستم را همراهش کشید و گفت: « یالّله بدو! وقت فکر کردن و ترسیدن نیست ». در تاریکی هوا به خدا گفتم: « یا ستارالعیوب! یا اله العاصین! کمک کن بچه­ ها متوجه نشوند که من مرتکب این خطای نابخشودنی شدم ».

روزهای قبل، برادران شناسایی و تخریب خیلی زحمت کشیده بودند. واقعاً وقتی که ما از این میدان­ها می­گذشتیم، تازه می فهمیدیم برادران تخریب با شجاعت رفته بودند کجاها را پاکسازی کرده بودند. آنها از قبل بخشی از میدان را پاکسازی کرده و یک محور باز کرده بودند. خدا شاهد است باورمان نمی­شد. این کار جسارت عجیبی می­خواست!

چهار تا میدان مین به اندازه یک کیلومتر راه بود. بچه ­ها از روی همان محور پاکسازی شده رد شدند و رفتند. به این ترتیب در میدان مین تلفات کمی دادیم .

روی جادۀ خاکی حرکت کردیم. گروهان­های دیگر به طرف خط رفتند و یک گروهان هم به طرف مقر گردان رفت.


حدود 15 ـ 10 متری مقر دشمن که رسیدیم، تیربار دشمن شروع به شلیک کرد که حدود 60 ـ 50 نفر از برادران ما همان­جا شهید و زخمی شدند. آن­جا سنگین­ ترین تلفات این عملیات جلوی چشمانم اتفاق افتاد. دوستم بود، رفیقم بود، همشهری­ ام بود، همکلامم بود و برادرانم بودند که آن­جا پرپر شدند. خیلی دردآور بود و من از شدت شرم، آرزو داشتم در آن لحظه یک تیر شاهرگم را پاره کند. حین حرکت، گریه می­کردم. همراهان می­گفتند: « روحیه ­ات را از دست نده، حداقل به فکر خودی­ها باش ».

بعد یکی از برادران به طرف سنگر تیربارچی دوید که یک تیر به دستش خورد. نایستاد. بازهم به طرفش رفت. کمی جلوتر رفته بود. می­توانست نارنجک را پرتاب کند داخل سنگر تیربارچی؛ اما باز تیر به پهلویش خورد. باز هم نایستاد. کمی که جلو رفت دیگر پاهای زخمی­ اش را نمی­توانست حرکت بدهد. کمی سینه خیز جلو رفت و نارنجک را پرتاب کرد. نمی­دانم حاصل این شجاعت و جانفشانی ­اش را دید وشهید شد یا نه. کاش من به جای او این کار را کرده بودم. شاید بخشی از این سهل انگاری­ ام را جبران کرده بودم.

تا این مانع لعنتی دشمن برطرف شد ما رفتیم بالای یک تپه. خوشبختانه دو تا سنگر کمین داشت؛ بلافاصله رفتیم نارنجک انداختیم. سنگرها را پاکسازی کردیم و رفتیم توی سنگرهای خود عراقی­ها مستقر شدیم. آن­جا یکی از برادرها که همراه من بود به گریه و اشک و ناله من نگاه کرد و آه کشید و گفت: « آن­جا را ببین آن بیچاره دارد چطور جان می­دهد! همه اش تقصیر همان بی ­احتیاطی بود. آشغال ترسو فکر نکرد کسی که نمی­تواند به خواب و ضعفش غلبه کند به درد جلوی دشمن ایستادن نمی­خورد؟!»

یک لحظه برای این­که شکش نبرد من بودم که آن بی ­احتیاطی را مرتکب شدم خودم را جمع کردم. تیر را از توی جیبم درآوردم و در حالی که دندان­هایم را به هم فشار می­دادم گفتم: « خودم می­کشمش! » آن برادر با تعجب به من نگاه کرد و گفت: « بعید می­دانم او حتی لیاقت شهید به حساب آمدن هم داشته باشد ».

در حالی که نفرت از خودم، سینه­ ام را انباشته بود، گفتم: « جسدش را می­سوزانم!» آن برادر با دقت به اطراف و مسیر جاده خاکی نگاه کرد و گفت: « به نظرت او لیاقت دارد که حتی مفقودالاثر به حساب بیاید؟ » با این حرفش دستم سست شد و تیر از دستم افتاد. او ادامه داد: « حق او این است که زنده بماند و یک عمر در پشیمانی این غفلتش بسوزد ».

این حرفش آتش زد به دلم. به خودم نگاه کردم. حتی یک خراش کوچک هم برنداشته بودم. آن برادر که با من بود؛ همراه برادران تک تیرانداز و بقیه تیربارچی­ ها رفت. نیروها بنا کردند به پاکسازی سنگرهای دیگر. آن­جا نقشۀ ما این بود که مراقب آن جاده بمانیم که اگر دشمن خواست تامین و تدارک شود، تجهیزات و نیرو بیاورد یا عقب نشینی کند، تانک و نفربر و هرچه خودرو و هر چه که هست را تا ساعت 6 صبح که هوا روشن نشده باید منهدم می کردیم.


من هنوز بی­رمق و زبون در یکی ازسنگرهای دشمن، کمین کرده بودم و خودم را شبیه عراقی­ها تصور می­کردم که رفیقم با سر و وضع خونی و لباس پاره آمد تو سنگر. اما به زخم­هایش توجهی نداشت. گفتم : « دارد از تو خون می­رود! » با نگاهی تحقیرآمیز گفت: « بله دسته گل شماست احمد آقا ! تو چطور متوجه نشدی که پایت خورد به منور و این دردسر را درست کردی؟! »

یک لحظه سرم سوت کشید. دلم می­خواست از شدت درد فریاد بزنم. او هنوز از سرزنش­ هایش دست برنداشته بود. داشت بدجوری روی اعصابم مانور می­داد. داد زدم: « تمامش کن ». اما او ول­کن نبود: « جدی؟! برایت دردآور است؟ حقیقت تلخ است بیچاره؟ درست است هیچ کس نفهمید ولی عذاب وجدانت را چه می­کنی؟! البته ممکن است همه بفهمند آن وقت جایت کجای جبهه که هیچ، در کجای ایران است؟! باید بروی در خاک دشمن.... ».

من از شدت عصبانیت گویا به تنگ آمده بودم. خون از سینه­ اش زد بیرون؛ ترکش خمپاره بدنش را سوراخ سوراخ کرده بود. سرش را گرفتم روی زانویم. گلویش پر از خون بود. با خس خس سینه، نفس می­کشید. آخرین لحظه قبل از گفتن شهادتین در حالی که مچ دستم را محکم فشار می­داد، گفت: « به قول امام، جنگ است دیگر. حلالم کن » و پر کشید.

یک مرتبه دیدم یک نفربر عراقی دارد می­آید به طرف من. فوری آر . پی . چی را موشک ­گذاری کردم واز ضامن خارج نمودم. دستم را گذاشتم روی ماشه. 500 ـ 400 متر مانده بود به ما برسد که یکی از برادرهای آر . پی . چی زن که جلو بود با عجله یک آر . پی . چی به طرفش شلیک کرد. نفربر فرار کرد دیگر دشمن طرف ما نیامد تا این­که نزدیک صبح شد.

 برادر عباس حکیمی را گذاشتم توی سنگر جای خودم. نمی­دانستم هوا که روشن می­شد چطور می­توانستم در چهرۀ بچه­ ها و شهدای این عملیات نگاه کنم؟ متوجه شدم یک سری از نیروها پایین تپه­ ای که ما مستقر بودیم در میدان مین گیر افتاده ­اند. آن­ها پایین بودند و ما بالا بودیم. همدیگر را می­دیدیم، ولی صورت همدیگر را  نمی­ شناختیم. ما اشاره می­کردیم بیایید بالا. آن­ها اشاره می­کردند بیایید پایین. یک مرتبه صدای یکی شان به گوش من رسید داشت می­گفت: « تعال ، تعال ». تازه متوجه اشتباهمان شدم. آن­ها عراقی بودند که فکر می­کردند ما هم عراقی هستیم. موضوع را به بچه­ ها گوشزد کردم و فوری بستیمشان به رگبار. مثل یک منتقم با نهایت خشم شلیک می­کردم. چند نفرشان همان­جا به درک واصل شدند و چند نفر هم فرار کردند و تعدادی از آن­ها روی مین رفتند، اما یکی که در حال فرار بودبا یک قناسه شلیک کرد و زد به کمر برادرمان عباس حکیمی که از سر قله افتاد و شهید شد. این صحنه برایم خیلی گران تمام شد. بدبختانه دیگر خشابم ته کشیده بود. فوری اسلحه را انداختم و به نهیب دویدم به دنبالش. می­خواستم گردنش را بجوم! عراقی فراری، وقتی این کار مرا دید سرعت گرفت و هنوز وارد میدان مین نشده بودم که با انفجار یک مین، گرد و خاک بلند شد. با خودم گفتم رفت رو مین و به درک واصل شد. خواستم برگردم که دیدم داد و ناله­ اش بلند است. به حال خود رهایش کردم دو نفر از برادرها از محور پاکسازی شده رفتند سراغش و آوردندش عقب.

 دوست داشتم از او بپرسم که نیروهایشان وسط آن میدان مین چه می­کردند. آن­ها که از میدان اطلاع داشتند چرا آن­جا رفته بودند؟! اما دیگر حوصله هیچ چیز و هیچ کس را نداشتم. رفتم سراغ عباس در لباس خونین خود آرام گرفته بود. بغض امانم را برید. همه درد دل و اعترافاتم را برای عباس می­گفتم و گریه می­کردم. شاید دو ساعتی نگذشته بود که یکی از برادرها صدایم کرد. همان بود که می­گفت: « کسی که این بی­ احتیاطی را کرده لیاقت کشته شدن ندارد و باید تا آخر عمرش از گندی که زده عذاب وجدا بکشد ».

حدس زدم که می­خواهد چه بگوید. حتماً فهمیده کار من بوده و آمده بود که سرزنشم کند. هوا کاملاً روشن شده بود. بوی پیروزی می­آمد. بچه­ ها تکبیر می­گفتند و شعار می­دادند: « مهران آزاد شد قلب امام شاد شد ». او پرسید: این شهید عباس حکیمی است؟ گفتم: بله! شما حرف اصلی­ ات را بزن و زود از این­جا برو. اصلاً حوصله ندارم. گفت: خواستم بگویم... حرفش را بریدم و گفتم: بله خودکشی بهترین راه حل است! گفت: چه می­گویی شما؟ اولاً خواستم پیروزی را تبریک بگویم. دوماً من و تو لیاقت نداشتیم حتی مثل آن آدم خطاکار باشیم. شاید نظر کرده بود! این عراقی که از میدان مین آوردندش لو داد که حمله قبل از انفجار منور لو رفته بود. عراقی­ها قصد داشتند همه­ مان را بکشند؛ اما تا آمدند جا به جا بشوند و به خودشان بیایند آن اشتباه سهوی ، نور منور را چراغ راهمان کرد. فکرش را بکن، اگر طبق برنامه یک ساعت و نیم آن­جا می­ ماندیم و بعد وارد عمل می­شدیم چه فرصت نابی را به دشمن داده بودیم! در ثانی ببین تازه هوا روشن شده است. اگر یک ساعت و نیم دیرتر عملیات شروع می­شد حتماً الآن عملیات ادامه داشت که به خاطر هوای روشن به ضررمان تمام می­شد.

شوکه شده بودم. گویا لکنت زبان گرفته بودم. می­خواستم بال دربیاورم. پرسیدم: گفتی نظر کرده بوده؟ او در حالی که شهید عباس حکیمی را روی دوش حمل می­کرد، گفت: بله! حتماً تا حالا شهید شده! اگر زنده ببینمش کف پایش را پر از بوسه میکنم.

تویوتاهای سپاه، سینه تپه­ ها را می­گرفتند و می­رفتند بالا برای تدارکات ؛ تانکر آب یخ و بیسکویت، آب میوه و کمپوت و... برای ما آوردند.


بعد از پیروزی و آزادسازی مهران ما پنج روزی آن­جا مستقر بودیم. بعد از پنج روز، نیروهای دیگر آمدند و ما تپه را تحویلشان دادیم و برای استراحت به عقب رفتیم.

( نویسنده: محمد جواد راونجی )

منبع: اشک آتش

این شب ها و ذوق مرگی از توفیق مناجات با تو ...

بسم الله ...

سلا ـم بر شُهدا ..

بعد از مدتــ ـی حدالقل برای روحیہ ےِ خودم این پست لآزم بود 

شُهدا را یاد کنید حتےِ با یک صلوات

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

ادامه مطلب را ببینید
ادامه نوشته

تصویر نوشت این روز ها ...

بسم الله ...

نظر سنجی وبلاگ را رونق دهید ...همین روبرو ================>>>

بسم الله کفیل وکیل

ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم.غافل از آنکه شهادت را جز به اهل درد نمی دهند.

سردار شهید محمد ابراهیم همت

ادامه ی مطلب را ببینید

ادامه نوشته

... و باز دلتنگ توام مهربان

بسم الله ...

لینک گزارش تصویری این شب های هیئتمان که دوست من مصطفی برقبانی زحمتش را کشیده اند  در ادامه ی مطلب .  سپاس بی کران ما تقدیم دوستمان آقا مصطفی عزیز 

نظــــر سنجی وبلاگ یادتان نرود  همین روبرو -ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ->>>>

◄◄◄
◄◄◄ مـرقـدت ضـرب المثـل هــ "آ" ی مـرا تـغـیـیـر داد . . . ►►►
◄◄◄
مـرقـد ت ضـرب ‌المثـل‌هـای مـرا تـغـیـیـر داد
هـركــ ه بـامـش بـیـش ، بـرفـش . . . نــــ ه ! ! ! كـبـوتـر ، بـیـشـتـر

چـار فـصـل مــشــهــد از عـطـر گـلاب آكـنـده اســت
ایـن چـنـیـن یـعـنـی ســـ ه فـصـل از شـهـر قــمــصــر بـیـشـتـر

【 دلــــ❤ــتنگ یک دعوت هیئتی ام ... 】
--------
راز نوشت : دلـم گـرفـتـه از شـهـری کـه دلـم را گـرفـت
--------
ادامه مطلب را ببینید
ادامه نوشته

نورالدين پسر ايران

بسم الله ...
س ن ( سر در نوشت ) : سیدنور الدین عافی از اولین و ابتدایی‌ترین سخن خود با مقام معظم رهبری چنین می‌گوید: بعد از خواندن نماز، ایشان آمدند طرف من. انگار سال‌های سال بود مرا می‌شناختند، به من سلام کردند، گفتند: «سلام پسر ایران، تو چه کار کردی؟»


حالا ديگر سيد نورالدين عافي را خيلي ها مي شناسند  مخصوصا آن هايي كه علاقه اي به ماجراي دفاع مقدس و شهدا دارند . نورالدين همان رزمنده ي شلوغي كه حتي پشت گوشش هم سالم نيست . اويي كه مانند بسياري از جانبازان ما هنوز درگير مداواست و همين بيست و پنج اسفند به خاطر زخم هاي يادگار دفاع مقدس دوباره براي شايد بار سي و چندم مجبور شد پي عمل و سختي هايش را به تنش بماند

  كتاب نورالدين پسر ايران يعني زندگي با سيدنورالدين عافي و 77 ماه حضور او در جبهه هاي غرب و جنوب ، نوع قلم و نوشته هاي بي  شيله پيله و بدون گزينش او اين روايت و كتاب را تقريبا روايتي منحصر به فرد از دوران 8 ساله ي دفاع مقدس كرده است كه خواننده هيچ گاه حس جدا بودن از سيد را نمي كند و لحظات پر از بغض و لبخند مكرري  به همراه سيد تجربه مي كند .

نورالدین در خاطراتش همه چیز را می‌گوید؛ هیچ چیز را پنهان نمی‌کند. ذره‌ای اغراق یا خودستایی در این کتاب نیست؛ اگر در گزینش سپاه رد می‌شود (ص 27)، اگر اولین بار مزه ترس را در کردستان می‌چشد (صفحات 78 و 79)، اگر از حلالیت طلبیدن بچه‌ها خوشش نمی‌آید و آن را لوس بازی می‌داند
ادامه ی مطلب را ببینید
ادامه نوشته

کد مداحی شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها،کد متن و صوت زیارتنامه حضرت زهراسلام الله علیها به صورت فلش

بسم الله ...
 
س ن (سر در نوشت ) :
مادر پول و طلاهاشو که داد از در ستاد پشتیبانی جنگ خارج شد .
مسوول مربوطه فریاد زد : مادر رسیدتون !!
مادر خندید و گفت : من برا دادن دو تا پسرم هم رسید نگرفتم... .
شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات...


بعد از تحرير 1 :
پخش مجموعه طنز مسير انحرافي در ايام شهادت حضرت زهرا سلام الله باز هم شاهكار تازه ي سيماي ايران است كه اضافه ميشود به پرونده ي قطورشان در پيشگامي شكستن حرمت ها ...

بعد ا زتحرير 2 : هنوز هم احساس خاصي دارم با اين خاطره ي 90    الله يحفظكم
 
ایام شهادت ناموس خدا مادرمان فاطمه زهرا سلام الله علیهای جوان را محضر امام زمان و محبان اهل بیت تسلیت عرض میکنم
 
 
برای دریافت بقیه ی کدها میتوانید از موضوعات به قسمت "کدآهنگ کدنوحه کد مداحی برای وبلاگ" مراجعه نمایید
 
کد متن و صوت زیارتنامه حضرت زهرا سلام الله علیها به صورت فلش برای وب و وبلاگ  لطفا کد زیر را کپی کرده و در تنظیمات وبلاگ خود قرار دهید
 
 
 
 
 

بسم الله الرحمن الرحیم

یَا مُمْتَحَنَهُ امْتَحَنَکِ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَکِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَکِ فَوَجَدَکِ لِمَا امْتَحَنَکِ

صَابِرَهً وَ زَعَمْنَا أَنَّا لَکِ أَوْلِیَاءُ وَ مُصَدِّقُونَ وَ صَابِرُونَ لِکُلِّ مَا أَتَانَا بِهِ

أَبُوکِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ أَتَى (أَتَانَا) بِهِ وَصِیُّهُ‏ فَإِنَّا نَسْأَلُکِ إِنْ کُنَّا صَدَّقْنَاکِ

إِلاَّ أَلْحَقْتِنَا بِتَصْدِیقِنَا لَهُمَا لِنُبَشِّرَ أَنْفُسَنَا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنَا بِوِلاَیَتِکِ‏

اَلسَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ نَبِیِّ اللَّهِ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ حَبِیبِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَلِیلِ اللَّهِ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ صَفِیِّ اللَّهِ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِینِ اللَّهِ السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ خَلْقِ اللَّهِ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلاَئِکَتِهِ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ خَیْرِ الْبَرِیَّهِ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا سَیِّدَهَ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا زَوْجَهَ وَلِیِّ اللَّهِ وَ خَیْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ‏

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا أُمَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَهُ الشَّهِیدَهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الرَّضِیَّهُ الْمَرْضِیَّهُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْفَاضِلَهُ الزَّکِیَّهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْحَوْرَاءُ الْإِنْسِیَّهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا التَّقِیَّهُ النَّقِیَّهُ السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُحَدَّثَهُ الْعَلِیمَهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمَظْلُومَهُ الْمَغْصُوبَهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ أَیَّتُهَا الْمُضْطَهَدَهُ الْمَقْهُورَهُ

السَّلاَمُ عَلَیْکِ یَا فَاطِمَهُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ

صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکِ وَ عَلَى رُوحِکِ وَ بَدَنِکِ‏

أَشْهَدُ أَنَّکِ مَضَیْتِ عَلَى بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکِ وَأَنَّ مَنْ سَرَّکِ فَقَدْ سَرَّرَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

وَ مَنْ جَفَاکِ فَقَدْ جَفَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

وَ مَنْ آذَاکِ فَقَدْ آذَى رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

وَ مَنْ وَصَلَکِ فَقَدْ وَصَلَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

وَ مَنْ قَطَعَکِ فَقَدْ قَطَعَ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

لِأَنَّکِ بَضْعَهٌ مِنْهُ وَ رُوحُهُ الَّذِی بَیْنَ جَنْبَیْهِ کَمَا قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ‏

أُشْهِدُ اللَّهَ وَ رُسُلَهُ وَ مَلاَئِکَتَهُ أَنِّی رَاضٍ عَمَّنْ رَضِیتِ عَنْهُ سَاخِطٌ عَلَى مَنْ سَخِطْتِ عَلَیْهِ‏

مُتَبَرِّئٌ مِمَّنْ تَبَرَّأْتِ مِنْهُ مُوَالٍ لِمَنْ وَالَیْتِ مُعَادٍ لِمَنْ عَادَیْتِ‏ مُبْغِضٌ لِمَنْ

أَبْغَضْتِ مُحِبٌّ لِمَنْ أَحْبَبْتِ وَ کَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً وَ حَسِیباً وَ جَازِیاً وَ مُثِیباً

 

ترجمه زیارت حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها

اى آن که خدایى که تو را خلق کرد پیش از خلقت بیازمود و در آن آزمایش بر هر گونه بلا و مصیبت تو را شکیبا و بردبار گردانید.

و ما چنین پنداریم که دوستان شما هستیم و مقام بزرگى شما را تصدیق مى‏کنیم و بر هر دستور و تعلیمات الهى که پدر شما و وصیّش که درود حق بر او و آلش باد براى ما آورد صبور و مطیع خواهیم بود

پس ما درخواست مى‏کنیم هرگاه که مصدق و مؤمن به شما هستیم که ما را بواسطه این تصدیق به رسول و وصیش خدا به شما ملحق فرماید.

تا به ما مژده رسد که بواسطه دوستى شما ما را از گناهان پاک سازد

سلام بر تو اى دختر رسول خدا سلام بر تو اى دختر پیغمبر خدا.

سلام بر تو اى دختر حبیب خدا سلام بر تو اى دختر دوست خاص خدا.

سلام بر تو اى دختر بنده خالص خدا سلام بر تو اى دختر امین خدا سلام بر تو اى دختر بهترین خلق خدا .

سلام بر تو اى دختر بهترین پیغمبران و رسولان و فرشتگان خدا .

سلام بر تو اى دختر بهترین خلق سلام بر تو اى سیده زنان عالم از اولین و آخرین.

سلام بر تو اى زوجه ولى خدا (امیر المؤمنین) و بهترین تمام خلق بعد از رسول خدا.

سلام بر تو اى مادر حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت.

سلام بر تو اى صدیقه طاهره که به راه دین شهید گردیدى.

سلام بر تو اى آنکه خدا از تو خوشنود و تو از خدا خوشنودى.

سلام بر تو اى صاحب فضیلت‏و پاکیزه صفات سلام بر تو اى انسیه حوراء.

سلام بر تو اى ذات متقى پاک گوهر سلام بر تو اى آنکه به الهام خدا دانا بودى.

سلام بر تو اى مظلوم (و داراى عصمت) که حق تو را غصب کردند.

سلام بر تو اى ستم کشیده و مقهور دشمنان دین.

سلام بر تو اى فاطمه دختر رسول خدا و رحمت و برکات حق بر تو باد.

درود خدا بر تو و بر جسم و جان تو باد. گواهى مى‏دهم که چون تو از جهان رفتى با مقام یقین و دلیل روشن از جانب پروردگار بودى و هر که تو را مسرور و شاد ساخته.

رسول خدا که درود خدا بر او و آلش باد را شاد ساخته و هر که در حق تو جفا و ظلم کرد به رسول خدا که درود خدا بر او و آلش باد ظلم و جفا کرده.

و هر که تو را آزرده کرد رسول خدا که درود خدا بر او و آلش باد را آزرده است.

و هر که به تو پیوست به رسول خدا که درود خدا بر او و آلش باد پیوسته.

و هر که از تو بریده از رسول خدا که درود خدا بر او و آلش باد بریده است.

زیرا تو پاره تن پیغمبر و روح مقدس آن بزرگوارى خدا را گواه مى‏گیرم و رسول او و فرشتگان را که من از آن کس راضیم که شما از او راضى هستید و خشمگینم از هر که شما از او خشمگین هستید.

بیزارم از آنکه شما از او بیزارید دوستم با آن که شما با او دوستید و دشمنم با هر که شما با او دشمنید.

ناراضیم از هر که شما از او ناراضى هستید و محبوب من است هر که محبوب شماست و بر صدق گواهى من خدا کافى است.

که گواه و محاسب و جزا دهنده و ثواب بخشنده است.

خدا را گواه مى‏گیرم و پیغمبران و فرشتگان را خدا را گواه مى‏گیرم و فرشتگان را که من دوستم با دوستان شما و دشمنم با دشمنان شما و با هر که محاربه کند با شما محاربم.

من اى مولاى من به مقام عصمت و عظمت تو و پدر بزرگوارت و شوهر و فرزندانت که پیشوایان دین منند یقین دارم.

و به ولایت و امامت شما ایمان دارم و ملتزم اطاعت شما هستم.

گواهى مى‏دهم که دین همان است که آنها راست و حکم خدا همان حکم است که آنها کنند و آنها حکم خدا را البته به خلق رسانیدند.

و امت را به راه خدا به طریق حکمت و برهان و پند و اندرز نیکو دعوت کردند و از ملامت لائمان نیندیشیدند.

و درود بر تو و بر پدر بزرگوار و شوهر و ذریه و فرزندانت که امامان پاک گوهرند اى پروردگار درود فرست بر محمد (ص) و اهل بیتش و درود فرست بر بتول طاهره و صدیقه معصومه باتقواى پاکیزه روح که از خدا راضى است و خدا از او راضى است پاک گوهر با رشد و هدایت و مظلوم و مقهور امت که حقش را غصب و ارثش را منع کردند و استخوان پهلویش را شکستند و به شوهرش ستم نمودند و فرزندش را شهید کردند.

اى خدا فاطمه دخت رسول توست و پاره تن و باطن قلب و جگر گوشه پیغمبر توست.

تحیت و درود از توبر او باد و او تحفه گرانبهاى توست که خاصه به وصى رسولت اعطا فرمودى و حبیب حضرت مصطفى و قرین حضرت مرتضى و بزرگ زنان عالم و بشارت دهنده اولیاء و ملازم ورع و زهد. و سیب باغ فردوس و بهشت خلد تو مولدش را به شرف زنان بهشتى شرافت دادى و انوار ائمه طاهرین را از نسل پاک او مقرر داشتى و در برابرش پرده نبوت را بیاویختى.

پروردگارا درود فرست بر او درودى که مقامش نزد تو بیفزاید و نزد تو شرافت یابد و از مقام رضا و خشنودیت منزلت گیرد از ما تحیت و سلام به روح پاک آن بزرگوار برسان و بواسطه دوستى و محبت او ما را فضل و احسان و رحمت و مغفرت کرامت فرما که تو اى خدا داراى مقام عفو با لطف و کرامتى.

 منبع متن : تبیان



آهنگ جدید و فوق العاده زیبا و شنیدنی مهران باقری به نام هیچی نمیدونی .::

یه روز می دی ، جواب این همه بی حرمتی رو


آره ! اون روز کسی نیستی و به جا بیاره

شاهین نجفی رو 

  بازدیدکنندگان عزیز ؛ مطمئن باشید این آهنگ اولین و آخرین جواب  بی حرمتی این مرد شیطان صفت نیست ؛ منتظر جواب های تند و تیز از دیگر خوانندگان  عزیزمان باشید . 

 

 از شنیدن خبر توهین شاهین نجفی در قالب ترانه ای شیطانی به ساحت ربوبی امام عصر و ائمه طاهرین که مظهر اسماءالله اند و هتک حرمت محضر مقدس امام هادی (علیهما السلام) بر آن شدیم تا درد دلی کوتاه با کاربران عزیز داشته باشیم
تیم مدیریتی سایت میهن صدا این گونه اعمال و رفتار شیطانی را که هیچ هدفی جز تخریب چهره اسلام ندارند را به شدت محکوم نموده و بیزاری خود را از اینگونه افراد که در لباس هنر اهداف شیطانی خود را دنبال میکنند را اعلام میدارد .
این سلسله اقدامات برنامه ریزی شده هیچ گاه از چشم تیز بین ملت مومن و متدین پنهان نخواهد ماند و امید است اقدامی درخور و شایسته در این خصوص انجام پذیرد .

دانلود آهنگ با کیفیت MP3 320

Download

دانلود آهنگ با کیفیت MP3 128

Download

دانلود آهنگ با کیفیت OGG 64

Download

 

دانلود موسيقي با نام (هيچي نمي دوني) با صداي مهران باقري در جواب شاهين نجفي (1255)

دانلود موسيقي رپ در جواب شاهين نجفي با نام حكم ارتداد كاري از راديو ميقات (1165) 

جا دارد از همین جا دست که نه پای کسانی که عشق ائمه در دل آن ها موج می زند را ببوسم. آفرین گل کاشتید.

در موسیقی رپ بارها نام مازح را خواهید شنید. شاید بپرسید مازح کیست؟

مصطفی مازح جوان انقلابی عضو حزب‏ الله لبنان، پس از صدور فرمان تاریخی حضرت امام(ره) مبنی بر اعدام سلمان‏رشدی، نویسنده کتاب موهن آیات شیطانی، خود را به محل اقامت این نویسنده مرتد در لندن رساند و در حالی که با خود مقادیر زیادی مواد منفجره حمل می‏کرد در ساختمان وی جای گرفت. هر چند در این انفجار به سلمان رشدی آسیبی نرسید و مصطفی به شهادت رسید، ولی پیام رسای امام خمینی(ره) در گوش جهانیان به صدا درآمد که پیروان حضرتش، سلمان رشدی را رها نخواهند کرد.

جهت اجرای موسیقی های فوق در وبلاگ کد های مورد نظر را از داخل این دو فایل گرفته و در وبلاگ خود قرار دهید:

کدهای مربوط به آهنگ هیچی نمی دونی برای اجرا در وبلاگ
کدهای مربوط به آهنگ رپ برای اجرا در وبلاگ

شما چه کاره‌ای؟!

بسم الله ...

قبل از عملیات عاشورای دو، هر کس تا به من می‌رسید، التماس دعا می‌گفت و قول شفاعت می‌گرفت. شاید گمان می‌کردند این بار شهادت، قسمت من خواهد شد.

حاج علی فردپور اهل قم بود. داشت آرپی‌جی به دست از کنارم رد می‌شد. از او پرسیدم: به نظر شما من شهید می‌شوم؟

حاج علی از آن آدم‌های خالص و باصفا بود. جوابی به من داد که صدایش هنوز در گوشم طنین انداز است: هر کس خودش بهتر می‌داند چه کاره است!

راست می‌گفت. مثل روز، برایم روشن بود که مال این حرف‌ها نیستم! من کجا و شهادت کجا؟!

حاج علی رفت تا دوشکای دشمن را خاموش کند.

پس از تحمل یک تشنگی طاقت‌فرسا و درگیری سخت به مواضع قبلی خود بازگشتیم. عاشورای دو، یک عملیات ایذایی بود. ما برگشتیم، اما پیکر مطهرحاج علی تا سال‌های سال در همان‌جا ماند.

راوی: عباس جعفری‌مقدم

اشك آتش

پ ن : رفيقم من و تو چكاره ايم ؟؟؟؟

دعاگوي دوستان هستم ... در دشت شقايق هاي آسماني

رشته اي بر گردنم افكنده دوست

مي كشد هر جا كه خاطر خواه اوست

الهي انت كما احب فاجعلني كما تحب ...

بسم الله ...

من باید رای بدهم؛ بخاطر:
اعتقاداتم،
وطنم،
شهدا،
فرزندانم،
فلسطین،
بحرین،
...
من دلایل زیادی برای رای دادن دارم....

** آقاي محسني : من به كانون قدرت و ثروت راي نميدهم  ......... عملكرد ايشان هيچ گاه از ذهنم دور نميشود ايشان نميتوانند مردم ضعيف را درك كنند . نه كه نخواهند ، نه نميتوانند ...

آقاي بروغني عزيز  انتخاب معجزه وار دور قبل به نظر من تكرار نخواهد شد ...

آقاي محبي عزيز تئوريسني قوي ، اميدوارم در انتخاب راه اشتباه نكرده باشند ... اما براي قرار گرفتن در كنار آقاي بزرگيان به نظر بنده كمي بايد دقت نظر بيشتري ميكردند ... البته من از بده بستان هاي سياسي زياد سر در نمي آورم

آقاي اميني عزيز خدمت كردن در اين مقام و پست با تعاريفي كه ما از خانه ي ملت شنيده ايم گويا نياز به برشي آنچناني دارد شما بايد از لايه  محجوب و دوست داشتني تان خارج شويد خوي و خصلت افتادگي و محجوب بودن در مجلس به كارتان نخواهد آمد ... اميدوارم از مكاني كه ميخواهيد برويد و اصلي ترين وظيفه تان اطلاعات كاملي داشته باشيد

آقاي داورزني در موردشان تاييد هم فكران و هم مسيران را شنيده ام ولي هنوز شناختي ندارم و بدنبال فرصتي هستم براي ديداري با ايشان و حلقه ي اطرافشان...

اقاي سبحاني : معلوم الحال  ....

ادامه نوشته

اینجا تهران ، ترور دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن ...

بسم الله ...

در باغ شهادت باز ، باز است ..

اینجا تهران ، ترور دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن ...

{و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا .. بل هم احیاء عند ربهم یرزقون}

باي ذنب قتلت


پ ن : بکشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می شود…


پ ن :
کمی دست روی سرت بکش و گردی جمجمه‌ات را حس کن. بعد به عکس شهید نگاه کن... .

اینجاست که می‌گویند جمجمه‌ات را به خدا بسپار...

وه چه شیرین است هدیه دادن آن به محبوب

و نگو شیرین است ...

بگو بسیار بسیار شیرین است !



پ ن :

باروضۀ حسین نفَس تازه می کنم.....وقتی هوای شهر نفس گیر می شود ...

.
.
.

راه شهادت

بسم الله ...

شهید آوینی:

هر شهید کربلایی دارد...
خاک کربلا...تشنه خون اوست
وزمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا برسد
و آنگاه...خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست
و رو حش را از آن، به سفری خواهد برد،
که برای پیمودن آن،هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.


نذر عافيت ...

بسم الله ...

روبرویش نشستم

مدام دانه های تسبیح را روی هم می انداخت
پرسیدم: چه ذکری میخوانید؟
: خیلی صلوات ، نذر دارم. باید تمامش کنم!
پرسیدم: نذرهایتان برآورده شده؟!
: آری
پرسیدم: چه نذرهایی؟
: یک لحظه که دیر می کند، برای عافیتش صلوات نذر می کنم!

"فدای قلب پر اضطراب و عاشقت"

مکالمه من و همسر یک جانباز




منبع : عطر ريحان

پ ن :
این روزها ، خودم نیستمـ
دلیلش را نمیدانمـ
خوب یا بدش را هم نمیدانمـ
" من، خودم نیستم"، همــین قدر را میدانمـ
میخواهم به تو برگردمـ
تنــــــــــــــها به آغوش تو
ای خـــــــــــــــــــــــــدا ... دلتنگ آغوشت هستم

سفري سمت ديار شهدا و كربلا ...

بسم الله ...


تصاویرشباهنگ Shabahang

رفته بودم سفری سمت دیار " شهدا "

كه طوافی بكنم گرد مزار " شهدا "

به امیدی كه دل خسته هوایی بخورد

متبرك شود از گرد و غبار " شهدا "

هرچه زد خنجر احساس به سرچشمه ی چشم

شرمگینم كه نشد اشك نثار " شهدا "

خشكی چشم عطش خورده از آنجاست كه من

آبیاری نشدم فصل بهار " شهدا "

چون نشد شمع كه سوز دل سنگ شب عشق

كاش می شد كه شود سنگ مزار " شهدا "‌

آخرین خط وصایای دل من این است

كه به خاكم بسپارید کنار " شهدا "

پ ن :
من کسانی را می شناسم که با صدای بلند دعا می خوانند اما دستشان به ستاره ای نمی رسد اما کسانی هستند که بی دعا با خدا دست می دهند ...


كمي هم عشق نوشت : روضه ت را شنیدم .
در کربلا هیچ کس به اندازه ی تو زهر عطش در جانش رسوخ نکرده!

بچه ها که فریاد العطش سر داده اند،همگی در سایه سار خیمه بوده اند!

معجر و مقنعه و عبا و دشداشه و لباس کامل،در زیر آفتاب سوزنده ی نینوا،حتی خون رگهای تو را تبخیر کرده!

تو اگر با همین حجاب در عرصه ی نینوا مینشستی،عطش تمام وجودت را به آتش میکشید

چه رسد به اینکه هیچ کس در کربلا،به اندازه ی تو راه نرفته است،ندویده است،هروله نکرده است،
مگر البته خود حسین!!

زینبـــ یعنی شناسایی بنــ ــد های دل حسیــ ــن

یعنی زیستن در دهلیـ ــز های قلب حسیــ ــن

عبور کردن از رگـــ های حسیــ ــن

و تپیدن با نـ ــبض حسیــ ــن

زینبـــ یعنی حسیــ ــن در آئینـه ی تأنیث

زینبـــ یعنی چشیدن خار پای حسیــ ــن با چشـم

زینبـــ یعنی کشیدن بار پشت حسیــ ــن،بر دل...

اينها فرشته‌اند!

بسم الله ...
امير سرلشكر محمد سليمي، فرمانده‌ سابق ارتش جمهوري اسلامي ايران كه در زمان آزادسازي سوسنگرد، رياست ستاد جنگ‌هاي نامنظم را برعهده داشت، از روزهاي حساس منتهي به آزادسازي سوسنگرد و نقش حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در اين پيروزي مي‌گويد.


بخشي از خاطرات او را به نقل از پايگاه دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آيت‌الله خامنه‌اي، پيش رو داريد.

در حال گفت‌وشنود با حضرت آقا در ستاد جنگ‌هاي نامنظم بودم كه تلفن زنگ زد. حضرت آقا گوشي را برداشتند. آقاي اشراقي، داماد حضرت‌ امام خميني رحمه‌الله‌عليه بود و گفت: «حضرت‌ امام سلام رساندند و فرمودند كه اوضاع جنگ چطور است؟ حضرت آقا فرمودند: «اوضاع جنگ اين‌طور است كه فردا قرار است يك عمليات سرنوشت‌ساز شروع شود، اما من نگران هستم؛ مگر اين‌كه حضرت‌ امام دستوري بدهند و ببينيم كه چه كار بايد بكنيم.» آقاي اشراقي بعد از 10 دقيقه دوباره تلفن زد و گفت: اين موضوع را به عرض حضرت‌ امام (رحمه‌الله‌عليه) رسانديم. ايشان مقرر فرمودند: «تا فردا سوسنگرد بايد آزاد شود. در ضمن تيمسار فلاحي بايد شخصا مباشر در عمليات باشند.» مباشر عمليات يعني به عنوان چشم كسي كه فرمان را صادر كرده، تا عمليات را از نزديك ببيند و نظارت كند و گزارش بدهد.

واكنش به بني صدر

شب شده بود. نزديك ساعت 12 نيمه‌شب بود كه آقاي اشراقي اين موضوع را اعلام كرد، ولي حضرت آقا باز هم بسيار نگران بودند. از سوسنگرد و جاهاي ديگر خبرهاي ناگواري مي‌آمد. همين كه اين كار نشود، براي ايشان خيلي سنگين بود. ساعت 12 شب رفتيم تا كمي استراحت كنيم. نزديك به يك بامداد شده بود كه آقاي چمران آمد و ما را بيدار كرد و گفت كه طرح به هم خورده است. بني‌صدر دستور داده كه تيپ 2 فردا وارد عمل نشود. حضرت آقا بدون معطلي گوشي را برداشتند و با پاسگاه فرماندهي نيروي زميني (مرحوم ظهيرنژاد) در دزفول تماس گرفتند. صحبت ايشان با مرحوم ظهيرنژاد خيلي جالب بود.

حضرت آقا از ايشان پرسيدند: «شما براي چه اين دستور را داديد؟» جواب داد: من اين دستور را ندادم. اين دستور را بني‌صدر داده است. بني‌صدر گفته براي اين‌كه ‌كارهاي مهم‌تري در اهواز داريم و اين تيپ هم يك تيپ نادر و پرتوان است؛ تيپ خوبي است. اگر اين تيپ در عمليات فردا شركت كند، انهدام آن حتمي است. من به عنوان جانشين فرماندهي كل ‌قوا صلاح نمي‌دانم اين تيپ آنجا منهدم شود. مرحوم ظهيرنژاد به حضرت آقا گفت: من هم بايد دستور را اجرا كنم، مگر اين‌كه خلاف آن صادر شود. حضرت آقا فرمودند: «تا وقتي كه خبر آن صادر شود، به چيزي كه مي‌گويم گوش بده. اين حرف قابل اعتنا نيست. به اين حرف نمي‌توان توجه كرد. اصلا اين‌كه مي‌گوييد تيپ منهدم مي‌شود، براي چه منهدم شود؟ منهدم نخواهد شد. شما موظف هستيد تيپ را از رده خارج نكنيد. عين همان تصميمي كه در لشكر گرفته شده، فردا عمل كنيد. در ضمن حضرت‌ امام اين امر را فرمودند. شما موظفيد اين امر را همين امشب به اطلاع بني‌صدر برسانيد.» وقتي ايشان گوشي را گذاشتند، 2 دستور را صادر كردند. يكي براي فرماندهي لشكر 92 و يكي هم براي جانشين رياست ستاد مشترك.

صبح پيروزي...

حضرت آقا موقع برنامه سحر تحقيق كردند و معلوم شد كه ساعت 3، تيپ و بقيه رزمندگان با همان سازماني كه داشتند، از منطقه تجمع حركت كرده و از خط عبور كردند. از حدود ساعت پنج هم عمليات شروع شد. نيرو‌هاي جنگ‌هاي نامنظم هم رفته بودند. ساعت هشت صبح حضرت آقا آنجا چند ملاقات داشتند. از آنجا ما راه افتاديم كه برويم و به جبهه بپيونديم. در طول راه، نيروهاي احتياط بودند. حضرت آقا پياده مي‌شدند و با آنها صحبت مي‌كردند. واحدهاي پشتيباني هم بودند كه به همين ترتيب با آنها صحبت مي‌كردند و در جريان تلاش‌هاي آنها قرار مي‌گرفتند.

ما از جاده حميديه ـ سوسنگرد كه جاده خلوتي بود، به ‌طرف سوسنگرد مي‌رفتيم. درگيري هم زياد بود. آتش دشمن در جنوب اجرا مي‌شد؛ بالاي كرخه‌كور به طرف جنوب كرخه كه اين‌طرفِ جاده بود. ما هم در لندرور با حضرت آقا نشسته بوديم و به طرف سوسنگرد مي‌رفتيم. آن‌ طرف جبهه، مثلا دو كيلومتري جبهه، يك تانكر سوخت ايستاده بود. بلافاصله يك موشك هواپيما يا آتش توپخانه‌ به اين تانكر اصابت كرد و تنور قطوري از دود و آتش به آسمان زبانه كشيد كه همين‌‌طور چشم‌ها به آن خيره مانده بود. راننده‌ هم برگشت كه اين صحنه را نگاه كند؛ حدود 10 يا 20 ثانيه نگاه كرد. حضرت آقا فرمودند: «تو كار خودت را بكن.» در واقع اين نگاه سبب شد كه ما مقداري عقب‌تر بيفتيم. پس از اين‌كه كمي جلو رفتيم، ناگهان يك موشك آرپي‌جي عراقي‌ها از فاصله يك ‌متري سطح جاده، از جلوي ما رد شد. به هم نگاه كرديم، بدون اين‌كه حرف بزنيم، ولي يك دنيا حرف در اين نگاه بود. «إنَّ اللهَ يدافع عَن الّذينَ آمَنوا»

ما به جبهه رسيديم و ديديم كه سروصدا و صلواتي است. نيرو‌ها در دهانه ورود به سوسنگرد بودند. نيرو‌هاي جنگ‌هاي نامنظم شكار تانك مي‌كردند. آتش‌هاي سوختن تانك‌ به چشم مشهود بود. بعد از مدتي خبر دادند كه آقاي چمران مجروح شده و ايشان را به بيمارستان برده‌اند. حضرت آقا فرمودند: «برويم يك‌ سري به ايشان بزنيم. من جلسه مهمي در تهران دارم، بايد به تهران بروم.» به بيمارستان رسيديم كه شهيد چمران را از اتاق عمل بيرون آورده بودند. قبل از هر حرفي، آقاي چمران پرسيد كه وضع حمله چطور است؟ تك در چه وضعي است؟ گفتيم: ادامه دارد و دارند كار مي‌كنند. ايشان به حضرت آقا قسم مي‌داد كه كاري كنيد كه تك از دور نيفتد و اين پيروزي حاصل شود. بحمدالله در ساعت 30‌/‌14 نيرو‌هاي ما وارد سوسنگرد شدند و بيش‌ از 700 كشته و مجروح و تعدادي اسير از عراقي‌ها گرفتند و چهار دستگاه تانك و شش دستگاه كاميون مهمات آنها را سالم به غنيمت گرفتند.

پ.ن : دخـیـــ ــــلم بـه حرمـــ ـــــت
دخــیــ ــــلم بـه عـلمـــ ـــــت
میــ ــــرم سمــ ـــت حرمـ ــــت
مــُحـرم مـیشـه دلـ ــم محرمـ ـــت


آتیش روضه ی تو دوباره.. شور سینه زنی و میاره...


بايد عاشق باشي تا بفهمي

بسم الله ...

استاد دانشگاه بود، آنقدر مرخصي مي‌گرفت كه مي‌شد گفت تقريبا يك هفته درميان نمي‌آيد و وقتي مي‌آمد يا دور چشمش كبود بود يا دستش را گچ گرفته بود يا پايش مي‌لنگيد يا سخت نفس مي‌كشيد و با هر دم و بازدم، خطي عميق از درد، ميان ابروهايش پررنگ مي‌شد كه نشان مي‌داد باز هم يكي از دنده‌هايش شكسته است و او آن را در هر نفس، به ياد مي‌آورد.

يك روز مي‌گفت از پله‌ها افتاده، يك روز مي‌گفت زمين خورده، يك روز مي‌گفت تصادف كرده است اما همه‌مان مي‌دانستيم خانم دكتر، استاد دانشگاه... از شوهرش كتك مي‌خورد. بالاخره طاقتم تمام شد. آن روز، دست راستش شكسته بود و تمرين مي‌كرد با همان دست چيزي بنويسد. گفتم «جدا شو فاطمه جان! مردي كه دست بزن دارد را بايد تنها گذاشت.» پرسيد «تنها؟! عزيزم را تنها بگذارم؟!» رنگش پريد، بغض كرد و اشك‌ها كه شلوغ كردند از شوهرش گفت كه تخريبچي سال‌هاي جنگ بود و حالا جانباز اعصاب و روان. مرد، عاشق فاطمه بود اما هر بار موجي مي‌شد....

چند بار اول، جانباز قصه ما، خودش هم باور كرده بود كه همسرش، زمين خورده يا تصادف كرده است و حتي سرزنشش كرده بود كه چرا حواس پرتي مي‌كند «مي‌داني چقدر دوستت دارم فاطمه؟ مي‌داني؟»

اما بعدتر فهميده بود آن كبودي‌ها و زخم‌ها و شكستگي‌ها، كار خودش است. فهميده بود وقتي از خود بي‌خود مي‌شود، وقتي موج مي‌آيد و او را مثل صدفي كوچك از ساحل مي‌كند و با خود مي‌برد، جنگ در دنيايش باز آغاز مي‌شود و آن وقت، همه دشمن مي‌شوند؛ فاطمه، مثل مهي رقيق ناپديد مي‌شود؛ خانه مي‌شود خط مقدم و او جان دادن تك تك رفقايش را مي‌بيند و بعد مثل ماهي افتاده بر خاك، دست و پا مي‌زند، فرياد مي‌كشد و ميان آن بي‌خودي‌ها، فاطمه‌اش كتك مي‌خورد و ترسيده و گريان، به آسايشگاه جانبازان اعصاب و روان زنگ مي‌زند تا بيايند مونسش را آرام كنند و اگر لازم است ببرندش تا اتاق «فيكس» آسايشگاه كه خداي ناكرده به خودش صدمه‌اي نزند.

مرد از خودش متنفر شده بود، هر بار اصرار مي‌كرد در آسايشگاه بماند، مي‌گفت مي‌داند نگهداري بيمار اعصاب و روان در خانه چقدر سخت است، مي‌گفت نمي‌خواهد بيش از اين شرمنده فاطمه‌اش شود، مي‌گفت از خودش خجالت مي‌كشد اما فاطمه نمي‌گذاشت، به همه التماس مي‌كرد شوهرش را راضي كنند به خانه برگردد. مي‌گفت «بدون شوهرم نمي‌روم»، مي‌گفت «آن طفلك كه نمي‌خواست بزند... خودم بي‌دقتي كردم...» مي‌گفتند «نمي‌خواهد با شما حرف بزند.» مي‌گفتند «نمي‌خواهد ببيندتان...» و او هر بار آنقدر ضجه مي‌زد، آنقدر التماس مي‌كرد، آنقدر اشك مي‌ريخت كه مرد ناچار مي‌شد به خانه بيايد. فاطمه رو كرد به من، گريه‌اش تمام شده بود مثل خاطره‌هايش، گفت «مي‌خواهم باور كنم بي‌حواسي كرده‌ام، زمين خورده‌ام يا تصادف كرده‌ام اما بدون او، نمي‌توانم زندگي كنم... مي‌فهمي؟» سر تكان دادم كه «نه» خواستم بگويم «وقتي خودش اصرار دارد در آسايشگاه بماند؛ چرا اين همه التماسش مي‌كني برگردد؟» حرفم را از چشم‌هايم خواند. بلند شد كه برود سركلاس. گفت «بايد عاشق باشي تا بفهمي... بايد... عاشق... باشي...»

منبع : جام جم

داستان هاي واقعي ، شهدا

بسم الله ...

دو تا بچه، یک غولی را همراه خودشان آورده بودند و های های می‌خندیدند.
گفتم: این کیه؟
گفتند: عراقی
گفتم: چطوری اسیرش کردید؟
می‌خندیدند. گفتند: «از شب عملیات پنهان شده بوده. تشنگی فشار آورده و با لباس بسیجی‌های خودمان آمده ایستگاه صلواتی شربت گرفته بعد پول داده! این‌طوری لو رفته.»

پ ن : بعد چند مدت با اين مطلب كمي دلم باز شد ... ما را هم دعا ...

اگر آه تو از جنس نياز است ...

بسم الله ...

نومید مشو که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی که تشنه خون توست و انتظار تو را می کشد تا تو

زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و

از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و

به کهف حصین لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و
فراتر از زمان و مکان ، خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق به شهادت رسی .

ادامه نوشته

يا شهيد

بسم الله ...

*شهيد سيد مرتضي آويني
-----------------------------
بسيجي، عاشق كربلاست و كربلا را تو مپندار كه شهري است در ميان شهرها و نامي است در ميان نام‌ها. نه! كربلا، حرم حق است و هيچ كس را جز ياران امام حسين (ع) راهي به سوي حقيقت نيست. ما سرگردان‌هاي مدار نفس را چه مي‌رسد كه از ستارگان كهكشان حسين (ع) سخن بگوييم؟ ما را چه مي‌رسد كه از ساكنان حريم قدس و شاهدان محفل قدس سخن بگوييم.

*
شهيد محمد رستگاري
--------------------------
«
اينك ما مي‌گوييم حسين جان! اگر در فضاي داغ و خونين، كسي به فريادت نرسيد و نداي تو را لبيك نگفت، ما پيروانت در فضاي گرم و خونين ايران زمين، دست مردانگي مشت كرده به نداي غريبي و تنهايي‌ات لبيك مي‌گوييم»

*
شهيد زين‌العابدين عابدنيا
----------------------------
«
اي حسين! اكنون شهيدان بر ما شاهدند و تو اي سيد شهيدان! قافله سالار اين كاروان هستي، راه عشق نما و به اين كاروان متصل فرما، اي بزرگ آموزگار شهادت و اي سوخته شعله‌هاي سركش عشق به تو اقتدا كردم؛ تو شاهد باش كه همچون ياران تو به ياري‌ات برخاستم و نداي با صلابت «هل من ناصر ينصرني» تو را لبيك گفتم»

*
شهيد عبدالحسين رضايي
-----------------------------
«
ما وارثان خون حسين (ع) هستيم و ما را در مبارزه كردن با كفار، هيچ ترس و واهمه‌اي نيست».

*
شهيد محمد دوست محمدي
--------------------------------
«
حسين جان! اي معني انسانيت در زمين و زمان، اي كه به ما درس دادي؛ درس خوب زيستن و خوب مردن. اي نور! اي روشني! اي چراغ فروزان بر مناره تاريخ در همه عصرها و همه نسل‌ها، امت تو و شاگردان مكتب تو از نزديك به تو لبيك مي‌گويند؛ مگر نه اين است كه تو با حركت كمالي خود، درس انسان بودن و انسان زيستن و انسان مُردن آموختي؟»

*
شهيد محمدرضا پورقديري
-----------------------------
«
برادران! بدانيد كه زندگي و شهادت پرافتخار امام حسين (ع) سر مشقي بود براي تمام جهانيان و نيك انديشان و ما مي‌كوشيم تا حيات و مرگ خويش را بر اساس ايده آن حضرت قرار دهيم».

*
شهيد سليمان عبدي
------------------------
«
درود بر عاشقان زيارت كربلاي تو يا حسين كه عاشقانه در راه تو جان مي‌سپارند و به عشق اينكه بر خاك زير پايت بوسه زنند، جان خود را براي زيارت تو و معبودشان هديه مي‌كنند».

*
شهيد علي‌رضا زارع
----------------------
«
من رفتم به آن راهي كه براي رسيدن به آن، مشقّات زيادي كشيدم. من رفتم به آن راهي كه آرزويش را داشتم. من مي‌روم كه دنباله رو خط سرخ ابا عبداللّه الحسين (ع) باشم»

*
شهيد مجتبي طيراني
-------------------------
«يا حسين! يا حسين! يا حسين! آن قدر فرياد «هل من ناصر ينصرني»ات نافذ بود و آنچنان تنهايي‌ات در آن تفتيده دشت برهوت، دلمان را به آتش كشيد كه اكنون در لبيك به تو ، همه سختي‌ها را با لذت ايثار بر دوش خواهيم كشيد«

**كيفيت تصاوير بسيار بالاست صبور باشيد - اميدوارم زيارتش قسمت بشود ...

امام حسین (7)


آفريدند تو را تا كه مسيحا باشي

داستان هاي واقعي " شهدا "

بسم الله ...

دانلود مراسم عزاداری شب شهادت امام جعفر صادق(عليه السلام) سال 1390 امامزاده يحي سبزوار (عليه السلام)

در سال 1371، سربازي كه در معراج شهدا خدمت مي‌كرد و اسمش «رنجبر» بود، با چشم‌هايي گريان آمد و گفت «شب گذشته در يك رؤيا، يكي از شهداي گمنام به من گفت «مي‌خواهند مرا به عنوان شهيد گمنام دفن كنند، اما وسايل و پلاكم همراهم است».
به آن سرباز جوان گفتم «در اينجا خيلي‌ها خواب‌هاي مختلف مي‌بينند اما دليل نمي‌شود كه صحت داشته باشد؛ تو خسته‌اي، الان بايد استراحت كني» آن سرباز رفت؛ صبح كه آمد دوباره گفت «آن شهيد ديشب به من گفت در كنار جنازه‌ام يك بادگير آبي رنگ دارم كه دور آن را گِل، پوشانده است داخل جيب آن، پلاك هويت، جانماز، كارت پلاك و چشم مصنوعي‌ام ـ‌ شهيد در عمليات خيبر در جزيره مجنون از ناحيه چشم مجروح شده بود و چشم او را تخليه كرده و به جاي آن چشم مصنوعي گذاشته بودند ـ وجود دارد» به آن جوان گفتم «برو سالن معراج شهدا اما اگر اشتباه كرده باشي بايد بروي و شلمچه را شخم بزني!».

سرباز وارد سالن معراج شهدا شد و پيكرها را يكي يكي بررسي كرد تا اينكه پيكر شهيد مورد نظر را با نشانه‌هايي كه داده بود، يافت. پس از اطلاع دادن اين جريان به مسئولان و پيگيري قضيه، توانستم خانواده شهيد را پيدا كنم.

با برادر شهيد تماس گرفتم و به او گفتم «برادر شما جانباز ناحيه چشم بوده و در عمليات كربلاي 5 در سال 1365 به شهادت رسيده و مفقود شده است؟» گفت «بله تمام نشانه‌هايي كه مي‌گوييد، درست است» به او گفتم «براي شناسايي به همراه مادر به معراج شهدا بياييد»؛ برادر شهيد گفت «مادرم تازه قلبش را عمل كرده اگر اين موضوع را به او بگويم هيجان‌زده مي‌شود و ممكن است اتفاقي برايش بيفتد».

اما فرداي آن روز ديديم يكي از برادرها به همراه مادر شهيد به معراج آمدند؛ بچه‌ها به مادر چيزي نگفته بودند و مادر شهيد با صلابتي كه داشت، رو به من كرد و گفت «شهيد گمنام در اينجا داريد؟» گفتم «بله تعدادي از شهداي تفحص شده در معراج هستند كه گمنام‌اند» مادر شهيد مفقود گفت «مي‌توانم شهدا را ببينم؟» گفتم «بفرماييد».

مادر وارد سالن معراج شهدا شد؛ به پيكرهايي كه فقط تكه‌هايي از استخوان از آن باقي مانده بود، نگريست و خود را به پيكر همان شهيدي كه آن سرباز جوان نيز او را شناسايي كرده بود، رساند.

مادر شهيد رو به ما كرد و گفت «ديشب فرزندم به خوابم آمد و گفت من در معراج شهدا هستم و مي‌خواهند مرا به عنوان شهيد گمنام دفن كنند» به مادر شهيد گفتم «شما از كجا مطمئن هستيد كه اين فرزند شماست؟» ابروهايش را توي هم كرد و گفت «من مادرم و بوي بچه‌ام را احساس مي‌كنم».

براي اينكه از اين موضوع يقين پيدا كنم و احساس مادري را در وي ببينم، به مادر شهيد مفقود گفتم «اگر براي شما مقدور است لحظه‌اي از سالن خارج شويد، اينجا كار داريم». مادر شهيد از سالن بيرون رفت و در گوشه‌اي نشست؛ در اين فاصله پيكر مطهر شهيد را جابجا كردم؛ بعد از مدتي به وي گفتم «الآن مي‌توانيد بياييد داخل». مادر شهيد وارد سالن شد و بدون هيچ ترديدي به سمت پيكر فرزند شهيدش رفت درحالي كه ما جاي او را تغيير داده بوديم؛ و به ما گفت «من يقين دارم كه اين پسرم است؛ او به من گفته بود كه برمي‌گردد».

غوغايي در معراج شهدا به پا شد؛ خواهران و برادران شهيد مفقود، گريه مي‌كردند؛ مادر شهيد رو به فرزندانش كرد و گفت «براي چه گريه مي‌كنيد؟ اين امانتي بود كه خداوند به من داده بود، از من گرفت؛ حالا هم كه استخوان‌هايش را برايم آورده‌اند دوباره امانتي را به خودش تحويل مي‌دهم

پ ن :

شهیدی که لنگر آرامش گردان تخریب بود

بسم الله ...

یک شال داشت که دورکمرش می‌بست، گاهی هم دور گردنش بود؛ بعضی مواقع که می‌خواستیم از بعضی ایست بازرسی‌ها و یا محل‌هایی که دژبانی‌اش سخت می‌گرفت، عبور کنیم، حاج محسن شال را باز می‌کرد و خیلی متبحرانه دور سرش می‌بست و با ریش بلندی که داشت، اطرافیانش او را به عنوان روحانی جا می‌زدند؛ وقتی به دژبانی می‌رسیدیم، مسئولان دژبانی اشتباه می‌گرفتند و سریع مانع را برمی‌داشتند و می‌گفتند حاج آقا بفرمایید!

یکی از دوستانش در توصیف او می‌گفت: اگر حسینیه تخریب را یک کشتی فرض کنیم، او لنگر حسینیه و گردان تخریب بود. وقتی به او نگاه می‌کردی آرامش پیدا می‌کردی مثل اینکه کنار یک رودخانه بنشینی و با دیدن آرامش رود، آرامش بگیری ...

یکی دیگر از همرزمانش می‌گفت: هر وقت می‌خواست گردان را توجیه ‌یا سخنرانی کند، همیشه اولش می‌گفت: "‌السلام علیک یا ابا‌عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک‌ ". به حضرت زهرا‌(س) ارادت داشت. وقتی زیارت عاشورا می‌خواند با روضه بی‌بی دو عالم تمامش می‌کرد.

اول که نیت کردیم که به دلایلی، دیگر شهید گروه را که کار کتابش را شروع می‌کنیم، او باشد فقط 10 ـ 15 صفحه مطلب آن هم آرشیوی داشتیم اما بعد ... خدا کند بتوانیم تا آخر امسال کتاب حدود 200 صفحه‌ای‌اش را تدوین و آماده کنیم!

15 مرداد سالروز آسمانی شدن معاون فرمانده گردان تخریب لشکر 27 محمد رسول‌الله است. "حاج محسن دین شعاری " که به قول سردار کوثری با خنده‌ها و شوخی‌های معروفش، روحیه گردان و رزمنده‌ها بود.

در لحظات نماز و نیایش و ساعات پرفیض سحر و افطار‌‌، ستاره گردان تخریب را یاد کنید

منبع : وبلاگ فانوس

راه این جاست ... حُر انقلاب (داستان های واقعی شهدا)

بسم الله ...

این پست نه سردر نوشت دارد و نه پی نوشت ...

اپیزود اول: کاباره

صبح یکی از روزها با هم به" کاباره پل کارون "رفتیم . به محض ورود، نگاهش به گارسون جدیدی افتاد که سر به زیر، پشت قسمت فروش قرار گرفته بود . با تعجب گفت: این کیه؟ تا حالا اینجا ندیده بودمش؟! در ظاهر، زن بسیار باحیائی بود. اما مجبور شده بود بدون حجاب به این کار مشغول شود . شاهرخ جلوی میز رفت و گفت :همشیره تا حالا ندیده بودمت،تازه اومدی اینجا ؟! زن خیلی آهسته گفت: بله، من از امروز اومدم . شاهرخ دوباره با تعجب پرسید : تو اصلا قیافت به این جور کارها و این جور جاها نمی خوره،اسمت چیه؟ قبلا چیکاره بودی؟

زن در حالی که سرش رو بالا نمی گرفت گفت: مهین هستم، شوهرم چند وقته که مرده، مجبور شدم که برای اجاره خانه و خرجی خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابی به رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را به هم فشار می داد ،رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت کرد و محگم کوبید روی میز و با عصبانیت گفت: ای لعنت بر این مملکت کوفتی!!

بعد بلند گفت: همشیره راه بیفت بریم، همینطور که از در بیرون می رفت رو کرد به ناصر جهود(صاحب کاباره) و گفت: زود بر می گردم! مهین هم رفت اتاق پشتی و چادرش رو سر کرد و با حجاب کامل رفت بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرکت کردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینکه یک روز در باشگاه پولاد همدیگر را دیدیم . بعد از سلام و علیک ،بی مقدمه پرسیدم: راستی قضیه اون مهین خانم چی شد؟

اول درست جواب نمی داد. اما وقتی اصرار کردم گفت: دلم خیلی براشون سوخت ، اون خانم یه پسر ده ساله به اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجاره، اثاث ها رو بیرون ریخته بود . من هم یه خونه کوچیک تو خیابون نیرو هوائی براشون اجاره کردم. به مهین خانم هم گفتم: تو خونه بمون بچه ات رو تربیت کن، من اجاره و خرجی شما رو میدم!!

اپیزود دوم: انقلاب
هر شب در تهران تظاهرات بود. اعتصابات و درگیریها همه چیز را به هم ریخته بود . از مشهد که بر گشتیم . شاهرخ برای نماز جماعت رفت مسجد. خیلی تعجب کردم. فردا شب هم برای نماز مسجد رفت . با چند تا از بچه های انقلابی آنجا آشنا شده بود. در همه تظاهراتها شرکت می کرد. حضور شاهرخ با آن قد و هیکل و قد، قوت قلبی برای دوستانش بود .

البته شاهرخ از قبل هم میانه خوبی با شاه و درباری ها نداشت. بارها دیده بودم که به شاه و خاندان سلطنت فحش می دهد.


ارادت شاهرخ به امام تا آنجا رسید که در همان ایام قبل از انقلاب سینه اش را خالکوبی کرده بود. روی آن هم نوشته بود: خمینی، فدایت شوم.

اپیزود سوم: جنگ
دومین روز حضور من در جبهه بود. تا ظهر در مقر بچه ها در هتل کاروانسرا بودم ،پسرکی حدود پانزده سال همیشه همراه شاهرخ بود . مثل فرزندی که همواره با پدر است.

تعجب من از رفتار آنها وقتی بیشتر شد که گفتند:این پسر، رضا فرزند شاهرخ است!! اما من که برادرش بودم خبر نداشتم . عصر بود که دیدم شاهرخ در گوشه ای تنها نشسته. رفتم و در کنارش نشستم. بی مقدمه و با تعجب گفتم: این آقا رضا پسر شماست!؟

خندید و گفت: نه ،مادرش اون رو به من سپرده . گفته مثل پسر خودت مواظب رضا باش . گفتم مادرش دیگه کیه؟ گفت:مهین همون خانمی که تو کاباره بود. آخرین باری که براش خرجی بردم گفت: رضا خیلی دوست داره بره جبهه.من هم آوردمش اینجا.

ماجرای مهین را میدانستم ،برای همین دیگر حرفی نزدم....

اپیزود آخر
نیروی کمکی نیامد. توپخانه هم حمایت نکرد. همه نیروها به عقب آمدند. شب بود که به هتل رسیدیم .

آقا سید( شهید سید مجتبی هاشمی- جانشین جنگهای نامنظم) را دیدم، درد شدیدی داشت. اما تا مرا دید با لبخندی بر لب گفت: خسته نباشی دلاور، بعد مکثی کرد و با تعجب گفت: شاهرخ کو؟

بچه ها کنار در جمع شده بودند. نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم. قطرات اشک از چشمانم سرازیر شد ،سید منتظر جواب بود. این را از چهره نگرانش می فهمیدم.

کسی باور نمی کرد شاهرخ دیگر در بین ما نباشد. خیلی از بچه ها بلند بلند گریه می کردند. سید را هم برای مداوا فرستادیم بیمارستان. روز بعد یکی از دوستانم که رادیو تلویزیون عراق را زیر نظر داشت سراغ من آمد نگران و با تعجب گفت: شاهرخ شهید شده؟ گفتم چطور مگه؟ گفت: الآن عراقی ها تصویر جنازه یک شهید رو پخش کردند. بدن بی سر او پر تیر و ترکش و غرق در خون بود.

سربازان عراقی هم در کنار پیکرش از خوشحالی هلهله می کردند. گوینده عراق هم می گفت ما شاهرخ، جلاد حکومت ایران را کشتیم!

اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان ،بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. او مزار دارد. مزار او به وسعت همه خاکهای سرزمین ایران است.

منبع : پایگاه روز وصل

گفتم که منتظر نباشید برای پی نوشت های همیشگی... میتوانید از پی نوشت های پست قبل استفاده لازم را ببرید

معرفي چند ف/ي/ل/ت/ر شكن دائمی (برای همیشه از فیتلترینگ خلاص شوید)

بسم الله ...

 امروز داشتم در فضاي نت دنبال مطلب براي استفاده و يا مطالعه مي گشتم كه اين مطلب شديدا توجه مرا  جلب كرد . چند ف/ي/ل/ت/ر شكن دائمی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  تازه آن هم رایگان  . البته نه خیلی رایگان چون باید خودت حدالقل برايش یك ذره زحمت بكشی . گفتم مطمئنم خیلی ها میتواننند از اين مطلب استفاده كنند . ما كه بخیل نیستیم این شما و این هم چند ف/ي/ل/ت/ر  شكن دائمی . حتما از این ف/ي/ل/ت/ر شکن ها استفاده کنید(رد خور ندارد).

(در ادامه ي مطلب)

فیلتر شکن جدید ...

-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-

زيارات : اگر ميتواني هر شب ماه رمضان زيارت امام حسين ( زيارت عاشورا ) را انجام بده و روزها ياد تشنگي و گرسنگي آن بزرگوار باش  علامه فشاركي اصفهاني

پ ن : دم افطار خودش شور و نوائی دارد بانگ تکبیر ببین حال و هوایی دارد گرچه با ذکر علی (ع) موقع افطار خوشیم لیک لعنت به عمر عجب صفایی دارد

پ ن : بگفت در رمضان واعظ نکو منظر/که هست خواندن قرآن ز هر عمل بهتر/نبی بگفت علی آیه ی عظیم خداست/کدام آیه بخوانم ز مدح او بهتر

پ ن : ای اهل تبری که همه اهل ولایید/در ماه خدا تشنه ی صهبای دعائید/بهر فرج عشق ، سر سفره ی افطار/با لعن عمر روزه ی خود را بگشایید

پ ن حجاب برتر : یک روز یک مرد انگلیسی از یک شیخ مسلمان پرسید: «چرا در اسلام زنان مسلمان اجازه ندارند با مردان مصافحه کنند؟» شیخ گفت: « آیا تو میتوانی دستهای ملکه الیزلبت را بگیری؟» مرد انگلیسی گفت:« البته که نه، فقط افراد خاصی هستند که میتواند با ملکه مصافحه کنند .» شیخ جواب داد:« بانوان ما ملکه هستند و ملکه ها با مردان غریب مصافحه نمیکنند»

ادامه نوشته

تقدير از فعاليت هاي فرهنگي بنياد شهيد و چند پيشنهاد

بسم الله ...

س ن (سر در نوشت ) : آنروزكه سقف خانه هاچوبی بود! / گفتارو عمل درهمه جا خوبی بود!
                           امروزبنای خانه ها سنگ شده! / دلهاهمه با بنا هماهنگ شده

امام خميني رحمه الله عليه: «اين وصيتنامه هايي كه اين عزيزان مي نويسند مطالعه كنيد.پنجاه سال عبادت كرديد خدا قبول كند، يك روز هم يكي از اين وصيت نامه ها را بگيريد و مطالعه كنيد و فكر كنيد.»                       
مقام معظم رهبري: «اين وصيتنامه هايي كه امام مي فرمودند بخوانيد. من به توصية ايشان خيلي عمل كرده ام. هر چه از اين وصيتنامه هاي همين بچه هاي شهيد به دستم رسيده، غالباً من اينها را خوانده ام. چيزهاي عجيبي است. ما واقعاً از اين وصيتنامه­ها درس مي گيريم.»

الهی توفیقمان ده که سخنانمان از جاده انصاف خارج نشود و همیشه در راه رضای تو قدم برداریم و قلم بزنیم

زمانی بر در و دیوار شهر نوشته ها و رهنمود هایی از خمینی کبیر و رهبر عزیزمان به وفور یافت می شد این نوشته ها در عین حال که تاثیر گذاری خاص خود را داشتند در بسیاری مواقع تلنگری بودند به افرادی که حتی ناخود آگاه چشم شان به این مطالب می افتاد 

این روزها در سطح شهر که راه می رویم نشانه هایی از انجام فعالیت های فرهنگی موثر و قابل تقدیر بنیاد شهید و امور ایثار گران سبزوار را به وضوح می توانیم مشاهده کنیم .

نصب بیلبورد های سرداران شهید به همراه وصیت نامه هایشان عملی در خور تقدیر و تایید است که دور از انصاف است این عمل دیده نشود و از آن تشکر نگردد . همچنین تعامل سازمان اتوبوسرانی در نصب بنر های شهدا بر روی اتوبوسهایی که به نقطه نقطه ی شهر تردد دارند با سازمان بنیاد شهید و امور ایثارگران قابل تقدیر می باشد

عكس از سلام سبزوار

مشاهده ی این گونه فعالیت ها در سطح شهر باعث دلگرمی و قابل تقدیر می باشد و یقینا دوستان و همشهریان ولایی و پیرو آرمان های انقلاب به مصداق آیه ی من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق وظیفه داریم تشکر خود را ابراز نماییم تا ما نیز باعث دلگرمی این عزیزان شویم

مشاهده  این فعالت ها و علاقه ی قلبی باعث شد که چند پیشنهاد به دوستانمان در این سازمان  داشته باشم امیدواریم که این پیشنهاد مورد بررسی قرار گرفته و راه های عملی کردنشان هموار گردد

۱ - سرعتی که در این چند ماه در راستای تعمیرات مزار شهدا مشاهده می شود قابل تقدیر است ولی باید مواظب بود در این سرعت کیفیت فدای کمیت نگردد بازرسی های همیشگی و مداوم از پیمانکار مربوط به جهت کیفیت مصالح استفاده شده و کیفیت کار و ایرادهای احتمالی انجام شود تا اگر ایرادی بود در همین زمان نسبت به رفع آن اقدام گردد

از جمله ای این ایرادها وجود جوی چه های باریک بین مزار هاست که متاسفانه بنده به چشم و بارها مشاهده نموده ام که پای زائران داخل این جوی چه ها لغزیده و ساق پای این عزیزان به شدت آسیب دیده است که این مشکل مسلما برای بانوان محترمه جدی تر و به شکل ناخوشایند تری می باشد

۲ - دوستانمان در قسمت مربوط به پیگیری فعالیت های مزار شهدا دقت داشته باشند حقی را که خانواده ی شهدا برای انتخاب و نصب سنگ مزار شهیدشان دارند و صرفا به جهت یکنواخت شدن ، مزار شهدا را به شکل نامناسب و غربی و فقط چشم نواز به شکل قبور مسحیان تزئیین نکنند و حتما از وصیت نامه ی شهدا ی عزیز بر روی سنگ مزارشان استفاده شود

۳ - برای سطح شهر به همین مقدار بسنده نکرده و با همکاری شهرداری و یا ادارات مربوطه فعالیت های فرهنگی سطح شهر از جمله دیوار نویسی های سخنان شهدا و امام و رهبر در راستای روشنگری و همچنین نشان دادن اهداف انقلاب و شهدا استفاده گردد این فعالیت ها به سطح شهر خلاصه نشود و به قسمت مربوطه برای انجام این فعالیت ها در توابع و بخش های مختلف شهرستان دستور العمل داده شود تا از شهدای هر بخش و وصیت نامه هایشان برای آن بخش و تابعه ی شهرستان انتخاب شده و فعالیت فرهنگی مربوط انجام پذیرد

۴ - فراهم نمودن زمینه های جذب حمایت ، پشتیبانی و همکاری دستگاها و ادارات در انجام امور فرهنگی سطح شهر

۵ - ساماندهی بیشتر و پیگیری به جهت در اختیار قرار دادن تسهیلات و هماهنگی با فعالان فرهنگی درمزار شهدای گمنام دانشگاه آزاد و توحید شهر

۶ - استفاده از خدمات ، تجربیات و مشاوره های فعالان فرهنگی و دوستان پیرو خط شهدا و ولایی شهرستان

در انجام این امور فرهنگی که مستقیما یک نوع امر به معروف و نهی از منکر میباشد بی شک همه خوشحال خواهیم بود که فعالیت های دوستان فرهنگی در یک جبهه با وحدت بیشتری انجام پذیرد و به سهم خودمان بتوانیم مقداری از وضعیت نابسامان فرهنگی شهرمان را – که این روزها همه را نگران کرده - بهبود ببخشیم و این امر با کمک وصیت شهدا و چهره هایی که در گوشه گوشه شهرمان می بینم بی تاثیر نخواهد بود و ما را در انجام فریضه ی واجب امر به معروف و نهی از منکر یک قدم پیش خواهد برد

والعاقبه للمتقین
روح اله غیاثی
1390/05/01

پ ن : کم کمک بوی مهمانی خدا می آید .../ کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت، / سفری بی همراه، / گم شدن تا ته تنهایی محض، / یار تنهایی من با من گفت:هر کجا لرزیدی،/ از سفرترسیدی، / تو بگو، از ته دل / من خدا را دارم... / شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم

زيارات : من ميخوام زيبا بميرم / مثل عاشقا بميرم / كربلا نشد الهي / مشهد الرضا بميرم ...

شوق من : قبل از ماه رمضان بهترين فرصت است... سه چهار روزي باز هم طلبيده شدم مشهد امام رضا عليه السلام - دعا گوي دوستانيم

پ ن : امام رضا علیه السّلام فرمودند : در روزهای آخر ماه شعبان این دعا را بسیار بخوان:

اَللّهُمَّ اِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ

خدایا اگر در آنچه از ماه شعبان گذشته ما را نیامرزیده اى در آن قسمت که از این ماه باقی مانده، ما را بیامرز.


الهی انت کما احب، فجعلنی کما تحب... 

پ ن :  إِلَهِي إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلَي مِنْكَ بِذَلِكَ - إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ - وَ إِنْ أَخَذْتَنِي بِذُنُوبِي أَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ - وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِي النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّي أُحِبُّكَ ( مناجات شعبانيه )

خدايا! اگر ببخشايي، كيست كه از تو سزاوارتر به عفو باشد؟ - خدايا! اگر مرا به جرمم بگيري، دست‏به دامان عفوت مي‏زنم. - و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه كني، تو را به بخشايشت‏ بازخواست مي‏كنم. - اگر در دوزخم افكني، به دوزخيان اعلام خواهم كرد كه تو را دوست دارم.

پ ن : الهي العفو

از جنس نور

بسم الله ...

هيچ گاه نبايد باعث تعجبمان شود وجود افرادي اين چنين كه خداوند آن ها را مي پسنند و با آن ها معامله مي كند . نوع زندگي و تفكرات مادران شهدا بود كه چنين فرزنداني را تقديم اسلام كرد  - بي جا نيست مي گويند بهشت زير پاي مادران است ...

مي گويند جوينده يابنده است از مطالعه ي اين مطلب لذت بردم - اين لذت را با شما شريك ميشوم . چقدر خوب است خود شهدا ما را بكشانند .

دو ماهه بود که مریضی سختی گرفت و دکترها جوابش کردند. باسختی زیاد به شهر رفتیم ومنتظر ماندیم تا روز بعد بریم پیش دکتر. وقت نماز از خدا خواستم که اگر قرار است مهدی در آینده پسر نااهلی شود، او را از من بگیرد! روز بعد وقتی دکتر معاینه اش کرد، گفت اثری از بیماری در وجودش نیست! مهدی در میان تعجب همه خوب شد و تا زمان شهادتش هرگز مریض نشد! منبع : حرف دل
از زبان مادر شهید حاج مهدی کازرونی
پ ن : شهدا را ياد كنيد حتي با يك صلوات
پ ن : باز آب و آيينه
و سيني و چاي  و نبات     باز پنج شنبه و ياد شهدا با صلوات
زيارات : خوش به حال شهدا    توي جنگ و جبهه ها     خونشون بوده برات كربلا
پ ن :
همیشه بهترین راه ها را برای پیمودن می بینیم اما فقط راهی را می پیماییم که به آن عادت کرده ایم

داستان هاي واقعي ،‌شهدا

بسم الله ...

از خواندن اين مطلب لبخندي زدم و لذت بردم . اين لذت و لبخند را خواستم با هم شريك باشيم...

یک بار دو نفر از بچّه‏ ها سر کولی گرفتن از سرباز عراقی شرط ‏بندی کردند.

یکی از آنها مدّعی بود که می‏تواند از او سواری بگیرد و دیگری می ‏گفت که سر یک بسته سیگار شرط می‏بندم که نمی‏توانی!

همون موقع سرباز وارد آشپزخانه شد و آن برادر از او پرسید: تو قوی‏تری یا من؟ سرباز عراقی بادی به غبغب انداخت و خندید و گفت: البته من! تو با این بدن ضعیف و لاغر مردنی و تغذیه‏ ی کم اصلاً زوری نداری و من از تو خیلی قوی‏ ترم.

برادر بسیجی گفت: اگر راست می‏گویی که زورت زیادتر است، دو دور مرا دور آشپزخانه بچرخان، بعد هم من تو را می‏چرخانم تا ببینیم زور چه کسی بیشتر است؟

سرباز عراقی با نگاهی مردّد کمی درباره ‏ی این پیشنهاد فکر کرد و سپس پذیرفت که او را پشت خود سوار کند و دور آشپزخانه بگرداند.

نوبت به برادر بسیجی که رسید، او بظاهر قدری تلاش کرد و سپس گفت که متأسفانه نمی‏تواند آن هیکل گنده را بچرخاند.

خبر این موضوع بسرعت در تمام اردوگاه پیچید و تا مدتها اسباب خنده و شادمانی ما بود.

پ ن : پي نوشت هاي تو منتقل شدند . ديگر براي گوشي كه مال من نيست چيزي اين جا نمي نويسم. براي خودم مينويسم و تنهايي خودم را با خودم قسمت مي كنم... .  حرف هاي مربوط به تو هم مال من ميشوند مينويسم ولي نه اين جا كه تو ببيني و برايت مهم نباشد . با ياد تو حرف ميزنم كه مرا ترك نكرد و دائم مايه ي دلخوشي من شده . الهي خوش باشي

زيارات : منو هواي ميخونه .. لبا رو لب پيمونه .. خرابم از اين عاشقي .. من ديوونه ديوونه......

حلول ماه شعبان ، ماه شادي اهل بيت عليهم السلام مبارك باد

راه شهدا ،‌راه بصيرت ، وصيت نامه ي شهيد سيد علي حسيني برادر سيده زهرا حسيني راوي كتاب " دا "

بسم الله ...

س ن : نظر سنجي وبلاگ نذر گل نرگس است . رونق نظر سنجي وبلاگ باشيد ...


فتنه و بصيرت ... ( مطلب نگاشته شده ي من مخصوص كساني است كه شهدا را به عنوان انسان هايي بزرگ ، آنان كه بالاترين مزدها را از خداوند گرفته و بنا به آيه ي صريح قران زنده و جاويد در نزد خداوند متنعم مي باشند مي شناسند و قبول دارند .)

يكي از سنت هاي ثابت خداوند بحث آزمودن انسان ها در شرايط فتنه است كه در سوره عنكبوت ايه ي ۲خداوند آن را مي فرمايد و  مشمول عام است كسي را از آن خلاصي نيست و استثتنايي ندارد حتي براي پيامبران و امامان و ... . امير المومنين علي عليه السلام فرمودند : من كسي بودم كه چشم فتنه را در آوردم ...
راه رهايي از فتنه را هميشه با نگاهي كوچك ولي چشمي باز مي توان فهميد و آن هم ثبات در راه ولايت و اعتقاد اصولي به ولايت فقيه در عصر حاضر مي باشد
مدت زيادي است كه در وصيت نامه ي شهدا دقيق شده ام كمتر وصيت نامه اي است كه در آن براي پشتيباني از ولايت فقيه مطلبي ذكر نشده باشد و به همين جهت اعتقاد راسخ دارم راه شهدا راه بصيرت است و اقتدا به شهدا ما را از بسياري از فتنه ها در امان نگاه مي دارد همان طور كه دوستان همراه من مي دانند مدتي است مشغول خواندن كتاب گرانسنگ " دا " بودم و اين هم هديه ي ديگري از من كه در اين كتاب درج شده است . اميد كه مفيد واقع شود .
وصيت نامه ي شهيد سيد علي حسيني برادر سيده زهرا حسيني راوي  " دا "
بنا به نوشته ي سركار خانم حسيني اين وصيت نامه چند روزي قبل از شهادت برادرشان سيد علي و در شب ورود ايشان از تهران كه در بيمارستان بستري بوده اند به خرمشهر نوشته شده است

بسم رب الشهدا
در اين روزهاي آخر عمرم كه اميدوارم با شهادت به پايان برسد چند خطي از خويش به جا مي گذارم تا شايد در آينده مفيد كسي واقع شود . مدتي است عراق به ايران حمله كرده است و برادران مرا يكي بعد از ديگري به خون مي غلطاند . من نيز مي روم تا به جد بزرگوارم بگويم كه راهي را كه شما اهل بيت رفتيد الگوي ما در تمام دورانهاست . راه جدم علي ، راه حسين مظلوم و مابقي اهل بيت.
اما دوست دارم آن هنگام كه در خون خويش دست و پا مي زنم ذكر لبم يا حسين باشد و سرم بر دامان مادرم فاطمه باشد . راهي را كه من و دوستانم مي رويم راه حسين بن علي ( عليه السلام ) است راه خميني كبير است . اگر خواهان شفاعت علي ( عليه السلام ) و فاطمه ( سلام الله عليها ) هستيد به ولي امر و نايب امام زمان متوسل شويد زيرا حيات و ممات ما اعتقاد به ولايت است . آن موقع كه درك كردم ولي فقيه كيست و ولايت چيست فهميدم كه نداشتن ايمان به ولي فقيه سقوط در قعر جهنم است .
خدايا مرا ببخش و بيامرز و مرا با شهادت به ديدار خويش بپذير
آمين يارب العالمين
سيد علي حسيني
59/7/8
پ ن : لبخند تو را چند صباحي است نديدم . يك بار دگر خانه ات آباد بگو سيب ...
پ ن : تمام آرزو هاي از دست رفته ي من .... بعد از تو آرزوي هيچ كس را ندارم
پ ن : تو كه نيستي همه نيستند نه كه نيستند ،‌ هستند ولي كسي مثل تو نميشود براي من ... داغون شدم ، چه قولي بود از من گرفتي ؟ از آن شب همه اش مي گويم كاش قبول نمي كردم ... از الان كه فكر مي كنم به آمدنم ، ديوانه مي شوم و چه كسي آن شب حال مرا خواهد فهميد؟ هيچ كس ...، حتي تو . تو كه در بودن هايت هم زياد مرا نفهميدي...
پ ن : اشك را آهسته در لبخند پنهان مي كنم تا دلش غمگين نگردد هر كسي با من نشست

براي ليله الرغائب ،‌ شب آرزو ها

بسم الله ...

ليلة الرغائب تو مختاري براي انتخاب آنچه مي‌خواهي، براي داشتن گوشه‌اي از تقديري كه آرزويش داري، براي آنچه مي‌خواهي باشي...

امشب از هر كجاي اين دنياي بزرگ كه در بزني، صاحبخانه براي استقبال مي‌آيد با طبقي از آرزوهايي كه مي‌خواهي... امشب‌... ليلة‌الرغائب‌... مراقب آرزوهايت باش...( پايگاه خبري بي سيم چي)

پ ن : مهدي جان آقاي من : ما بی سلیقه ایم تو حاجات ما بخواه - ورنه گدا طلب آب و نان کند ( + )
پ ن : الهي راضيم به رضاي تو ...

پ ن :
درد دل با امام رضا ( محمد ناصري‌) پيشنهاد مي كنم دانلود كنيد . زحمت دوستمان چفيه ي انتظار است  ( + )

آهاي رفقااااا يكي از اعمال ماه رجب زيارت امام رضاي مهربان ماست ،‌كجاييد؟ چه مي كنيد؟ راه بيفتيد بياييد مشهد . برا من هم دعا كنيد آقا مرا هم بطلبد ...


پ ن :

آقا قسم به جان شما خوب می شوم *** باور کنید آخرش به خدا خوب می شوم

حتی اگر گناه خلایق کشم به دوش *** با یک نگاه لطف شما خوب می شوم

این روزها ز دست دل خویش شاکیم *** قدری تحملم بنما خوب می شوم

من ننگ و عار حضرتتان تا به کی شوم *** کی از دعای اهل بکا خوب می شوم

با یک دعای مادر دلسوز و مهربان *** ام الائمه جوان خوب می شوم

جمعی کبوتر حرم فاطمه شدند *** من هم شبیه آن شهدا خوب می شوم

من بدترین غلام حقیر ولایتم *** ای بهترین امام بیا خوب می شوم

با این همه بدی به ظهور شما قسم *** با یک نسیم کرب و بلا خوب می شوم

من ،‌ شهدا و قبله هفتم من

بسم الله ...

س ن : رونق نظر سنجي وبلاگ باشيد ...

از ديروز كه قصد و نيت كردم درباره ي شهدا و امام رضا عليه السلام مطلب بنويسم دائم به مطالبي بر ميخورم كه مرا ياد مشهد و امام رضا عليه اسلام مي اندازد كه در آن ها شهدا دخيل و تاثير گزارند . همه ي خوبي ها هميشه به هم متصل اند

اين روز ها مشغول خواندن دا بودم كه امروز تمام مي شود . در يكي از فصل هاي پاياني خانم حسيني از رفتن شان به شاه چراغ تعريف كرده بود كه دل ناخودآگاه با نوع تعريف باصفاي ايشان آن قدر آرام ميشود كه حتي كنار شاه چراغ هم دلش امام رضايي مي شود .

چند روزي است قسمتي از محل كارمان را دارند نو سازي مي كنند كه باالتبع آن وسايلي از گوشه كنار پيدا مي شوند . در بين اين وسايل دو جلد كتاب كه مربوط به سرداران شهيد بودند ناخود آگاه مرا به طرف خودشان كشاندند . اولين كتاب در مورد شهيد برونسي بود . با كمي ورق زدن مطلبي برايم خود نمايي كرد كه از توسل ايشان به شاه غريب خراسان نوشته بود . بگذاريد عينا برايتان به نقل از كتاب بنويسم تلنگري است به همه ي ما اين راه و روش :

(( زير لب چيزي را زمزمه كرد و رفت طرف وضوخانه .

- من هميشه به همه مي گفتم موقع گرفتاري به خدا توكل كنيد، به فاطمه ي زهرا متوسل شويد حالا خودم دو ساعت است به در خانه ي اين و آن مي روم ...

احساس شرمندگي كرد  . بعد از سخنراني ، آقا سيد علي دعا كرد كه خدا يا همه ي مريض ها را شفا بده .  آميني از ته دلش گفت و دوباره ياد همسرش افتاد . نمي دانست چه بر سر همسرش  آمده . خودش را رساند به موتور گازي اش . آن را آورد حاشيه ي خيابان . چشمش افتاد به گنبد و گلدسته ي حضرت ، دستش را گذاشت روي سينه .

السلام عليك يا غريب الغربا  . آقا ما در اين شهر غريبيم . ترا به مادرت فاطمه زهرا رحم كن .

گنبد و گلدسته در پس پرده هاي اشك و در فضاي تصويري ناصاف و تار مقابل چشمانش محو شد . موتورش را سوار شد و راه افتاد ....  ))

 و همچنين در يكي از صفحه هاي آخر " دا " در روايت خانم حسيني نوشته شده است كه ايشان به مشهد و حرم امام رضا مي روند  و اين موضوع ها ناخود آگاه هر دل عاشقي را از سينه مي كَنَد و با نويسنده متن ها همراه مي كند و من هم ميدانم خواندن اين نوشه ها چه دل هايي را به تلاطم نياورده و چه چشم هايي را در پس پرده هاي اشك پنهان نكرده و شوق ديدن امام رئوف را در دل هايشان دوباره زنده نكرده .

ياد خاطراتي مي افتم كه كه مي گفتند آن موقع ها رزمنده هاي خراساني و مخصوصا مشهدي را از حرم امام رضا به جبهه ها براي دفاع مقدس اعزام مي كرده اند

امروز حرفي ندارم. ميدانم كه همه ي خوبي ها هميشه به هم متصل اند . همه ي خوب ها هم . شهدا در كنار ولي نعمتشان رزق مي خورند و متنعم مي شوند . 

رفقا در هر حاجت كوچك و بزرگمان به امام رضا عليه اسلام توسل كنيم . آقا آن قدر مهربان است كه نميتوانيم تصورش را بكنيم  و شك نكنيم كه آقا نگاهمان مي كند .

هر كسي هر طور كه هست بسم الله ... به خودمان و كارنامه ي سياهمان نگاه نكنيم ، به اين خانواده و جود و كرمشان نگاه كنيم ... شنيدم سجيتكم الكرم امام رضا  .. شما رو رها كنم كجا برم امام رضا

و دعاي اين روز هاي من اين است

اللهم الحقني باالشهدا و الصالحين ( دعايي كه شهداي غواص لشكر ياسين در قنوتشان مي خواندند .)

زيارات : حسين ضربان قلب مني خدا ميدونه ...

پ ن ۱ : من مي خوام زيبا بميرم

مثل عاشقا بميرم

كربلا نشد الهي حرم رضا بميرم

مطمئن هستم همين الان تمام عاشقان امام رئوف رويشان را به سمت مشهد مي كنند و زمزمه مي كنند :  السلام عليك يا امام رئوف . السلام عليك يا علي بن موسي الرضا

پ ن ۲ : من تو را از دست نداده ام .

من خودم را از دست داده ام

من بي " تو " = 0  .  مي بيني من بي سواد چقدر رياضي ام قوي است

وقتي لابلاي ورق هاي وبم مي چرخم ....

نميشود كه همه چيز را نوشت ...

فقط امروز دوباره مُردم و اين مُردن ها تكرار مكررات من است . هر روز زخم و بعضي روز ها مردني ست كه تو نمي فهمي . نه كه نخواهي . نميتواني بفهمي  ...

پ ن ۳ : این وبلاگ را هیچ وقت یادتان نرود ==>  دلبریان؛ راویت های فابریک جنگ

شهدا و قبله هفتم من

بسم الله ...

داشتم در آرشیو وبلاگم چرخي می خوردم این مطلبم را دیدم ، خالی از لطف نیست اگر یک بار دیگر ببینمش ، چه خوب بود آن روز ها که دغدغه هایم اسیرم نکرده بود ...

س ن ( سر در نوشت ) : اوقات خوش آن بود كه با دوست به سر رفت, باقى همه بي حاصلى و بى خبرى بود...

س ن ( سر در نوشت ) :از قسمت موضوعات میتوانید پخش مستقیم حرم را ببینید

۰۵۱۱۲۰۰۳۳۳۴س ن ( سر در نوشت ) :    شماره تماس مستقیم با روضه ی منوره ی علی بن موسی الرضا علیه السلام

بوی اسفند همه جا پیچیده بود ... وقتي به سمت حرم  مي آمد ،

از دستفروش كمي گندم خريد. كناري در صحن سقاخانه ايستاده بود و چشمهايش خيسِ خيس  . كبوتر ها انگار چيزي فهميده بودند گرسنه ي گندمهاي او بودند و گندمهاي دستش انگار تمامي نداشت.  از كنار پنجره فولاد صداهايي مي آمد ... صداي آشناي نقاره خانه بلند شد . كسي حاجتش را براي كس ديگري خواسته بود ... و در عوضش امام مهربان خریدار او بود

بوی اسفند همه جا پیچیده بود ... مردم شهیدی را تشییع می کردند...

(ر-غ )لحظه های آغازین سحر جمعه ۲۳ مهر۱۳۸۹

 

خواهش نوشت : اگر حالی دست داد ما را هم دعا...

پ ن1 : به ياد جانباز شهيد محمدياني*

پ ن2 :نظر سنجی یادتون نره

گنبد و گلدسته حرم رضوی از نمای بالا داستانک شفا . حرم امام رضا علیه السلام  گنبد امام رضا علیه السلام عکس حرم    عکس حرم امام رضا علیه السلام  داستان شفا   شهید  جانباز  گلدسته ی حرم  عکس گلدسته حرم امام رضا علیه السلام  کبوتر حرم  عکس زیبای حرم

*شهید محمدیانی جانباز سرافراز سبزواری بعد از تشرف به حرم امام رضا علیه السلام ایشان را می بینند که می خواهند شفایشان را بدهند، ولی این شهید عزیز شفایش را به جوانی که در نزدیک پنجره فولاد بوده است تقدیم میکند و آن جوان شفا می گیرند . بعد از شهادت ایشان این مطلب نقل شده است...

ارمیا(15)my ermia

  بسم الله ...

این نوشته که از کتاب ارمیا برداشت شده را تقدیم میکنم به ارمیا کسی که برايم بهترین بود و  تمام دارایی من در این دنیا . در نوشتار من سعی بر آن شده که حتی نوع ویرایش کتاب را تغییر ندهم (ر.غ)

س ن 1 (سر در نوشت) : مكه براي شما ، فكه براي من ، بالی نمی خواهم . این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند... شهید آوینی

.......

س ن 5  (سر در نوشت) دل کندن سخت است . اگر آسان بود فرهاد به جای کوه ، دل میکند...! زمان طولاني ميشودبراي کساني که غصه دارند.کوتاه ميشود براي کساني که شاد هستند. دير مي گذرد براي کساني که منتظر هستند زود مي گذرد براي کساني که عجله دارند اما.................... اما ابدي ميشودبراي کساني که عاشق هستند.

خلاصه ی قسمتهای قبل : ارمیا معمر از کسانی که منزلشان در بالای شهر تهران است ولی برای ثبت نام جبهه به پایین شهر می رود و در آن جا با مصطفی آشنا می شود مصطفی جلو چشمان ارمیا شهید می شود اما به خاطر وابستگی زیاد ارمیا حالش دائم دگرگون است دکتری که اتفاقا همسایه ی ارمیا است اما چون ارتباطی با هم نداشته اند همدیگر را نمیشناسند برای انجام خدمت وظیفه به جبهه فراخوانده میشود . ارمیا را به خاطر حال روحیش پیش دکتر می برند و دکتر عجیب دل بسته ی ارمیا می شود . دکتر در جبهه به خاطر شرایط متحول میشود و در خواست انتقال به خط مقدم میکند آنجا جانباز می شود ... جنگ تمام شده است و نیروها باید برگردند پدر ارمیا ماشین رنوی سفید ارمیا را بر میدارد و راهی می شود تا ارمیا را برگرداند. در راه که با ارمیا بر میگردند پدر متوجه میشود که ارمیا در همین مدت کوتاهی که در جبهه بوده ، با قبلش تفاوت خیلی زیادی كرده .  بين راه در یک رستوران نگه میدارند وقت غذا صاحب رستوران  حرفی میزند که ارمیا حالش عوض میشود و مثل موجی ها حالش را جا می آورد. پدر فهمیده که این ارمیا آن ارمیا نیست . وقتي به خانه مي رسند مادر هم تغييرات ارميا را مي فهمد و در اين ميان محيط خانه براي ارميا بسيار غير تحمل شده و او را سخت اذيت مي كند.به هرحال مدتي بعد ارميا براي روشن شدن وضعيت تحصيلش آماده ي رفتن به دانشگاه مي شود ... پیش نهاد می کنم این داستان را از دست ندهید

قسمت پانزدهم  - ديوار هاي آجري سرخ ؛ ساختمان هاي بلند و ... چيزي مثل زندان در ذهن آدم تداعي مي شد. دانش گاه صنعتي بوعلي ! اين دانش گاه شايد به ترين دانش گاه صنعتي ايران بود ، به ترين دانش جويان و به ترين استادان در اين جا دور هم جمع شده بودند . همه ي دانش آموزان ممتاز كشور آرزو داشتند در اين دانش گاه درس بخوانند . ارميا هم اين آرزو را داشت . البته به اين آرزو هم رسيده بود .قبل از جبهه رفتن اساتيدش او را جزو كساني مي دانستند كه مي تواند زود تر از بقيه فارغ التحصيل شود . البته حالا هم كه از جبهه برگشته بود احتمالا از هم دوره اي هايش جلوتر بود .
ارميا رنوي سفيدش را كنار در دانش گاه پارك كرد . مامور درباني كه لباسي مثل نظامي ها پوشيده بود ارميا را بر انداز كرد . پسري معمولي با قدي متوسط ،‌ريش و موهايي انبوه و نامنظم كه احتمالا قابليت منظم شدن را هم نداشتند . دربان در اين يك ماهه مثل او را كه هاج و واج بود، زياد ديده بود . ‌ولي بايد وظيفه اش را انجام مي داد .
- آقا ببخشيد كارت دانش جويي تان را ممكن است نشان بدهيد؟
ارميا سلام كرد . دانش جوها كمتر عادت داشتند به دربان سلام كنند .(( عليك سلام آقا . ببخشيد شما دانش جوي همين جا هستيد ؟))
ارميا آرام لبخند زد ،‌دستي به شانه ي دربان زد و گفت : ((تا پارسال كه بله ،‌امسال را هم كه خدا مي داند .))
- ان شاءالله كه امسال هم دانش جوييد و به زودي زود فارغ التحصيل مي شويد .خدا به همراه تان باشد مهندس جان !  بفرماييد داخل ، آقا مي بخشيد ها .
ارميا داخل شد . كارتش را همراه نياورده بود . پشيمان شد . قدمي بر نداشت . دربان ارميا را نگاه مي كرد . نمي دانست چرا نمي رود . برگشت . شرم سارانه به دربان نگاه كرد . سرش را پايين انداخت
- آقا ببخشيد آخر من كارت همراهم نيست .
روي چهره ي نگهبان لبخند مليحي جاي گرفت
- خدا ببخشد آقا بفرماييد . از اولش هم فهميدم . مهم نيست كه !
دربان با خودش زمزمه كرد : ((عجب دانش جوي خاكي و افتاده اي  )) ! ادامه مطلب را ملاحظه فرماييد ...

آرشیو:

قسمت یکم تا چهاردهم

پی نوشت ۱:ارمیا نوشته رضا امیرخانی تو این زمونه هر کدام از ارمیاها که ارمیا مانده اند سخت عذاب می کشند...(برداشتی از وصیت نامه ی شهید باکری....)
پی نوشت ۲: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک . اللهم الحقني بالشهدا و الصالحين

... گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود ...


تذكر ۱ : رفقا مواظب افكارتون باشيد اعمالتون ميشه...

زيارات : حضرت امام كاظم (عليه السلام ) : خداى متعال تنها تربت كربلا را براى شیعیان و دوستان ما شفا قرار داده است. (جامع الاحادیث الشیعه، ج 12، ص 533.)

 کلمات کلیدی :ارمیا رضا امیرخانی  رمان  جبهه و جنگ   شهادت  رمان جنگ  شهید  داستانهای جنگ    خاطرات جنگ     جبهه  خاطرات رزمندگان   خاطرات جبهه  شفاعت  مرا بسپار در یادت

خدايا داده ات را شكر، نداده ات را شكر

ادامه نوشته

عكس جانباز : باباجون بهت افتخار ميكنم

بسم الله ...

عكس جانباز : باباجون بهت افتخار ميكنم
فریدون ابراهیمی جانباز دفاع مقدس ( نابینایی هر دو چشم و قطع دو پا)

من از تو خيلي كوچكترم تو بدون پا همچنان سرفراز ايستاده اي ولي من افتاده ام ... دستم را بگير اي آزاده و سرفراز و سرو بلند وطن پاكم

عكس جانباز : باباجون بهت افتخار ميكنم ، فریدون ابراهیمی جانباز دفاع مقدس ( نابینایی هر دو چشم و قطع دو پا)

دل نوشته فرزند یک شهید شیمیایی

وبلاگ جانبازان شيميايي : خانمی به نام "حمیده" بدون ردپایی (آدرس وبلاگ یا ایمیل) این کامنت را برای ما یادگاری گذاشت...

سلام
خوبین؟
نمیدونم چی بگم منم بابام شیمیایی بود 11دی سالگردشه 9ساله که رفته
من 9سالم بود
کاش بود و میدید دانشجو شدم
دوست داشت درس بخونم کجاست که ببینه......
منو یاد بابام انداختین

----------- سالگرد پدر شهیدتان را تبریک و تسلیت عرض می نمائیم---------

پ ن 1 : قرعه كشي اعتكاف مسجد جامع گوهر شاد انجام شد. دوستان مراجعه كنند و نتايج رو ببينند http://www.etekaf.ir

اسم ما كه نبود ...  تا يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد

زيارات : پر از گُلاي بي تابي شده جزيره ي دل من . الحمد الله .. منم گداي اباعبدالله


پ ن 2 : این وبلاگ را هیچ وقت یادتان نرود ==>  دلبریان؛ راویت های فابریک جنگ

وقتی در روستای بزرگ ما سبزوار هیچ چیز سرجایش نیست

بسم الله ...

ولادت بزرگ بانوي هر دو دنيا حضرت صديقه ي طاهره به همه ي دوستان مخصوصا بانوان محترمه مبارك

خداوند رحمت كند امام را ميفرمودند : نگذاريد اين انقلاب به دست نا اهلان بيفتد

دقت و تامل در سخن اين پير عارف جماراني براي نكته دان ها اين معني را دارد كه نا اهل ها صرفا دشمنان قسم خورده ي ما در خارج اين كشور نيستند آن هايي كه در درون كشور دندان ها طمعشان  و چنگالهايشان را براي پست ها و صندلي ها تيز كرده اند نيز مي توانند نا اهلاني باشند كه متاسفانه مدتي است اين انقلاب را به دندان كشيده اند و اثرات مخرب آن را به وضوح مي توانيم ببينيم. راه دوري نميرويم نگاهي به شهر خودمان كه مدت هاست بسان يك روستاي بزرگ اداره مي شود مي اندازيم

ان شاء الله مردم شريف و باشعور ما با آگاه سازي وظيفه ي خود را انجام ميدهند

1- كساني كه در زمان انتخابات براي يك راي خود را به آب و آتش ميزدند و شعار خدمت به خلق را حربه اي براي راي گرفتن كرده بودند  اكنون ماهيت اصلي خود را به نمايش گذاشته اند. اين ها شيعه هاي علي هستند همان هايي كه علي عليه السلام نامه ي مالك را براي آنان نيز ميفرستند ولي آن ها در جوابِ اميرالمومنين نامه را پاره می کنند و ميگويند ما كه ميز و پستمان را داريم خدمت يعني چه ؟؟!!. مردم كيستند ؟؟؟؟

2- همكاران محترم اين گونه افراد بايد مواظب باشند كه مبادا كوتاهي در انجام مسوليت ها انجام شود  ...العاقل يكفي بالاشاره ... مطمئن باشيد ان شاءالله مردم به سابقه ي چسبيدن به پايه هاي صندلي مسوليت ها را كه سابقه ميشود فراموش نخواهند كرد . مدت مديدي است اتاق هاي شوراي شهر آرام است مشكلات همه حل شده است . ...

3- مسولين محترم اداراتي كه گوش هاي خود را به حرف و مشكلات مردم بسته ايد ، متوجه باشيد ناني كه شما به عنوان حقوق خدمت به خانه مي بريد  به ازاي گوش كردن به حرف و درد دل اين خلق و چاره نمودن مشكلات مردم است كه زماني است از اين مردم و مشكلاتشان فاصله گرفته ايد به خود بياييد در غير اين صورت تاثير بردن مال حرام به منزلتان را به زودي در خانواده ي خود خواهيد ديد .

4-مردم عزيز و هوشيار شهر عزيزمان دارالمومنين تا خودمان نخواهيم شهرمان تغييري نميكند ( ان الله لايغير ما بقوم حتي يغير ما بانفسهم...) برايمان فرقي نكند دست در دست هم با زبان و قلم و قدممان اجازه ي مصادره ي شهرمان را از نا اهلان بگيريم چه در جايگاه هاي مذهبي و چه اداري و ...

5- اما يك خواهش و پيشنهاد در راستاي امر خدمت رساني از مسوول محترم اداره ي بنياد شهيد سبزوار :

با توجه به اسناد موجود زير كه در بازه ي زماني خاصي بعد از 8 سال وظيفه ي ساماندهي مزار شهداي گمنام و مسووليت هاي مربوط به آن اداره را شهرداري انجام داد خواهشمنديم كه اين روز ها كه بي شهرداريم اين كمك را به شهر نموده و براي شهرمان با كمك شورا به جاي سرپرست يك شهردار خوب انتخاب كنيد

مزار شهدا - شهرداری - بنیاد شهید

مترسانیدمان از مرگ  ما پیغمبر مرگیم             خدا با ما که دلتنگیم سرسنگین نخواهد شد ...

والعاقبه للمتقین

روح اله غیاثی

۳۱/۰۲/۱۳۹۰

حجاب و بي حجابي ، لذت هاي دوگانه ، حجاب چشم

بسم الله ...

با اسپيكر روشن سرود ميلاد حضرت زهرا سلام الله عليها را گوش بدهيد

نظرسنجي (طرح صلوات براي مهدي فاطمه) يادتان نرود...

چرا نگاه نكردن به زنان بدحجاب كاري دشوار است؟

- انسان موجودي است با فطرت پاك كه ناخود آگاه از خوبي ها لذت مي برد .

نگاه نكردن به نامحرم براي كساني كه عمري است چشمان خود را در لذت نگاه به نامحرم به كار برده اند بسيار سخت است . براي اين افراد سخت است كه نگاه خود را حفظ كنند .و به عبارتي ديگر سخت است كه از اين لذت دست بكشند . ولي بعد از مدتي تمرين و حتي در همين مواقع حفظ نگاه هم لذتي خاص به آن ها دست ميدهد .  توجه داشته باشيم ،لذت بردن ها گوناگون است . بعضي لذت ها در دراز مدت انسان را آرام ميكند و بعضي اثرات مخرب روحي و رواني دارد كه با يك نگاه منصفانه ميتوانيم آن را تشخيص دهيم .حتي زناني كه خود را به شكل هاي گوناگون آرايش كرده و بيرون از خانه مي روند نيز لذت خاصي دارند . آن ها به نگاه هاي افراد مختلف توجه دارند و بعدا در خانه و يا خلوت خود نگاه ها را مقايسه مي كنند ، از بين آن نگاه ها بعضي ها را خيلي مي پسندند و به گونه اي خود را ارضا مي كنند . پس براي آن ها هم اين كار لذت دارد . اگر در اين بين كسي با آن ها بدون توجه و سرد برخورد كند تمام روحيه شان خراب شده و به اصطلاح ما روزشان خراب مي شود حتي با همان يك نگاه سرد و بي تفاوت .

بحث ديگر لذت بردن كساني است كه خود را از ابتدا با پاكي و حفظ چشم بزرگ كرده اند براي آن ها لذت به گونه اي ديگر است و در خلوت خود به گونه اي ديگر لذت برده و از اين كه يك كار خوب را هميشه انجام مي دهند وجدان آسوده اي داشته و دائما آرامش نصيب آن هاست .

قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ (نور؛30) اي رسول ما به مردان مؤمن بگو تا چشم‎ها را از نگاه ناروا بپوشند.
قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ (نور؛31) اي رسول به زنان مؤمن بگو تا چشم‎ها را از نگاه ناروا بپوشند.
 
"نوجوانی شهید رضا عامری"

به سال اول دبیرستان که رسید،مادرم یک کلیداز روی کلیدخونه

ساخت و داد دستش که وقتی از مدرسه برگشت ویه وقت خونه

نبودیم،پشت در نمونه.کلید می انداخت به در،باز می کرد وبعدش

هم زنگ می زد و بلند می گفت:یا الله،یا الله؛بعدش می اومد توی

حیاط.اگر ماتوی حیاط نبودیم یا چیزی نمی گفتیم،دم در ساختمان

که می رسید،باکلید می زد توی شیشه و دوباره می گفت:یا الله.

بعد وارد می شد.می گفت:"می خوام خیالم راحت بشه نامحرم

خونه نیست."

(سفربیست و پنجم،ص24)

پ ن : این وبلاگ را هیچ وقت یادتان نرود ==>  دلبریان؛ راویت های فابریک جنگ

خمینی بی تو دیگه از چی بخونم...

بسم الله...

منبع : وب نوشت

سرودهای حماسی زمان جنگ و بعد از آن بخشی از خاطرات غیر قابل فراموش شده ما را تشکیل می دهند. نواهایی که در عالم کودکی می شنیدیم تشکیل دهنده ی بخشی از روحیات آرمانی و انقلابی ما بودند که خاطرات شیرینی از آن دوران را برایمان رقم زده اند...

سرودهای گروه سرود آباده از این قبیل سرودهای حماسی بودند که آنچنان بر دل می نشستند که اکنون نیز که بعد از گذشت سالها بعضی از آنها را می شنوم خاطرات آن روزها برایم تداعی می شود. و در زمانه ی امروز بیش از پیش مرا در راه آرمان هایم استوارتر می کند.

چند روز قبل تصادفا چند سرود قدیمی گروه سرود آباده را در اینترنت پیدا کردم که یکی از آنها سرودی بود در رثای امام روح الله(ره) که مناسب دیدم آنها را برای استفاده دوستانم در اینجا قرار دهم.

 

این مجموعه نوستالژیک را تقدیم می کنم به همه ی دوستان  بخصوص آقا توحید عزیز که اینروزا از ایشان بی خبر هستم.

آنچه در این مجموعه خواهید شنید:


کشف پیکر شهید برونسی بعد از ۲۷ سال

بسم الله ...
این وبلاگ را هیچ وقت یادتان نرود ==>  دلبریان؛ راویت های فابریک جنگ 
س ن ( سر در نوشت ) : رهبر معظم انقلاب در سخنان مهمی ضمن هشدار به فعالان تبلیغاتی: تا زنده‎ام نخواهم گذاشت حرکت عظیم ملت منحرف شود

کشف پیکر شهید برونسی بعد از ۲۷ سال

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس از کشف پیکر شهید برونسی طی عملیات ویژه ای در شرق دجله بعد از گذشت ۲۷ سال خبر داد.    

به گزارش  دانشجو، سردار سید محمد باقرزاده امروز در نشست خبری در مشهد اظهار داشت: پیکر شهید برونسی طی عملیات ویژه ای در شرق دجله به همراه ۱۲ شهید دیگر پیدا، و به میهن منتقل شد و در روز شهادت حضرت زهرا (س) همزمان با دهه دوم در مشهد تدفین می شود.

وی افزود: از این شهید پلاک هویت، بخشی از صفحات قرآن به همراه جانماز و مهر، سربند لبیک یا خمینی(ره) و لباس بادگیر خاکی منقوش به آرم سپاه پیدا شده است.

رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس پیدا شدن پیکر بی سر شهید برونسی را به مردم متدین و شهید پرور مشهد بویژه خانواده شهید تبریک گفت و بیان کرد: به همه دولتمردان توصیه می کنم از این شهید بزرگوار درس تبعیت از ولایت فقیه بگیرند.

باقرزاده خاطرنشان کرد: این شهید سر در بدن ندارد، اما بر آرمان های خود استوار است.

شهید برونسی در سال ۱۳۲۱ در روستای «گلبوی کدکن»، از توابع تربت حیدریه، قدم به عرصه هستی نهاد. نام زیبنده اش گویی از لحظه هایی نشأت می گرفت که در فرمایش « الست بربکم»، مردانه و بی هیچ نفاقی، ندا در داد:«بلی»؛ عبدالحسین.

روحیه ستیزه جویی با کفر و طاغوت، از همان اوان کودکی با جانش عجین می گردد؛ کما این که در کلاس چهارم دبستان، به خاطر بیزاری از عمل معلمی طاغوتی، و فضای نامناسب درس و تحصیل، مدرسه را رها می کند.

در سال ۱۳۴۱ به خدمت زیر پرچم احضار می شود که به جرم پایبندی به اعتقادات اصیل دینی، از همان ابتدا، مورد اهانت و آزار افسران و نظامیان طاغوتی قرار می گیرد.

سال ۱۳۴۷ سال ازدواج اوست. برای این مهم، خانواده ای مذهبی و روحانی را انتخاب می نماید و همین، سرآغاز دیگری می شود برای انسجام مبارزات بی وقفه او با نظام طاغوتی حاکم بر کشور؛ همین سال، اعتراضات او به برخی خدعه های رژیم پهلوی ( مثل اصلاحات ارضی)، به اوج خود می رسد که در نهایت، به رفتن او و خانواده اش به شهر مقدس مشهد و سکونت در آنجا می انجامد، که این نیز فصل نوینی را در زندگی او رقم می زند.

پس از چندی، با هدفی مقدس، به کار سخت و طاقت فرسای بنایی روی می آورد و رفته رفته، در کنار کار، مشغول خواندن دروس حوزه نیز می شود. بعدها به علت شدت یافتن مبارزات ضد طاغوتی اش و زندان رفتنهای پی در پی و شکنجه های وحشیانه ساواک، و نیز پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و ورود او در گروه ضربت سپاه پاسداران، از این مهم باز می ماند.

با شروع جنگ تحمیلی، در اولین روزهای جنگ، به جبهه روی می آورد که این دوران، برگ زرین دیگری می شود در تاریخ زندگی او.

به خاطر لیاقت و رشادتی که از خود نشان می دهد، مسئولیت های مختلفی را برعهده او می گذارند که آخرین مسئولیت او، فرماندهی تیپ هجده جوادالائمه (سلام الله علیه) است، که قبل از عملیات خیبر، عهده دار آن می شود.

با همین عنوان، در عملیات بدر، در حالی که شکوه ایثار و فداکاری را به سر حد خود می رساند، مرثیه سرخ شهادت را نجوا می کند.

تاریخ شهادت این سردار افتخار آفرین، ۲۳ اسفندماه ۱۳۶۳ می باشد که جنازه مطهرش، مفقودالأثر می شود

یادی از بزرگمرد دیار سربداران شهيد غلامرضا پروانه

بسم الله ...
این وبلاگ را هیچ وقت یادتان نرود ==>  دلبریان؛ راویت های فابریک جنگ 
منبع : سلام سبزوار
یادی از بزرگمرد دیار سربداران
برای تو می نویسم؛ آی مرد صخره های مریوان....
عده ای شبانه ریخته بودند سر چند بسیجی و آنها را به قصد کشت زده بودند و می رفتند عکس های امام را پاره می کردند. تازه دلیل های عجیب و غریب هم می ساختند و به خورد مردم می دادند. از انجمن حجتیه کسانی دور افتاده بودند که نبایست عکس امام را توی مسجد ها نصب کرد چرا؟ این کار یعنی تضعیف امام زمان (عج) آدم با این کارها در جا میخکوب می شد و با شک و دو دلی، به اطراف خود نگاه می کرد. آن وقت از خودش می پرسید:نکند گناه می کنیم؟
حسین آباد شامکان، روستایی است حوالی سبزوار. مردمانش دام دارند و زمین خدا را برای گل و گندم و زعفران شخم می زنند. در سال 1338 در این سامان به دنیا آمد.

پدرش، رجب و مادرش نیکو کار، چند فرزند داشتند. و زمین خدا بخیل نبود و نان هشت نفر را در سفره ی خانه کوچک می نهاد. پدر مرد. پدر زمانی مرد که رضا نوجوان بود. درس می خواند. دید، او می بایست به داد مادر می رسید. شوق یاد گرفتن را از دل کلاس به دل صحرا برد و روزگار سپری شد. غلامرضا به داد مادر رسید و توانست عباس و چند خواهر را در مدرسه ببیند. وقت سربازی رضا پروانه بود. او زمزمه هایی شنیده بود.
 
در پادگان بیرجند آموزش دید. حتی آموزش فنون رزم را. روزهای شکفتن انقلاب بود. غلامرضا به یک اشاره امام خمینی پادگان را گذاشت و به صف مردم رفت. در آن روزها، او و دوستانش را به تهران فرستاده بودند تا با خیال خود وادارشان کنند مردم را به تیر ببندند. نتوانستند دل نرم و مهربان سربازان مردم را سنگ کنند و خار نفرت در آن دل ها بکارند. غلامرضا از مردم بود، خود خود مردم.
 
سپس غائله در گرفت: از خراسان تا کردستان، تا جنوب تا حواشی خزر و سواحل خلیج فارس. عده ای پوتین خصم به پا کرده بودند تا انقلاب مردم را لکه دار کنند. در این روزها، غلامرضا و دوستانش بی قرار بودند. بایست مقابل کسانی می ایستاد که باطنی منافق گونه داشتند.غلامرضا تا توش و توانی داشت، جواب سیلی آنها را با سیلی نداد. سر انجام گروهی حیله کردند، در لباس آشنا حیله کردند.

او به جبهه های نبرد روانه شد، در لباس بسیجی و سپاهی. در مریوان جنگید. در هور، میمک، چزابه و هوالی دجله. به روزی که به تیر مستقیم دشمن افتاد، فرمانده گردان رعد از تیپ امام رضا (ع) بود. در عملیات خیبر، به سال 1361.

وصیت داشت در بیابان ها پنهان بماند و کسی جنازه اش را پیدا نکند همان شد و پس از سال ها، کسی نشانه ای از غلامرضا پروانه به شامکان سبزوار آورد.
 
در ادامه متن یکی از خاطرات از  زبان دوستان شهید پروانه منتشر می شود:
 
با غلامرضا پروانه، توی اهواز بودیم. حال خوشی نداشتیم، با این که از مرخصی بر گشته بودیم. خرمشهر سقوط کرده بود و آبادان در محاصره بود. کاری از عده ای بر نمی آمد. از ما هم کاری بر نمی آمد. گفتند یک مدت بروید مرخصی تا استراحتی بکنید و با روحیه بهتر بر گردید. زخمی زیاد داشتیم، زخمی بد حال از تمام شهر ها.

هر طرف که نگاه می کریم زخمی می دیدیم. چند روز و شب طول کشید تا همه زخمی های بد حال را منتقل کردند به بیمارستان. با اتوبوس و مینی بوس. با وانت و کامیون، با هلیکوپتر و هواپیما و قطار.

آدم شرم می کرد زخم های کوچک خود را آشکار کند و وقت دکترها و پرستارها را بگیرد. اگر پمادی، قرصی به دست ما دو تا می رسید، کلاه مان را به هفت آسمان پرتاب می کردیم و زخم های یکدیگر را می بستیم و یک جوری می رسیدیم به خانه هایمان.
 

کسی نمی خواست پیش پدر و مادرش بر گردد. برود چه بگوید؟ اگر کسی بپرسد خرمشهر چطور شد، چه جوابی بدهد؟

بگوید نتوانستیم رو به روی دشمن تاب بیاوریم سرزمین خود را گذاشتیم و بر گشته ایم پیش شما.؟

خیلی غصه دار بودیم. وقتی پا به سبزوار گذاشتیم، بد جوری دمغ بودیم. بی حوصله و سر در گریبان. غلامرضا گفت: این جا، جای من نیست اگر زود بر نگردیم، خفه می شویم. دق می کنیم. قاطی بودم سر به بیابان می گذارم .

 بعد رو به من پرسید: تو چطور، مرتضی؟

خبرهایی از بیرجند و گناباد و سبزوار داشتم. خبرهای بدی بودند. آن ته ته دلم آرزو می کرد توی روستاها از این خبر ها نباشد و ما حد اقل بتوانیم گوشه ای بنشینیم و به حال خود زار بزنیم. اما از روستاهای شامکان و بر غمه و مزینان هم خبرهای ناجوری داشتیم. درگیری، شایعه پراکنی، راه بری...

 عده ای شبانه ریخته بودند سر چند بسیجی و آنها را به قصد کشت زده بودند و می رفتند عکس های امام را پاره می کردند. تازه دلیل های عجیب و غریب هم می ساختند و به خورد مردم می دادند. از انجمن حجتیه کسانی دور افتاده بودند که نبایست عکس امام را توی مسجد ها نصب کرد چرا؟ این کار یعنی تضعیف امام زمان (عج) آدم با این کارها در جا میخکوب می شد و با شک و دو دلی، به اطراف خود نگاه می کرد. آن وقت از خودش می پرسید:
نکند گناه می کنیم؟ در حالی که فکر می کنیم کارهای ما درست است. ما، خودمان را سرباز امام زمان می دانیم. حاضریم به خاطرش جانفشانی کنیم. این ها چه می گویند؟

منافقین درست آمدند در کنار انجمنی ها قرار گرفتند، علیه ما. مسخره مان می کردند ، دلزده مان می کردند . سقوط خرمشهر را چماق می کردند و می زدند به فرق سرمان. می گفتند جنگ را ما شروع کرده ایم و حالا تویش مانده ایم.

از دست خان های منطقه، هر کار ناجوری بر می آمد و ما در همچین شرایطی، مجبور بودیم با آنها هم سر و کله بزنیم. خان ها باور نداشتند انقلاب شده. توطئه می کردند تا برای چند روز دیگر زنده و سر پا بمانند. همیشه عده ای آدم بدبخت هستند که کشته و مرده ی خوانین هستند. اصلا زنده اند تا دست بوس باشند و چاکر و نوکر باشند. دوست دارند پا چه خاری کنند و خیلی دوست دارند از دست خان ها لقمه نانی کوفت بخورند و خان ها این ها را اجیر می فرستادند. توی روستا ها را آشوب کنند و می رفتند محصول مردم را آتش می زدند. حتی محصول خودشان را تا بگویند انقلابیها عرضه کاری ندارند و نمی توانند برای مردم امنیت و آرامش بیاورند. عده ای از خان ها برای خودشان تفنگچی هم داشتند. حالا اگر قرار بود آن ها را سر جای خود بنشانیم، باید می جنگیدیم.

هیچ راهی باقی نمی گذاشتند. وقتی تارو مارشان می کردیم، مظلوم نمایی می کردند و غلامرضا پروانه خیلی خو ب می توانست این ها را توضیح بدهد. دوست و دشمن را می شناخت.

چقدر از دست کسانی حرص می خورد که سرشان را پایین می گرفتند و فوقش می گفتنتد بی طرف هستند، نه آنها و نه شما ها. شعارشان هم این بود که در جستجوی یک لقمه نان بخور و نمیر هستند و نمی خواهند وزیر و وکیل شوند. این ها زندگی شان را طوری تنظیم کردند که سر وقت – پیش از تاریکی هوا – به خانه هایشان بخزند. غلامرضا پرسید:
با این حال برویم خانه چه کار کنیم؟
 
مرخصی آن دوره به ما زهر شد و زود تر بر گشتیم پایگاه خودمان در سبزوار و یک شب آن جا ماندیم. پس فردایش روانه اهواز شدیم. گفتم: آقا رضا پروانه! از این که زود تر به طرف جبهه آمده ام خوشحالم.
غلامرضا حرفم را تصدیق کرد و گفت: درست که دشمن توی خانه ی ماست ولی به جایی می رویم که دل یاری نیست. این نعمت است.
 
در اهواز، برادر فرومندی را دیدیم. من توسط او با برادر غلامرضا آشنا شده بودم. خیلی دل ما گرفته بود! خیلی سعی می کردیم روحیه خود را خراب نکنیم، نتوانستیم و گریه کردیم. بغضی تو گلو داشتیم که اگر نمی ترکید ما را خفه می کرد. غلامرضا گفت: برادر فرومندی! مرا به منطقه ای بفرست تا واقعا جنگ باشد، از آن جنگ های سخت. می خواهم دشمن را از رو به رو ببینم، نه پشت سر. جلوی چشمم ببینم می خواهم جایی باشم که واقعا مبارزه باشد.
 
فرومندی از ما صبور تر بود. با خنده ای تلخ، گفت: شنیده ای که می گویند آسیاب به نوبت؟ بیا کار دیگری بکن.
غلامرضا کلافه بود و نمی خواست حرف دیگری بشنود. به سختی گفت: چه کاری؟
او گفت: دلت را پر کن.
 
غلامرضا با همچین حرفی آشنا بود. خودش هم به تازه واردان بسییجی همین ها را می گفت. اون هم قرآن و نهج البلاغه می خواند. پای درس استادان می نشست. او هم روحانی ما یعنی آقای مظاهری را می شناخت و اگر برادر فرومندی از او می خواست بقیه ی حرف او را، غلامرضا ادامه دهد، حتما گفت: دلت را از خشم مقدس آکنده کن و کاسه ی سرت را عاریه بسپار. کوه ها اگر بجنبند، تو مجنب! دل، مال عشق است و کینه، عشق مقدس، کینه ی مقدس! دلت را پر کن تا دشمن را پیش روی خود ببینی، آن وقت همه توانت را بر سر دشمن نابکار آوار کن. که اگر چنین نباشد، دشمن جایت را دوباره می گیرد و علیه تو می شود.
 
 
غلامرضا با نگاهی عجیب گفت:قبول، ولی مرا بفرست.
من هم حرف غلامرضا را زدم. من هم نتوانستم طاقت بیاورم.
 
من هم به دور دست خیره شدم و صحنه های ناخوشی را مرور کردم دیدم از غصه ی زیاد، چشمانم تار می بیند. گفتم:
قبول، ولی مرا هم بفرست. اگر این خدمت را در حق من بکنی، برادری را در حق من تمام کرده ای. برادر فرومندی! هیچ وقت لباس تنگ پوشیده ای؟
 
او لبخند زد و سری تکان داد. پرسیدم:خیلی تنگ! حال ما دو تا، حال کسی است که زره تنگ پوشیده باشد.
گفت: آن قدر تحمل دارید تا بروم و برگردم؟
غلامرضا گفت:تحمل می کنیم ولی کجا می روید؟
من هم فرمانده ای دارم. ندارم؟ بروم از آنها کمک بگیرم تا مشکل شما را حل کنیم.
 
تا برادر فرومندی بر گردد، روز ما، مثل سالی گذشت. تنها نبودیم. هر چه بودیم، مثل خودمان بودیم، ولی از کرد و کار هم معلوم بود که خسته و بی حوصله ایم. دلواپس و عصبانی هستیم طاقت ماندن نداریم.
 
برادر فرمندی، با دو برگه ی اعزامی بر گشت و گفت:خوش به حال شما. بروید خودتان را به برادر برجرودی معرفی کنید.
چه کسی برادر بروجردی را نمی شناخت؟ چه کسی نمی دانست او در کدام منطقه مستقر است؟ چه کسی نمی دانست کردستان یعنی چه؟
 
برادر فرومندی پرسید:راضی شدید؟ او را بوسیدیم. غلامرضا رویش را برگرداند و اشکی ریخت و آهسته گفت: خدایا شکرت!
 
حالا به جایی می روید که دشمن رو به روی شماست. به قول خودتان مبارزه ی آن جا، حقیقی است.
 
مزاح بسیجی را پیش کشید و گفت:نکند عمودی بروید و افقی برگردید!
 
بعد ادامه داد: منطقه جنوب هم منتظر دل شماست. صدام اگر شما را می شناخت، خرمشهر را نمی گرفت.
 
با دوستان سبزواری و بیرجندی خداحافظی کردیم. خوش بودیم. حد اقل مثل ساعتی پیش نبودیم این را بچه ها این را توی صورت ما می خواندند، از حرف زدن های ما راه رفتن ما. می دیدم زانوان ما رمق گرفته اند. می دانستم جایی آرام نمی گیرم. این ها آرام و قرارشان را از دست داده بودند و میل داشتند بدوند.
 
برادر فرومندی ما را سوار ماشین کرد و با سفارش فراوان گفت که منتظر می ماند تا بشنود ما دو تا به مقصد تازه رسیده ایم و پیش برادر بروجردی مستقر شده ایم.
 
در آخرین لحظه گفت:آن جا آبروداری کنید. هر چه از ما یاد گرفته اید در اختیار برادر بروجردی بگذارید...
 
منبع:صخره های مریوان،نوشته ی محمدرضا محمدی پاشاک،نشر ستاره ها،مشهد-1386

کدآهنگ -كد مداحي براي وب و وبلاگ  دریافت کدآهنگ برای وبلاگ 1

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

  کد های صفحه ی اول   اینجا      صفحه دوم  اینجا

سلام به دوستان عزیز کدآهنگ -كد مداحي براي وب و وبلاگ

کدآهنگ -كد مداحي براي وب و وبلاگ  دریافت کدآهنگ برای وبلاگ

ما رو از دعا فراموش نکنین (فقط اگه مشکلی بود  بفرمایید تا سریع حلش کنم)
یا علی
      

کد آهنگ در حال استفاده:کد مداحی حضرت عباس (مقدم)

**کد آهنگ داخل کادر رو کپی کنین و در قسمت تنظیمات وبلاگتون بزارین**

=====>دانلود کامل آهنگ

 کدآهنگ و کد مداحی صفحه ی یک : لطفا بر روی اسم آهنگها کلیک کنید:

۱-کد آهنگ کریمی: میلاد امام رضا علیه السلام      ۲-کد آهنگ سریال امام علی علیه السلام    ۳- کدآهنگی بسیار دلنشین برای وبلاگ شما     ۴-کد روایت (اینجا طلائیه است)      ۵- کد مداحی پرپر میزنم برای حرم(کریمی)بسیار زیبا      ۶- کد مداحی حسین عشق منی (کریمی)       ۷-علی گندابی(کد داستانی بسیار شنیدنی و تا ثیر گذار)حتما گوش بدین         ۸- فلاني آمديم نبوديد وعده ي ما بهشت(کد روایت)      ۹-کد مناجاتي دلنشين از حداديان       ۱۰- کد مداحی مي آيد از ره          ۱۱- کد مداحی ميگم عاشقم(بسیار عالی ) پیشنهاد میکنم داشته باشینش   ۱۲- کد مداحی يه شهيد يه پرچم عشق     ۱۳-کد آهنگ سریال امام رضا علیه السلام    ۱۴-کد مداحی عشق یعنی یه پلاک(كريمی)   ۱۵-کد آهنگ تیتراژ پایانی سریال دلنوازان   ۱۶-کد مناجات دلنشین با امام زمان با صدای کودکی خردسال   ۱۷-کد مداحی امام جواد علی السلام     ۱۸-کد مداحی بی تو ای صاحب زمان ۱۹-کد مولودی علی رو عشقه  ۲۰-کد مولودی ای با دو تیغ ابرو  ۲۱-کد مولودی به پات افتاده سرو کار دلم  ۲۲-کد مولودی دلم مدیونه امشب  ۲۳-کد مداحی بعضی روزا فکر میکنم بار گناهم  ۲۴-کد مداحی خدا رو شکر محرمتو دیدم دوباره آقا جون  ۲۵-کد مداحی کربلا الهم الرزقنا(بنی فاطمه)  ۲۶-کد مداحی مادر میلاد حضرت زهرا ۸۸(کربلایی روح اله غیاثی) ۲۷- کد مرثیه امام حسن عسکری (علیه السلام)  ۲۸- کد مداحی امام زمان علیه اسلام (باز امشب بوی طوفان میدهم) ۲۹-کد مولودی میلاد حضرت زینب ۳۰-کد مداحی حضرت زهرا(الا بذکرالله)  ۳۱- کد مداحی فیلم میم مثل مادر  ۳۲-سلحشور مناجات امام زمان ۳۳-دل صیقلیه شب جشن علیه  ۳۴-کد مداحی مداحی میلاد امام حسین (بال ملائک واشده ) ۳۵- (حسن خلج) - مرا نه سر نه سامان آفریدند، ۳۶- مناجات با خدا و امام زمان(عج) - دل غم پر شد از غم از غم من،   ۳۷-مناجات امام زمان(عج) (حسن خلج) شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت    ۳۸- مناجات شبانگاهان تا حریم فلک (عبد الحسین مختاباد)  ۳۹-کد مداحی میلاد امام حسن مجتبی (یا علی و یا عظیم...دلدادگیم از قدیمه)  ۴۰-کد مداحی میلاد امام حسن مجتبی(مثل علی و مصطفی ای والله)   ۴۱-کد مداحی شبهای قدر( شهادت حضرت علی علیه السلام)کریمی (بسیار زیبا (تهدمت والله ارکان الهدی)  ۴۲-کد مداحی وداع با ماه مبارک رمضان  ۴۳- کد مداحی شهادت امام صادق علیه السلام (غم رو دلم میشینه)  ۴۴- کد موسیقی دفاع مقدس  صدای راوی فتح شهید سید مرتضی  آوینی (عقل معاش می گوید که شب هنگام خفتن است)  ۴۵- کد موسیقی دفاع مقدس صدای راوی فتح شهید سید مرتضی  آوینی (گریه تجلی آن اشتیاق بی انتهایی است که ...)   ۴۶- موسیقی دفاع مقدس صدای راوی فتح شهید سید مرتضی  آوینی(شیطان حکومت خویش را بر ضعف های ما بنا کرده است)  ۴۷-کد مداحی حال و هوای جبهه ها یادش بخیر محمد رضا طاهری ۴۸-کد مولودی  میلاد حضرت معصومه سلام الله علیها    ۴۹- کد آهنگ  محله ی بنده نواز مجید اخشابی  ۵۰- کد مداحی شهادت امام باقر علیه السلام  ۵۱- کد مداحی حضرت عباس (مقدم)  ۵۲-كد مولودي و مداحي عيد غدير سراپا انتظارم انتظاری سخت ۵۳ - کد مداحی سیاه پوشان کریمی شال ماتمت آبرو به من داد، موج پرچمت دل را داده بر باد ۵۴- کد مداحی آی شهیدا یه عمر دل من تنگ براتون_سلحشور  ۵۵- کد سرود سرود زیبای " منم سرگشته حیرانت ای دوست " با صدای حسین کشتکار

کد های صفحه ی دوم ( کلیک کنید )

 ۵۶- کد آهنگ : آهنگی بسیار زیبا که یاد جبهه رو زنده میکنه  ۵۷ - کد آهنگ سریال خاک سرخ   ۵۸ - کد مداحی : بسیار زیبای زهرای من زهرای من یار دل تنهای من سلحشور   ۵۹ تا ۷۶ - ۱۸ مورد كدهاي مداحی و نوحه ويژه ايام فاطميه برای وبلاگ  در ادامه مطلب   ۷۷ - کد متن و زيارتنامه حضرت زهرا سلام الله عليها جهت دريافت كد كليك كنيد

ادامه نوشته

اتوبوس شماره 66 قسمت آخر

بسم الله ...

اول اينكه ارميا يادتان نرود

شلمچه : قدم به روی تربتش گذاشتن یعنی سلول های بدنت دهان باز کندو از تو تشکر کنند نه از تو از پاهای تو . نه ، نه ، نه ، از شهدا که دعوت کردند. آری دیگر کاری به تو ندارند یاد گرفته اند که آن ها هم میتوانند حرف بزنند و تو شرمگینی از این همه آزاری که به آن ها با اجبار داده ای و آن ها را به هر سویی بدون رضایتشان کشانده ای . باید رضایتشان رابگیری . اگر آن دنیا از تو شکایت کنند ، چه جواب خواهی داد

ناخودآگاه بر سر قرار قبلی حاضر میشوی ، پشت فنس ها ، شاید نزدیک ترین نقطه به حرم یار ، حتی شاید چند متر نزدیک تر و تو هیچ کاره ای می نشینی تا دلت برگردد ...

اروند : آن قدر علم و آب آن جا هست که بی اختیار بگویی : وقتی علم میبینم ، یاد علمدار می کنم . وقتی که آب میبینم ، یاد لب یار می کنم ... و باز هم این بی دست کربلاست که همیشه دست تو را می گیرد . پس چرا تو دستت را به او نسپاری . آری دست هایش زمین افتاد ، تا دست کسانی مثل مرا که روی زمین افتاده ام و نیرویی ندارم دوباره بگیرد و بلند کند ...

خرمشهر : با این که جای زخمهایی کهنه بر درو دیوار و وجودش هویداست ولی چه سرفراز ایستاده . راستی این چند وقت بعضی مناطق خرمشهر راکسانی که گرفته اند که آگاه نیستند برایشان برنامه ای نیست؟؟؟؟

محمودوند ( معراج شهدا) : برای تو سکوت میکنم. جرات حرف زدن در باره ی تو راندارم . خادمان تو باید بگویند هر آنچه تو در دل جا داده ای . الماس و مروارید و جواهراتی بی نظیر ...


فكه : ای رمل ها آیا می شود هر چه در من هست میان خودتان دفن کنید و من سبک برگردم ؟ ای رمل ها آیا شما گوشی برای شنیدن ناله های دل من دارید؟ میدانم دارید و با خودم فکر کردم انسان همیشه برای پرواز نباید بال داشته باشد ، گاهی وقت ها ، خاک ها تو را آسمانی میکنند . آری همین خاک . همین رمل ...


چزابه : دلم در تنگه ی چزابه گم شد ... حرفی ندارم بگویم دو رکعت نماز می خوانم به نیابت از عشاق ..

فتح المبين : نتوانستم درکش کنم ..

حرم دانيال نبي : با صفاست خیلی بیشتر از آنی که نخواهی بروی و زیارتش نکنی . اصلانمیشود . باید برای عرض ادب بروی

جمكران : من حرفی نمیگویم

حرم حضرت معصومه سلام الله عليها: اشفعی لنا فی الجنه .اینجا برایم آشناست .یعنی احساس غریبی نمیکنم چون همسایه ی برادرش هستم و به من لذتی می دهد این حرم و براحتی با بانوی آب و آیینه حرف میزنم

حرم امام خميني (رحمه الله علیه): آن قدر بزرگ بود که خودش برای خودش بارگاه و حرمی داشته باشد و دیگران در مقابل ایشان دیده نشوند ...
سياحتي ها : يك كلمه "من" داخل اتوبوس براي تنوع شده بودم سياحت : خیلی حال میدادیم به همسفرها. مخصوصا جایی که مثلا  راوی داشتیم که بزور به ما تحمیل شد . در تمام طول صحبتش ، بچه ها چرت میزدند با خودم فکر می کردم گاهی نبودن حتی بعضی از راوی ها از بودنشان به تر است ...و ما مجبور بودیم برایشان عوض اینکه حرف دیگری بزنیم .چیستان بگوییم و جُوک تعریف کنیم . البته یادمان نرفته بود که هر چیزی به جای خودش ... راستی هنوز هم کسی به چیستان من جواب نداده : اون چیه که ؟ البته جوابش را خودم هم نمیدانم

و یکی از لطیفه ها : سخت ترین کار جهان : نمک دان را نمک جا کردن . پرسیدندچرا ؟ گفت نمیدانی چه سوراخهای ریزی دارد.... اگر نخندیدید و گفتید خنک بود عیبی ندارد . باید همسفر بودید تا میدیدید با چه ترفندی میخندانمتان...

رودخانه ي كرخه ( كه خداييش خيلي حال داد) خب یک کلمه زدیم به آب و حسابی حال کردیم شنا نکردیم  ولی اب بازی تادلتان بخواهد . تا جایی که محبور شدیم همانجا یک دست لباس جدید بپوشیم


شهر شوش: خب سیاحت آن چنانی نبود ولی به دور از حرم بقیه اش سیاحت بود

شهر قم: بعد از زیارت یک گشت درست و حسابی توی بازارو بستنی و خوراکی و شکم فراخی ...

پاركينگ نيروي انتظامي به همراه اتوبوس شب آخر ( سياحت را حال كرديد؟!!! )،رسیدیم به جای مهیج داستان : آقا یک سمند با دو سرنشين زدندبه عقب اتوبوس ما : البته ببخشید که


میگویم ولی خب نجاستی خورده بودند و چیزی نمی فهمیدند( آزمايش و تستي كه در پزشكي قانوني از راننده گرفته بودند 45 درصد الكل داخل خونش بوده و تست اين آقا مثبت بود رانندگي در حال م س ت ي !!!...) حالشان طبیعی نبود و مامورین خدوم نیروی انتظامی هم وقتی دیدند دوازده شب است و ما هم جایی نداریم برویم . تعارف کردند که ما شب را تا صبح در پارکینگ بدون دادن هیچ هزینه ی اقامتی بمانیم داخل اتوبوس و ما هم از خدا خواسته چون مجانی بود قبول کردیم و شب را تا صبح کنار بقیه ی ماشین ها روی صندلی اتوبوس تخت خوابیدیم . هممممم چه حالی داد انشاء الله قسمتتان هم نشود مامورین خدوم نیروی انتظامی به شما جا بدهند ... آنها هم وظیفه ای دارند و ما همیشه مانده ایم در اجرای همین بخش نامه ها و برنامه و وظيفه ها و مامور به تكليف شدن ها و ماموريم و معذور بودن ها ... اصلا ماها را آفریده اند و خلق کرده اند که همین کارها را بکنيم و از خودمان هیچ اختیاری نداشته باشیم . مثل ماشین . کاملا بی احساس و بی اختیار ...


و بالاخره شهر بسطام شاهرود كه  فوق العاده بود باید  ببینید

http://shefaat.persiangig.com/jonob90/1.jpg

http://shefaat.persiangig.com/jonob90/2.jpg

http://shefaat.persiangig.com/jonob90/3.jpg

جدا که ایران با این سابقه و عقبه ی تاریخی خیلی سنگین است برایش که بعضی ها حالا امدند و ما را تهدید میکنند و برایمان شاخ و شانه میکشند و خلیج ما را برایش اسم میگذارند و میگویند منزوی شدید و ... نمیدانم راستش چه بگویم . بعضی ها هم که باور میکنند.. آخر ما مانده ایم بقیه چیزی بگویند و ما مثل یک بز سرمان را تکان بدهیم و تایید کنیم . نمیدانم چه چیزی باید ثابت بشود . کاری که در خاورمیانه انجام شده و دارد میشود را چشم های آن بوق های تبلیغاتی نمیبینند تا به بعضی هانشان بدهند . آنها هم که منتظرند تا بوقی تبلیغاتی ، چیزی بگوید تا باور کنند ... 

بعد هم رسیدیم شهرمان شب شده بود گفتیم برویم خانه آخر هیچ جا خانه ی خود آدم نمیشود.

آخر اينكه ارميا يادتان نرود

ارمیا(14)my ermia

 بسم الله ...

به يمن قدماش عالم پر نوره    سياهي شب از چشمامون دوره ....

ميلاد عقيله ي بني هاشم حضرت زينب سلام الله عليها مبارك

این نوشته که از کتاب ارمیا برداشت شده را تقدیم میکنم به ارمیا کسی که بهترین است و برای من دنیایی است در نوشتار من سعی بر آن شده که حتی نوع ویرایش کتاب را تغییر ندهم(روح اله غیاثی)

س ن 1 (سر در نوشت) : مكه براي شما ، فكه براي من ، بالی نمی خواهم . این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند...شهید آوینی

س ن 2  (سر در نوشت) : روزهای سخت بهایی است که باید برای سرافرازی پرداخت . "حسبنا الله و نعم الوکیل


اعتقاد من : بعضي از دوستان ميدونن من خيلي فاطمي ام الحمدلله

از فاطمه اكتفا به نامش نكنید                نشناخته توصیف مقامش نكنید

هر كس که در او محبت زهرا نیست            علامه اگر هست سلامش نكنید

دل نوشت : حواستو جمع کن جواني المثني نداره. **********. دل همين قطعه گوشتي نيست که حيوانات هم دارن،بلکه دل همون روح بلند تو اشرف مخلوقاته!

خلاصه ی قسمتهای قبل : ارمیا معمر از کسانی که منزلشان در بالای شهر تهران است ولی برای ثبت نام جبهه به پایین شهر می رود و در آن جا با مصطفی آشنا می شود مصطفی جلو چشمان ارمیا شهید می شود اما به خاطر وابستگی زیاد ارمیا حالش دائم دگرگون است دکتری که اتفاقا همسایه ی ارمیا است اما چون ارتباطی با هم نداشته اند همدیگر را نمیشناسند برای انجام خدمت وظیفه به جبهه فراخوانده میشود . ارمیا را به خاطر حال روحیش پیش دکتر می برند و دکتر عجیب دل بسته ی ارمیا می شود . دکتر در جبهه به خاطر شرایط متحول میشود و در خواست انتقال به خط مقدم میکند آنجا جانباز می شود ... جنگ تمام شده است و نیروها باید برگردند پدر ارمیا ماشین رنوی سفید ارمیا را بر میدارد و راهی می شود تا ارمیا را برگرداند. در راه که با ارمیا بر میگردند پدر متوجه میشود که ارمیا در همین مدت کوتاهی که در جبهه بوده ، با قبلش تفاوت خیلی زیادی كرده .  بين راه در یک رستوران نگه میدارند وقت غذا صاحب رستوران  حرفی میزند که ارمیا حالش عوض میشود و مثل موجی ها حالش را جا می آورد. پدر فهمیده که این ارمیا آن ارمیا نیست . وقتي به خانه مي رسند مادر هم تغييرات ارميا را مي فهمد و در اين ميان محيط خانه براي ارميا بسيار غير تحمل شده و او را سخت اذيت مي كند ... پیش نهاد می کنم این داستان را از دست ندهید

قسمت چهاردهم  -بر حسب عادت يك ساعت مانده به اذان چشم هايش باز شد. ديشب راحت نخوابيده بود ستون مهره هايش انگار با ميخ به تخت كوبيده شده باشد . آرام به بدن خود تكاني داد . عضلاتش با صدايي مثل نان خشك مي شكستند ... فهميد در سنگر نيست . در سنگر وقتي بيدار مي شد سريع خود را به تانكر مي رساند . تانكر معمولا بر اثر اصابت رگبار هاي بي هدف نيمه شب سوراخ شده بود. با تشخيص صدا و بدون اينكه از خودش صدايي بلند کند وضويي مي گرفت و سعي مي كرد با تكه چوبي ، پارچه كهنه اي يا آدامسي جاي سوراخ را بگيرد . اگر كسي را ميديد مي دانست او هم براي نماز شب بيدار شده و سعي مي كردند خود را به نديدن بزنند و اگر هم مجبور مي شدند به هم سلام می کردند .آن وقت ارميا مي گفت : ((‌ وقتي خوابيدي خواب ما را هم ببين .))

آن يكي هم در جواب مي گفت : (( محتاجيم.))

ارميا آرام از تخت پايين آمد . در وضو گرفتن بي صدا وارد بود .جورابش را در كاسه ي دستشويي گذاشت و وضو گرفت . در جبهه بيرون سنگر ، گودالي كنده بود و در آن نماز شب مي خواند تا ياد قبر هم بيفتد . در بين نماز وقتي به اولين سجده اش رسيد گريه اش گرفت . نه مثل گريه هاي جبهه كه مطبوع باشد و آدم را سبك كند . در جبهه گريه ها عشقي بودند و در خانه عقلي . وقتي در سجده خواست طبق عادت بگويد : (( اللهم الرزقنا توفيق الشهاده في سبيلك)) قلبش ايستاده بود . ديگر هيچ اميدي براي شهادت نمانده بود . دعا فاصله اي عجيب با محل اجابت گرفته بود . معلوم نبود از فردا شب در سجده ها چه بايد بگويد .

- اين جا انگار نه انگار جنگ شده .

ده دقيقه مانده به اذان وقتي نماز شب تمام شد ،‌روي تخت افتاد . اين كار هم طبق عادت بود . هميشه بچه هايي كه نماز شب مي خواندند . قبل از اذان صبح مي آمدند و خود را به خواب مي زدند . تا مثل بقيه موقع اذان ، همه با هم بلند شوند . تازه روي تخت آرام گرفته بود كه متوجه اشتباهش شد . اين جا ديگر كسي نبود كه حتا اگر مي خواست ،‌معني ريايش را بفهمد و اين چيز دردناكي بود . بعد از نماز صبح كاري نداشت . با مزخرف ترين روحيه ي عمرش به رخت خواب رفت .

روز ها با سرعت و با همين ابتذال مي گذشتند . شهين نمي دانست در ذهن ارميا چه مي گذرد . خودش هم از سوال هاي تكراري خسته شده بود .پسر بچه اي بود كه مي توانست معصوميت كودكانه اي را در زير صورت مردانه اش پيدا كند. ارميا انگار از دنيايي ديگر بود . نه او نه معمر جرات نداشتند بگويند از خانه خارج شود . در اين چند هفته اي كه ارميا آمده بود فقط يكي از كتاب هاي دانش گاهی اش را براي مطالعه از قفسه بيرون آورده بود

((‌روش هاي نوين پل سازي. يك مهندس جوان براي ساختن پل  ...))

ارميا به حال همه ي مهندسان جوان تاسف مي خورد . آن ها براي پل زدن روي تمدن بشري نياز به دانستن خيلي چيز ها داشتند .

((براي محاسبه ي خستگي بايد بتوانيد بار گسترده ي مرده اي را كه قابليت تكرار دارد محاسبه كنيد ...))

مثل پيرمردي كه به ساده انديشي جوان ها تاسف بخورد سري تكان داد

- پل ها خسته نباشيد ! عمرتان دراز باد .

آرام ورق مي زد .

((نوسان علمي براي پل بايد در حدود پانزده تا بيست برابر نوسان طبيعي باشد . مثال معروف شكستن پل سانفرانسيسكو در آمريكا(شكل 166) را براي ذكر اهميت ...))

گريه اش گرفته بود . لب ها بي توجه به چشم ها كشيده مي شد ،‌چيزي شبيه خنده

- خوب سرباز ها بايد پل را خراب كنند ديگر .

مي خنديد گريه مي كرد . مثل ديوانه ها دور خودش مي چرخيد . ادامه مطلب را ملاحظه فرماييد  ...

آرشیو:

قسمت یکم تا دوازدهم

پی نوشت ۱:ارمیا نوشته رضا امیرخانی تو این زمونه هر کدام از ارمیاها که ارمیا مانده اند سخت عذاب می کشند...(وصیت نامه ی شهید باکری....)
پی نوشت ۲: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

... گاهي نگفته قرعه به نام تو مي شود ...


تذكر ۱ : رفقا مواظب افكارتون باشيد اعمالتون ميشه...

زيارات : کربلا ما را نیز در خیل کربلاییان بپذیر، ما می آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آن گاه روانه دیار قدس شویم .

 کلمات کلیدی :ارمیا رضا امیرخانی  رمان  جبهه و جنگ   شهادت  رمان جنگ  شهید  داستانهای جنگ    خاطرات جنگ     جبهه  خاطرات رزمندگان   خاطرات جبهه  شفاعت  مرا بسپار در یادت

ادامه نوشته

اتوبوس شماره 66 قسمت دوم

بسم الله ...

و طلائيه: اتوبوس كه ترمز ميزند ( اصلا ميدانيد من ميگويم همان كه اتوبوس هم به منطقه آمده ، خودِ اتوبوس هم لياقت داشته كه خاك اين مناطق را ميان تك تك قطعه هايش فرو ببرد و كمي ... اصلا اين بحثي است طولاني ولش كنيد) دل از تو زودتر راهش را مي گيرد و كاري به جسم ندارد . هر چه دنبالش مي دوي ميبيني نه ، او زود تر از تو كفشهايش را در مي آورد واي چه مي گويم مگر دل هم كفش دارد. میداند که آن چنان شکسته و له شده که هیچ جایی جز این جا بند زنی براي ترمیمش پیدا نمی شود . پس باید برود سه راهی که دلهای زیادی را بند زد و به بالا (همان آسمان ، همان بي نهايت )متصل کرد...

http://shefaat.persiangig.com/jonob90/12.jpg

نگاهش ميكني چه آسوده مي خرامد و راه مي رود و بالاخره گيرش مي اندازي مي نشيني و عاشورا ميخواني ...دارد بند میخورد تک تک شکسته هایش جمع شده اند ...

هويزه : اين بار با هميشه فرق دارد . تو كنار همشهري هايت از هميشه آرامتري . و نمازي به بلنداي شكوه و عظمت هويزه و دلت اين جا رهاي رهاست .

http://shefaat.persiangig.com/jonob90/11.jpg

دهلاويه : باد در ميان تك بناي ياد بود مي پيچد و نوازش ميدهد تو را بعد از زيارت و متبرك شدنش. انگار با تو دارد بازي ميكند . باز هم فرقي محسوس با هميشه . اين بار ميتواني چمران را حس كني . همويي كه همرزمانش در فراق او مبهوت بودند و تو هم با آنها . آهاي دل كجايي بيا پيش من دارم چيزي مينويسم نياز به تو دارم كه تو تاييدم كني ... شرمنده دلم اين جا نيست

باشد وقتي ديگر و ادامه ي سفر با اتوبوسي كه زائر بود ، هم خودش و هم تمام اجزاي جامدش ...

عق زدن فرهنگي : ديروز وقتي آقاي ضرغامي رو ديدم با چفيه نشسته عقم گرفت... چفيه ي جلسه اي و مناسبتي . وسيله بازي خوبي بود برا عكس گرفتن و ادا در آوردن . البته بايدم اين جوري باشه تو جاييه كه توش كلي هنرمند هست . نبايد ياد گرفته باشه كه تياتر بازي كنه و هر جايي كه ميره همرنگ همونا بشه ؟؟؟؟

چفيه : اين جاست كه ارزش دار ميشه (+)

پ ن : واي داره ميرسه :   هرگز هوای جنت اعلی نمی کنم    تا در هوای مادرتان سینه میزنم واي مادرم

اتوبوس شماره  66

بسم الله ...
سلام ، اجازه بدهيد تا از دوم فروردين برايتان بگويم : خلاصه : تولدت مبارك اين هم هديه ي ما به تو كه ...، بله شما دعوتيد به پا بوسي ما... و خوشحالي بي اندازه ي من.
سوم فروردين : مقر مقاومت سپاه سبزوار : مثل هميشه بي نظمي داد ميزند ساعت اعلام شده براي حضور 12:30 ساعت حركت حدودا 17:30 البته بعضي ناهارشان را  در خانه خورده بودند و بعضي ها هم مثل ما كه فكر نميكرديم اين طور معطل شويم به يك ساندويچ قناعت كرديم .
خلاصه حركت شروع شد جالب اين جا بود . بعضي ها كه دعوت شده بودند دقيقه ي 90 با دل شكسته سوار شدند و با ما آمدند در حالي كه حتي اسمشان داخل ليست هاي مسافران نبود كه يكي از اين ها داخل مسافران ما بود و بعضي هم ...
مستقيم رفتيم تا به پليس راه سرخه كه رسيديم : باز برايمان خوابيده بودند و بيدار شده بودند و خواب ديده بودند و بخش نامه : همه ي اتوبوس ها اجازه داشتند بعد از 10 شب رانندگي كنند به جز اتوبوس هاي راهيان نور . چرا؟ چون در همان روز ها دو اتوبوس راهيان به هر دليلي كشته داده بودند . به هر ترتيب بعد از دوساعت معطلي با تلاش و اعتراض يكي از روحاني هاي كاروان ها از تمام راننده ها تعهد گرفتند كه اگر اتفاقي افتاد به گردن خود راننده !!! انگار تا قبل از اين به گردن پليس راه بود !!!! خلاصه كنم كه  بخش نامه به همين راحتي ماليده شد با چند تا امضا ...
خوابيدم . همان جا كف اتوبوس جايي كه دوستش داشتم و آرام بودم انجا.
روز دوم سفر صبح زود نماز جايتان خالي حرم حضرت معصومه سلام الله عليها و دوباره سريع راه افتاديم به بقيه برسيم . بين  15 تا اتوبوس ما آخري بوديم بين راه لاستيك تركيد. بابا اي ول به اين شانسي كه ما داريم قرار بود ناهار انديمشك جوجه بخوريم يه جايي زديم كنار و جايتان خالي چيزي جز كنسرو ماهي پيدا نكرديم كه بخوريم رفتيم بالاي يكي از همان تپه كوههاي كنار و تن ماهي را زديم توي رگ البته با حسرت جوجه كباب. و بعد از تعويض لاستيك  تا شب رانندگي كرديم تا ساعت حدودا 10 بود به گمانم رسيديم پادگاه حميديه.
يك نكته اي كه لازم است ياد آوري كنم و باز هم دعاي خيرمان بدرقه ي هميشگيشان
راننده ي ما : دوستان مي دانند در اين گونه سفر ها راننده بخشي از عوامل اجرايي محسوب مي شود . يك كلمه ايشان "20 " بودند اين همه سفر رفتم و بار هفتم يا هشتم بود راهيان مي رفتم شبيهشان را نديده بودم " علي زمان پور " مردي كه زماني خودش خلبان بود . راننده اي كه فرق داشت با تمام راننده هايي كه من ديده بودم و حتي به تاييد بقيه ي همسفران ، كاملا با ما همراه و جزئي از ما ، زائر و عاشق ، جوان ، شوخ ،‌ مومن و الگوي يك راننده ي خوب . هر جا هستند خداوند سايه شان را سر خانوده شان حفظ كند.
اسكان تقريبا مثل هميشه . يك تفاوت آشكار وجود داشت . خبري از كارهاي فرهنگي هرساله نبود . خبري از امتداد نبود . خبري از خيلي چيز هاي ديگر نبود
ادامه
زيارتي ها : طلائيه ، هويزه ، دهلاويه ، شلمچه ، اروند ، خرمشهر ، محمودوند ( معراج شهدا) ، فكه چزابه ، فتح المبين ، حرم دانيال نبي ، جمكران ، حرم حضرت معصومه سلام الله عليها ، حرم امام خميني (ره)
سياحتي ها : يك كلمه "من" داخل اتوبوس براي تنوع شده بودم سياحت ، رودخانه ي كرخه ( كه خداييش خيلي حال داد) ، شهر شوش ، شهر قم ،‌ پاركينگ نيروي انتظامي به همراه اتوبوس شب آخر ( سياحت را حال كرديد؟!!! )، و بالاخره شهر بسطام شاهرود كه  فوق العاده بود
همراه باشيد با ادامه ي سفر و با اتوبوس شماره 66...
ادامه دارد...
زيارات : ياد امام و شهدا دل و ميبره كرببلا

جواهرات در سال جديد

بسم الله ...

هیچ ، فقط همین : محمود وند دلم در گیر تو و جواهر هایی است که آن جا دیدم  ... دعوت شده بوديم چون رفتيم . ميخواستند نبرندمان . يادشان رفته بود آنها هيچ كاره اند .۱۲ قطعه ي خرد شده جواهر . ولي جواهر بودند . جواهر حتي اگر تكه تكه شود باز هم جواهر است . قيمتشان را كسي نميدانست ولي همه ميدانستيم بسيار قيمتي اند . اين هم يك جورش است . رفتن و جواهر ديدن . محمود وند قطعه اي از بهشتِ پراز جواهرات.


پ ن : شايد خاطرات سفر يا چند تا عكس اگه بشه بزارم از سفرمون خاطرات اتوبوس شماره ۶۶ نميدونم شايدم هيچ كدوم...

زیارات :

 دوباره آمده ام تا به من بها بدهی   
مرامریض کنی و مرا شفا بدهی

   گره به کار من افتاده ای کلید بهشت   
خدا کند که به من فرصت دعا بدهی

من از زیارت قبلی خراب تر شده ام 
خداکند به من بی پناه جا بدهی
 
من از زبان رضا با تو درد دل دارم  
مگر که پاسخ این ((اشفعی لنا))بدهی

توآمدی و مقام رضا مشخص شد 
تو خواستی که کلیدی به دست ما بدهی

       دلم برای محرم چه زود تنگ شده       
مگر که باز تو امضای کربلا بدهی

هزار عید فدای دو روز ماتم تو       
اگر اشاره کنی٫رخصت عزا بدهی...
 
      تمام سال برای تو روضه می گیریم       
هزار مرتبه هم در عزات می میریم

پلاك شهادت

يك عذر خواهي از دوستاني كه بنده را مورد لطف قرار دادند . بعد از تعطيلات خدمتشان هستيم

عشق يار و سختي روزگار...

 بسم الله ...

ما را هم دعا ...  یا علی

س ن  : سرکه نه در راه عزیزان بود / بار گرانیست کشیدن به دوش

توصيه ميكنم وب آن دوستانتان كه  مطالبشان به دربخور است را در قسمت وبلاگ دوستان ثبت كنيد تا نوشته هايشان را از دست ندهيد امروز به وب اين دوستم " اشك آتش " سر زدم و اين پست به جا را ديدم البته شايد  در ابتدا مناسبتي به نظر بياید ولي يک جورهايي جوابي است به آن هايي كه سختي كشيدن هاي رفقایمان را زير سوال ميبرند ...


سلام حاجی !

ببین ! می خواهم حرفی بزنم که شاید کمی ناراحت شوی . شاید دلت رنجیده شود . شاید . . .


با راهیان نور عازم هستی ؟ داری می روی جنوب ؟ . . . که چه بشود ؟! ببخشید این طوری صحبت می کنم اما مگر علّاف هستی برادر من ، خواهر گرامی ؟!!

ها ؟! داری جواب می دهی ؟ دلت برای شهدا تنگ شده ؟ می خواهی عقده هایت را باز کنی ؟ احساس می کنی گذر روزگار ، گرد و غباری را روی قلبت نشانده که باید بروی در محضر شهدا خانه دلت را غبارروبی کنی ؟ می خواهی به شهدا بگویی  . . .

بس کن این توجیهات را ! خسته نشدی از این عبارت های کلیشه ای ؟ مرد و زن حسابی ! مگر شهر و روستای خودت شهید ندارد ؟ مگر این همه مزار شهدا را نمی بینی ؟ خانواده های شهدا هم که هنوز برکت این آب و خاک هستند . خوب ؛ برو گلزار شهدا درد دل کن ، حرف هایت را بزن ، تجدید میثاق کن !

آی دیدی !! داری کم میاری ها ؟! بندۀ خدا ! می دانی تا جنوب چقدر راه است ؟ اصلاً گذرت به آن طرف ها خورده ؟ یک چیز شنیده ای و جوّگیر شده ای ؟! هزار کیلومتر ؟ هزار و دویست ؟ هزار و پانصد ؟ فکر خطر جاده را کرده ای ؟ ممکن است خواب و خوراک درست و حسابی نداشته باشی . از گرد و خاک آن جا هم که بی خبر نیستی . خستگی سفر و . . . بابا جان ! آخر سال است . از این طرف حساب کنی می شود اول سال ! چند روز تعطیلی را نمی خواهی پیش دوست و آشنا بمانی و خوش بگذرانی ؟ خستگی یک سال درس و کار و فعالیت و  . . . را نمی خواهی از تنت بیرون کنی ؟ برو یک گوشه بگیر بخواب . برو خوش باش . دلت می آید فیلم و سریال های ویژه نوروز را از دست بدهی ؟

چی فرمودی ؟ ای والله ؛ احسنت ! با این جوابت حال کردم به مولا ! آفرین . معلوم شد چشمت بسته نیست . خدا همه جا هست . از همه به ما نزدیک تر است . اما رنج سفر می خریم و طواف کعبه اش را آرزو می کنیم . به امام هشتم می شود از همین راه دور هم سلام داد اما صدها کیلومتر را می کوبیم و می رویم مشهدالرضا . هر روز دست بر سینه می گذاریم و به امام عشق سلام می دهیم اما حسرت زیارت کربلا همواره دلمان را به آشوب می کشاند .

حرف خوبی زدی . حق با شماست . خدا همه جا هست اما به طواف کعبه اش می رویم تا « حاجی » شویم و « حجت » را بر خود تمام کنیم . زر و زیور دنیا را از تن در می آوریم ؛ شیطان را سنگ باران می کنیم ، هوای نفس را ذبح می کنیم  . . .

بهنام محمدی حجت خداست . خدا آن دنیا جهان آرا را به رخ ما می کشد تا برای کوتاهی های خود بهانه نیاوریم . خدا مصطفی چمران را به رخ ما می کشد تا دلبستگی به جاه و مقام دنیا را توجیه اعمال بد خود قرار ندهیم . ابراهیم همت ، حجت خداست ، حاج حسین بصیر ، حسین بهرامی ، اصغر فرقانی ، شهید طوسی ، شهید گلگون  . . . .

به کربلاهای ایران که پا بگذاریم حجت بر ما تمام می شود . آن وقت فرصتی دوباره می یابیم . دیگر احساس می کنیم همه چیز از نو شروع شده است . اندیشه نو ، راه نو ، روز نو  . . .

ارمیا(13)my ermia

بسم الله ...

این نوشته که از کتاب ارمیا برداشت شده را تقدیم میکنم به ارمیا کسی که بهترین است و برای من دنیایی است در نوشتار من سعی بر آن شده که حتی نوع ویرایش کتاب را تغییر ندهم(روح اله غیاثی)

س ن 1 (سر در نوشت) : مكه براي شما ، فكه براي من ، بالی نمی خواهم . این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند...شهید آوینی

س ن 2  (سر در نوشت) : یاد باد آن روزگاران یاد باد کلیک کنید اینجا

خلاصه ی قسمتهای قبل : ارمیا معمر از کسانی که منزلشان در بالای شهر تهران است ولی برای ثبت نام جبهه به پایین شهر می رود و در آن جا با مصطفی آشنا می شود مصطفی جلو چشمان ارمیا شهید می شود اما به خاطر وابستگی زیاد ارمیا حالش دائم دگرگون است دکتری که اتفاقا همسایه ی ارمیا است اما چون ارتباطی با هم نداشته اند همدیگر را نمیشناسند برای انجام خدمت وظیفه به جبهه فراخوانده میشود . ارمیا را به خاطر حال روحیش پیش دکتر می برند و دکتر عجیب دل بسته ی ارمیا می شود . دکتر در جبهه به خاطر شرایط متحول میشود و در خواست انتقال به خط مقدم میکند آنجا جانباز می شود ... جنگ تمام شده است و نیروها باید برگردند پدر ارمیا ماشین رنوی سفید ارمیا را بر میدارد و راهی می شود تا ارمیا را برگرداند. در راه که با ارمیا بر میگردند پدر متوجه میشود که ارمیا در همین مدت کوتاهی که در جبهه بوده ، با قبلش تفاوت خیلی زیادی كرده .  بين راه در یک رستوران نگه میدارند وقت غذا صاحب رستوران  حرفی میزند که ارمیا حالش عوض میشود و مثل موجی ها حالش را جا می آورد. پدر فهمیده که این ارمیا آن ارمیا نیست... پیش نهاد می کنم این داستان را از دست ندهید

قسمت سیزدهم  - صدای بوق ماشین ارمیا را به خود آورد . پلک ها به ارامی باز شدند . ارمیا از نور کمی که بود سنگ های سفید خانه را شناخت . همه چیز در کوچه مرتب و منظم بود حتی درخت های چنار . اگر درست در امتداد دو درخت می ایستادی از ابتدا تا انتهای کوچه همه در یک مسیر بودند . درست مثل سرباز صفر های تازه وارد ارتشی . ارمیا کفرش درآمده بود همه چیز سالم بود .حتی یک شاخه ی سوخته هم وجود نداشت . دریغ از یک تویوتا لندکروز که کج پارک شده باشد . دریغ از یک اهن قراضه ی سوخته ی تی ۷۲ که دود سیاه از آن بلند شود . دریغ حتا از یک سرباز صفر ارتشی که فرمانده شان فریاد بزند : (( به ستون ِ يك )) و همه مثل درخت هاي چنار پشت سر هم بايستند . حتي سبزي لباس نوي سرباز صفر هاي تازه وارد از سبزي چنار ها زيبا تر بود .

-اين جا انگار نه انگار كه جنگ شده .

در عقب رنو باز شد . شهين رو به معمر كرد و گفت : (( معمر مثل اين كه ارمياي من خوابيده .))

و معمر همين طور كه آرام جامه دانش را به داخل خانه ميبرد سري تكان داد و گفت :‌(( بيداري اش را نديدي.))  ...  ادامه مطلب را ملاحظه فرماييد ...

آرشیو:

قسمت یکم تا دوازدهم

پی نوشت ۱:ارمیا نوشته رضا امیرخانی تو این زمونه هر کدام از ارمیاها که ارمیا مانده اند سخت عذاب می کشند...(وصیت نامه ی شهید باکری....)
پی نوشت ۲: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

 کلمات کلیدی :ارمیا رضا امیرخانی  رمان  جبهه و جنگ   شهادت  رمان جنگ  شهید  داستانهای جنگ    خاطرات جنگ     جبهه  خاطرات رزمندگان   خاطرات جبهه  شفاعت  مرا بسپار در یادت

ادامه نوشته

فرازهايي از وصيت نامه  پاسدار رشيد اسلام جاويد الاثر« شهيد غلامرضا پروانه »

بسم الله ...

این تصاویر زیبا رو از  وبلاگ شفاعت بگیرید  www.shefaat.blogfa.com  تصاویر زیبا سازی وبلاگ برای شما  تصاویری از شهدا و مطالبی از شهدا برای شما

فرازهايي از وصيت نامه ي پاسدار رشيد اسلام جاويد الاثر « شهيد غلامرضا پروانه* » :

به نام آن كسي كه هستي را آفريد و او كه ميميراند و زنده مي كند چند كلمه اي از باب مقصود من از رفتن :

همه را خداوند آفريده نوح سليمان ابراهيم محمد عليهم السلام و همه ي پاكان را و اوست كه مهدي عليه السلام به دستور او قيام ميكند . و اوست كه دنيا را آزمايشگاهي براي انسان قرار داد و اوست كه خميني را رهبر امت ستم كشيده ي ما گذاشت . و خدا وند به خميني و ياران خميني سعادت بخشيد و شهادت را نصيب آنان كرد . شكر گذار توام كه مرا و نامم را به خوبي بين همه نشر دادي.

يا الله ؛ مرا از زمره كساني به شمار آور كه عادتشان شوق توست ، روزگارشان آه و ناله به درگاه توست و پيشانيشان از عظمت تو در خاك است . معبودا به تو متوسل ميشوم به حرمت قران به تو و به محمد صلوات الله عليه و آله تكيه ميكنم و از تو شفاعت مي طلبم و آرزو دارم اگر شهيد شدم ، همانند شهيدان گمشده ، جنازه ام در بيابان ها بماند و در ميدان جنگ به خاك بسپارند . پروردگارا : اميدوار بودم كه با رهبر و رزمندگان در كربلا نماز بخوانم . خداوندا ميخواهم غريب شهيد شوم و از خدا ميخواهم كه شهيد بي كفن باشم و ميخواهم در اين بيابان بمانم تا به كربلا نزديك تر باشم . خداوندا به همه ي رزمندگان توفيق عطا فرما و عباداتشان را تاييد فرما و به بندگانت توفيق شناخت رهبر را عطا كن .

اللهم الرزقني شفاعه الحسين يوم الورود

مادرم به تو سلام ميرسانم و اميدوارم خدا از تو قبول كند  . به همه بگو از سرپرستي يتيم ها فراموش نكنند . همسرم با ديگران خوش رفتاري كنيد . من از همه راضيم

غلامرضا پروانه

خاطره اي از شهيد پروانه اينجا

جهت اطلاع مزارش هم اين جاست كه ... خودتون ببينيد

*پي نوشت 1 : جاويد الاثر شهيد غلامرضا پروانه : بچه مخلص سبزواري فرمانده ي گردان رعد

زيارات 1 : كربلا كعبه ي دلهاست خدا ميداند ....

كاملا بي جا نوشت 1 : ببينين ديگه خب حرف دل شايد باشه اينجا

كاملا بي جا نوشت 2 : شايد اينم بد نباشه اينجا

تذكر 2 : رفقا مواظب افكارتون باشيد اعمالتون ميشه...

ادامه نوشته

ارمیا(12)my ermia

بسم الله ...

این نوشته که از کتاب ارمیا برداشت شده را تقدیم میکنم به ارمیا کسی که بهترین است و برای من دنیایی است در نوشتار من سعی بر آن شده که حتی نوع ویرایش کتاب را تغییر ندهم(روح اله غیاثی)

س ن 1 (سر در نوشت) : مكه براي شما ، فكه براي من ، بالی نمی خواهم . این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند...شهید آوینی

س ن 2  (سر در نوشت) : الهي ، نماينده ات فرمود: " القلب حرم الله" ، حرمت را حفظ بفرما....... الهي نامه، علامه حسن زاده آملي

خلاصه ی قسمتهای قبل : ارمیا معمر از کسانی که منزلشان در بالای شهر تهران است ولی برای ثبت نام جبهه به پایین شهر می رود و در آن جا با مصطفی آشنا می شود مصطفی جلو چشمان ارمیا شهید می شود اما به خاطر وابستگی زیاد ارمیا حالش دائم دگرگون است دکتری که اتفاقا همسایه ی ارمیا است اما چون ارتباطی با هم نداشته اند همدیگر را نمیشناسند برای انجام خدمت وظیفه به جبهه فراخوانده میشود . ارمیا را به خاطر حال روحیش پیش دکتر می برند و دکتر عجیب دل بسته ی ارمیا می شود . دکتر در جبهه به خاطر شرایط متحول میشود و در خواست انتقال به خط مقدم میکند آنجا جانباز می شود ... جنگ تمام شده است و نیروها باید برگردند پدر ارمیا ماشین رنوی سفید ارمیا را بر میدارد و راهی می شود تا ارمیا را برگرداند. در راه که با ارمیا بر میگردند پدر متوجه میشود که ارمیا در همین مدت کوتاهی که در جبهه بوده ، با قبلش تفاوت خیلی زیادی کرده ... پیش نهاد می کنم این داستان را از دست ندهید

قسمت دوازدهم  - رستوراني بين راه ساخته بودند كه اندكي كسل كنندگي جاده را بر هم ميزد . با اشاره ي ارميا رستوران انتخاب شد . وقتي پياده شدند انگار تمام مسير وزنه اي شد به بدنشان و روي كمرشان قرار گرفت . ابتدا لنگان لنگان و سپس استوار به سوي رستوران گام برداشتند .  در توري رستوران را احتمالا براي اين گذاشته بودند كه مگس ها بيرون نيايند .مگس ها از اجزاي اصلي اكو سيستم جنوب هستند ( پيام بازرگاني : آخ رفقا يه دفعه يادم اومد از راهيان نور،  بوي جنوب داره مياد . خيلي نزديكه ، تا حالا سه جا گفتند برم باهاشون نتونستم و نشده . برام دعا كنين شهدا ما رو هم بطلبن ...) با وز وز هاي كر كننده و كثيفيِ چندش آوري كه به مرور زمان عادي ميشوند ؛ تكامل انسانها در برخورد با مگس . نگاه هاي عميق مشتريان به اين دو نفر جالب بود . قيافه ي پدر به آن جا نمي خورد . نگاه ها به موها و ريش هاي بلند ارميا هم نبود . بل كه نگاه ها به پيوند عجيب مردي ميان سال با موهاي جو گندمي شانه شده و جواني كم سن و سال با موهاي بلند ، غرق شده بود . مرد ميان سال يك كراوات كم داشت و جوان كم سن و سال چفيه اش را در سنگر جا گذاشته بود . خيلي نشستند  مثل رستوران هاي تهران تا صاحب كافه ي بين راه بيايد . صاحب كافه هم هر چه نگاه كرد تا بيايند و غذا را سفارش دهند به جايي نرسيد . دست آخر صاحب كافه خسته شد و به طرف ميز پدر و پسر راه افتاد . دستي به صورت چرب و خيس از عرقش كشيد و خنديد .

- داداش ،‌ هنوز يك ماه نشده كه اين خراب شده را راه انداختيم . يك ماه پيش اين جا همه چي تو منو داشتيم : موشك ، هواپيما ،‌راكت ، البته همه اش مال اين پمپ بنزين خراب شده بود . اما سرت را درد نياورم كباب داريم و ديزي ... اين دور و بر ها هم عزيز ، چيزي گيرت نمي آيد . جز يك بيابان خراب شده كه حتا به درد عراقي ها هم نخورد .

و بعد پوزخندي زد و گفت : (( اگر می خواستند می گرفتند ! ))

اما نگاه خشم ناک ارمیا او را از ادامه ی صحبت باز داشت .ادامه مطلب را ملاحظه فرماييد...

آرشیو:

قسمت یکم تا یازدهم

پی نوشت ۱:ارمیا نوشته رضا امیرخانی تو این زمونه هر کدام از ارمیاها که ارمیا مانده اند سخت عذاب می کشند...(وصیت نامه ی شهید باکری....)
پی نوشت ۲: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

 کلمات کلیدی :ارمیا رضا امیرخانی  رمان  جبهه و جنگ   شهادت  رمان جنگ  شهید  داستانهای جنگ    خاطرات جنگ     جبهه  خاطرات رزمندگان   خاطرات جبهه  شفاعت  مرا بسپار در یادت

ادامه نوشته

مزار شهدایی که با نیت قربتً الي الله خراب شد!!!!!

بسم الله ...

مزار شهدایی که با نیت قربتً الي الله خراب شد!!!!!

اين تصاويري كه ميبينيد مزار شهداي شهرستان سبزوار است شهر دارالمومنين كه كسي ناله اش به هزار توي ادارات سبزوار نميرسد ناله ها فراوان اما سنگ صبور قليل و كم ..

آجرك الله يا ابانا يا صاحب الزمان شهادت حضرت امام عسكري رو خدمت همه ي دلسوختگان تسليت عرض ميكنم

س ن (سر در نوشت ) : سلام و صلوات به روح تمام کسانیکه از نفس افتادند تا ما از نفس نیافتیم...قامت راست کردند تا ما قامت خم نکنیم...به خاک افتادند تا ما به خاک نیافتیم

مزار شهدایی که با نیت قربتً الي الله خراب شد!!!!!

به ما چيزي نگوييد ، ما داریم چهار سال است تربتشان را و خرابه هایشان را میبینیم . به ما چيزي نگوييد ، براي ما دل خوشی نمانده که باز هم به لبخند هایتان لبخند تحویل دهیم . اگر لازم باشد و شایسته که جایی بین این دنیا آباد ترین جاها باشد مزار همین شهیدان است که دارالشفای ماست . در همین چند سالی که به بهانه ی نوسازی و يكسان سازي این تربت ها را مخروبه اي كرده ايد و  پناهگاههای ما را خراب نموده و به هم زده اید، نگویید که بودجه نبوده که هر چه بودجه در این مملکت باشد متعلق به اینان است که مملکت را نجات دادند و ماییم که اجاره نشینشان هستیم و بواقع مملکت مال این هاست .و كوتاهي خودتان را گردن بودجه نبودن نيندازيد شما بايد ميرفتيد و هزينه را در ابتدا تهيه مي كرديد و بعد نه تخريب كه مرمتي در خور شان را شروع مي كرديد. نگویید این ها عزیزان ما هم هستند که اگر قبر عزیزی از عزیزانتان را به ما نشان دهید که خراب کرده اید و چهار سال طول کشیده درست کردنش میفهمیم عزیزان شما هم هستند نگویید که ما رفیقهای این ها بوده ایم ...که ملاک حالتان است...نگوید برادر ما هم بین این شهداست که شما او را برادر میخوانید آیا او هم؟؟؟... البته نه انها مهربان تر از این حرف ها هستند و این فراموشی گریبانگیر ما و شماست

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1%20%286%29.JPG

 

مگر بدهكاريشان چه بوده که حال همین چند سنگ قديمي ولي با صفا  را هم دریغ کرده اید و مزار زيبايشان را اين گونه به هم زده ايد؟جان خواستید دادند خانواده ؟ فرزند ؟ مادر ؟ همسر ؟ و ... چه نداده اند ...آیا این رسم جبران محبت است ؟؟... خودتان بگویید ما مرده ایم یا آنها  ؟ ما خفه شده ایم در دنیایمان یا آنها ؟ آيا ما در منجلاب دغدغه های کاری و زندگي هاي پر زرق و برق و خيابانهاي پر از آتش و لجنزار گناهمان فرو نرفته ايم و گم نشده ایم ؟ به کجا پناه ببریم ؟ ما و لاتحسبن الذین قتلوا را باور داريم و ميدانيم آنها نمرده اند و گاه در حنجره های ما صدایی از آنها می آید ... ولي شما همه چيز را در ظاهر ميبينيد. ظاهر ، ظاهر و ظاهر .

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1.JPG

میشنوید صدای ناله های این مادر را در کنار فرزندش ...میدانم نمیشنوید ... چه مادران و پدرانی که به امیدی که خانه ی آباد فرزندشان را ببیند سر بر همین خاک گذاشتند و خانه ی آن دنیایی آنها را دیدند ...و شما باز هم در این تلاش لاک پشتیتان براي مثلا مرمت و آباد کردن دست و پا میزنید ...

بگویید ببینیم آیا زنده نگه داشتن یاد شهدایی که شما دارید نان مثلا خدمت به آنها و خانواده ی آنها را میخورید این است؟ آیا اداره ی که مسوولش هستید به نام همین ها نیست و آیا شما به نوعی جیره خور و نمک خور شهدا نیستید ؟...

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1%20%282%29.JPG

شهيد پروانه ؛ وصیتنامه ای که روی سنگت بود را شايد دیگر در این طرح نوسازی کسی نبینند ...شهيد محمدیانی شاید دیگر جوانان ما با آن صورت زیبایت آشنا نشوند ...همان صورتی که چشمانت از پس همان عکس با همه حرف میزد شجیعی عزیز .شمس آبادی عزیز ...فرومندی ....موزه ی تاریخی و دل انگیز ما را دارند با تفکرات عقب مانده ی خودشان مثلا درست میکنند...

تنوعی که مزارهای شهدا داشت و هر کدامِ آن زنده های جاوید، حال و هوای ديگری به زائران و دلسوختگان میداد . یکسان سازي یعنی چه ؟ میشود معنی اش را ما هم بفهمیم؟ کسی در این شهر ارواح و مردگان نیست که بتواند کاری بکند که دیگر کاری به پناهگاه های ما نداشته باشند این جا مال همه است و مال شما نیست ، آن را ملک شخصی خودتان ندانید ... که هر از گاهی هر بلایی خواستید سرش بیاورید

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1%2813%29.jpg

این جايي كه میبینید نمونه ی سادگی و صداقت و صفا ، جامانده از طرح یکسان سازی و یا نو سازی شما ...و لذتی دارد در کنار این بنایی که به دست افرادی كه شايد رفيق هاي صميمي ياران شهید علم الهدي بوده اند و مطمئنا با قداست و مخلص و با اعتقاد ساخته شده است...

لطفا اینجا را خراب نکنید....

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1%2812%29.jpg

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1%20%289%29.JPG

 آن زمان ها هر شهیدی را می آوردند رفقایش دورش را می گرفتند و  برای او سنگ مزار میگذاشتند و اشک میرختند و جای دست و پا و قدمهایشان یادگاری این جا بود ولی شما همه ی آن یادگاری ها را خراب کردید چقدر از رد پای شهید محمدیانی بر همین مزار ها بود این جاها برا ی ما گذشته ي با عظمت و آثار باستانی با افتخار ماست؟

آیا اگر شما را مسوول اداره میراث فرهنگی میگذاشتند همه ی بناها و یادگاری های قدیمی و پيشينه ها و افتخارات ملتمان را تخریب میکردید تا نوسازی کنید و یا آن ها را مرمت می کردید ؟ لابد چيز هايي فهمیده اند که شما را مسوول اداره ی میراث فرهنگی نگذاشتند ...

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1%20%287%29.JPG

کجاست حالا آن رد پاها ، رد دستها؟ جای آن اشکها؟ میشود بگویید؟ شهیدشجیعی تا قبل از شهادتش چه شبها و چه روز ها این جا کنار دوستانش درددل می کرده . کو جای پای او؟ پروانه آن زمانی که اخراجت کردند یادت است الان هم جای پایت و حضورت را دارند پاک میکنند ولی گمان کرده اند ...نه ، جای تو قلب ماست

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1%20%284%29.JPG

آیا به جای این همه خراب کاری بهتر نبود مرمتی کوچک میشد؟ و اين گونه اين زيارتگاه خراب نمي شد؟ حالا بعد از چهار سال نمیدانم وقتی آقایان می آیند غبار روبی نمادين ، کجایش را غبار روبی میکنند؟ اگر نمادين نيست ، بگوييد. اگر براي گزارش کارها و آمار و گزارش دادن ها ارقام و آمار دادن هایتان نيست خداوكيلي بگوييد. خجالت نميكشيد بعد از اين همه سال به اسم غبار روبي مي آييد مزار شهدا؟...

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1%20%2810%29.JPG

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1%20%2811%29.JPG 

ما معترض کم نداریم ولی گوش بدهکار به اعتراضِ به حق کم است و یا جوابشان اين است در همين حد : شما حق دارید ، شرمنده ... بي تفاوتي و فراموش كردن هاي شما را تا كي بايد تحمل كنيم؟

شما را به خدایتان قسم به دیگر مزار های شهداها  در ابادی های دیگر دست نزنید ...شما را به خدا قسم. این ها موزه و گنجینه های ماست این ها با همین ظاهر قدیمی چیز هایی دارند که شما ها نمیفهمید

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1%20%287%29.JPG

http://shefaat.persiangig.com/mazarshohada/1%20%289%29.JPG

و این متن را نوشتم شاید اثری بکند و کمی به فکر بیایید و نه اينكه احساس داشته یا نداشته تان را جريحه دار كنم و شما ناراحت شوید و اگر ناراحت شدید علت را در کلماتی که شما را نشان داد جویا شوید شاید هم متن اصلا مربوط به شما نباشد پس ناراحت نشوید...

روح اله غیاثی 22بهمن 89


جوان خوش قد من شاد رفته
به روي دوش، چون داماد رفته
نشاني از مزارش حجله اي ماند
همان يک حجله هم بر باد رفته

***

قلم در دست نادان مثل تيشه،
مزار يار را کنده ز ريشه
بجاي خط خواناي وصيت
نشسته آهن و سيمان و شيشه

***

گهي با ذوق و گه با اشک و زاري
بنا کردم براي تو مزاري
نگهدارد خدا از چشم بدخواه
همين يک چند عکس يادگاري

***
دو چشم مادرت را دور ديدند
دم تزوير و زر با زور ديدند (1)
ميان کالک ها و نقشه هاشان،
مزارت را به شکل گور ديدند

***

شهيدي زد زقاب عکس لبخند
دلم را برد و من را کرد پابند
ولي افسوس ماه بعد بنياد
به قاب و خنده و اين عشق زد گند

***

اين دوره فقط نه عصر انسان سازي ست
عصر اتم و سرعت و آسان سازي ست
تا وقت کسي صرف تماشا نشود
قبر شهدا دچار(يکسان سازي) ست

***میری

(1) مخفي نماند که از نگاه نگارنده به برکت مجاهدت همين شهيدان، دوران سه (ز) يعني زر و زور و تزوير گذشته. اما متأسفانه در فرهنگ مديران پايتختي، سه (ب) يعني بودجه و برنامه ريزي و بخشنامه هنوز بر فرهنگ ما سنگيني مي کند. و از همين طريق فکرهاي کوچک (فعال ما يريد) مي شوند.

پ ن :  یادش بخیر پارسال مثل 22 بهمن ، کلید پخش این کلیپ رو زدیم . یادتونه : نامه ی عمار    دانلود کنید

و کلیپ قدیمی ترمونهشدار  دانلود کنید

ادامه نوشته

كليپ صوتي حاج روايتگري سعيد قاسمي و حاج حسين يكتا در مقتل شهدا  

بسم الله ...

دانلود فایل صوتی کتاب " دا "

و ....

روايتگري حاج سعيد قاسمي ،‌مقتل شهداي هويزه، شب عاشورا -محرم 89  در ادامه ی مطلب

روايتگري حاج سعيد قاسمي ، دهلاويه ، صبح عاشورا محرم 89 در ادامه ی مطلب

روايتگري حاج حسين يكتا ظهر عاشورا فكه محرم 89    در ادامه ی مطلب

روايتگري حاج سعيد قاسمي ظهر عاشورا، فكه محرم  ۸۹  در ادامه ی مطلب

ادامه نوشته

داستانهاي واقعي شهدا، سلماني صلواتي ، موشك جواب موشك

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

س ن 1(سر در نوشت) : رفقا مطالب فتنه رو سعي كنن از دست ندن...

س ن 2(سر در نوشت) : ايام محسنيه رو خدمت همه رفقا تسليت ميگم دعامون بفرماييد...

سلمانی صلواتی :

داستانهاي واقعي شهدا، سلماني صلواتي ، موشك جواب موشك

نزدیک عملیات بود و موهای سرم بلند شده بود. باید کوتاهش می کردم. مانده بودم معطل تو آن برهوت که جز خودمان کسی نیست، سلمانی از کجا پیدا کنم. تا این که خبردار شدم که یکی از پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد و صلواتی موها را اصلاح می کند.

رفتم سراغش. دیدم کسی زیر دستش نیست. طمع کردم و جلدی با چرب زبانی، قربان صدقه اش رفتم و نشستم زیر دستش. اما کاش نمی نشستم. چشمتان روز بد نبیند. با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جا می پریدم. ماشین نگو تراکتور بگو! به جای بریدن مو ها، غِلفتی از ریشه و پیاز می کندشان!

از بار چهارم، هر بار که از جا می پریدم، با چشمان پر از اشک سلام می كردم. پیرمرد دو سه بار جواب سلامم را داد. اما بار آخر کفری شد و گفت:"تو چت شده سلام می کنی.یک بار سلام می کنند."

گفتم :"راستش به پدرم سلام می کنم. "پیرمرد دست از کار کشید و با حیرت گفت:"چی؟ ..

ادامه مطلب را ملاحظه فرماييد...

ادامه نوشته

دانلود 10 کلیپ با موضوع نقش زنان در دفاع مقدس

بسم الله ...

دانلود 10 کلیپ با موضوع نقش زنان در دفاع مقدس

دانلود 10 کلیپ تصویری بسیار زیبا با موضوع : نقش زنان در دفاع مقدس

در روایت دفاع مقدس كه شرح احوال برون و درون انسان هايي است كه براي حفظ شرف و حيثيت و فضايل انساني در مقابل تجاوزگران به كرامت هاي انساني به پا خاسته اند زن نقش برجسته اي دارد.  آنچه در روایت پيروي او از حضرت زينب(س) در وقايع كربلاست. دراين راستا ايمان، ظلم ستيزي، ايثارگري وصبوري زن به نحو بسيار شايسته اي در ادبيات دفاع مقدس به نمايش گذاشته شده است. دفاع مقدس چهره زن را از نظاير آن در ادبيات پايداري جهان متمايز مي كند.


 

منبع : شناخت رهبري دات كام



http://leader-khamenei.com/images/stories/download..l-k.ir.gifهمراهی رزمنده ها و شهدا

http://leader-khamenei.com/images/stories/download..l-k.ir.gifنقش زن ها در دفاع مقدس

http://leader-khamenei.com/images/stories/download..l-k.ir.gifصحبت های یک مادر رزمنده

http://leader-khamenei.com/images/stories/download..l-k.ir.gifکلیپ تصویری وظیفه خواهران

http://leader-khamenei.com/images/stories/download..l-k.ir.gifگفتگو با همسر شهید بلندی

http://leader-khamenei.com/images/stories/download..l-k.ir.gifگفتگو با همسر شهید اسدی

http://leader-khamenei.com/images/stories/download..l-k.ir.gifگفتگو با همسر شهید پیشکار

http://leader-khamenei.com/images/stories/download..l-k.ir.gifگفتگو با همسر شهید شیخ الاسلام

http://leader-khamenei.com/images/stories/download..l-k.ir.gifگفتگو با همسر شهید شیخ الاسلام2

http://leader-khamenei.com/images/stories/download..l-k.ir.gifدر و دل یک بسیجی با امام حسین (ع)

گردان تخریب مجالی برای تخریب نفس

 

«ویژه نامه  شهدا و اردوهای راهیان نور»

 
 

شهادت، اشعار دفاع مقدس و طنز جبهه

 
 

یادمان های راهیان نور(دوکوهه،شلمچه،طلائیه...)

   

صوتی تصویری-والپیپر-گالری تصاویر-تم موبایل

 
 
 

شهادت، اشعار دفاع مقدس و طنز جبهه

 
آشنایی با یادمان‌های راهیان نور

در اولین روزها‌ی جنگ، دشمن تا پشت رودخانه کرخه جلو آمد و در حاشیه کرخه که مشرف به شهر شوش و جاده‌ اندیمشک اهواز بود مستقر شد. حضور رزمندگان اسلام در این جبهه، با شکل‌گیری خط دفاعی و اجرای عملیاتی تحت عنوان امام مهدی علیه‌السلام در سال 1360، مقدمه اجرای عملیات فتح‌المبین شد...

  سلام بر همدم و همراز عشق یعنی شهید و شهادت

ای شهیدان ! گمان می کردیم گذشت زمان ، هوای سرزمین پاکتان را از ذهنمان خواهد زدود . اما داغ فراق شما روز به روز بیشتر آبمان می کند . ای مردم ! وقتی « برقه ای » تیر خورد ، تا لحظه آخر می خندید .. به خدا قسم می خندید . . من با همین چشمانم دیدم ...

ايمان شهيدان شهادت هنر مردان خداست

 شهید سید مرتضی آوینی شهیدان را شهیدان می شناسند(شهادت در نگاه شهیدان)

- الهی اگر جز سوختگان را به ضیافت عنداللهی نمی‌خوانی، ما را بسوز آنچنان که هیچ‌کس را آنگونه نسوخته باشی.

- شهید منتظر مرگ نمی‌ماند، این اوست که مرگ را برمی‌گزیند. شهید پیش از آنکه مرگ ناخواسته به سراغ او بیاید، به اختیار خویش می‌میرد و لذت زیستن را نیز هم او می یابد نه آن کس که دغدغه مرگ حتی آنی به خود او وانمی‌گذاردش و خود را به ریسمان پوسیده غفلت می‌آمیزد.

  لبخندهای پشت خاکریز (طنز جبهه)

کی با حسین کار داشت؟ - پا خروسی! - ایرانی مزدوز! - بره گمشده عباس - آقا ما سوت بزنیم - آشنا در آمدیم - یا زیارت یا شهادت...

  یاد باد آن روزگاران ... (اشعار)

                      اين کيست که سيماي حسيني دارد
                                                                                            در کف علم فتح حنيني دارد

                      از هاله رويش رخ مهتاب خجل
                                                                                           عشق است، ولي نام خميني دارد

 

اتل متل یه بابا 1 اتل متل راحله چشم چشم دو تا چشم
اتل متل یه بابا 2 اتل متل یه مادر جمجمک برگ خزون
اتل متل یه بابا 3 اتل متل یه بازی الو الو کربلا
اتل متل یه بابا 4 اتل متل یه باغچه اتل متل یه جعبه
  اتل متل يه شاعر (در مدح مرحوم ابالفضل سپهر)  


 

یادمان های راهیان نور(دوکوهه،شلمچه،طلائیه...)

 
دوکوهه؛ سجده گاهي به وسعت آسمان

و من اينک اينجا نشسته ام و همچنان به شرمندگي خود فکر مي کنم که آنها که بودند و من که هستم؟!! آنها چه کردند و من چه مي کنم؟!! آنها چطور بودند و من الان چطورم؟!!

کربلای ایران، شلمچه

آری ! شلمچه کتاب است ، خواندنی ترین کتاب حماسه . شلمچه آسمان است سرشار از ستاره های سرخ .شلمچه بهار است لبریز از گلهای محمدی ،شلمچه دریاست ، مواج از موجهای عاشقی...

سلام بر تو ای شلمچه سلام برعشق ...

طلائیه با من سخن بگو

طلائيه! مي گويند، اينجا جايي است كه شهيدان حسين وار جنگيده اند و من از بدو ورود به خاك پاكت، تشنگي را در تو ديده ام و انتظار اهالي خيام را به نظاره نشسته ام اينجا، چقدر بوي حنجره هاي سوخته مي آيد و چقدر دستها تشنه وفايند...

عطر یاران عملیات در طلائیه  تفحص طلائیه

فکه مثل هیچ جا نیست!(متن ادبی)

از فكه‌، چه‌ مي‌توان‌ با خود داشت‌ جز پلاكي‌ سوراخ‌ شده‌ بر سينه‌ از تركش‌؟
در فكه‌ بود كه‌ جان ها، خاكيان‌ را جان‌ بخشيدند.
در فكه‌ بود كه‌ ارواح‌ مطهر، مردگان‌ را جان‌ دادند.
در فكه‌ بود كه‌ هر كه‌ اهل‌ فكه‌ بود، روحش‌ به‌ اوج‌ پر كشيد.
در فكه‌ بود كه‌ هر كه‌ آرزو مي‌كرد چونان‌ مادرش‌ مفقود بماند، پيكري‌ از او باز نيامد و گمنام‌ خفت‌.
  شهداي اينجا ديگر تشنه نيستند   فکه، سرزمين رملهاي سرخ
حماسه شهدای هویزه

یك هفته بعد، تصمیم بر آن شد كه از محور هویزه و سوسنگرد حمله انجام گیرد. این عملیات را می توان نقطه ی عطف عملیات منظم برادران ارتش و سپاه دانست. بار دیگر بنی صدر، شعار جدائی ارتش از سپاه را سر داد و گفت: سپاه نباید در این عملیات شركت كند. برادران بسیجی و سپاه كه در منطقه بوده و اغلب آن ها به منطقه آشنایی داشتند، این ترفند بنی صدر را ضربه شدیدی بر پیكر عملیات می دانستند.


 

صوتی تصویری - والپیپر - گالری تصاویر - تم موبایل

 

تم موبایل دفاع مقدس:(مخصوص گوشی های سونی اریکسون SonyEricson)

یادگاری ها: والپیپرهای شهدا و دفاع مقدس(WallPaper)

ثبت نام کاروان های راهیان نور

 

 

ویژه نامه ی صوتی و تصویری راهیان نور و دفاع مقدس

روایتگری 8 سال دفاع مقدس

بسم الله ...

روایتگری 8 سال دفاع مقدس

روایتگری 8 سال دفاع مقدس
 
ردیف

عنوان

حجم
(KB)

زمان
1 عملیات در جنگ (رحیم پور) 7,108 0:30:16
2 بچه های جبهه (رحیم پور) 6,851 0:46:41
3 بیش از این که از نسل سوم بترسیم باید امیدوار باشیم (رحیم پور) 7,036 0:29:58
4 عملیات خیبر (رحیم پور) 745 0:01:34
5 انتظار، جنگ نرم، شهادت - 2 (حاج حسین یکتا) 5,362 0:22:48
6 جنگ نرم و افسران جوان (حاج حسین یکتا) 5,749 0:24:27
7 سخنرانی در جمع دانشجویان دانشگاه امیرکبیر - 1 (حاج حسین یکتا) 4,813 0:20:28
8 سخنرانی در جمع دانشجویان دانشگاه امیرکبیر - 2 (حاج حسین یکتا) 5,059 0:21:31
9 سخنرانی در جمع وبلاگ نویسان (حاج حسین یکتا) 4,382 0:18:37
10 مسلمان شدن دختری لهستانی (حاج حسین یکتا) 608 0:02:24
11 روضه خوانی در لحظه شهادت (حاج حسین یکتا) 454 0:00:56
12 می شه من امروز حر امام حسین بشم (حاج حسین یکتا) 949 0:01:00
13 دیدار با شهید زنده... (حاج حسین یکتا) 689 0:01:26
14 شب عملیات بدر (حاج حسین یکتا) 894 0:01:52
15 سخنرانی در مدرسه علمیه باقرالعلوم - 1 (حاج حسین یکتا) 7,691 0:32:45
16 سخنرانی در مدرسه علمیه باقرالعلوم - 2 (حاج حسین یکتا) 7,385 0:31:27
17 خاطره گویی در ساعت یک و نیم شب - 1 (حاج حسین یکتا) 7,605 0:32:23
18 خاطره گویی در ساعت یک و نیم شب - 2 (حاج حسین یکتا) 7,501 0:31:56
19 امشب شب عملیات است  (حاج حسین یکتا) 5,362 0:22:48
20 با امام زمان (عج) رو راست باشیم (حاج حسین یکتا) 5,770 0:24:33
21 پایان نامه ای با موضوع راهیان نور  (حاج حسین یکتا) 6,745 0:28:43
22 جوان دیروز، جوان امروز، جوان فردا  (حاج حسین یکتا) 7,913 0:33:42
23 خاطره ای طنز از اولین اعزام (حاج حسین یکتا) 2,167 0:09:10
24 در جمع دانشجویان کرمانشاه (حاج حسین یکتا) 6,555 0:27:54
25 روایتگری در جمع دانشجویان خارجی در یادمان شلمچه (حاج حسین یکتا) 4,197 0:17:51
26 روایتگری در جمع دانشجویان خواهر دانشگاه هنر  (حاج حسین یکتا) 6,989 0:29:45
27 روایتگری در جمع کاروان راهیان نور پادگان دژ  (حاج حسین یکتا) 5,051 0:21:28
28 روایتگری در جمع کاروان های راهیان نور در پادگان دژ فروردین سال 1388 (حاج حسین یکتا) 5,414 0:23:01
29 روایتگری در داخل اتوبوس کاروان دانشکده معماری در مسیر خرمشهر به یادمان شلمچه (حاج حسین یکتا) 3,395 0:14:25
30 روایتگری در مسجد فاطمیون اهواز (حاج حسین یکتا) 8,017 0:34:08
31 سخنرانی در جمع انجمن های اسلامی خواهران 1 (حاج حسین یکتا) 6,319 0:26:54
32 سخنرانی در جمع انجمن های اسلامی خواهران 2 (حاج حسین یکتا) 6,089 0:25:55
33 سخنراني در مراسم اعتكاف  (حاج حسین یکتا) 5,340 0:36:19
34 سخنراني در هيئت فاطميون (حاج حسین یکتا) 5,414 0:23:01
35 روایتگری حمید داوود آبادی 667 0:05:37
36 مثل شهدا گناه کنیم (روایتگری حمید داوود آبادی ) 570 0:04:52
37 توفیق شهادت (روایتگری حمید داوود آبادی ) 369 0:03:08
38  شهادت یا خودکشی (روایتگری حمید داوود آبادی ) 800 0:06:49
39  شهید اشرف مخلوقات است (روایتگری حمید داوود آبادی ) 277 0:02:21
40 مبارزه تکنفره در مقابل عراقیها  (روایتگری حمید داوود آبادی ) 304 0:02:36
41  خاطره ای ازعملیات کربلای 8  (روایتگری حمید داوود آبادی ) 416 0:03:33
42 فرهنگ جبهه  (روایتگری حمید داوود آبادی ) 738 0:06:18
43 سیره شهدا (روایتگری حجت الاسلام ضابط) 3,020 0:13:11
44 روایتگری از شهدای دفاع مقدس - طلاییه 1 1,597 0:13:11
45 روایتگری از شهدای دفاع مقدس - طلاییه 2 3,869 0:16:53
46 روایتگری حاج جسین یکتا در اردوی راهیان نور 1,589 0:12:33
47 هشت سال جنگ ایران و عراق دروغ بزرگی است (حاج سعید قاسمی) 4,419 0:09:03
48 روایتگری حجت الاسلام مهدوی بیات در مناطق جنگی 3,409 0:09:10
49 سخنان حجت الاسلام مهدوی بیات در مورد مرحوم ضابط 2,158 0:14:30
50 خاطره ای از عملیات خیبر - رحیم پور ازغدی 600 0:01:42

برای دانلود فایل‌های صوتی بالا، روی نام فایل مورد نظر کلیک راست نموده
و  گزینه ...Save Target As را انتخاب نمایید.

مداحی هایی در مورد شهدا و راهیان و جبهه و دفاع مقدس

 

بسم الله ...

مداحی هایی در مورد شهدا و راهیان و جبهه و دفاع مقدس

مداحی های دفاع مقدس
 
ردیف

موضوع

اجرا

حجم
(KB)

زمان
1 شب های جمعه که می شه دلا بهونه می گیره (جدید) 2,021 0:08:36
2 السلام ای فکه و طلاییه (موسوی) (جدید) 1,361 0:05:47
3 شهدای گمنام مادراتون غریبن (موسوی) (جدید) 1,810 0:07:42
4 گر چه یک دنیای غم رو دلمه (موسوی) (جدید) 1,702 0:04:49
5 در ناله و شور عشق (سلحشور) (جدید) 1,356 00:05:45
6 قبله حاجات کهف الشهدا (حدادیان) (جدید) 1,325 00:05:37
7 با بسم رب الشهدا (رمضانی) (جدید) 2,035 00:08:39
8 دلم گرفته بازم چشام بارونیه (رمضانی) (جدید) 1,722 0:07:19
9 هر کی دلش گرفته و هنوز نرفته کربلا (رمضانی) (جدید) 2,217 0:09:26
10 تو همه خوبا سری، مفقود الاثری (رمضانی) (جدید) 1,174 0:04:59
11 مرغ دل من هوای کربلا داره (رمضانی) (جدید) 2,041 0:08:41
12 شهدا شرمنده ایم (رمضانی) (جدید) 1,153 0:04:53
13 شهدای گمنام مادرتون غریبن (رمضانی) (جدید) 1,107 0:04:42
15 دوکوهه السلام ای خانه ی عشق 610 0:05:11
16 مکه ی من مکه بود منای من دوکوهه_حاج منصور ارضی 1,373 0:04:40
17 تو این دیار بی رنگی، میون دلای سنگی_سلحشور 2,186 0:09:18
18 عشق یعنی یه پلاک،که زده بیرون از دل خاک_کریمی 989 0:04:11
19 آی شهیدا یه عمر دل من تنگ براتون_سلحشور 748 00:04:25
20 ای ولی عصر و امام زمان_سلحشور 333 00:02:45
21 کاروان رفت و ما به جا ماندیم_سلحشور 531 00:04:27
22 شبای جمعه که میشه دلا بهونه می گیره 1,976 0:08:25
23 خاک پای همتونم اگه امشب بتونم _ رمضانی 1,341 0:11:24
24 یه عده پرنده بودند که زمین و دوست نداشتند 2,230 0:09:29
25 یاد امام شهدا دل و می بره کرب و بلا - حدادیان 1,336 0:11:22
26 گرچه یک دنیای غم رو دلم  دل خوشم دست حسین رو سرم-هلالی 436 0:03:41
27 یاد فکه و کرخه نور بخیر   یاد بانه و یاد هور بخیر - هلالی 971 0:08:14
28 شلمچه سرزمین عشق و ایثار - هلالی 1,24 0:05:26
29 آی عاشقا بشارت، داریم میریم زیارت - هلالی 526 0:02:14
30 کجایید ای شهیدان خدایی - کریمی 1,49 0:06:33
31  یک شهید یک پرچم عشق - مختاری 481 0:02:03

برای دانلود مداحی های دفاع مقدس، روی آیکون  کلیک راست نموده
و  گزینه ...Save Target As را انتخاب نمایید.

داستانهاي واقعي شهدا، يا زهرا سلام الله عليها

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

1 - نام يا زهرا سلام الله عليها گره باز مي كرد

غروب دلگير بصره بود و روز اول اسارت. همة اسرا را در يک سالن با سقف کوتاه، با يک پنجرة کوچک و در آهني مستقر كرده بودند. مجروحاني که خون زيادي ازشان رفته بود، ناله مي‌کردند، اما خبري از درمان نبود.

سالن جاي سوزن انداختن نداشت و نمي‌شد نفس کشيد، بعضي‌ها سرپا ايستاده بودند. تشنگي امان بچه‌ها را بريده بود، اجازة خروج براي قضاي حاجت هم نمي‌دادند. سطلي را براي اين کار داده بودند، که از همان هم براي خوردن آب استفاده مي‌شد.

 مدتي که گذشت، نفهميديم چه شد که انگار عراقي‌ها ديوانه شدند و ...ادامه ي مطلب را ملاحظه فرماييد

2 - قيمت سربند يا زهرا


ادامه نوشته

دانلود كتابهاي مربوط به جبهه و حماسه

مهاجر کوچک (بر اساس زندگی شهید اسماعیل دقایقی)

خورشید بدر (سردار سرلشکر پاسدار شهید اسماعیل دقایقی )کتاب نیمه پنهان ماه ( شهید سرلشکر اسماعیل دقایقی به روایت همسر شهید)

لوطی و آتش -- براساس زندگی سردار شهید حسن باقری
مین های دوست داشتنی -- بر اساس زندگی سردار شهید علیرضا عاصمی

آن روز سه‌شنبه بود --- روایت حماسه شهید حسن ترک

دلیل : روایت حماسه شهید علی چیت سازان

در کمین گل سرخ - روایتی از زندگی شهید سپهبد علی صیاد شیرازی

لبخندهای جنگ -- مجموعه داستان

منبع : دفتر راويان جوان

دانلود فايل صوتي كتاب "دا"  

قسمت اول کتاب صوتی ""دا"" بر اساس خاطرات"" سیده زهرا حسینی""
تالیف: سیده اعظم حسینی« ""دا"" در زبان كردي به معناي مادر است. اين كتاب مجموعه خاطرات ""سيده زهرا حسيني"" دختر اين خانواده است که از دوران كودكي اش در عراق و همچنين حوادث روزهاي آغاز جنگ و مشاهدات زهرا در اشغال خرمشهر و پس از آزادي خرمشهر است»
 
 

حجم فایل : 1.45 MB

 

قسمت دوم:

 

 
قسمت دوم کتاب صوتی ""دا"" بر اساس خاطرات"" سیده زهرا حسینی""
تالیف: سیده اعظم حسینی
تنظیم برای رادیو و کارگردان: جواد پیشگر بازیگران: ""هاجر احمدشمسی، نرگس موسی پور، مهران زنجانی، لیلا طورانی، سکینه میر مقصود"" کاری از رادیو فرهنگ (29:30)
 
 

حجم فایل : 6.74 MB

 

قسمت سوم:

 

قسمت سوم کتاب صوتی "دا" بر اساس خاطرات"سیده زهرا حسینی"تالیف: سیده اعظم حسینی (26:13)
 

حجم فایل : 6.01 MB

 
 
قسمت چهارم:
 
 
قسمت چهارم کتاب صوتی "دا" بر اساس خاطرات"سیده زهرا حسینی"تالیف: سیده اعظم حسینی (21:55)
 
 

حجم فایل : 5.02 MB

 
قسمت پنجم:
 
 
قسمت پنجم کتاب صوتی "دا" بر اساس خاطرات"سیده زهرا حسینی"تالیف: سیده اعظم حسینی (26:46)
 
 

حجم فایل : 6.13 MB

 
قسمت ششم:
 
 
قسمت ششم کتاب صوتی "دا" بر اساس خاطرات"سیده زهرا حسینی"تالیف: سیده اعظم حسینی (30:45)
 
 

حجم فایل : 7.04 MB

 
قسمت هفتم
 
 
قسمت هفتم کتاب صوتی "دا" بر اساس خاطرات"سیده زهرا حسینی"تالیف: سیده اعظم حسینی (23:47)
 
 

حجم فایل : 4.09 MB

 
قسمت هشتم:
 
 
قسمت هشتم کتاب صوتی "دا" بر اساس خاطرات"سیده زهرا حسینی"تالیف: سیده اعظم حسینی (26:03)
 
 

حجم فایل : 4.48 MB

 
قسمت نهم:
 
 
قسمت نهم کتاب صوتی "دا" بر اساس خاطرات"سیده زهرا حسینی"تالیف: سیده اعظم حسینی (26:57)
 
 

حجم فایل : 4.63 MB

 
قسمت دهم:
 
 
قسمت دهم کتاب صوتی "دا" بر اساس خاطرات"سیده زهرا حسینی"تالیف: سیده اعظم حسینی (17:21)
 
 

حجم فایل : 2.98 MB

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

تدارکاتچی: www.tabeen.ir

  :پلاک شهادت

کلیپ کرامات شهدا (( زنده به عشق ))

کلیپ کرامات شهدا (( زنده به عشق ))

کلیپ کرامات شهدا (( زنده به عشق ))

در ادامه مطلب

ادامه نوشته

زنگ تفريح دلمي  دلم با تو چقدر آرام است ...عزيز دلم

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

زنگ تفريح دلمي.دلم با تو چقدر آرام است،عزيز دلم 

باران که بماند؛ آن مرد در برف هم معرفتش حرف ندارد. آن مرد در برف آمد؛ با یک سینه سخن

حتما ادامه مطلب را ملاحظه فرمایید

ادامه نوشته

الهی فکه را مکه ی من و اعمالم را در آنجا اعمال مقبول خودت مقرر فرما

 بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

الو سلام منزل خداست؟

اين منم مزاحمی که آشناست هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است!!!!

ولی هنوز پشت خط در انتظار يک صداست!!!

شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد ، حساب بنده هايتان جداست؟؟؟!!

الو دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد خرابی از دل من است يا که عيب از سيم هاست؟ ادامه مطلب...

ادامه نوشته

فيلم ديدار مقام معظم رهبري از خانواده شهيد شهرياري + حاشيه ، هیچ چیز تصادفی نیست

حاشيه ي اين ديدار را در اين جا ملاحظه فرماييد

تصاوير را در اين جا ملاحظه فرماييد

فيلم اين ديدار را از اينجا دانلود كنيد












فيلم ديدار مقام معظم رهبري از خانواده شهيد شهرياري + حاشيه ، هیچ چیز تصادفی نیست

حاشيه ي اين ديدار را در اين جا ملاحظه فرماييد

تصاوير را در اين جا ملاحظه فرماييد

فيلم اين ديدار را از اينجا دانلود كنيد

هیچ چیز تصادفی نیست

رهبر معظم انقلاب اسلامی، پنج‌شنبه شب گذشته (سی‌ام دی‌ماه)، با حضور در منزل شهید دكتر مسعود علی‌محمدی و شهید دكتر مجید شهریاری، با خانواده‌های این دانشمندان شهید دیدار كردند. آنچه در پی می‌‌آید، حاشیه‌هایی است از این دیدار كه پایگاه اطلاع‌رسانی حضرت آيت‌‌الله خامنه‌ای آن را منتشر می‌كند:
http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_2.gif
فرقی نمی‌كند استاد دانشگاه باشد یا خانه‌دار؛ به هر كسی بگویند میهمانی كه وارد خانه‌اش می‌شود، رهبر است، دست و پایش را گم می‌كند. با این‌كه خانه را به خاطر همین میهمان‌ها تر و تمیز كرده و میوه و شیرینی را هم آماده، اما باز هم انگار حس می‌كند چیزی كم است.

همسر دكتر مجید شهریاری هم از این قاعده مستثنی نیست. هرچند چهره بسیار آرامی دارد، اما از وقتی خبر را شنیده مرتب این طرف و آن طرف می‌رود؛ با همان عصایی كه به خاطر ماجرای ترور مجبور شده در دست بگیرد. اولین چیزی هم كه درست می‌كند، قاب عكس استاد شهریاری و چند نفر از همكارانش است: «اگه قراره این فیلم رو جایی پخش كنید، بذارید این قاب رو بردارم. چون عكس یكی دیگه از دانشمندان هم توش هست.» حواسش هست كه مبادا خاطره تلخ خودش، برای كس دیگری تكرار شود. اما توی قاب، دكتر دارد می‌خندد؛ مثل بقیه اطرافیانش كه با او عكس یادگاری گرفته‌اند. گوشه قاب هم نوشته: «یاد آن روز به خیر... همه می‌خندیدند.» عكس برای بهار همین امسال است.

رهبر كه وارد می‌شود، پسر دكتر به استقبالش می‌رود. همسر دكتر اما، كنار مادر و دختر شهید، نشسته روی مبل. نمی‌تواند جلوی رهبر بلند شود. پایش را گذاشته روی میز جلویش و پارچه‌ای انداخته روی آن. همان‌طور نشسته خیرمقدم می‌گوید. استخوان‌های پایش در اثر انفجار خُرد شده؛ اما خودش نه. صورت زخمی‌اش پر است از صلابت زینبی. انگار نمی‌خواهد كسی غم سنگین دلش را در چهره‌اش بخواند. دقیقاً به همین دلیل هم پس از انفجار، در بیمارستان خواسته بود كه هیچ خبرنگاری بالای سرش نرود: «آخه من زخمی بودم و داغدار. ممكن بود حرفی بزنم كه دشمن سوءاستفاده كنه.»
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10891/A/13891103_0410891.jpg
رهبر كه قبلاً صحبت‌های همسر شهید را از تلویزیون دیده، تقدیری از شهید و خانواده‌اش می‌كند: «شهادت دكتر شهریاری، آبرویی داد به جامعه علمی كشور. شهادت همچنین شخصیت برجسته و مورد قبولی، به دشمن نشان داد كه در محیط علمی جمهوری اسلامی، اینجور شخصیت‌ها و انگیزه‌هایی وجود دارد.»

و بعد هم از مقام شهید می‌گوید و از عنایت الهی كه موجب تسلی بازماندگان است:
«مهم‌ترین تسلایی كه انسان در اینجور حوادث به خودش می‌دهد این است كه می‌داند خدای متعال برای این جانفشانی‌ها و این شهادت‌ها و این خون‌های به ناحق ریخته شده، ثواب‌هایی را معین و مدون كرده كه به ذهن ما هم خطور نمی‌كند! به قدری این مقامات و درجات الهی، عالی و غیرقابل توصیف است كه ما اصلاً نمی‌توانیم درك كنیم؛ و مطمئن باشید ایشان الان در بهترینِ حالات است، كه هر مؤمنی و هر انسان صالحی، اگر چنانچه اندكی از آن مراتب را بتواند با دیده‌ی بصیرت خودش ببیند، آرزو می‌كند كه ای‌كاش ما به همین سرنوشت دچار بشویم. و  الحمدلله رب‌العالمین  ایشان (شهید شهریاری) وضعشان اینطور است؛ و بزرگترین تسلی این است.
لكن تسلای دومی هم وجود دارد و آن قدردانی مردم است. دیدید كه مردم ما چه قدردانی و چه ارزش‌گذاری كردند از این شهید بزرگوار.»

خانم دكتر كه در دانشگاه هم همكار دكتر شهریاری بوده، می‌‌رود سراغ خاطرات همسرش: «نماز شبش به‌راه بود. حتی شب عروسی هم سجاده نماز شبش جمع نشد.» می‌‌داند كه همه می‌دانند همسرش از دانشمندان طراز اول مملكت بوده، دیگر چه اهمیتی دارد كه رتبه‌2 كنكور بوده و مهندسی برق دانشگاه امیركبیر خوانده، یا نمره درس ریاضی2 را 19.5گرفته؛ درسی كه تقریبا هر مهندسی سابقه یكی‌دوبار افتادن در آن را دارد.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10891/A/13891103_0210891.jpg
دوست دارد مردم از دین و ایمان همسرش هم بدانند: «سرپرستی مالی چند خانواده رو برعهده داشت. تازه، مطمئنم خیلی‌هاش رو هم ما خبر نداریم.» بعد هم از تأسیس صندوق قرض‌الحسنه مسجد و چند كار دیگر می‌گوید. مطمئن است كه شهادت دكتر به خاطر این تزكیه نفس بوده، نه آن مدارج علمی. این تلقی را رهبر هم تأیید می‌كند.

رهبر از احوال جسمی خانم دكتر می‌پرسد. دویست تركش توی بدن خانم دكتر، رهبر را هم به تعجب می‌اندازد. اما وقتی از تركشی می‌گوید كه در كنار قلبش جا خوش كرده، رهبر را می‌برد به 30سال پیش؛ روزی كه خودش را ترور كرده ‌بودند: «توقع این كه من زنده بمونم نبود. وقتی به هوش می‌آمدم، به نظرم می‌رسید دارم می‌رم. مرگ رو می‌دیدم.»

رهبر اینها را كه می‌گوید، به دست راستش اشاره می‌كند؛ یادگار همان ترور: «وقتی خوب شدم، با خودم گفتم حتما علتی داشته؛ خدای متعال از من توقعی داشته. همون موقع به امام(ره) هم گفتم این حرف‌ها رو. البته اون موقع فكر می كردم به خاطر جبهه و جنگ و این‌جور چیزهاست. شما هم همین فرض رو بكنید. اگر تركشی تا نزدیكی قلب می‌ره و وارد قلب نمی‌شه، اتفاقی نیست. می‌شود گفت كه تصادفیه، اما همه تصادف‌ها با اراده الهی صورت می‌گیره. حتما خدا توقع دارد كاری بكنید. زمینه‌اش هم هست. هم زمینه فعالیت علمی دارید، هم دانشجویان و جوانان زیادی زیر دست شما هستند.»

خانم دكتر كه فرصت را مناسب دیده، نكته‌ای را برای حفاظت بهتر از دانشمندان مطرح می‌كند و می‌گوید: «من راضی‌ام به رضای خدا. مطمئنم كه این شهادت، تقدیر مجیدم بود. برای خودم نمی‌گویم. اما می‌خواهم كه بیشتر مواظب دانشمندان دیگر باشند.» بعد هم می‌شنود كه رهبر این دستور را قبلاً داده.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10891/A/13891103_0310891.jpg
درددل‌ها كه تمام می‌شود، رهبر به رسم همیشه، قرآنی را به همسر و مادر شهید هدیه می‌كند. اما جمله یادگاری رهبر، این بار كمی با یادگاری‌های دیگر متفاوت است؛ درحد یك كلمه: «بسم الله الرحمن الرحیم. اهدایی به خانواده‌ی دانشمند شهید عزیز؛ آقای دكتر مجید شهریاری. سیدعلی خامنه‌ای. 89/10/30» و انگار تمام ماجرا در همین یك كلمه‌ «دانشمند» بود تا برای خیلی‌ها ثابت شود كه درِ باغ شهادت هنوز باز است.

رهبر با خانواده شهید شهریاری خداحافظی می‌كند و می‌رود به منزل «دانشمند شهید» بعدی؛ دكتر علی‌محمدی. این شهید هم فقط دو فرزند داشته، یك پسر و یك دختر؛ كه با مادرشان به استقبال رهبر می‌آیند.

رهبر در اینجا هم تسلی خاطری به خانواده شهید می‌دهد: «شهادت یعنی كشته‌شدن در راه آرمان بلند و الهی، به‌وسیله دشمنان این آرمان. این را به هركسی نمی‌دهند. این پاداش را فقط به كسانی می‌دهند كه مستحق باشند.» این نكته اولی است كه رهبر آن را مایه تسلی خاطر بازماندگان می‌داند و بعد به نكته دومی هم اشاره می‌كند: «قدردانی مردم از زحمات شهید»
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10891/A/13891103_0610891.jpg
بعد هم كمی از پاداش شهید می‌گوید: «به مجرد این كه شهید روی زمین افتاد، قبل از آن‌كه به آن دنیا برود، ملائكه به استقبالش می‌آیند و به او مژده می‌دهند. او همه اینها را با همین چشم مادی می‌بیند. خدا هم همه گناهانش را می‌بخشد.»

همسر شهید علی‌محمدی هم از خاطرات همسرش می‌گوید. [عكس‌نوشت را از اینجا مشاهده كنید] از این كه آمادگی شهادت داشت و می‌گفت خیلی از شب‌ها خواب می‌بیند كه به سویش تیراندازی شده. از این‌كه چه فضای معنوی خاصی را در سفر حج برایش ایجاد كرده بود: «توی صفا و مروه می‌گفت خودت را بگذار جای هاجر. ببین چه حسی داری و توی رمی جمرات می‌گفت فرض كن جای حضرت ابراهیم(ع) بودی و می‌خواستی فرزندت را ببری به قتلگاه. آن‌وقت شیطان وسوسه‌ات می‌كرد...» رهبر هم توصیه می‌كنند كه این روحیات معنوی را حفظ و به دیگران منتقل كنید.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10891/A/13891103_0810891.jpg http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10892/H/138911031755300516_10892.jpg
موقع رفتن می‌شود و جمله همیشگی رهبر در این دیدارها: «خب خانم! مرخص فرمودین؟» و همسر شهید جواب می‌دهد: «افتخار دادید به ما.» اما رهبر می‌گوید: «ما به شما افتخار می‌كنیم؛ به شما همسر صبور و دانای شهید.»


رهبر معظم انقلاب اسلامی، پنج‌شنبه شب گذشته (سی‌ام دی‌ماه)، با حضور در منزل شهید دكتر مسعود علی‌محمدی و شهید دكتر مجید شهریاری، با خانواده‌های این دانشمندان شهید دیدار كردند. آنچه مشاهده می‌كنید فیلم حضور حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در منزل شهید دكتر شهریاری است. [حاشیه]
 فیلم کامل دیدار : حضور رهبر انقلاب در منزل شهید شهریاری

با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

کیفیت متوسط و فرمت Wmv و با حجم 46.9 MB
کیفیت پايين و فرمت Flv و با حجم 16.3 MB
کیفیت خوب و فرمت Mp4 و با حجم 133.3

فيلم ديدار مقام معظم رهبري از خانواده شهيد شهرياري + حاشيه+تصاوير

فيلم ديدار مقام معظم رهبري از خانواده شهيد شهرياري



رهبر معظم انقلاب اسلامی، پنج‌شنبه شب گذشته (سی‌ام دی‌ماه)، با حضور در منزل شهید دكتر مسعود علی‌محمدی و شهید دكتر مجید شهریاری، با خانواده‌های این دانشمندان شهید دیدار كردند. آنچه مشاهده می‌كنید فیلم حضور حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در منزل شهید دكتر شهریاری است. [حاشیه]
 فیلم کامل دیدار : حضور رهبر انقلاب در منزل شهید شهریاری

با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

کیفیت متوسط و فرمت Wmv و با حجم 46.9 MB
کیفیت پايين و فرمت Flv و با حجم 16.3 MB
کیفیت خوب و فرمت Mp4 و با حجم 133.3


حاشيه ي اين ديدار را در اين جا ملاحظه فرماييد

تصاوير را در اين جا ملاحظه فرماييد

فيلم اين ديدار را از اينجا دانلود كنيد

ساخت فیلم شهید چمران و حاج احمد متوسلیان

حاتمي‌كيا با نام بردن از 2 پروژه «شهيد چمران» و «شهيد احمد متوسليان» به عنوان آثاري كه قصد ساخت آنها را دارد، گفت: اميدوارم فيلم شهيد چمران را سال 91مقابل دوربين ببرم. زندگي حاج احمد متوسليان هم موضوع مورد علاقه من است اما نهادهاي دولتي از ساخت آن حمايتي نكرده‌اند و اميدوارم روزي فيلم دلخواهم را دراين باره بسازم.

اميدوارم فيلم شهيد چمران را سال 91 مقابل دوربين ببرم
حاتمي‌كيا با «پلاك» به سينماي جنگ برگشت
طي مراسمي، فيلم‌هاي جنگي ابراهيم حاتمي‌كيا در مجموعه‌اي با عنوان «پلاك» رونمايي شد. مراسم به خوبي و خوشي برگزار شد اما پرسش و پاسخ حاتمي‌كيا با نمايندگان رسانه‌ها فضايي را فراهم آورد كه اين بحث در آن غالب شد: «مشكلات سينماي دفاع مقدس!»

در ابتداي اين مراسم، محمدرضا عباسيان، رئيس موسسه رسانه‌هاي تصويري تدوين «پلاك» را نتيجه تلاش‌هاي صورت گرفته در دوره قبلي مديريت موسسه بيان كرد و گفت كه اين مجموعه شامل 14 DVD است كه علاوه بر 13فيلم ساخته شده توسط اين كارگردان در زمينه دفاع مقدس، پشت صحنه فيلم‌ها، عكس‌ها و مصاحبه‌اي كارشناسي را نيز در خود جاي داده است. يك فيلم نيز به آثار كوتاه ساخته شده توسط اين كارگردان در زمينه سينماي دفاع مقدس اختصاص دارد. عباسيان در جلسه ديروز با اشاره به اين كه فيلم‌هاي اين مجموعه به 3 زبان عربي، انگليسي و فارسي زيرنويس شده است، بر اين مساله تاكيد كرد كه موسسه رسانه‌هاي تصويري درخصوص ارائه اين فيلم‌ها نگاه بازاري ندارد و هدفش اين است كه محصولي فرهنگي فراهم شود تا از اين پس، مسوولان كشور در ديدارهاي خود با مسوولان كشورهاي ديگر، علاوه بر صنايع دستي محصولي فرهنگي نيز براي هديه دادن در اختيار داشته باشند.

نياز به نسل جديد فيلمسازان جنگ

حاتمي‌كيا نيز با اشاره به نحوه شكل‌گيري مجموعه «پلاك» و كوشش‌هاي صورت گرفته براي تدوين اين آثار گفت: در اين مجموعه بخش‌هاي حذف شده فيلم‌ها نيز قرار داده شده تا اين آثار براي افرادي كه اهل تحقيق و مطالعه در زمينه سينما هستند، بيش از پيش كاربردي شود.

وي با بيان اين مطلب كه «بعد از فيلم موج مرده تلاش كردم خيلي با صراحت به جنگ نپردازم» افزود: اغلب فيلم‌هايي كه در سال‌هاي اخير درخصوص جنگ ساخته شده بشدت بوي كهنگي مي‌دهد. علت آن هم اين است كه مديران محافظه‌كار در اين عرصه و شاخه‌اي از فيلمسازي به استعدادهاي جديد اجازه بروز و ظهور نمي‌دهند. امروز ديگر بايد نسل فرزندان من درباره جنگ فيلم بسازند؛ افرادي كه بحث فيزيكي جنگ را درك نكرده‌اند اما درباره آن حرف‌هاي زيادي دارند.

حاتمي‌كيا با نام بردن از 2 پروژه «شهيد چمران» و «شهيد احمد متوسليان» به عنوان آثاري كه قصد ساخت آنها را دارد، گفت: اميدوارم فيلم شهيد چمران را سال 91مقابل دوربين ببرم. زندگي حاج احمد متوسليان هم موضوع مورد علاقه من است اما نهادهاي دولتي از ساخت آن حمايتي نكرده‌اند و اميدوارم روزي فيلم دلخواهم را دراين باره بسازم.

معرفي سينماي دفاع مقدس به دنيا

حاتمي‌كيا در ادامه با انتقاد از عملكرد دستگاه‌هاي مسوول در بخش بين‌الملل سينماي ايران درباره عمل به تعهدات خود جهت معرفي سينماي دفاع مقدس به دنيا گفت: جشنواره‌هاي جهاني به فيلم‌هاي ضد جنگ علاقه دارند ولي در فيلم‌هاي من نسبت به جنگ نگاه ايجابي وجود دارد كه اين فضا مورد علاقه جشنواره‌هاي جهاني نيست. در طول سال‌هاي گذشته نيز تنها فيلم‌هايي مانند دندان مار و آباداني‌ها از سينماي ايران به جشنواره‌هاي خارجي راه يافتند.

حاتمي‌كيا در پاسخ به سوال خبرنگار جام جم درباره ساخت فيلم درباره جنگ عراق و افغانستان و تجربه‌اي از جنس فيلم «خاكستر سبز» نيز گفت: از ميان 13 فيلم جنگي من، تنها 3 فيلم به طور مشخص به سينماي جنگ مي‌پردازند و ساير آنها به حواشي جنگ مربوط است. در سينماي ايران فقط مرحوم ملاقلي‌پور مي‌توانست به متن جنگ بپردازد كه متاسفانه ديگر در ميان ما نيست.

اين كارگردان سينماي دفاع مقدس با اشاره به بهره‌برداري فيلم اخراجي‌ها از نقاط كور جنگ گفت: «به نظر من آن فيلم بايد خيلي تحليل شود، اخراجي‌ها روي نقطه كور سينماي جنگ دست گذاشت ولي صرفا براي آن نبود كه فروش كرد و اكنون نيز در مورد آن علاقه‌اي ندارم كه حرف بزنم».

رضا استادي ‌‌‌‌/‌‌‌‌ گروه فرهنگ و هنر

منبع : جام جم

ارمیا(11)my ermia

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

این نوشته که از کتاب ارمیا برداشت شده را تقدیم میکنم به ارمیا کسی که بهترین است و برای من دنیایی است در نوشتار من سعی بر آن شده که حتی نوع ویرایش کتاب را تغییر ندهم(روح اله غیاثی)

پست قبلي را هم ملاحظه بفرماييد  مطالب فتنه رو اگه پیگیری نکردید همراه بشید

س ن (سر در نوشتت) :هفت صفر بنا به روایتی شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام هستش که خدمتتون تسلیت عرض میکنم کلیک کنید اینجا دانلود مداحی امام مجتبی

س ن (سر در نوشت) : مكه براي شما ، فكه براي من ، بالی نمی خواهم . این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند...شهید آوینی

خلاصه ی قسمتهای قبل : ارمیا معمر از کسانی که منزلشان در بالای شهر تهران است ولی برای ثبت نام جبهه به پایین شهر می رود و در آن جا با مصطفی آشنا می شود مصطفی جلو چشمان ارمیا شهید می شود اما به خاطر وابستگی زیاد ارمیا حالش دائم دگرگون است دکتری که اتفاقا همسایه ی ارمیا است اما چون ارتباطی با هم نداشته اند همدیگر را نمیشناسند برای انجام خدمت وظیفه به جبهه فراخوانده میشود . ارمیا را به خاطر حال روحیش پیش دکتر می برند و دکتر عجیب دل بسته ی ارمیا می شود . دکتر در جبهه به خاطر شرایط متحول میشود و در خواست انتقال به خط مقدم میکند آنجا جانباز می شود ... جنگ تمام شده است و نیروها باید برگردند پدر ارمیا ماشین رنوی سفید ارمیا را بر میدارد و راهی می شود تا ارمیا را برگرداند پیش نهاد می کنم این داستان را از دست ندهید

قسمت یازدهم  -الله اکبر . بسم الله الرحمن الرحیم
نگاه ارمیا به مهری که دیگر سیاه شده بود افتاد . حدود شش ماه است روی آن نماز می خواند. یاد سربازی افتاد که دو روز پیش به خاطر علاقه اش به ارمیا خواست که مهر را به او بدهد
-ارمیا مهرت خیلی خوش بوست می دهی اش به من؟
-نه مگر کسی وسایل شخصی اش را به کسی می دهد؟
سرباز ناراحت و گرفته از در بيرون رفت . ارميا هم مهر را برداشت و با آن شروع به بازي كرد . مهري كه ديگر سياه شده بود.
ارميا متوجه شد خيلي از نمازش دور افتاده است . نمازش را شكست . انحراف فكرش او را تا مصطفي جلو برد و ناگهان از جا پريد. به سرعت به بيرون سنگر خيز برداشت . پا برهنه بود ، كف پايش را سنگ ها خون انداختند . اما ارميا حس نكرد.بين حلقه ي سربازان سرباز سيه چرده را پيدا كرد و به پايش افتاد و دستش را بوسيد . سرباز خود را عقب كشيد . مهر را در دست سرباز گذاشت ، ساعتش را در آورد و به سرباز داد . سرباز ها از شدت تعجب خشكشان زده بود . سرباز سيه چرده در حين دور شدن مبهوت ارميا را نگاه مي كرد  ارميا فرياد مي زد و مي دويد .
- خدايا من را ببخش.خاك چقدر مغروري ؟ تو هيچ چيزي نيستي . وسايل شخصي ؟!مرگ بر آن شخصي كه من باشم.مصطفي وسايل شخصي نداشت براي همين ازش هيچ چيز نماند . آن وقت من به يك مهر كه روي آن شش ماه نماز مي خواندم جوري دل بسته ام كه دل آن بي چاره را مي شكنم .آن مهر نبود ، بت بود .خدا براي اين مصطفا را برد كه به چيزي جز خدا علاقه نداشت . دلش آزاد بود اما من هنوز رنوي سفيد يادم هست . خانه ... سجاده ...
چند لحظه بعد از سنگر دود بيرون مي آمد ...ادامه مطلب را ملاحظه فرماييد...

 

آرشیو:

قسمت یکم تا یازدهم

پی نوشت ۱:ارمیا نوشته رضا امیرخانی تو این زمونه هر کدام از ارمیاها که ارمیا مانده اند سخت عذاب می کشند...(وصیت نامه ی شهید باکری....)
پی نوشت ۲: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

 کلمات کلیدی :ارمیا رضا امیرخانی  رمان  جبهه و جنگ   شهادت  رمان جنگ  شهید  داستانهای جنگ    خاطرات جنگ     جبهه  خاطرات رزمندگان   خاطرات جبهه  شفاعت  مرا بسپار در یادت

ادامه نوشته

دل تنگ شهداست

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

اي شهـ ـيد ؛ ما هنــــوز در محاصره هســتيم و تو چه زيــبا حصار تنگـــــ دنيا را شكستي
 شهادت خاک را بوییدنی کرد.شهادت سنگ را بوسیدنی کرد

 دل تنگ شهداست اي شهـ ـيد ؛ ما هنــــوز در محاصره هســتيم و تو چه زيــبا حصار تنگـــــ دنيا را شكستي   شهادت خاک را بوییدنی کرد.شهادت سنگ را بوسیدنی کرد shefaat.net

تقديم به شهدا يه روضه ي كوچولو :

دیدین بچه کوچولو شروع میکنه به دندان شیری در آوردن...
گفت بابا :
از ضربت عدوی تو سخت قلب من شکست
دندان نمانده برایم  ....   دندان شیری من شکست ..... آه رقيه ، آه عمه ي سادات

پ ن ۱ : دلم سخت گرفته . چه خوشه ، این خاطرات و نوشته ها می مونه . بد جور حال گریه دارم بعضی مواقع آدم دلش می خواد کسی کنارش باشه بهش تکیه کنه و گریه کنه!!!؛اما امان از بعضی ملاحظات ...

پ ن ۲ : میخوام ارمیا رو بنویسم احتمالا تا قبل ظهر بزارمش...

ادامه نوشته

عشق يعني يه پيام ...تا بقيه الله و قيام

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

مطلب پست صفحه ي اصلي مطلب ديگه اي بود اما سير در وبلاگ دوستان مرا به جايي آشنا برد جايي كه آرامش است اينجا چون در آن ياد شهدا موج ميزند و چيزي ديدم كه كاملا مربوط به نوشته ي من است پس اون مطالبي كه اول نوشتم رو بردم ادامه مطلب و اين جا مزين شد به ...حتما ادامه مطلب رو ببينيد

خدا وكيلي خيلي آروم شدم...

قسمتی از آخرین سخنرانی شهید دکترسید احمد رحیمی در سال ۱۳۶۱

امروز تسلیم امامیم

خدا انشاء الله عمر امام را تا ظهور ولی عصر عجل الله تعالی طولانی بگرداند

اما فردا

ولی فقیه

این کشور هر کس که باشد خبرگان این کشور هر کس که باشد خبرگان این کشور هر کس را که انتخاب

کردند در مقابلش تسلیمیم

ولی فقیه استثناء ندارد امام استثناء نیست

ما به این دلیل در مقابل امام تسلیمیم که امام مرجع تقلید است امام ولایت دارد و نایب ولی عصر عجل الله

است فردا این مسئولیت بر عهده هر کس که قرار گیرد

سرتا پا گوش به فرمان او هستیم

بنابر این برای پیمودن این راه

وحدت واتحاد بر حول اسلام ، بر حول ولی فقیه

و تسلیم محض بودن در مقابل قوانینش و دستوراتش

این رمز بقاء ماست

عشق يعني يه پيام تا بقيه الله و قيام

 عشق يعني يه كلام پا به پاي فرزند امام

ادامه نوشته

فقط به خاطر شماست كه مانده‌ام ""گزارش ديد و بازدید سرزده رهبر از خانواده شهید كاركوب‌زاده""

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

فقط به خاطر شماست كه مانده‌ام ""گزارش ديد و بازدید سرزده رهبر از خانواده شهید كاركوب‌زاده""

گزارش ديد و بازدید سرزده رهبر از خانواده شهید كاركوب‌زاده
محمدتقی خرسندی
هنوز خستگی هشت روز سفر از تنم بیرون نرفته بود كه مهدی زنگ زد: «تقی! برگرد بیا قم. یه روز به سفر اضافه شده. فردا شب هم برنامه هست». چون روز آخر، برنامه عمومی دیگری نبود، یك روز زودتر برگشته بودم تهران. اما ظاهرا كار خاصی پیش آمده كه برنامه 1 روز اضافه شده. همه برنامه‌هایم را تلفنی كنسل كردم تا برگردم قم.
http://farsi.khamenei.ir/image/home/rect-1-n.gif
از خانه اولین شهید كه خارج می‌شویم، مینی‌بوس رفته. با بقیه خبرنگارها می‌رویم توی یك وانت دوكابینه «گشت راهداری». 7 نفر با كلی لوازم عكاسی و فیلم‌برداری. آخرین شب سفر است و همه برنامه ریخته‌اند كه بلافاصله برگردند تهران. تمام‌شدن سختی 10 روز سفر، سختی تنگیِ‌جا در وانت را كم كرده. توی همان فشردگی، بازار شوخی داغ است، تا می‌رسیم به خانه شهیدان كاركوب‌زاده. 2 شهید؛ خلیل و عبدالجلیل. و 1 مفقودالاثر؛ منصور.

وارد خانه كه می‌شویم، همان‌جا جلوی در اتاق خشكمان می‌زند؛ همه‌مان. یك تخت‌خواب توی اتاق و یك نفر روی آن. پدر خانواده كه از 1 سال پیش بر اثر سكته مغزی به كما رفته و حالا فقط پوست و استخوانی است بر روی تخت؛ بدون ذره‌ای گوشت. این را حتی از روی پتويی كه رویش انداخته‌اند هم می‌توان فهميد. صورت گودافتاده، دهان باز، چشمان فرورفته. زیاد شنیده بودم كسی مثل یك تكه گوشت روی تخت افتاده باشد، اما این پدر، حتی همان تكه گوشت را هم نداشت.

در و دیوار خانه محقر، پر است از عكس‌های جبهه و جنگ. برخلاف خانه‌های قبلی، عكس‌ها فقط مربوط به شهیدان نیست. هر عكس و كارت پستالی كه به جنگ ربط داشته باشد، یا رنگ و بوی مذهبی داشته باشد، روی در و دیوار نصب شده. حتی جمله‌ای درمورد نسبت بی‌جحابی و تمدن. به قول یكی از بچه‌ها، شبیه پایگاه بسیج است این خانه. مادر به محافظ‌هایی كه پرسیده‌اند امشب میهمان دارند یا نه، عكس‌های سربازان جنگ را روی دیوار نشان داده و گفته: «اینا همه مهمان مایند.»

به اعضای خانه، تازه خبر داده‌اند كه میهمان‌شان رهبر است. مادر و دختر تا حالا فكر می‌كردند قرار است از بنیاد شهید بیایند. پدر هم كه روی تخت است و تقریبا از همه‌جا بی‌خبر. دیروز به‌شان زنگ زده و گفته‌اند فرم دریافت یارانه‌تان با اطلاعات بنیاد شهید هم‌خوانی ندارد و فردا برای بررسی دقیق‌تر می‌آییم، خانه باشید. و حالا شنیده‌اند كه مهمان‌شان رهبر است. بقيه در ادامه مطلب

در همين رابطه بخوانيد
 
 
 
ادامه نوشته

یاد باد آن روزگاران یاد باد...

بسم الله ...

ياد » جبهه ها «بخير كه دانشگاه خودسازى بود و كـنــكـورش صـداقـت و اخــلاص و مـتـون درســى آن را در كربلا با مركب خون به چاپ «انتشارات شهادت » مى رساند .

ياد » موقعيت هايى «بخير كه كسى به فكر موقعيت نبود و قرارگاه هايى كه دل را بى قرار مى كرد . ياد » سنگر «بخير كه به غار ثور مى ماند و » ايستگاه صلـواتى «كه مـحل استـراحت ملائـك بود .مى روم تـا ببينم آنچه را تاكنون فقط شنيده ام .

دلش را در چفيه اى خونين خلاصه كرده «باكرى » است ، چفيه اى كـه از برادرى شهيد برايش به يادگار «مهـدى باكرى » مانـده است .خداونـدا،سردار شهـيد چـه رازى در درون داشت ، چـه جـوانمردى بـود كـه با گذشت سال ها از دوران دفاع مقدس هنوز قلب ها به عشق او مى تپد .

 هـنوز هـم مى تـوان آهنگ درد آلـود «دشت عـباس » نمازهاى شبانه را در اين دشت شنيد .هنوز مى توان از حافظه آرام اين فضا صداى تپش » ايثار «و دلدادگى را شنيد .شهيدان » باران رحمت «حق اند بر زمين .

 

 اگر شهيدان نبودند درياى دلهامان كوير مى شد . شهيدان رفتند تا ما ماندن بياموزيم و ما چه مى دانيم از » راهيان «خط ايثار و از چابك سواران عرصه پيكار، آنان كه » ميدان رزم «از نبرد جانانه شان به لرزه درآمده بــود .

آنـهــايـى كــه در بـزم خــون » حـنــا «بـســتـنــد و بـا فريادشان خط بطلان بر واژه شوم » ذلت «كشيدند .

 

 اى شــهــيـــدان هــشــت فــصــل شــهـــادت ، از شــمــا تقاضايى داريم به آبرويتان سوگند، نه نگوييد، تقاضا داريـم مـا را شـفـاعـت كـنـيـد .اى شـهـيـدان بـا حـضـور آسمانى و عاشقانه شماست كه از خاك خونين دشت گل مـى شكـفد و بـا تكـبير سـلحـشورانـه شمـاست كه سق سكـون و سكوت ترك برمى دارد و نور خـدا بر زمين تجلى مى گردد .

اينك مايـيم و تنديسى از پـيكارتان ، اينك مايـيم و حــمــاســـه اى ســتــرگ كــه شـــمــا بــرادران ســفـــر كــرده «ازدحام عشق » آفريده ايد .اينك ماييم و دريايى كه در بـوى بهـار گـرفتـه و لحـظه لحـظـه ظهـورى كـه مـردم را انتظار مى كشد .

شهادت ، محرّم ، من آلوده

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

چهار شنبه مشهدم و دعا گوی همه تون

شهيد علمداربراي دوستان خوبتان آرزوي شهادت كنيد...

خودم مي دونم آدم خوبي نيستم اما رفقا .... آيا براتون دوست خوبي نبودم ؟؟؟ آيا ميشه برام ...

 

وَ   آي   عشق ادركني و          آآآآی     عشق       ادرکنی...

 

 

پ ن ۱ : ارباب صداي قدمت مي آيد/ هنگامه ي شور و ماتمت مي آيد/ ما در تب و داغ عشق تو ميسوزيم/ چند روز دگر مُحَرّمت مي آيد
پ ن ۲ : من كه قراره بميرم كاش تو كربلا بميرم     يا پاي شيش گوشه يا كه     تو حرم سقا بميرم
قرار ما عاشقا   با همه سينه زنا    بر سر و سينه زنان    شب جمعه كربلا
اولش بشه زيارت زيارت زيارت      آخرش بشه شهادت  شهادت  شهادت
من كه قراره بميرم   رو دامن زهرا (سلام الله عليها ) بميرم....

دانلود مداحي عيد غديرم رو دو پست پايين تر گذاشتم ... 

 http://www.shefaat.blogfa.com/post-982.aspx

ادامه نوشته

داستانهای واقعی شهدا  میلاد امام هادی علیه السّلام

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

میلاد امام هادی علیه السّلام مبارک

 

عاشورائيان
گفت : مادر جان مي روم جبهه تا شهيد شوم.
گفتم پسرم اين جور صحبت نكن
گفت : وقتي جنازه ام را آوردند مي بيني كه نه سر دارم و نه دست...
وقتي شهيد شد و پيكر مطهرش را آوردند.دستش قطع شده بود و سرش را هم پيدا نكرده بودند...
.....................................
حالا
روضه هاي محرم را خوب تر مي فهمم...

 راوي : مادر شهيد حسن علي ابوچناري(سبزوار)

عکس موبایل   عکس زیبا    شهدا   جبهه  چفیه   آوینی   همت   رزمندگان    یادمانها     مناطق عملیاتی    تصاویر گیف   تصویر گیف    گیف    عکس امام     والپیپر جنگ   شهید   روایت همراه    وبلاگ شفاعت   مرا بسپار در یادت    روح اله غیاثی    چفیه   شقایق    خاطرات    www.shefaat.blogfa.comشهید گمنام   شهید چمران   سجاده   تسبیح   شهدا

*************
غرق در عشق:
يكي دو ماه قبل از آن كه شهيد بشود آمده بود تهران . يك شب كه رفته بوديم نماز جماعت ، تو قنوت ركعت دوم قنوت امام جماعت تمام شد ولي هنوز حسن در حال قنوت بود .انگار يادش رفته بود كه دارد نماز جماعت مي خواند . نماز جماعت تمام شد ولي او هنوز در حال خودش بود .
غرق نماز شده بود .گويي كه با كسي حرف مي زند ! نميدانم چطور بگويم...
.......................................
حالا من
جامانده ام راستي كسي هست بگويد چگونه بايد آن طور نماز بخوانم ...غرق در عشق؟؟؟...

منبع : كتاب چشم بيدار حماسه(خاطرات شهید حسن باقری) 

عکس موبایل   عکس زیبا    شهدا   جبهه  چفیه   آوینی   همت   رزمندگان    یادمانها     مناطق عملیاتی    تصاویر گیف   تصویر گیف    گیف    عکس امام     والپیپر جنگ   شهید   روایت همراه    وبلاگ شفاعت   مرا بسپار در یادت    روح اله غیاثی    چفیه   شقایق    خاطرات    www.shefaat.blogfa.com

پ ن : نایب الزیاره بودم رفقای عزیزم  وقتی خادم میگفت مشرف بشین یاد قضیه ی تشرف افتادم... مياين زيارت؟(ادامه مطلب)

ادامه نوشته

ارمیا(10)my ermia

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

این نوشته که از کتاب ارمیا برداشت شده را تقدیم میکنم به ارمیا کسی که بهترین است و برای من دنیایی است در نوشتار من سعی بر آن شده که حتی نوع ویرایش کتاب را تغییر ندهم(روح اله غیاثی)

پ ن (سر در پست) : مكه براي شما ، فكه براي من ، بالی نمی خواهم . این پوتین های کهنه هم می توانند مرا به آسمان ببرند...شهید آوینی

پ ن (سر در پست) :  ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد. آیا آنروز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید شهید آوینی

پ ن (سر در پست) :انشام دوباره بيست باباي گلم!/موضوع:( كسي كه نيست)باباي گلم/ديشب زن همسايه به من گفت :يتيم/معناي يتيم چيست ؟ باباي گلم

پ ن (سر در پست) :مهربانی و مهر ورزیدن را از گل بیاموزید,زیرا حتی ته کفشی را که لگد مالش میکند,خوشبو میکند.

قسمت دهم  دیوار های سنگی سفید از شعار نویسی محفوظ مانده بودند . چطور از چشم حزب الله دور مانده بود معلوم نبود.کسی آنها را که شعار می نوشتند نمی شناخت .و نباید هم می شناخت . چرا که حزب الله علی القاعده در جبهه بود و جداً ، حزب الله ، شمال شهر در شرايط جنگي به درد شعار نويسي مي خورد.
خانه شان در شمال شهر تهران بود . سر در خانه ي پدر ارميا هلالي شكل بود . استخري داخل خانه بود كه خيلي وقت بود آب نداشت . در اين هفت هشت ماه كه ارميا نبود پدر و مادر فرقي نكرده بودند . اما چيزي مثل بو ، مثل هوا ، مثل فضا ، در خانه تغيير كرده بود .همه دلشان براي ارميا تنگ شده بود . حتي همسايه ها .
آن چه كه مثل بو ، مثل هوا يا فضا بود از زمان قطع نامه به حالت بحراني در آمده بود . آن روزي كه جواني با لباس سبز بسيج ، كه مامان شهين (ارميا مادرش را اين جور صدا مي كرد) او را اصلا شبيه ارميا نمي دانست به خانه ي آن ها آمد ، مجبور شد براي سالم بودن ارميا قسم بخورد و شهادت مصطفا را تسليت بگويد . نامه هاي ارميا كه دوخطي بودند و دير مي آمدند نمي توانست نگراني خانواده را بر طرف كند
نامه ها با كمترين حروف بيشترين معاني را مي رساندند
...ادامه مطلب را ملاحظه فرماييد...

آرشیو:

قسمت یکم تا دهم

پی نوشت ۱:ارمیا نوشته رضا امیرخانی تو این زمونه هر کدام از ارمیاها که ارمیا مانده اند سخت عذاب می کشند...(وصیت نامه ی شهید باکری....)
پی نوشت ۲: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

 کلمات کلیدی :ارمیا رضا امیرخانی  رمان  جبهه و جنگ   شهادت  رمان جنگ  شهید  داستانهای جنگ    خاطرات جنگ     جبهه  خاطرات رزمندگان   خاطرات جبهه  شفاعت  مرا بسپار در یادت
ادامه نوشته

انتظار و دوستی و شهدا

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

پ ن : (سر در پست) هر روز براي آمدنت دعا ميكنم ...و براي نيامدنت كار هاي بسيار....

این تصاویر را از    www.shefaat.blogfa.com   بگیرید  تقدیمتان برای آشتی

براي انتخاب دوست سه تا خط كش بزارين و دوستتون رو انتخاب كنين:
۱ - خط كش خدايي : ببينين از خدا كه اين همه بهش نعمت داده يه تشكر خشك و خالي ميكنه يا نه . اگه نماز نميخوند مطمئن باشين برا اين همه لطف داره نمك دون شكني ميكنه برا شما هم نمك دون شكني خواهد كرد
۲ - خط كش پدر و مادر : اگه ديدين به پدر و مادرش كه اين همه براش زحمت كشيدن بي اعتنايي ميكنه مطمئن بشين به شما هم اگه هر جور لطف بهش بكنين و زحمت بكشين بي اعتنايي خواهد کرد.
۳ - خط كش دوستان قبلي : ببينين با دوستاي قبليش چه جور تا كرده . اگه اونا رو به راحتي رها كرده مطمئن باشين شما رو هم به راحتي رها ميكنه .
يا علي  ما را  هم دعا...غياثي

توصیه : شهدا انتخاب هایی مطمئن برای رفاقت :

شهدا صميميت  شهدا انتخاب هایی مطمئن برای رفاقت

فكر ميكنم خوندن نظرات اين پست خالي از لطف نباشه...

قسمت پنجم سريال مختارنامه آماده دانلود ميباشد

ارمیا(9)my ermia

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

پ ن (روی سر در پست): امروز ۲۳ ذی القعده است روز زیارتی مخصوص آقا امام رضا علیه السلام
هر جا هستی دستتو بزار رو قلبت با احترام رو به مشهد بایست یه سلام خدمت ولی نعمتمون از همه ی مشهدیا هم التماس دعای مخصوص .برا ما هم نایب الزیاره باشین و سلام ما رو از نزدیک خدمت آقامون برسونین اگه زحمتی نبود دو رکعت نماز هم ...
دست روی قلبم می گذارم : السلام علیک یا امام الرئوف یا علی بن موسی الرضا علیه السلام

پ ن ۲ : به پاس حضور پرشورتان و استقبال بي نظيرتان و حلقه ي بي مانندتان گرد وجود خورشيد گونه ي رهبر عزيز تر از جان : مردم عزيز قم ما هم سپاسگذارتانيم دشمن را هراسان و متعجب كرديد با ين كارتان خداوند بركات روز افزون خود را نصيبتان كند
""دفتر مقام معظم رهبری با سپاس بی پایان به درگاه احدیت، تشکر صمیمانه و عمیق ایشان را از مراجع عظام، علمای اعلام، طلاب عزیز و همه قشرهای مردم خونگرم، انقلابی و بصیر قم اعلام می دارد و از پروردگار کریم عزت و عظمت روزافزون قم و اعتلای بیشتر حوزه مبارک و تاریخ ساز این شهر مقدس را مسئلت می نماید""

این نوشته که از کتاب ارمیا برداشت شده را تقدیم میکنم به ارمیا کسی که بهترین است و برای من دنیایی است در نوشتار من سعی بر آن شده که حتی نوع ویرایش کتاب را تغییر ندهم(روح اله غیاثی)

قسمت نهم  سه تايي مي خنديدند و جلو مي رفتند از دشت به نخلستان رسيدند نخلهاي سوخته اكثرا ميوه نداشتند آنهايي هم كه ميوه داشتند را بچه ها قبلا كال كنده بودند
-من هميشه با خودم فكر مي كنم عراقي ها چه جور مي خواستند از داخل اين نخلها رد بشوند آخر اينجا كه راه ماشين رو نداشته ؟!
-آن هم با چه ماشين هايي مصطفا هم چين بچه ها زدند كه معلوم نيست تانك بوده يا نفربر
-چرا معلوم نيست؟تا وقتي كه سالم بودند كه اسم داشتند الان هم اسم همه شان يكي مي شود.
-اسمشان چخ مي شود آقا سهراب؟
-مي شود خوز!
-خوز؟!خوز ديگر چيست؟
-ما را گرفتي؟خوز؟!
-شما تحصيل كرده ايد ،بايد بدانيديعني چي . ببينيد آقايان چرا به اين جا مي گويند نخلستان؟
-خوب براي اينكه توش نخل است ديگر
-بارك الله .قربان آدم چيز فهم .خوب چرا به اين استان مي گويند خوزستان؟براي اين كه توش پر از خوز است ديگر! حالا فهميديد ؟!اين هم دليلش.
-خوب دمت گرم .حالا بگو چرا دويست سال قبل كه اين جا جنگ نبوده مي گفتند خوزستان؟
-خوب ديگر اين را شما كه تحصيل كرده ايد بايد بگوييد آقا مصطفاما ديگر اين ها را نمي دانيم...شايد هم امداد هاي غيبي باشد.
سه تايي خنديدند.سهراب به خاطر هيكل چاقش يكي دوقدم از آنها عقب بود.بعد از نخلستان دشت بود كه خاكريز ها مشخص بوند . در دشت مقصد مثل سراب است .مي پنداشتند تا چند دقيقه ديگر مي رسند اما خاكريز ها هنوز سر جايشان بودند و هر چه مي رفتند نميرسيدند.
-اگر من خدا نكرده شهيد شوم بايد تمام اين راه من را كول كنيد ، برگردانيد.
-خدا نكند.ان شاءالله يكي ديگر كه سبك تر باشد شهيد شهيد بشود .
-مصطفا خيلي زرنگي اين را مي گويي براي اينكه خودت از همه سبك تري . اما درازي و بدبار .برعكس من از همه تان خوش بار ترم.
-بس است ديگر حالا ما يك چيزي گفتيم .ديگر همه مي خواهند شهيد بشوند هشت سال فرصت داشتيد به سن و سال و سابقه هم باشد من جلوترم
-اما الان اسارت هم بد نيست .تا ما برسيم آن جا جنگ تمام شده .صدام جان ما را براي تبليغات مي فرستد كربلا ،بعد مي فرستد ايران.
-نه اين ارميا شهيد بشو نيست ..
.ادامه مطلب را ملاحظه فرماييد...

آرشیو:

قسمت ۱   قسمت 2   قسمت 3   قسمت ۴  قسمت ۵   قسمت 6  قسمت ۷  قسمت ۸

پی نوشت ۱:ارمیا نوشته رضا امیرخانی تو این زمونه هر کدام از ارمیاها که ارمیا مانده اند سخت عذاب می کشند...(وصیت نامه ی شهید باکری....)
پی نوشت ۲: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

 کلمات کلیدی :ارمیا رضا امیرخانی  رمان  جبهه و جنگ   شهادت  رمان جنگ  شهید  داستانهای جنگ    خاطرات جنگ     جبهه  خاطرات رزمندگان   خاطرات جبهه  شفاعت  مرا بسپار در یادت
ادامه نوشته

فكه

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

مي خواهم جاني تازه بگيرم پس بگذار تا بنويسم به من حق بده دلم بگیرد تا از تو فاصله میگیرم   شهید

نشستم از جایی بنویسم دنبال موضوعی بودم یادم آمد از فکه  پس آماده شدم

فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی

فكه

مي شناسي اينجا را   فكه  مي خواهي بيشتر برايت از راز اينجا بگويم  راز خون شهيد آويني فكه  من با آنكه فكه بوده ام اما آن جا را نمي شناسم زيرا زماني كه من بوده ام آن جا آب بوده امكانات بوده اصلا آنجا فكه نبوده ، آن جا كاملا به هم ريخته  ميخواهي برايت بگويم از زبان آنهايي كه آنجا بوده اند...

در يادداشت هاي باقي مانده از يکي از شهيدان گردان حنظله مي خوانيم:

«امروز روز پنجم است که در محاصره هستيم. آب را جـــيره بندي کرده ايم. نان را جيره بنــــــدي کرده ايم. عطــش همه را هلاک کرده است، هـــمه را جز شهدا، که حالا کنارهم در انتــــــهاي کانال خوابيده اند. ديگر شــــهدا تشنه نيستند. فداي لب تشنه ات پسر فاطمه(سلام الله عليها)»

و چه خوب شد دلم تنگتان شد راستي شما اين همه صفا و صميميت را از كجا آورديد

شهدا صميميت

فكه مثل هيچ جا نيست! نه شلمچه، نه ماووت، نه سومار، نه مهران، نه طلائيه، نه... فكه فقط فكه است! با قتلگاه و كانال هايش، با تپه ماهور و دشت هايش خاص است و منحصر به فرد

درود بر فكه محل نزول ملائك

راستي صفايي دارد روضه ي حضرت زهرا را خواندن در قتلگاهش وقتي ميخواني بايد هوا را داشته باشي و الا بچه ها خودشان را مي كشند   يا زهرا سربند

 

دلم دارد مي تركد جا مانده ام ...مرا اسب سفيدي بود روزي...بخوان حاج صادق بخوان

حاج صادق آهنگران

دست مرا هم بگيريد آي  شهدا    شهدا

و در آخر

قصه ي انتظارتو    شنيدم از اقاقيا  

مي گفت مي آيي از سفر با لشكري از شهدا

امام زمان عليه السلام   آقا نمي آيي   انتظار

ادامه نوشته

دانلودکلیپ تصویری روایتگری شهید ضابط،حجت الاسلام ماندگاری،حجت الاسلام مهدوی+مستندسخنرانی شهید هاشمی

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

دیدم آقا آمدند کنار تابوت شهدا  (کلیپ های تصویری روایتگری شهید ضابط ،حجت الاسلام ماندگاری،حجت الاسلام مهدوی و حاج حسین یکتا)+مستندسخنرانیهای سرلشگر شهیدعلی هاشمی

قسمت یک         روایتگری های شهید ضابط
قسمت دو          روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
قسمت سه        روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین مهدوی
قسمت چهار
      مستند سخنرانی های شهید علی هاشمی
قسمت پنج        فیلم روایتگری حاج حسین یکتا در جلسه محرم امسال هیئت فاطمیون
قسمت شش     بچه ها آرایش جنگی بگیرید.افسران جبهه نرم،مجنون وار بزنیدبه خط(حاج حسین یکتا
                       در جمع کاروان دانشجویی راهیان نور)

کلیپ ها و قسمتهای اضافه شده جدید
قسمت هفت        دوستان تقاضاي عاجزانه دارم کاربيهوده بکنيد(کليپ تصويري و صوت سخنراني
                          وحيد جليلي)
قسمت هشت      من هر چه نگاه مي کنم خواص مقصرند.(بخشي از فيلم سخنراني مقام
                          معظم رهبري در سال 75 با موضوع نقش خواص

قسمت نه            بسيجي که تنها جلوي دشمن ايستاده بود.(صوت روايتگري از حميد داوودآبادي و
                          قطعه روايتگري از رحيم پور ازغدي)

قسمت ده            امام فرمودند من براي ماموريتي ديگر آمده ام.(فيلم قطعه روايتگري هايي از
                          حجه الاسلام مهدوي بيات + کليپ«صاحب پرچم»)

«یاد شهدا را هیچ کس نمى‌تواند از سینه‌ى این ملت بزداید. همان‌طور که یاد شهید کربلا همیشه زنده است، یاد شهیدان کربلاى ایران هم زنده خواهد ماند و دلهایى را پر از نور و روح هایى را پر از معرفت و عزم خواهد کرد.» مقام معظم رهبری

روایتگری،روایت روزهائی است که بر مردان کربلای ایران گذشت،روایت کربلا و سقایی آب معرفت و عشق است برای جانهای تشنه آخرالزمان،روایت جانهای رها شده برای روانهای سرگردان.روایت آسمان برای زمینیان.فتیان 28 عدد کلیپ تصویری مربوط به روایتگری هائی راویان برجسته کاروان های راهیان نور را که بصورت 3gp وبرای موبایل آماده شده اند را تقدیم کاربران خود می کند.این کلیپ ها حاصل دسترنج موسسه روایت سیره شهدا (02517839373)است که برای تهیه مجموعه محصولات این موسسه می توانید با آن ارتباط داشته باشید.

فلش 1روایتگری های شهید ضابط

 
در ادامه ی مطلب
ادامه نوشته

خاطرات شهدا داستانهای واقعی (فرزندان حضرت زهرا)

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

دوستاني كه سيد هستند ميدونند چقدر علاقه بهشون دارم و  هميشه ارادتمندشون هستم و اين برام مثل يه وظيفه است فقط به خاطر حضرت زهرا و اهل بيت ...

توی خونه نشسته بودیم که خبر دادند تاکسی پدرش تصادف کرده. با برادرش آماده شدند تا با موتور بروند محل تصادف ، مثل هميشه نگذاشتم با موتور بروند محل تصادف ، مثل هميشه نگذاشتم با با موتور بروند ، حسن (شهيد مهندس حسن آقاسي زاده ) گفت : مادر واردم ، ان شاءالله طوري نميشه . همين كه فهميد ناراحت ميشم گفت : ولي اگه شما ناراحت بشي نميرم بعد هم موتور  رو گذاشت و با برادرش رفتند .

همان شب حضرت زهرا (سلام الله عليها) را در خواب ديدم به من فرمود : اين بچه مال ماست خودمون مواظبش هستيم  خاطرت جمع باشه و  ...

صبح كه از خواب بلند شدم  خواب رو برا حسن تعريف كردم و گفتم : خواستي با موتور جايي بري بسم الله بگو توكل به خدا كن و برو

بسيجي شهيد رزمنده جبهه شهادت كربلا شفاعت

منبع : نرم افزار روايت همراه (نرم افزار موبايل )    دانلود

ادامه نوشته

ارمیا(8)my ermia

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

این نوشته که از کتاب ارمیا برداشت شده را تقدیم میکنم به ارمیا کسی که بهترین است و برای من دنیایی است در نوشتار من سعی بر آن شده که حتی نوع ویرایش کتاب را تغییر ندهم(روح اله غیاثی)

قسمت هشتم ارمیا در سنگر نشسته بود و احساس سبکی می کرد همیشه بعد از آمدن از حسینیه همین احساس را داشت همه ی حرف هایش را زده بود...
-کار به جایی رسیده که ما برای مصطفا دعا کنیم .او باید برای ما دعا کند نه ما برای او. جای مصطفا چقدر خالی بود
کاش خدا می گذاشت هر چند وقت یک بار حدالقل برای شرکت تو مراسم مرخصی بیایند
سعی می کرد قیافه ی مصطفا را در ذهنش بسازد.سر مصطفا را روی دستش می دید . مصطفا آرام به او گفت : (( ارمیا ))
-چرا تو یک جای به این بزرگی خم پاره باید صاف بیاید توی سنگر ما . تازه آن هم بعد از قبول قطعنامه ...
ارمیا می پنداشت آخرین شهید جنگ مصطفا ست هر چند همان روز چند خم پاره ی دیگر هم توی منطقه افتاد و چند نفر دیگر هم شهید شدند .اما ارمیا در خیال می پنداشت مصطفا آخرین شهید جنگ است.
-مصطفا حالا می فهمم چرا توی عملیات آخر عراقی ها با این که من به آنها نزدیک بودم من را نمی کشتند
سعی می کرد خاطرات عملیات آخر را در ذهنش بسازد
***
اعضای گردان آماده بودند تا نماز عصر را قامت ببندند . فرمانده از صف دوم بلند شد .از امام جماعت اجازه گرفت سه نفر از بچه ها که در صف اخر بودند و همیشه در هر حالی دست از مزاح بر نمی داشتند با دست فرمانده را نشان دادند . محسن و احمد و سهراب . سهراب بلند شد و در حالی که می خندید گفت :(( خیر است ان شاءالله . مبارک باشد آقای مهندس))
-اولا مهندس بابات بوده .ثانیا چی خیر است
-حالا شما به پدر من چه کار داری جناب فرمان ده ؟
-اولا من به پدرت کاری ندارم گفتم بابات . ثانیا جناب فرما ن ده هم بابات بوده .
- ولله ما بابامان فرمان دهِ مادرمان است.
همه خنديدند
- حالا كه اين جور شد ، من فرمان ده ِ تو يكي هستم!
-باشد خيالي نيست من هم اسم بچه ي اولم را مي گذارم مهندس.
همه  گردان بلند بلند مي خنديدند . ارميا با دو دست صورتش را پوشانده بود و قهقهه مي زد . مصطفا سرش را به شانه ارميا تكيه داده بود و مي خنديد. طلبه ي جوان هم آرام شانه هايش مي لرزيد .برگشت و همان طور كه مي خنديد يك نگاهي به سهراب انداخت و رو به فرمانده گفت : (( بفرماييد . صحبتتان را بفرماييد.))
اگر این ها بگذارند.بسم الله الرحمن الرحیم . یک دقیقه تحمل کنید الان خدمتتون عرض می کنم . خبر رسيده که عراقی ها یک سری تحرک درمرز داشته اند هر چند عراق قطعنامه را قبول کرده . احتمال حمله خیلی کم است .اما باید مراقب بود....
سه تا دوست با شنیدن اسم عملیات صلوات فرستادند و بقیه هم با آنها صلوات فرستادند
-این عملیات اسمش دفاع سراسری است ما تقاضای نیرو نکرده ایم .اما اگر عراق حمله کرد باید تامي توانيم سعی کنیم اسیر بگیریم چون اگر جنگ تمام بشود ما به اسیر خیلی نیاز داریم  . ان شاء الله غروب می رویم پاسگاه زید و از آن جا سه تا سه تا تقسیم می شویم
سه نفر با هم يه چيزايي گفتند و خنديدند
-نه ، حواسم هست نمي گذارم شما سه نفر با هم باشيد
***

غروب بچه ها از کنار پاسگاه زید سوار ماشینهای ارتشی شدند.
در بعضی جاها می ایستاد و با اشاره ی فرمانده چند نفر پیاده می شدند. سر یک پیچ نگه داشت
-آقا مصطفا ،آقا ارميا و سهراب خان ! اين جا پياده شويد .آقا ياد داشت كن دو تا ساده ...
-يك دانه هم خشخاشي.
-دو تا ساده يكي هم آرپي جي زن .اگه خبري شد جاي شما ناجور است زود خودتان را برسانيد به جاده و بگوييد برايتان كمك بفرستند .سهراب تو هم شلوغ نكني ها !
-چشم آقا معلم .
سهراب هيكل چاقش را از ماشين به زمين انداخت آر پي جي را برداشت و به مصطفا و ارميا نگاهي كه منتظر او بودند نگاهي انداخت
-چيه ؟آمديم ديگر !
-ما كه چيزي نگفتيم .
-نه تو را خدا . يك چيزي هم بگوييد.
سه تايي مي خنديدند و جلو مي رفتند .....ادامه دارد...

آرشیو:

قسمت ۱   قسمت 2   قسمت 3   قسمت ۴  قسمت ۵   قسمت 6  قسمت ۷

پی نوشت ۱:ارمیا نوشته رضا امیرخانی تو این زمونه هر کدام از ارمیاها که ارمیا مانده اند سخت عذاب می کشند...(وصیت نامه ی شهید باکری....)
پی نوشت ۲: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

 کلمات کلیدی :ارمیا رضا امیرخانی  رمان  جبهه و جنگ   شهادت  رمان جنگ  شهید  داستانهای جنگ    خاطرات جنگ     جبهه  خاطرات رزمندگان   خاطرات جبهه  شفاعت  مرا بسپار در یادت

شما هم ما را دعا كنید""گزارشی از بازدید سرزده رهبر از خانواده شهیدان فاطمی""

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

شما هم ما را دعا كنید گزارشی از بازدید سرزده رهبر از خانواده شهیدان فاطمی
محمد تقی خرسندی
«آقا. آقا. آقا قربونت برم. آقا فدات بشم. توروخدا من رو دور آقا بگردون. توروخدا من رو دور آقا بگردونین.» این‌ها را مادر شهیدی می‌گوید كه حالا دیگر روی ویلچر نشسته. رهبر را كه می‌بیند، به نفس‌نفس می‌افتد. اصرار كرده بود كه بیاورندش جلوی در، برای استقبال. لابد می‌خواست اولین نفری باشد كه رهبر را می‌بیند. از نیم‌ساعت پیش كه شنیده میهمانش فرد دیگری است، آرام روی ویلچر نشسته و آرام شكر خدا كرده و آرام اشك ریخته. اما حالا دیگر خبری از آن مادر آرام نیست. هنوز روی ویلچر نشسته و هنوز شكر خدا می‌كند و هنوز اشك می‌ریزد، اما این‌بار با صدای بلند. درست مثل دخترش. درست مثل نوه‌اش.
http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/10489/A/13890806_1110489.jpg
وقتی وارد خانه شدیم، تازه به اعضای خانواده گفته بودند كه قرار است رهبر بیاید به منزل‌شان. قبلا به مادر شهید گفته بودند قرار است استاندار و رئیس بنیاد شهید بیایند و حرف‌هایشان را بشنوند و شاید هم فردا ببرندش به دیدار رهبر. رازداری كرده‌بود و به كسی نگفته بود كه قرار است فردا كجا برود. امروز هم منتظر استاندار بود و رئیس بنیاد شهید، كه گفتند قرار است رهبر بیاید به خانه‌شان. برای همین، مدام می‌پرسد: «خواب می‌بینم؟»بقيه در ادامه مطلب
 
در همين رابطه بخوانيد
 
 
 
ادامه نوشته

داستانک شفا . حرم امام رضا علیه السلام

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

۰۵۱۱۲۰۰۳۳۳۴  تماس مستقیم با روضه ی منوره ی علی بن موسی الرضا علیه السلام

ضمنا از قسمت موضوعات میتونین پخش مستقیم حرم رو ببینین  یادتون نره ما را هم دعا... 

بوی اسفند همه جا پیچیده بود ... وقتي داشت مي آمد حرم ، از دستفروش كمي گندم خريد. كناري در صحن سقاخانه ايستاده بود و چشمهايش خيسِ خيس  . كبوتر ها انگار چيزي فهميده بودند گرسنه ي گندمهاي او بودند و گندمهاي دستش انگار تمامي نداشت.  از كنار پنجره فولاد صداهايي مي آمد ... صداي آشناي نقاره خانه بلند شد . كسي حاجتش را براي كس ديگري خواسته بود ...و در عوضش آقا او را خريد

بوی اسفند همه جا پیچیده بود ... مردم شهیدی را تشییع می کردند

روح اله غیاثی لحظه های آغازین سحر جمعه ۲۳ مهر۱۳۸۹

خواهش : اگر حالی دست داد ما را هم دعا...

پ ن۱ : به ياد شهيد محمدياني

پ ن۲ : شاید این جمعه بیاید شاید...

پ ن۳ :نظر سنجی یادتون نره

گنبد و گلدسته حرم رضوی از نمای بالا داستانک شفا . حرم امام رضا علیه السلام  گنبد امام رضا علیه السلام عکس حرم    عکس حرم امام رضا علیه السلام  داستان شفا   شهید  جانباز  گلدسته ی حرم  عکس گلدسته حرم امام رضا علیه السلام  کبوتر حرم  عکس زیبای حرم

بر چسب ها : داستانک شفا . حرم امام رضا علیه السلام  گنبد امام رضا علیه السلام عکس حرم    عکس حرم امام رضا علیه السلام  داستان شفا   شهید  جانباز  گلدسته ی حرم  عکس گلدسته حرم امام رضا علیه السلام  کبوتر حرم  عکس زیبای حرم

موضوع من حجاب و زندگی و تاثیر گزاری شهدا...ژیگول و رپ، با موهای روغن زده و فرق های باز

 بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

یه چند روزی بود همه اش تو فکر بودم که از شهدا چند روزیه تو وبم چیزی ننوشتم خیلی فکرم مشغول بود . امروز درباره ی حجاب مطالبی رو آماده کرده بودم و حتی طوری بود که یه قسمتشو هم بردم به ادامه مطلب و خلاصه فکر کنم  تقریبا مطلب به درد بخوری بود. موضوعش هم كه اضافه شده تو قسمت موضوعات <<حجاب ،اسلام، آزادي، پاسخ شبهات>> . نمیدونم یه هو چی شد دستم خورد به کلید اسپیس و خلاصه صفحات اینترنت دو سه صفحه برگشت به عقب و همه ی مطالبی که آماده کرده بودم ...حالم گرفته شد رفتم تو قسمت وبلاگ دوستان و دیدم یکی از رفقا بروز کرده رفتن همان و ...

ژیگول و رپ

ژیگول و رپ، با موهای روغن زده و فرق های باز. با بچه های شهرک نفت مسابقه ی فوتبال داشتیم.شهرک محلاتی و شهرک نفت. وسط های مسابقه حاج آقا اسکندری آمد. روی نیمکت  جایی برایش باز کردیم.

نگاهی به ما کرد و نگاهی به تیم شهرک نفت. رفت و روی نیمکت  آن ها نشست؛ عبایش را در آورد و با بوق بزرگی شروع  کرد به تشویق  کردن. همه هاج و واج بودند.

ژیگول و رپ، با موهای روغن زده و فرق های باز، بچه های شهرک نفت آمده بودند تشییع جنازه. همه هاج وواج بودند.

(منبع: یادش(نگاهی به زندگی حجت الاسلام اسکندری)-مهدی قزلی)

درباره ی حجاب براتون حرفای شهدا رو فعلا میزارم تا ببینم باز قسمتم چیه

«به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم که، حجاب را حجاب را، حجاب را، رعایت کنید.» (شهید حمید رستمی)

«خواهرم: از بی حجابی است اگر عمر گل کم است نهفته باش و همیشه گل باش.» (شهید حمید رضا نظام)بقیه در ادامه ی مطلب

ادامه نوشته

ارمیا(7)my ermia

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

این نوشته که از کتاب ارمیا برداشت شده را تقدیم میکنم به ارمیا کسی که بهترین است و برای من دنیایی است در نوشتار من سعی بر آن شده که حتی نوع ویرایش کتاب را تغییر ندهم(روح اله غیاثی)

قسمت هفتم  ناگهان ارميا كه نيم تنه ي بالايش محيط دايره را مي پيمود شروع كرد...
-يا مهدي،عجل علي ظهورك.بيا.ظهور كن.زود تر بيا .نه نيا .كجا مي آيي؟كسي منتظر ظهورت هست؟اگر يك قوطي كنسرو به ما كم تر بدهند ،ظهور تو را كه هيچ ، خدا را هم فراموش مي كنيم ،چه كسي منتظر ظهورت است؟كي؟چرا بي خودي داد مي زنيم؟
همه آن قدر بلند داد مي زدند كه كسي صداي مداح را نشنيد كه آرام گفت : ((شما كه خودتان مداح داشتيد، ما را براي چه آورديد توي اين خاك و خل ؟))
ارميا ادامه مي داد : ((آقا كجا مي آيي ؟ مي آيي مصطفا را از قبر در بياوري؟ نه نيا، او از من خسته شده بود،نيا اگر آدم بوديم ،آقا نيا، بيايي گردنم را مي زني ولي بيا زجرش كم تر است. اين جوري دارم زجر كش مي شوم.))
مداح از جا بلند شد .از حسينيه بيرون آمد هيچ كس هم متوجه بيرون رفتن او نشد.
در تاريكي حسينيه بچه ها از گريه به خود مي پيچيدند.همه مي دانستند كه اين شايد آخرين باري باشد كه مي توانند از ته دل گريه كنند.همه ارزش نفسهاي هم را مي دانستند .كسي نميدانست اين جمع تكرار مي شود يا نه .باهوش تر ها فهميده بودن كه آخرين باري است كه انسان هاي يك دل يك جا جمع مي شوند.فردا آنها كه عوض نمي شدند ، در تلاش براي معاش بودند. و آن ها كه عوض مي شدند ، عوض مي شدند .چه كسي مي فهميد سربند((يا زهرا)) يعني چه؟چه كسي مي فهميد نوجوان چهارده ساله اي كه پشت پيراهنش مي نويسد((مي رويم تا انتقام سيلي مادرمان را بگيريم))چه مي خواهد بگويد ؟مادر ي كه اهل هزار و چهارصد سال پيش بود و فرزندش امروز براي انتقام به پا خاسته بود. اين حرفها را هيچ كس نمي فهميد. حتي اگر سال ها مداح بوده باشد.
مداح از جا بلند شد از حسينيه بيرون آمد .با خودش مي گفت :
-اين ها يك ديوانه مثل خودشان ، مثل همان ريشو به دردشان مي خورد. ما را  بي خودي كشاندند اين جا.
مداح قدم ميزد و فكر مي كردهميشه بعد از مجلس كلي التماس دعا داشت از طرف كساني كه دور و برش را مي گرفتند و با يك دستش هم پول هاي داخل جيب قبايش را بر آورد مي كرد ... ولي حالا داشت فكر مي كرد
-اما چه جور گريه مي كردند. من تا حالا اين جورش را نديده بودم يارو جوري مي زد توي سرش كه انگار مي خواست خودش را بكشد. مثل من نبود كه بزند توي پيشاني اش تا صدا كند الكي هم هق هق نمي كردند اشك گلوله گلوله از چشمشان مي ريخت .خدايا من را ببخش . از كجا معلوم همان ديوانه از من كه سال ها ذكر مصيبت كرده ام اوضاعش به تر نباشد ؟ برا اين كه روضه نمي خواند و مردم گريه مي كردند او چيزي داشت كه من نداشتم يك عمر الكي اشك مردم را گرفتيم ...يك عمر فقط پياز بوديم!
مداح براي اولين بار براي خودش روضه مي خواند و بعد از ده پانزده سال از ته دل گريه مي كرد. حالا دو صدا سكوت شب را به هم مي زد.گريه ي مداح و گريه ي حسينيه
داخل حسينيه ارميا هنوز مي گفت و بچه ها ضجه مي زدند .
-آقا ...همه ي خوب ها و يارانت و سربازانت رفتند .آقا مي خواهند ما را از اين جا ببرند . كجا مي توانيم برويم؟من بايد نعشم همين جا بماند . خون و پوست و گوشتمان مال اين جاست. اقا خاك جنوب مثل آب است .من توش خفه شدم...
ادامه دارد...

آرشیو:

قسمت ۱   قسمت 2   قسمت 3   قسمت ۴  قسمت ۵   قسمت 6

پی نوشت ۱:ارمیا نوشته رضا امیرخانی تو این زمونه هر کدام از ارمیاها که ارمیا مانده اند سخت عذاب می کشند...(وصیت نامه ی شهید باکری....)
پی نوشت ۲: اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

 کلمات کلیدی :ارمیا رضا امیرخانی  رمان  جبهه و جنگ   شهادت  رمان جنگ  شهید  داستانهای جنگ    خاطرات جنگ     جبهه  خاطرات رزمندگان   خاطرات جبهه  شفاعت  مرا بسپار در یادت

گزیده‌ی سخنان رهبر معظم انقلاب درباره‌ی كتاب "خاك‌های نرم كوشك"

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

گزیده‌ی سخنان رهبر معظم انقلاب درباره‌ی كتاب "خاك‌های نرم كوشك"

كتاب خاكهاي نرم كوشك    شهيد برونسي    شهيد عبد الحسين برونسي

حضرت آيت الله خامنه اي :

اوستا عبد الحسين برونسي ،نماد حقيقت پرورش انسانهاى بزرگ با معيارهاى الهى و اسلامى،

الان چند سالى است كه كتاب‌هایى درباره‌ى سرداران و فرماندهان جنگ باب شده و مى‌نویسند و بنده هم مشترى این كتاب‌هایم و مى‌خوانم. با این‌كه بعضى از این‌ها را من خودم از نزدیك مى‌شناختم و آنچه را هم كه نوشته، روایت‌هاى صادقانه است- این هم حالا آدم مى‌تواند كم و بیش تشخیص دهد كه كدام مبالغه‌آمیز است و كدام صادقانه است- بسیار تكان‌دهنده است. آدم مى‌بیند این شخصیت‌هاى برجسته، حتى در لباس یك كارگر به میدان جنگ آمده‌اند؛ این اوستا عبدالحسین بُرُونسى، یك جوان مشهدى بنّا كه قبل از انقلاب یك بنا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرح حالش را نوشته‌اند و من توصیه مى‌كنم و واقعاً دوست مى‌دارم شماها بخوانید. من مى‌ترسم این كتاب‌ها اصلاً دست شماها نرسد. اسم این كتاب "خاك‌هاى نرم كوشك" است؛ قشنگ هم نوشته شده.
ایشان اول جنگ وارد میدان نبرد شده بود و بنده هم هیچ خبرى نداشتم. بعد از شهادتش، بعضى از دوستان ما كه به مجموعه‌هاى دانشگاهى و بسیج رفته بودند و با این جوان بى‌سواد- بى‌سواد به معناى مصطلح؛ البته سه، چهار سالى درس طلبگى خوانده بوده، مختصرى هم مقدمات و ابتدایى و این‌ها را هم خوانده بوده- صحبت كرده بودند، مى‌گفتند آن‌چنان براى این‌ها صحبت مى‌كرده و حرف مى‌زده كه دل‌هاى همه‌ى این‌ها را در مشت مى‌گرفته. به‌‌خاطر همین كه گفتم؛ یك معرفت درونى را، یك ادراك را، یك احساس صادقانه را و یك فهم از عالم وجود را منعكس مى‌كرده؛ بعد هم بعد از شجاعت‌هاى بسیار و حضور در میدان‌هاى دشوار، به شهادت مى‌رسد؛ كه حالا كارى به جزئیات آن ندارم. این زیبایی‌هایى كه آدم در زندگى یك چنین آدمى یا شهید همت و شهید خرازى مى‌تواند پیدا كند و یا این‌هایى كه حالا هستند، نظیرش را شما كجا مى‌توانید پیدا كنید؟ كجا مى‌شود پیدا كرد؟

كتاب خاكهاي نرم كوشك    شهيد برونسي    شهيد عبد الحسين برونسي   حضرت آيت الله خامنه اي :اوستا عبد الحسين برونسي ،نماد حقيقت پرورش انسانهاى بزرگ با معيارهاى الهى و اسلامى،

پ ن :صد ها نفر از رقص جنون جا مانده     سالار در اين قافله تنها مانده
دلها شده پر درد مگر علت چيست؟          هفتاد و دو شب تا به محرم مانده

هفتاد و دو شب مانده كمر خم بشود       هفتاد و دو عاشق ز زمين كم بشود
هفتاد و دو ميدان بلا در راه است             هفتاد و دو شب مانده محرم بشود

جغله های جبهه 2

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

رادی ونوچه هاش
خرمشهر بودیم.
رادی با نوچه هاش بچه ها رو یکی یکی می گرفتند و روسراشون یه ضربدر می کاشتند ومی گفتند: بایدهمه کچل باشند والا، گری می گیرند.
 ما هم تصمیم گرفتیم کله خود رادی روکچل کنیم، با نقشه قبلی رفتیم داخل سنگر، رادی دراز به دراز خوابیده بود کنارسنگروکتاب می خوند ونوچه هاش دوروبرش خواب بودند.
 شیخ اکبر توی یک چشم به هم زدن پرید روی پاهای رادی وپشت به صورتش نشست وگفت: سعید،شاهسون، بدوید، اما همه نامردی کردند ونرفتند.
 رادی زور میزد وشیخ اکبر هم زور میزد.رادی خم شد ویه گاز محکم پشت پاهای شیخ اکبرگرفت. شیخ اکبر هم جیغی کشید وخم شد وپاهای رادی رو گاز گرفت.
 رادی وشیخ اکبر جیغ ودادشون به هوا بود و دور سنگر میدویدند وآخ واوخ می کردند،
 نوچه های رادی که از ترس از خواب پریده بودند دور رادی می دویدند و می گفتند: ها، چیه، چی شده، کی بود؟ 
رادی کمی جیغ وداد کردونوچه هاش روگرفت به باد کتک ، میزد و میگفت: زهرمار شما هم نوچه شدید؟ ها، بیشعور،نصف پام کنده شده، حالا من نه یه الاغ، شما نباید مواظبش باشید

منبع:نرم افزار روایت همراه  

دانلود کنید نرم افزار روایت همراه برای موبایل

در همین مورد(جغله ها ...)بخوانید:

موبایل رزمندگان

آدم بی شر ور شور

اللهم الرزقنا توفيق الپارتي

صدای خروس ، سگ بز، الاغ

آمپول را من خوردم کمپوت را شما...!

آموزش دیده های اسرائیل!!!!!

جشن پتو

خانه شيطنت شهید کاوه

سمج

فرار از واکسن

اسامي تعدادي از شهداي سبزوار در مثنوي سروده شده توسط استاد شيخ جعفر فلاح

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

اسامي تعدادي از شهداي سبزوار در مثنوي سروده شده توسط استادشيخ جعفر فلاح

مثنوی زیر داستان جالبی دارد.آقای شیخ جعفر فلاح از اساتید حوزه ی قم که سبزواری هستند ،می گویند من در یادواره شهدای تهران مشغول بودم رزمنده عزیز عبدالعلی قزی(ذبیحی نسب) اسامی شهدای سبزوار را نوشت و گفت: برای این شهداء شعری بگو!من هم شروع کردم به نوشتن و به مدد شهداء این شعر سروده شد.

تقدیم به روح شهداء و رزمندگانی که دیگر در بین ما نیستند و روح حاجی شهرستانی

 
مثنوی حدیث عاشقان
بیا بشنو حدیث عاشقان را
حکایت های سیر عارفان را

بیا بشنو ز جان های رهیده
که عمری درد و رنج عشق دیده

بیا بشنو دمی آیات حق را
حدیث سرخی خون شفق را

همانانی که نور راه مایند
ببین ما در کجا آنها کجایند

چگونه مدتی با ما نشستند
سخنها گفته و ناگاه رستند

همانانی که یاران قدیمند
کنون با قدسیان حق ندیمند

همانانی که عشق و جام دیدند
زتار و پود دنیا وارهیدند

مگر عشق رخ زیبای دلدار
چه کرده با دل آگاه بیدار

بیا ای دل بیا با هم بگرییم
بیا در شوق و در ماتم بگرییم

بگو ای دل که سرداران ما را
چه شوقی برده نزد حق تعالی

بیا ای دل برایت قصه گویم
ز جانبازان از جان رسته گویم

بیا بشنو ز عشق بی حد و حصر
ز سردار شجاع لشگر نصر

فرومندی که ما را استوانه است
که تا دنیاست نامش جاودانه است

ز سادات سراپا نور شیعی
ز ابراهیم در آتش شجیعی

از آن پس آنکه نور هر دو عین است
که میراث دلم حاجی حسین است

به گردان ولی الله جان بود
محمدیانی اهل آسمان بود

عزیزم رعد گردانی است بیدار
چو پروانه رضای محض دیدار

بیا سقای باش و تشنه می باش
به لاش دشمن دین دشنه می باش

بیا سنگر بساز و خود سپر باش
به اردوگاه دین فر و ظفر باش

چو شمس آبادی و خیل جهادی
سواران غیور جبهه سازی

ببو ای دل گل نیلوفری را
ببین روح کلاته سیفری
برو پیدا کن ای دل شم حق یاب
شم آبادی شو و روشن چو مهتاب

به پاس قهرمان عشق و نیزه
سلحشوران دریای هویزه

تو انسان دیده ای بی مرز و ساحل؟
چو فتاحی و مختاری و فاضل

کریمی،مهدوی (1) خواندند از دل
پران چون باد باید بود از گِل

به صابِریان و ساغریان خدا را
حسینی با تقدس خوان تو ما را

به عشق و آتش داور زنی ها
خطوط ماندگار گفتنی ها

بیاد اسوه اسلام خواهی (2)
به روحانیت سبز سپاهی

به عزم و پاکی و علم مصور
صمیمی پور و صالح،حشمتی فر

به طبع خوشگوار و خلق بهمن
به رود بی سراب (3) دیده من

به داود مزینانی که در شب
نهیب عشق را می داد بر لب

تخیل نقش بر روی زمین است
که وقت صحبت از میدان مین است

دگر حرفی ز شیدایی نیاری
بخوان عباسی و شاد و بیاری

رضا دیواندری را ذکر لب کن
ز نور اللهیم (4) دریا طلب کن

که غواصان بحر آفرینش
همه کردند مهدی را گزینش

چو کرابی به اروند حقیقت
بزن معبر به میدان طریقت

چو سید مصطفی و سید کاظم
حسینی وار باید گشت عازم

جواد شربتی جرعه ز حق زد
بحق پرواز تا رب الفلق زد

شهادت حاضر است و نیست غایب
به خُلقی و به معصومی به نایب

ز شیخ عشق ناوی پور بشنو
ز حق از رحمتش تا نور بشنو

دلم از نا منی ها بی خبر نیست
اگر چه بر دل از نورش اثر نیست

هلا ای راستی ای ایستیری
چه باشد گر ز یاران دستگیری

متاجی نور عرفان بود آری
خبر داری عزیزم یا نداری

شبانگاهان که می شد راه می شد
ز خاک دوستان آگاه می شد

به آنکه نطق قرآنش چو زمزم
عرب را و عجم را بود همدم (5)

به یاد پیروان پاک قرآن
جوانان سراپا نور ایمان

به یاد کوشکی و دلبری ها
قریشی و حسنی ، خسروی ها

ز دارینی حمید و هم ز صباغ
هنر پیشه که پر پر گشت در باغ

ز شور آزمون و شوق مهری
ز خون طیبی و خُلق اَبری

ز جان بشنو پیام هاتفی را
که خواند شرح حال یوسفی را

به یاد آور تو یاران شلمچه
ز چشمی ، ایزدی ،بیدی،مقیسه

ز هر چه رسته از تاری و زشتی
رضا،جعفر،مجید اردیبهشتی

نیای با سخاوت (6) با سری مست
شهادت را و جان را داد پیوست

برات وصل را دارد براتی
لیاقت در وجودش بود ذاتی

به یاد دو کبوتر پاک و فرهود
زفتاحی چنان محسن و محمود

و هر دو تن که بهروز و حمیدند
به دین احمدی (7) عبد وحیدند

ستایش خاص یزدان بزرگ است
که با یادش دل مومن سترگ است

شهید عزتی عزت از او یافت
که دل را با کلام الله حق یافت

صداقت با رضایت حلقه بسته
رضای صادقی را نطفه بسته

شنیدی سرگذشت جالبش را
تو مطلوب دلش را طالبش را

اگر خواهی معلم شو ادب را
گزین از خیل استاره رجب (8) را

چو برزویی برون زین سرزمین شو
منور باش و در میدان مین شو

بگیری تا نژاد آن علی (9) را
بروغن وار دامان علی را

چو سلمان آن دلیر تیرانداز
به نفس خویش بد اندیش پرداز

چو توحیدی شو و چون طاهری شو
به اروند حقیقت مظهری شو

هنرپیشه شو و تمرین دل کن
هنرمندانه شیطان را خجل کن

بگو ای اردکانی ای مجیدم
ز جانبازی عباس رشیدم

شهادت زاده صد افتخار است
که نام رنجبرها سربدار است

اکابر،ارغیانی و همایی
نواهای نیستان جدایی

رسولی پور و اسماعیل زاده
چو رمضانی به تربت سر نهاده

و ریوندی،گراییلی،رضایی
چو فیض آبادی اندر فیض هایی

الا ای پیر شهرستانی ما
به محراب و به سنگرحامی ما

تو ای شاگرد بی باک خمینی
سروش خط خونبار حسینی

نماز ذبح اسماعیل بر خوان
که جز محراب خونین نیست بر خوان

ببین ای یار مسجد در غبار است
به یاد دوستان حنانه وار است

خدایا کو جوانان جماعت
کجا هستند خیل سرو قامت

چو شوری بود و آواز و سُروری
چه شبهایی چه ساعاتی ، شعوری!

به لطف آنکه در کوثر ببینم
همیشه سر به سجده بر زمینم

امیدم صبح رجعت با شهیدان
رکاب صاحب عصر است و میدان

همه عالم رد پای بسیجی است
کرند و پاوه و فاو و دوعیجی است

الا ای نعره خشکیده بر بام
بیا تا پنجوین و تا به ایلام

قلاویزان عشق و میمک خون
سه راه مرگ و کاسه ، خاک مجنون

به آن امدادهای غیب و بیّن
به میدان رضا و نهر خیّن

به قایقهای پر شور جزیره
به رفت و آمد شبهای تیره

به آفند و پدافند دمادم
به پشتیبانی خط مقدم

به دهلاویه و خلق حلبچه
مثلث ها،هلالی ها،شلمچه

به کله قندی و به فتح مهران
شهادتگاه کاوه حاجی عمران

به اردوگاه یاران خمینی
برونسی و ظفر،فاضل حسینی(10)

الهی شور و نور و شعر و شوقت
فراوان ده بما نوبت به نوبت

مرا از معبر میدان میثاق
رسان تا نقطه پر نور الحاق


تابستان 74 ج.فلاح

****************************************************


1) شهیدان فتاحی ، مختاری ، فاضل ، کریمی و مهدوی، از همرزمان شهید علم الهدی بودند که مظلومانه در منطقه هویزه به شهادت رسیدند در همانجا دفن شدند و در گلزار شهداء سبزوار یادمانی بصورت آرم الله پرچم جمهوری اسلامی برایشان ساخته شده است.

2) روحانی شهید سید مهدی اسلامی خواه می باشد .

3) منظور، شهید رودسرابی می باشد

4) این 5 تن از شهدای گردان تخریب بودند

5) منظور، قاری قران شهید عرب عجم است

6) منظور، شهید سخاوت نیا می باشد

7) منظور، براداران شهید بهروز و حمید احمدی است

8) منظور، شهید رجبی است.

9) منظور، شهید علی نژاد می باشد.

10) منظور، سه اردو گاه رزمندگان سبزواری در ایام دفاع مقدس در منطقه جنوب می باشد.

منبع: بي باك نيوز

دانلود کلیپ تصویری و صوت سخنرانی وحید جلیلی دوستان تقاضای عاجزانه دارم کاربیهوده بکنید

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

دوستان تقاضای عاجزانه دارم کاربیهوده بکنید(کلیپ تصویری و صوت سخنرانی وحید جلیلی)

دیدم آقا آمدند کنار تابوت شهدا  (کلیپ های تصویری روایتگری شهید ضابط ،حجت الاسلام ماندگاری،حجت الاسلام مهدوی و حاج حسین یکتا)+مستندسخنرانیهای سرلشگر شهیدعلی هاشمی

قسمت یک         روایتگری های شهید ضابط
قسمت دو          روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
قسمت سه        روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین مهدوی
قسمت چهار
      مستند سخنرانی های شهید علی هاشمی
قسمت پنج        فیلم روایتگری حاج حسین یکتا در جلسه محرم امسال هیئت فاطمیون
قسمت شش     بچه ها آرایش جنگی بگیرید.افسران جبهه نرم،مجنون وار بزنیدبه خط(حاج حسین یکتا
                       در جمع کاروان دانشجویی راهیان نور)

کلیپ ها و قسمتهای اضافه شده جدید
قسمت هفت        دوستان تقاضاي عاجزانه دارم کاربيهوده بکنيد(کليپ تصويري و صوت سخنراني
                          وحيد جليلي)
قسمت هشت      من هر چه نگاه مي کنم خواص مقصرند.(بخشي از فيلم سخنراني مقام
                          معظم رهبري در سال 75 با موضوع نقش خواص

قسمت نه            بسيجي که تنها جلوي دشمن ايستاده بود.(صوت روايتگري از حميد داوودآبادي و
                          قطعه روايتگري از رحيم پور ازغدي)

قسمت ده            امام فرمودند من براي ماموريتي ديگر آمده ام.(فيلم قطعه روايتگري هايي از
                          حجه الاسلام مهدوي بيات + کليپ«صاحب پرچم»)


قرمزنوبت ما فرارسیده است...فکر کردن شیوه های فرعونی جواب می ده....آقای خامنه ای رو تنها گذاشتن ولی آقا برد....جنگ نرم ، یه جنگ تبلیغاتیه،جنگ روانیه،جنگ فرهنگیه،اصل حضور در این جنگ مهمه،حضور،اصل احساس تکلیف ،اصل دغدغه داشتن!...قیافه ها بسیجیه ولی روحیات بنی اسرائیلی!...روشنفکران دوست دارن همش تحلیل کنن...دغدغه نیست ،انگیزه نیست...نخبگان امام را تحریم کردند...همه در انتظارند که یکی بیاد خط بده..حرکت از مولفه های مهم مومن واقعیه...بسیجی یعنی خط شکن...

فلش 3جملات فوق از کلیپ سخنرانی جالب و شنیدنی وحید جلیلی در دانشگاه علوم و حدیث انتخاب شده است. این سخنرانی که مدتی بعد از حوادث انتخابات ایراد شده است به موضع «جنگ نرم،تهدیدات و فرصتها»اختصاص داشته که کلیپ و صوت سخنرانی تقدیم کاربران فتیان می شود.

در فرمت و کیفیت های مختلف ۴ قسمت

در ادامه ی مطلب

ادامه نوشته

دانلود بخشی از فیلم سخنرانی مقام معظم رهبری در سال 75 با موضوع نقش خواص من هر چه نگاه می کنم خواص مق

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

من هر چه نگاه می کنم خواص مقصرند.(بخشی از فیلم سخنرانی مقام معظم رهبری در سال 75 با موضوع نقش خواص)

دیدم آقا آمدند کنار تابوت شهدا  (کلیپ های تصویری روایتگری شهید ضابط ،حجت الاسلام ماندگاری،حجت الاسلام مهدوی و حاج حسین یکتا)+مستندسخنرانیهای سرلشگر شهیدعلی هاشمی

قسمت یک         روایتگری های شهید ضابط
قسمت دو          روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
قسمت سه        روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین مهدوی
قسمت چهار
      مستند سخنرانی های شهید علی هاشمی
قسمت پنج        فیلم روایتگری حاج حسین یکتا در جلسه محرم امسال هیئت فاطمیون
قسمت شش     بچه ها آرایش جنگی بگیرید.افسران جبهه نرم،مجنون وار بزنیدبه خط(حاج حسین یکتا
                       در جمع کاروان دانشجویی راهیان نور)

کلیپ ها و قسمتهای اضافه شده جدید
قسمت هفت        دوستان تقاضاي عاجزانه دارم کاربيهوده بکنيد(کليپ تصويري و صوت سخنراني
                          وحيد جليلي)
قسمت هشت      من هر چه نگاه مي کنم خواص مقصرند.(بخشي از فيلم سخنراني مقام
                          معظم رهبري در سال 75 با موضوع نقش خواص

قسمت نه            بسيجي که تنها جلوي دشمن ايستاده بود.(صوت روايتگري از حميد داوودآبادي و
                          قطعه روايتگري از رحيم پور ازغدي)

قسمت ده            امام فرمودند من براي ماموريتي ديگر آمده ام.(فيلم قطعه روايتگري هايي از
                          حجه الاسلام مهدوي بيات + کليپ«صاحب پرچم»)

 


 

فلش 3مقام معظم رهبری در این سخنرانی به بررسی  «نقش خواصِ به اصطلاح طرفدارِ حق که حق را شناختند و تشخیص دادند، اما دنیایشان را بر آن مرجّح دانستند،»در واقع عاشورا می پردازند.در این قسمت از فیلم سخنرانی معظم له،ایشان به شرح قضیه دستگیری هانی و بررسی عملکرد شرح قاضی در آن واقعه می پردازند که حاوی نکات لطیف و دقیقی است. صوت کامل و سایر توضیحات درباره این سخنرانی را می توانید در فتیان ملاحظه کنید.

در فرمت و کیفیت های مختلف ۲قسمت

در ادامه ی مطلب

ادامه نوشته

دانلود روایتگری از حمید داوودآبادی و قطعه روایتگری از رحیم پور ازغدی

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

بسیجی که تنها جلوی دشمن ایستاده بود.(صوت روایتگری از حمید داوودآبادی و قطعه روایتگری از رحیم پور ازغدی)

 

دیدم آقا آمدند کنار تابوت شهدا  (کلیپ های تصویری روایتگری شهید ضابط ،حجت الاسلام ماندگاری،حجت الاسلام مهدوی و حاج حسین یکتا)+مستندسخنرانیهای سرلشگر شهیدعلی هاشمی

قسمت یک         روایتگری های شهید ضابط
قسمت دو          روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
قسمت سه        روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین مهدوی
قسمت چهار
      مستند سخنرانی های شهید علی هاشمی
قسمت پنج        فیلم روایتگری حاج حسین یکتا در جلسه محرم امسال هیئت فاطمیون
قسمت شش     بچه ها آرایش جنگی بگیرید.افسران جبهه نرم،مجنون وار بزنیدبه خط(حاج حسین یکتا
                       در جمع کاروان دانشجویی راهیان نور)

کلیپ ها و قسمتهای اضافه شده جدید
قسمت هفت        دوستان تقاضاي عاجزانه دارم کاربيهوده بکنيد(کليپ تصويري و صوت سخنراني
                          وحيد جليلي)
قسمت هشت      من هر چه نگاه مي کنم خواص مقصرند.(بخشي از فيلم سخنراني مقام
                          معظم رهبري در سال 75 با موضوع نقش خواص

قسمت نه            بسيجي که تنها جلوي دشمن ايستاده بود.(صوت روايتگري از حميد داوودآبادي و
                          قطعه روايتگري از رحيم پور ازغدي)

قسمت ده            امام فرمودند من براي ماموريتي ديگر آمده ام.(فيلم قطعه روايتگري هايي از
                          حجه الاسلام مهدوي بيات + کليپ«صاحب پرچم»)


 

فلش 3 این روایتگری ها که حاصل دسترنج مجموعه روایتگر می باشد مربوط است به خاطره گویی حمید داوودآبادی در یادواره شهدا.(با خاطرات جبهه او می توانید در اینجا آشنا بشوید.)و روایتگری دوم ،مربوط است به خاطره ای کوتاه درباره عملیات خیبر، از زبان استاد رحیم پور ازغدی است.

در فرمت و کیفیت های مختلف ۳ قسمت

در ادامه ی مطلب

ادامه نوشته

دانلود روایتگری هایی از حجه الاسلام مهدوی بیات + کلیپ«صاحب پرچم»)

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

امام فرمودند من برای ماموریتی دیگر آمده ام.(فیلم قطعه روایتگری هایی از حجه الاسلام مهدوی بیات + کلیپ«صاحب پرچم»)

دیدم آقا آمدند کنار تابوت شهدا  (کلیپ های تصویری روایتگری شهید ضابط ،حجت الاسلام ماندگاری،حجت الاسلام مهدوی و حاج حسین یکتا)+مستندسخنرانیهای سرلشگر شهیدعلی هاشمی

قسمت یک         روایتگری های شهید ضابط
قسمت دو          روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
قسمت سه        روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین مهدوی
قسمت چهار
      مستند سخنرانی های شهید علی هاشمی
قسمت پنج        فیلم روایتگری حاج حسین یکتا در جلسه محرم امسال هیئت فاطمیون
قسمت شش     بچه ها آرایش جنگی بگیرید.افسران جبهه نرم،مجنون وار بزنیدبه خط(حاج حسین یکتا
                       در جمع کاروان دانشجویی راهیان نور)

کلیپ ها و قسمتهای اضافه شده جدید
قسمت هفت        دوستان تقاضاي عاجزانه دارم کاربيهوده بکنيد(کليپ تصويري و صوت سخنراني
                          وحيد جليلي)
قسمت هشت      من هر چه نگاه مي کنم خواص مقصرند.(بخشي از فيلم سخنراني مقام
                          معظم رهبري در سال 75 با موضوع نقش خواص

قسمت نه            بسيجي که تنها جلوي دشمن ايستاده بود.(صوت روايتگري از حميد داوودآبادي و
                          قطعه روايتگري از رحيم پور ازغدي)

قسمت ده            امام فرمودند من براي ماموريتي ديگر آمده ام.(فيلم قطعه روايتگري هايي از
                          حجه الاسلام مهدوي بيات + کليپ«صاحب پرچم»)

 

صوت روایتگری «حجت الاسلام مهدوی بیات(ارفع)» در طلائیه بسیار مشهور و البته دلنشین می باشد.فیلم قطعه روایتگری هایی از ایشان به همراه کلیپ صاحب پرچم تقدیم کاربران فتیان می گردد.

فلش 3صوت روایتگری «حجت الاسلام مهدوی بیات(ارفع)» در طلائیه بسیار مشهور می باشد. فتیان به همراه یک کلیپ از سخنرانی های ایشان در مورد فرمایش حضرت امام به مرحوم عراقی،قطعه روایتگری هائی از ایشان را که حاصل جمع آوری موسسه روایت سیره شهدا می باشد را تقدیم کاربران خود می کند. در «آژانس دوستی» می توانید به منبعی از سخنرانی های ایشان در ایام محرم و ... دسترسی داشته باشید.

در فرمت و کیفیت های مختلف ۶ قسمت

در ادامه ی مطلب

ادامه نوشته

(سخنرانی حاج حسین یکتا  بچه ها آرایش جنگی بگیرید.افسران جبهه نرم، نرم،مجنون وار بزنید به خط

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

دیدم آقا آمدند کنار تابوت شهدا  (کلیپ های تصویری روایتگری شهید ضابط ،حجت الاسلام ماندگاری،حجت الاسلام مهدوی و حاج حسین یکتا)+مستندسخنرانیهای سرلشگر شهیدعلی هاشمی

قسمت یک         روایتگری های شهید ضابط
قسمت دو          روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
قسمت سه        روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین مهدوی
قسمت چهار
      مستند سخنرانی های شهید علی هاشمی
قسمت پنج        فیلم روایتگری حاج حسین یکتا در جلسه محرم امسال هیئت فاطمیون
قسمت شش     بچه ها آرایش جنگی بگیرید.افسران جبهه نرم،مجنون وار بزنیدبه خط(حاج حسین یکتا
                       در جمع کاروان دانشجویی راهیان نور)

کلیپ ها و قسمتهای اضافه شده جدید
قسمت هفت        دوستان تقاضاي عاجزانه دارم کاربيهوده بکنيد(کليپ تصويري و صوت سخنراني
                          وحيد جليلي)
قسمت هشت      من هر چه نگاه مي کنم خواص مقصرند.(بخشي از فيلم سخنراني مقام
                          معظم رهبري در سال 75 با موضوع نقش خواص

قسمت نه            بسيجي که تنها جلوي دشمن ايستاده بود.(صوت روايتگري از حميد داوودآبادي و
                          قطعه روايتگري از رحيم پور ازغدي)

قسمت ده            امام فرمودند من براي ماموريتي ديگر آمده ام.(فيلم قطعه روايتگري هايي از
                          حجه الاسلام مهدوي بيات + کليپ«صاحب پرچم»)

 


فلش 3حاج حسین یکتا در سخنرانی خود برای کاروان راهیان نور امسال عده ای از دانشجویی  نکات بسیارنغز،زیبا و مهمی را بیان کرد.فایل سخنرانی او در اختیار کاربران فتیان قرار می گیرد

در سه قسمت در ادامه ی مطلب

ادامه نوشته

فیلم روایتگری حاج حسین یکتا در جلسه محرم امسال هیئت فاطمیون

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

دیدم آقا آمدند کنار تابوت شهدا  (کلیپ های تصویری روایتگری شهید ضابط ،حجت الاسلام ماندگاری،حجت الاسلام مهدوی و حاج حسین یکتا)+مستندسخنرانیهای سرلشگر شهیدعلی هاشمی

قسمت یک         روایتگری های شهید ضابط
قسمت دو          روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
قسمت سه        روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین مهدوی
قسمت چهار
      مستند سخنرانی های شهید علی هاشمی
قسمت پنج        فیلم روایتگری حاج حسین یکتا در جلسه محرم امسال هیئت فاطمیون
قسمت شش     بچه ها آرایش جنگی بگیرید.افسران جبهه نرم،مجنون وار بزنیدبه خط(حاج حسین یکتا
                       در جمع کاروان دانشجویی راهیان نور)

کلیپ ها و قسمتهای اضافه شده جدید
قسمت هفت        دوستان تقاضاي عاجزانه دارم کاربيهوده بکنيد(کليپ تصويري و صوت سخنراني
                          وحيد جليلي)
قسمت هشت      من هر چه نگاه مي کنم خواص مقصرند.(بخشي از فيلم سخنراني مقام
                          معظم رهبري در سال 75 با موضوع نقش خواص

قسمت نه            بسيجي که تنها جلوي دشمن ايستاده بود.(صوت روايتگري از حميد داوودآبادي و
                          قطعه روايتگري از رحيم پور ازغدي)

قسمت ده            امام فرمودند من براي ماموريتي ديگر آمده ام.(فيلم قطعه روايتگري هايي از
                          حجه الاسلام مهدوي بيات + کليپ«صاحب پرچم»)

 

حاج حسین یکتا با سبک و سیاق خاص خود ،روایتهائی دل نشین از سالهای دفاع مقدس و نیز پیام و آرمان شهدا را بیان می کند.فتیان فیلم جلسه روایتگری او در اختیار کاربران خود قرار می دهد.

فلش 3حاج حسین یکتا با سبک و سیاق خاص خود ،روایتهائی دل نشین از سالهای دفاع مقدس و نیز پیام و آرمان شهدا را بیان می کند. فتیان در راستای تجمیع و نشر محتوی چنین جلساتی ، فیلم جلسه روایتگری او را در جلسه محرم 88 هیئت فاطمیون قم ،که توسط مجموعه روایتگر تهیه گردیده،تبدیل و در اختیار کاربران خود قرار می دهد.

در چهار قسمت و ۸ کیفیت

در ادامه ی مطلب

 

ادامه نوشته

کلیپ تصویری روایتگری شهید ضابط ،حجت الاسلام ماندگاری،حجت الاسلام مهدوی+ مستند سخنرانیهای شهید هاشمی

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله
  الرحمن الرحیم

دیدم آقا آمدند کنار تابوت شهدا  (28 کلیپ تصویری روایتگری شهید ضابط ،حجت الاسلام ماندگاری،حجت الاسلام مهدوی)   + مستند سخنرانیهای سرلشگر شهید علی هاشمی

قسمت یک         روایتگری های شهید ضابط
قسمت دو          روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین ماندگاری
قسمت سه        روایتگری های حجت الاسلام والمسلمین مهدوی
قسمت چهار
      مستند سخنرانی های شهید علی هاشمی
قسمت پنج        فیلم روایتگری حاج حسین یکتا در جلسه محرم امسال هیئت فاطمیون
قسمت شش     بچه ها آرایش جنگی بگیرید.افسران جبهه نرم،مجنون وار بزنیدبه خط(حاج حسین یکتا
                       در جمع کاروان دانشجویی راهیان نور)

کلیپ ها و قسمتهای اضافه شده جدید
قسمت هفت        دوستان تقاضاي عاجزانه دارم کاربيهوده بکنيد(کليپ تصويري و صوت سخنراني
                          وحيد جليلي)
قسمت هشت      من هر چه نگاه مي کنم خواص مقصرند.(بخشي از فيلم سخنراني مقام
                          معظم رهبري در سال 75 با موضوع نقش خواص

قسمت نه            بسيجي که تنها جلوي دشمن ايستاده بود.(صوت روايتگري از حميد داوودآبادي و
                          قطعه روايتگري از رحيم پور ازغدي)

قسمت ده            امام فرمودند من براي ماموريتي ديگر آمده ام.(فيلم قطعه روايتگري هايي از
                          حجه الاسلام مهدوي بيات + کليپ«صاحب پرچم»)

 

«یاد شهدا را هیچ کس نمى‌تواند از سینه‌ى این ملت بزداید. همان‌طور که یاد شهید کربلا همیشه زنده است، یاد شهیدان کربلاى ایران هم زنده خواهد ماند و دلهایى را پر از نور و روح هایى را پر از معرفت و عزم خواهد کرد.» مقام معظم رهبری

روایتگری،روایت روزهائی است که بر مردان کربلای ایران گذشت،روایت کربلا و سقایی آب معرفت و عشق است برای جانهای تشنه آخرالزمان،روایت جانهای رها شده برای روانهای سرگردان.روایت آسمان برای زمینیان.فتیان 28 عدد کلیپ تصویری مربوط به روایتگری هائی راویان برجسته کاروان های راهیان نور را که بصورت 3gp وبرای موبایل آماده شده اند را تقدیم کاربران خود می کند.این کلیپ ها حاصل دسترنج موسسه روایت سیره شهدا (02517839373)است که برای تهیه مجموعه محصولات این موسسه می توانید با آن ارتباط داشته باشید.

فلش 1 مستند سخنرانی های شهید علی هاشمی
 
شهید علی هاشمی
 
در ادامه ی مطلب
ادامه نوشته