تصویر نوشت این روز ها ...
نظر سنجی وبلاگ را رونق دهید ...همین روبرو ================>>>
بسم الله کفیل وکیل
ما هنوز شهادتی بی درد می طلبیم.غافل از آنکه شهادت را جز به اهل درد نمی دهند.
سردار شهید محمد ابراهیم همت
ادامه ی مطلب را ببینید
نظر سنجی وبلاگ را رونق دهید ...همین روبرو ================>>>
بسم الله کفیل وکیل
ادامه ی مطلب را ببینید
بسم الله ...
لطفا مطلب قبل سهم انتظار را بخوانید و نشر دهید
مگر ما چه مان است که وبلاگ و سایتمان پیامک و اس ام اس ویژه میلاد امام زمان نداشته باشد
سایت های خاص با هدف های خاص و خوراک های خاص این کار را انجام میدهند ما چرا نکنیم و انجام ندهیم
یکی از راه های دفاع فرهنگی این است که ما هم برای افرادی که تشنه اند و دنبال مطلب تنوعی را ایجاد کنیم که عوض هدایت شدن در جستجوها به سایت های مختلف به محلی هدایت شوند که باید . و اجازه معطلی و هدر رفتن وقتشان را به بیهودگی ندهیم
سری زدم به وبلاگ دوستم حسن عبدالصمد این هم پیامک های مخصوص و ویژه با نگاه متفاوت برای نیمه ی شعبان ...
پیامک خاص و ویژه تولد امام زمان علیه السلام
لطفا شما هم انتشار دهید البته لطفا با ذکر منبع
منبع : وبلاگ باید کاری کرد ...
ادامه ی مطلب را ببینید
رسـول خدا صلـــّ الله علیہ و آلہ و سـلّم :
قلبــــــ ♥ـــــ ها سہ گونہ اند :
✔قلبــــــ♥ـــــى مشغول بہ دنیا
✔قلبــــــ♥ـــــى مشغول بہ عقبا
✔قلبــــــ♥ـــــى مشغول بہ مولاستـــــ ...
امّا قلبــــــ♥ـــــ ِ مشغول بہ دنیا را سختى و بلاست .
امّا قلبــــــ♥ـــــ ِمشغول بہ عقبا را درجات والاست ؛
و امّا قلبــــــ♥ـــــ ِمشغول بہ مولا را دنیا و عقبا و مولاست .
همین روبرو : رونق نظر سنجی وبلاگ باشید ====>>>>>
مرزهای گمراه کننده!
به نظر شما در تصویر زیر، رنگ قسمت پایینی و بالایی چه تفاوتی با هم دارند؟

.
ادامه مطلب را ببینید ...
پ ن :
چون چرخ و فلک دور زدم،دور زدم...حیف
این دور زدن دور خودم،زندگی بود
هر بار دلم را به کسی سر زده دادم
دلدادگی ام علت دلکندگی ام بود...
شعر : سینا نژاد سلامتی
بسم الله ...
هفته ي دفاع مقدس گرامي باد
دلنوشته و دست نوشته ای به بهانه ي جشن عاطفه ها (قلبت مهربانت چقدر بزرگ است..)
گفت : بابا جون ميشه برام يه بسته مداد رنگي ، چند تا دفتر ، چند تا مداد و چند تا خودكار و ...بخري
گفتم : عزيزم من كه همين چند روز پيش برات همه ي لوازمي كه لازم داشتي رو خريدم. گفت : بابا ...
نميتونستم طاقت بيارم بچه ام از من چيزي ميخواد اما من بگم نه .
گفتم : چشم عزيزم پول به مامان ميدم فردا كه رفتين بيرون با هم ديگه بخرين
خيلي خوشحال شد ...انگار از اينكه اجازه داده بودم خودش بره و اين كار رو بكنه بيشتر خوشحال شد. 4شنبه وقتي رسيدم خونه خوابيده بود رفتم تو اتاقش تا وسايلي رو كه خريده بود ببينم ، اما هر چي دوروبرِ اتاقشو نگاه كردم چيزي نديدم اما يه كاغذ كنار دستش كناربالشتي كه سرشو رو اون گذاشته بود توجهم رو جلب كرد برداشتمش اشك تو چشمام حلقه زد و چقدر خوشحال شدم...
به نام خدا
سلام دوست من راستش اول ميخواستم برات يه قلمي ، خودكاري يا دفتري چيزي بخرم بيارم اما وقتي بابام گفت پولشو ميدم خودت برو هر چي دوست داري بخر، با خودم گفتم شايد اگه پولشو بهت بدم بهتر باشه آخه اونجوري تو هر چي دلت بخواد و هر مدلي كه دوست داشته باشي رو خودت ميخري. حالا باز منم چند تا از مداد و دفتراي خودمو برات ميارم
راستش پارسال كه يه دفعه ديدم ساندويچي كه با خودت آورده بودي مدرسه روشو به جاي رُب با مداد قرمزت رنگ كرده بودي خيلي غصه خوردم همه اش منتظر بودم كه امسال برات پول بيارم هم رُب بخرين برا خودتون و هم ديگه اين همه با غصه به مداد و دفتراي دوستاي ديگه ات نگاه نكني
دوست تو مهدي
روح اله غیاثی
پ ن : خدا هيچ پدري رو شرمنده ي زن و بچه اش نكنه ...آمين يارب العالمين
هنوزم يه عده اي ميگن چراغ و مسجد و ...
و همه ي مردم شهر بانگ برداشته اند كه چرا سيمان نيست؟؟؟!!!
و كسي فكر نكرد كه چرا ايمان نيست...
(خداوند جواب انفاق را هفتصد برابرميدهد : قرآن كريم) شب هنگام از بياباني مي گذري . ميگويند هر كس هر چه كه ميخواهد از اين خاكها بردارد . فردا كه هوا روشن مي شود "همه ناراحتند" عده اي كه چرا كم برداشته اند و عده اي هم كه چرا اصلا برنداشته اند . مي بينند چيزي كه كم برداشته اند يا برنداشته اند ذرات طلا بوده ...
مگرکسانی که ...
بسم الله الرحمن الرحيم
و العصر ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنو و عملو الصالحات و تواصو بالحق و تواصو با الصبر
مطالب بالا سال قبل نوشته شده بود ديدم جا دارد امسال هم باشد.
پ ن : آقا ميشه اين هفته دعوتم كني ؟ دلم برات تنگ شده خيلي ...

.....
وقتی به طوس، جا به کنار تو میکنم
احساس وصل حق، به جوار تو میکنم
در بین خلق از همه با آبرو ترم
چون کسب آبرو ز غبار تو میکنم
یک حج به نامه عملم ثبت میشود
با هر قدم که رو به دیار تو میکنم
بر یازده امام چو دلتنگ میشوم
میآیمو طواف مزار تو میکنم…
منبع : شعر شاعر
-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
زيارات : اگر ميتواني هر شب ماه رمضان زيارت امام حسين ( زيارت عاشورا ) را انجام بده و روزها ياد تشنگي و گرسنگي آن بزرگوار باش علامه فشاركي اصفهاني
پ ن : دم افطار خودش شور و نوائی دارد بانگ تکبیر ببین حال و هوایی دارد گرچه با ذکر علی (ع) موقع افطار خوشیم لیک لعنت به عمر عجب صفایی دارد
پ ن : بگفت در رمضان واعظ نکو منظر/که هست خواندن قرآن ز هر عمل بهتر/نبی بگفت علی آیه ی عظیم خداست/کدام آیه بخوانم ز مدح او بهتر
پ ن : ای اهل تبری که همه اهل ولایید/در ماه خدا تشنه ی صهبای دعائید/بهر فرج عشق ، سر سفره ی افطار/با لعن عمر روزه ی خود را بگشایید
پ ن حجاب برتر : یک روز یک مرد انگلیسی از یک شیخ مسلمان پرسید: «چرا در اسلام زنان مسلمان اجازه ندارند با مردان مصافحه کنند؟» شیخ گفت: « آیا تو میتوانی دستهای ملکه الیزلبت را بگیری؟» مرد انگلیسی گفت:« البته که نه، فقط افراد خاصی هستند که میتواند با ملکه مصافحه کنند .» شیخ جواب داد:« بانوان ما ملکه هستند و ملکه ها با مردان غریب مصافحه نمیکنند»
بـاورت مـیـشـه ؟؟؟
داری راز خوشبختی رو میخونی!!
چیزی که هـمه آرزوش رو دارنـد!
بدون شک اولین پاسخ خدا به معمای راز خوشبختی بشر
در افسانه ای قدیمی که حامل پیام مُـهـم خداست بیان شده است
هنوز در دنیای مدرن وقـتی فرزندان آدم به میوه ممنوعه اطرافـشان نزدیک می شوند
مجازاتی از همون جـنـس مجازات پـدر ، اونها رو از کـرده خـود پـشـیـمان مـی کـنـه
ـــ از مـقـام خـود فـرود مـیـان
ـــ شرایط زندگیشون سخت تر میشه
ـــ لباس عزت از تنشون در میاد
یـعـنـی ملـزومات یک زندگی آبرومنـدانـه از اونـا گـرفـتـه مـیـشـه
البته این بدان معنا نیست که کسانی که این ملزومات را دارند همگی آدم های خوبی هستند قذافی هم زندگی آبرومندانه ای داشت . . . . . . . .
مـنـظـور از مـیـوه مـمـنـوعـه جـنـس مـخـالـف نـیـسـت
o,afojd suhnj l,trdj ;hldhfd vhc ld,i llk,ui #,g #,gnhv lgdhvnv ev,jlkn lhdi nhv adxhk v,p ljhig شیطان روح پاک متاهل موفقیت کامیابی سعادت دل
میوه ممنوعه می تـونه هـر چـیـزی بـاشـه – اگـه بـه نـدای قـلـبـت گـوش بـدی
خودت مـیـدونی از بـیـن همه میوه های اطرافت ، کدوم یکـی میوه ممنوعه اســت
شایـد حق یک انسان شکستن یک دل رابطه نامشروع با متاهل
شاید هم چشم داشتن به داشته های کسی حتی یک نگاه یا شنیدن یا سخن چینی
و افکار و کرداری که . . . . . خودت کاملا میدونی
در همه اون ها یک چیز مشترکه ” لذت “ مثل خوردن یک میوه خوش طعم
پاسخ دوم : راز سعادت کامیابی موفقیت و خوشبختی انسان
هـمـونـطـور که صدای ما به کوه مـی خـوره ( پژواک )
و بـه سـمـت خودمـون ( بـر می گـرده ) ایـن جـهـان طـوری آفـریـده شـده کـه اثـرات کردار مـا در آیـنـده
بـه سـمـت خـودمـون ( بـر می گـرده ) در کنجکاوی هایم دیـدم آدمـهـای بـدبـخـت کـسـانـی بـودنـد کـه
تـو زنـدگـیـشـون حـداقـل یک دل رو شـکـسـتـه بـودنـد و اغـلـب بـیـشـتـر از یک دل
( بـر می گـرده ) پاسـخ دوم معـمای
راز سعادت کامیابی موفقیت و خوشبختی بشر بود
غـم را خـدا نـیـافـریـد ، انـسـان آفـریـد
خـوش بـخـتـی تـنـهـا پـیـشـنـهـاد خـدا بـه انـسـان بـود
امـا انـسـان ها ، زشـتـی هـا را خـلـق کـردند
و امـروز پـژواک گـذشـتـه خـویـش را مـلاقـات مـی کـنـنـد
چـنـد یـاد آور بـسـیـار مـهـم
“ نـتـایـج بـررسـی صـدهـا سـرگذشت در ایـنـتـرنـت و جـامعـه ”
توضیح : دوستان اعتراض میکنند چرا فلانی بد اندیش و زشـت کـار اما پـولـداره
جواب : منظور از خوشبختی – مجموعه خوشبختیه نه یک عاملش مثل پول
وقتی تعریف خوشبختی اینهاست
لذت – آرامش خاطر – سلامتی – پول – آبرو – اطرافیان خوب - همسر خوب
فرزند خوب و بقیه
وقـتـی طـغـیـان و ظـلـم مـیـکـنـی روزگار هـمـه یا قـسـمـتـی از ایـن نـقـاط ضعـفـت رو از تـو می گـیـره
بـلکـه فـروکـش کـنـی ، سـرت بـه سنگ بخـوره ومجـبـور بـشی بـه کردارت فکـر کـنـی بلکه اصلاح بـشـی
بت های قلبت رو بشکن تا زندگیت متحول بشه
بُت هر چـیـزی اسـت کـه بـه جای خـدا اون رو در مـدیـریـت دنـیـا مـوثـر بـدونی
و لـحـظـه ای بـه اشـتـبـاه فکـر مـیـکـنـی کـاری از دسـتـش بـر مـیـاد
و جـای خـدا قـرارش مـیـدی
پاسخ نهایی به معـمای دیرینه جبر و اختیار
مـدیـریـت فـرمـول هـای پـیـچـیـده و تـصـمـیـمات عـالـم بـدسـت خـداسـت
شایـد ایـن جبر بـاشـه امـا - بـر سـر دو راهی های مـهـم زنـدگـیـت
یا هـمـون آزمایـشـات سرنوشت سـاز ، اختیار کامل به تو داده می شـه
تا ارزش واقـعــی تـو رو ، خـودت مـشـخـص کـنـی
امــا اگـــر با اختیار کـامـلـی کـه داری
گـزیـنـه ظـلـم رو انتخاب کـردی عـذاب و بـدبخـتـی تـو دیگـه جـبـره نــه اخـتـیـار
و اگـر گزیـنـه انـسـانـی رو انـتـخـاب کـردی که الـبـتـه هـمـیـشـه سـخـت تــره
حالا کـمـتـریـن پاداش خدا به تـو آرامش خاطر در زنـدگـیـتـه
و هــر کـسـی را بـه عـلــت اعـمـالـش نـزد خـدا مـراتــب و درجـاتـی اسـت – کـتـاب
سر دو راهـی ها و آزمایشات مـهـم زنـدگـیـت ، انتخاب و اختیار کاملا با توست
زن ، زخـم کـهـنـه تـاریـخ
زن ، بـرگه امـتحان خدا
. در آزمـون زنـدگی مـرد
خواننده های جنسی
خواننده های زن ، از احساسات و عـواطـفـی که شـدیـدا نـیـاز دارنـد مـی خـونـنـد
و بالعکـس خواننده های مرد ، از اندام هوس انگیز و جسم و . . . زن ها میخونند
هرکسی محتویات افکارش رو نا خود آگاه آشکار میکنه و از دل بـه زبـون مـیـاره
وقتی هنرمندامون افکار شهوانی و جنسـی دارند
پس کی الگوی جوونها مون بـاشـه ؟
رابـطـه بـا مـتـاهـل
کـه مـتـاسـفـانـه در ایـنـتـر نـت و جـامـعـه بـسـیـار شـیـوع یـافـتـه
دنیای تو جبر نیست ، اختیاره ولی اگر ظلم کردی مجازاتت جبر و بـه اجباره
یادت نره که خـلـیـفـه خدا بر زمینی و اولین زمـیـن تو ، هـمـیـن جـسـدی اسـت
کـه بـایـد بـر اون حکـم رانـی کـنـی و تـسـلـیـمـش نـشـی
دعا کن – دستور نده
نگـو خـدایـا ایـن کـار رو بـکــن ، اون کـار رو نـکــن
بـهـتـره کـه تصمیمات عـالـم رو ، پـاک تـریـن وجـود عـالـم بگیره – نـه تــو
تــو فـقـط بـایـد نـیازت رو بگی مـثـلا اگـر کـسی رو بـرای ازدواج مـیـخـوای نگـو خـدایـا ما رو بـه هـم بـرسـون
بـهـتـره بگـی خـدایـا مـن بـه لـطـف تـو مـحـتـاجـم اما در نـهـایـت هـر چـی تـو صـلاح مـیـدونـی اون بـهـتـره
چـون تـو از بالا می بـیـنـی و از بـاطـن هـمه چـیـز بـا خـبـری
در دعاهات از جـمـلات دسـتـوری و امـری اسـتـفـاده نکـن
کلمات رکیک ؟ دیگه بزرگ شدی
چـون جـان خـدا و روح خـدا در تـن تـوسـت ، پـس کـرامـت داری و بـا ارزشـی
کـلـمـات رکـیـک در شـان اشرف مخلوقات و جـانـشـیـن خـدا نـیـسـت
بـه ارزش هـای والای خـودت پـی بـبـر – حـتـی اگـه بـی پـولـی
موفقیت
میگن دنـیای تـو هـمـونـیـه که فکر مـیکـنی و تـو با فکـرت مـیـتـونـی دنـیـات رو عـوض کـنی
یک تـبـصره اضافـه کـن بگـو شـایـد ـــ بـشـرطـی کـه دل شکـسـتـه ای پـشـت سـرت نـبـاشـه
چـون اگـه تــو بـخـوای بـا فکـرت دنـیـات رو عـوض کـنی و بـالا بـری
و خـدا بـخـواد بـخـاطـر دل هـایـی کـه شـکـسـتـی پـایـیـن بـیـای ، مـطـمـئـنـا خـدا پـیـروز مـیـشـه
برای موفق شدن ابــتــدا خدا رو به این نتیجه برسون
که لیاقت رسیدن به موفقیت رو داری - یه فکری هم برای دل هایی که شکستی بکن
مولانا میگه
آب کم جو تشنگی آور بدست – تا بجوشـد آب T از بالا و پـسـت
بـه جای ایـنکه در بـه در دنبال خوشبختی بـاشـی ارزش درونـت رو اونقـدر بالا بـبـر
که خوشبختی خودش بـه سمت تـو دوان دوان بیاد – منظورم ازخوشبختی پول نیست
بن لادن هم پولدار اما گمراه و بدبخت بود - درجات خوشبختی :
لذت ، آرامش خاطر، سلامتی ، آبرو ، پول ، اطرافیان خوب و همسر و فرزند خوب و
ضمنا این گفته خدا : خداوند از آسمـان آبی نـازل کـرد که در هـر رودی بقـدر وسعـتـش جـاری شـد
براحتی از معـنی و پـیـامـش نگـذر البته شـایـد آب در اینجا بـیـشـتر معـنی حکمت بـده
شـایـد هـم مـنـظـورش ایـنـه کـه هـر کی خوش قلب تـره ، خوشبخت تـره
کـی بـیـش تـر مـی دونـه ؟
وقتی می بینی یک کودک به شدید ترین وجه در زلزله یا سیل عـذاب می بینه
شاید اولین چیزی که به ذهنت برسه اینه که خدا ظالمه
اینو از ضعـف دیـد گـاه آدمــا بـدون – چـون انـسـان دو بـعـدیـه یـعـنـی از روح و جـسـم تـشـکـیـل شـده
تـو بـا دیـد محـدودت داری یک جـسـم چهار سـالـه رو می بـیـنـی اما خـدا جـسـم و روحـش رو بـا هـم مـی بـیـنـه
شاید روحی که در اون جسم چهار ساله است ، خیلی مسن تر از اون جسمی باشه که تو به ظاهر می بینی
شـایـد هـم ایـن اشـتـبـاه بـاشـه – ولـی هـزار تـا شـایـد و امکـان دیـگـه مـمـکـنـه وجـود داشـتـه بـاشـه
بـنـا بـر ایـن به ندای قلبت گوش بده و بگو ، خدا ستمگر نـیـسـت و صبر میکنم
تا پس از مرگ که حقایق آشکار شد جواب و حـقـیـقـتـش رو دریـابـم
و البته سریعا به کمک اون بچه بشتاب - که حالا برای تو آزمایش بزرگ زندگیته
هـرگـز نگـو تـو هـر دو دنـیـا بـدبـخـتـیـم
چون اگـه از هـمـیـن ثـانـیـه بـخـوای مـیـتـونی هـر دو دنـیـا رو بدست بیاری
بـاز آ بـاز آ هـر آنچه هستی باز آ - گـر کافـر و گـبـر و بـت پـرستـی بـاز آ
این درگـه مـا درگـه نـومـیـدی نـیـست - صـد بـار اگر تـوبه شکستـی باز آ
خرافات و فال گیری
بـرای مـثـال دانشمندان ناسا نه اسـفـنـد دود مـیـکـنـن
نـه بـه نحسی سیزده اعـتـقـاد دارنـد و نـه عطسه رو نـشـانـه مـیـدونـنـد
اما بـعـضـی عـقـب افـتـاده های جهان سوم فـعـلا تـصـمـیـم نـدارنـد
ازخرافات دسـت بـردارنـد و این عـقـب ماندگی اسـفـبـار خـبـر خـوشـی بـرای کـشـورهای پـیـشـرفـتـه اسـت
اگـه بـه قـدرت خـدا اعـتـقـاد داری
توی این دنیا فقط یک عذاب دهنده هست که روزگارت رو سیاه می کنه
و از دستش همیشه در رنج و سختی هستی اون هم بازگشت اعمال خودته
اشـتـبـاهـت رو توجیه نکـن
بـا توجیه یک گناه بزرگ
مسئولیت از تو ساقط نمیشه و تا ابد مسئول کردار بـد خود هستی
سعـی کـن گــاهــی بـر عـلیه خـودت رای بـدی
یـعـنـی بـر عـلـیـه هـوسـهـا و مـنـافـع نـا مـشـروعـت الـبـتـه سـخـتـه
ولـی ایـن از صفات آدم های بـزرگـه
هدفت از خدا پرستی چیه ؟
یک اسکناس دویست تومنی مـیدی به فـقـیـر و انتظار داری یک ملیارد تومن بلا از سرت دفـع بشه
این که هنر نیست بر فرض داری پول بیمه خودتو میدی بیمه کردن خودت که کار خیر نیست
اگه راست میگی بدون داشتن انتظار به فقیر کمک کن و آرزو کن مشکلاتش حل بشه ایـثـار کـن
یا ایـنـکه با خـدا آشـتـی مـیـکـنـی بـه ایـن شـرط کـه پـولـدارت کـنـه و اگـه پـولـدار نـشـدی
بـاز قـهـر مـیـکـنـی - خـدا رو بـه خـاطـر پاک بـودنـش پرستش کـن
حـتـی اگـر گناه کردی و خـدا مجـازاتـت کـرد تـا رشـد کـنـی نـبـایـد پـرسـتـش خـدا رو قـطـع کـنـی
خدا رو به خـاطـر پـاکـی و زیـبـائـیـهـاش بـپـرسـت نـه بـرای مـنـافـعـت
حق نـخـور
حـق کـسـی رو ، یا حق فقرا رو از درآمدت بخوری حـسـاب آسـمانـیـت مـسـدود مـیـشـه
آدم هـای بـزرگ مـدیـون احـد الـنـاسی نـمـی شـونـد و از حـسـاب پـشـتـیـبـان خـدا حق همه را می پـردازنـد
دزد ملعون چـون از لـطـف خـدا نـا امـیـده مـیـره دزدی
کتاب : شـیـطـان بـه شـمـا وعـده فـقـر مـی دهـد تـا شـمـا را بـه کـارهـای زشـت وادارد
و خـدا بـه شـمـا وعــده بخشش و احـسـان مـی دهـد
بخشش خدا تقدیرت رو عوض میکـنه
با این روش واقـعـی و کـار آمـد تـصـمـیـم خـدا رو تـغـیـیـر بــده
با درخـواسـت بـخـشـش و پـاک شـدن عـمـلکـرد سـیـاهـت از مـحـاسـبـات خــدا
فـرمـول هـای خدا در مـدیـریـت دنـیـا و الـبـتـه سـرنـوشـتـت رو تـغـیـیـر بـده
و آخر این که
در برابر مخلوقات زنده خدا ( انسان – حـیـوان – گیاه )
احساس مسـئـولیت کن و اگه میـتـونی پشت و پناهـشون باش
و بدون که همه اونها شدیدا تشنه محبت تو هستند
استفاده ازاین مطالب حتی بدون ذکر منبع آزاد است
اگـه احـسـاس مـسـئـولـیـت مـیـکـنـی لـیـنـک کـن
در شبکه های اجتماعی توصیه و معرفی کن

الهی ! اگر تا قیامت برای یک صغیره استغفار کنم ، از شرمندگی تقصیر بندگی به در نخواهم شد .
الهی ! سخن در عفو و رحمتت نیست ، گیرم که تو بخشایی ام ، من از شرمندگی چه کنم ؛ تو خود گواهی که از استغفار شرم دارم .
الهی ! چه باید کرد که گناه فراموش شود ، و گر نه با یاد گناه اگر برانی ، شرمنده ، و اگر نوازی شرمنده ترم .
الهی ! یقینم را زیاد گردان و اضطرابم را به اطمینان مبدّل کن و آنی را که در آخر خواهی کنی در اوّل کن ، که شفاعت آخرین از آنِ ارحم الرّاحمین است .
الهی ! دل خوش بودم که گاهی گریهی سوزناک داشتم و دانه های اشک آتشین می ریختم ، ولی این فیض هم از من بریده شد که بیم زوال بصر است و امور مهمّی که در آن ها امتثال فرمان تو است در نظر . ولی بار الها ، عاشق نگرید چه کند و بنده فرمان نبرد چه کند ؟
الهی ! مرا در سایهی خاتم (ص) داشتی ، که تو را یابم و بندگانت را دریابم ؛ شکر این موهبت چگونه گذارم ؟
بارالها ! ناپاک را به سویت بار نیست و با بندگانت کار نیست ، دستم را بدار تا در راهم استوار باشم !
الهی ! دهنِ آلوده را با کتابت چه کار که ( لا یَمَسُّهُ إلّا المُطَهَّرُون ) . ۱ وای بر آن مرشدی که دهنش پلید است ؛ چه ، آن نا رشید خودْ شیطان مرید است ؛ اگر در آشکار بایزید است در پنهان با یزید است .
الهی ! چگونه شور و نوایم نباشد ، که از آن چه در کامم ریختی ، اگر کوه دماوند از آن لب تر کند ، پای کوبان سر از پا نشناسد و دست افشان از دست برود .
الهی ! اگر دانشمند رهزن شود از هر اهریمنی بد تر است ، که دزدِ با چراغ است .
الهی ! حاصل یک عمر درس و بحثم این شد که جهان را جهانبانی است و انسان را سر و سامانی .
الهی ! ای آشنایم ، تو خود دانی که بیگانه ام ، بیگانه ترم کن . خوشا به حال مؤمن که غریب است !
الهی ! در این دوشنبهی سَلْخ شهر الله المبارک ۱۳۹۰ هـ.ق. با کسب اجازه از حضور انور شما ، نام کشور پهناور هستی را « عشق آباد » گذاشتم .
الهی ! ستاره شناس شدم و خود شناس نشدم ؛ از رموز زیج و ربع و مجیّب و اُسْطُرْلاب باخبرم و از اسرار جام جم خویش بی خیر .
الهی ! بُت سنگین شکستن نیک آسان است ، و بُت نفس شکستن سخت دشوار ؛ خنک آن که از امّتِ خلیلِ بت شکن است ، که هر دو را بشکست !
الهی ! سرتاسر ذرّات عوالم وجود در جنب و جوشند ، چگونه حسن خاموش باشد ؟
الهی ! آن که را عشق نیست ارزش چیست ؟
الهی ! خروس را سحر باشد و حسن را نباشد !
الهی ! سر در راه سردار دادن آسان است و دل به دست دلدار دادن دشوار ، که آن جهاد اصغر است و این اکبر .
الهی ! حاصل فکرم بی فکری است ؛ خنک آن که از فکر بگذشت !
الهی ! از من آهی و از تو نگاهی .
الهی ! عمری آه در بساط نداشتم و اینک جز آه در بساط ندارم .
الهی ! غبطهی ملائکه ای می خورم که جز سجود ندانند . کاش حسن از ازل تا ابد در یک سجده بود !
الهی ! از نخوردن رسوایم و از خوردن رسوا تر .
الهی ! سست تر از آن که مست تو نیست کیست ؟
الهی ! عبدالله و محمّد و علی و فاطمتین و حسین را به حسن ببخش ، و حسن را به محمّد و علی و فاطمه و حسنین !
الهی ! همه این و آن را تماشا کنند و حسن خود را ، که تماشایی تر از خود نیافت .
الهی ! هر که شادی خواهد بخواهد ، حسن را اندوهِ پیوسته و دلِ شکسته ده ! که فرموده ای : « أنا عند المُنکسرةِ قلوبهم . »
الهی ! دل بی حضور ، چشم بی نور است ؛ این ، دنیا را نمی بیند و آن ، عقبا را .
الهی ! فرد تنها تویی که ماسوایت همه زوج ترکیبی اند و صمد فقط تویی ، که جز تو پُری نیست و تو همه ای که صمدی .
الهی ! حسینِ شیرخوارم آهنگ برخاستن می کند و از ناتوانی و بی تابی بر خود می لرزد تا دستش را بگیرم و بایستانمش که آرام گیرد ، حسن هم حسین تو است و جز تو دستگیری نیست . به شیرخوارِ حسین دست حسن را گیر !
الهی ! حسینِ شیرخوارِ حسن را به حسن ببخش و حسن را به شیرخوارِ حسین !
الهی ! نور برهانم داده ای ، نار وجدانم هم بده !
الهی ! هشیار را بستر و بالین چه کار و مست را با دین و آیین چه کار .
الهی ! آن که در نماز جواب سلام نمی شنود ، هنوز نماز گزار نشده . ما را با نماز گزاران بدار !
الهی ! خوشا آن که بر عهدش استوار است و همواره محو دیدار است !
الهی ! همه در راه خود استوارند ، حسن را در راهش استوار بدار !
الهی ! شکرت که به سرّ « مَن ماتَ و لم یعرفْ إمامَ زمانِه ماتَ میتةَ الجاهلیة » رسیدم و امام شناس شدم و فهمیدم که امام ، اصل او قائم و نسل او دائم است .
الهی ! آن کس تاج عزّت بر سر دارد که حلقهی ارادتت را در گوش دارد و طوق عبودیتت را در گردن .
الهی ! همه ددان را در کوه و جنگل می بینند و حسن در شهر و ده .
الهی ! در خواب سنگین بودم و دیر بیدار شدم ، باز شکرت که بیدار شدم . خنک آن که مشمول ( آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبیّاً ) ۲ ، و ( آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِندنا و عَلَّمْناهُ مِن لَدُنّا عِلْماً ) ۳ است !
الهی ! شکرت که حقیر و فقیرم نه امیر و وزیر .
الهی ! چگونه حاضر نباشم که معلومِ تو بلکه علم تو ام . ( وَسِعَ رَبّی کُلَّ شیءٍ عِلْماً ) ۴
الهی ! چگونه از عهدهی شکر برآیم که این بی نام و نشان را سر و سامان داده ای .
الهی ! تاکنون دیوانهی فرزانه نما بودم و اینک فرزانهی دیوانه نما شدم .
الهی ! فرزندان حسن هرگاه از کار خسته شدند از شنیدن یک بارک الله پدر چنان نیرو می گیرند که گویا خستگی ندیدند ؛ اگر پدرشان یک بار بارک الله از تو شنود ، چه خواهد شد .
الهی ! پرندگان همه یک طرف و مرغ عشق یک طرف ؛ گیاهان همه یک جهت و گیاه عشق یک جهت ؛ همهی درس ها یک جانب و درس عشق یک جانب ؛ همه یک سوی و عشق یک سوی .
الهی ! از خوردن در شگفتم که جماد را حیوان می کند و حیوان را انسان .
الهی ! این ایّام معدودات است و محرّم ماهِ ارشاد در پیش ؛ توفیقم ده تا هم اکنون قابل ارشاد شوم که گفتار از دهنِ بی کردار نموداری ندارد .
الهی ! مرا به نعمت لقایت متنعّم فرموده ای ، چگونه شکر آن بگذارم .
الهی ! شکرت که به جنّت لقایت در آمدم .
الهی ! کجا سرّ دوست از دوست مستور است ؛ چگونه حسن دعوی دوستی کند که مهجور است .
الهی ! یک عمر امروز را به فردا بردم ؛ توفیقم ده که حالِ فردا را به امروز آورم !
الهی ! ثمرهی درس و بحث و فکر و ذکرم این شد که جهان را جهانبانی است و جان را جانانی .
الهی ! قربان لب و دهانم بروم که به ذکر تو گویایند .
الهی ! تاکنون از این و آن به سویت راه می یافتم و اینک از تو به این و آن آشنا می شوم .
الهی ! در شگفتم از آن که در غربت از یاد وطن شکفته می شود و در دنیا از یاد آخرت گرفته .
و الحمد لله رب العالمین

مقام معظم رهبري : من دارم میبینم صحنه را، میبینم تجهیز را، میبینم صفآراییها را، میبینم دهانهای با حقد و غضب گشودهشده و دندانهای با غیض به هم فشردهشده را؛ علیه امام و علیه انقلاب و علیه آرمانها … چه بکنم اگر کسی نمیبیند؟
لطفا در مورد اين بحث به دوستاني كه مي شناسيد و تمايل دارند اطلاعاتي داشته باشند خبر بديد تا براي مطالعه و شركت در بحث حضور پيدا كنند
آرشیو مباحث فتنه ==>> فتنه و بصيرت(از صدر اسلام تا كنون)
آزمايش چيست ؟
آزمايش امتحاني است كه خداوند از هر انساني ميگيرد كه در آن حق و باطل كاملا مشخص است
مثلا جنگ پيامبر با رومي ها مشخص بود اين جا اسلام است آن طرف كفر . چون مشخصاتي داشتند: اين ها نماز مي خواندند و آنها نميخواندند اين ها غذاي حلال مي خوردند ولي آنها هر غذايي ، آنها شراب مي خوردند ولي مسلمانها نه . اين ميشود آزمايش و انسان ميتواند به راحتي حق را تشخيص بدهد البته همه نمي آيند و باز هم در همين حالات ممكن است ترس جلو آدم را بگيرد و در آزمايش رد بشود ممكن است اولاد و زن و بچه مانع آدم بشوند و انسان در آزمايش رد بشود و ...اما حق و باطل كاملا مشخص است و انسان ميتواند حق و باطل را تشخيص بدهد اما در قضيه ي فتنه موضوع كاملا فرق ميكند
فتنه چيست؟ آزمايش و امتحاني است كه باز هم هر انساني به آن دچار ميشود اما در فتنه تشخيص حق و باطل بسيار سخت ميشود و به عبارتي طوفاني است كه هر انساني را درگير خود ميكند طوفاني كه آن قدر فضا را تاريك كند كه چيزي معلوم و مشخص نباشد و ممكن است انسان در اين طوفان به هر طرفي برود و هر كسي ممكن است در اين طوفان راه را اشتباه برود مگر اينكه در اين طوفان يك شاخص داشته باشد و از آن شاخص جدا نشود و خودش هم علوم خاصي براي رهايي تشخيص مسير داشته باشد و بعد از اينكه طوفان خوابيد مشخص ميشود كه كدام طرف، طرف حق بوده كه شايد دير شده باشدو حتي شخص آن چنان به طرف ديگر غرق شود كه نجاتش ...
آفت تشخيص در فتنه چيست ؟در فتنه چون دو طرف مسلمانان هستند همان هايي كه نماز مي خوانند، همان هايي كه سوابق آن چناني دارند -همان هايي كه القاب آن چناني گرفته اند -كساني هستند كه الان هم دم از قرآن و ائمه ميزنند - و ...اين گونه مسائل را براي خودتان زياد كنيد. تشخيص بسيار سخت است . اما ميخواستم آفت تشخيص فتنه را خدمتتان بگويم و آن هم نيست مگر اين كه كسي ملاك تشخيص حق را در فتنه اشخاص و گروهها بگذارد يعني حق را در گرو هها و اشخاص بشناسد پس بايد چه كرد ؟ ج : بايد حق را شناخت و حق را در آن ها جستجو کرد اگر در مسير حق بودند تاييد شوند و به عبارتی ملاک تشخیص افراد را حق قرار داد ، نه بر عكس آن . اگر آن گروه و يا شخص در مقابل حق حرفي براي گفتن نداشتند آنوقت .... در بحث بعدی مثالهایی برایتان از صدر اسلام میزنم که چه کسانی با چه القابی در فتنه اسیر شدند و چه عاقبتی برایشان بوجود آمد
ميخوام يه چند جلسه اي اين موضوع رو ادامه بدم ايراد ها و موضوع هايي كه براتون بوجود مياد رو بفرماييد تا بتونم حول اون محور برم جلو
با ياري دوستان
يا علي
پ ن ۱ : شب يلداست اين جا رو بخونين شب یلدا در امشب پاي قصه طولانيترين غصه روزگار مينشيند
پ ن ۲ : حالا بهتر شد آقاي قدياني كسي كه آزمايش شد نوشته ي منطقي ايشان اينجا نامه ي قبلي اينجا
حسین قدیانی در یادداشتی که روزنامه کیهان آن را منتشر کرده به ماجرای نامه خود به رئیس قوه قضائیه پرداخته است. نامه ي قبلي را مقايسه كنيد با اين نامه ببينيد فتنه چيكار ميكنه

شهادت امام سجاد را خدمت همه ی دوستان تسلیت عرض میکنم
دانلود مداحی شهادت امام سجاد علیه السلام کلیک کنید
برخي از پيشرفتهاي ايران با منابع از اينترنت
بنام خداوند جان و خرد
با سلام خدمت همه دوستان و آرزوي قبولي عزاداري هاي همه در ايام محرم سالار و سرور شهيدان عالم حضرت مولانا اباعبدالله الحسين(عليه السلام)،متن زير را تقديم مي كنم.
چندي پيش در اينترنت دنبال مطالبي در مورد پيشرفت هاي ايران در عرصه هاي مختلف مي گشتم و مبناي جست و جويم را رو لينكهاي معتبر و تاكيد بر منابع خارجي گذاشتم البته اصل اين فكر موقعي در ذهنم جرقه زد كه بحثي در مورد پيشرفتهاي ايران در فيس بوك شده بود.... سواي از فيس بوك بازي اونم با چند نفر مغرض و خود باخته(بجز دوستان)كسانيكه زرق و برق آمريكا و خارج(اروپا...)چشمو مغزشان را كور كرده و پر از كينه به وطن شدند،خواستم اين مطالب را شما هم بدانيد كه اگر خواستيد چون آيينه روبروي اين افراد بگيريد تا خود را ببينند و بدنبال تمنا كردن از بيگانه نباشند....
در ابتدا بگويم اين نوشتار فقط به پيشرفت هاي عظيم هسته اي و رسيدن ايران به تكنولوژي چرخه كامل سوخت و ساخت نيروگاه هاي هسته اي و خودكفايي هاي غرور آفرين اين صنعت كه در صورت تكميل و بهره برداري از آن از نظر ارزش چيزي كم از ملي شدن صنعت نفت ندارد وهمچنين پيشرفتهاي حاصله از اين صنعت در علوم پزشكي كه همكنون مورد استفاده دانشمندانمان است و نيز تكنولوژي نانو ايران و شبيه سازي و علوم ژنتيك و سلولهاي بنيادي و بسياري از افتخارات ديگر نپرداخته است.چونانكه اين ها معمولا شنيده شده و با يك جستجوي مختصر جايگاه اول منطقه اي(خصوصا در سلولهاي بنيادي و علوم نانو) قابل رصد هست.
اما اين مطالب شايد كمتر مورد توجه قرار گرفته:
ابلاغ سند چشمانداز ملی توسط مقام معظم رهبری در 23 آبان ماه سال 1382 نقطه عطفی در راهبری و ساماندهی حرکت کلی کشور در جهت اهداف متعالی انقلاب اسلامی بود.یکی از پنج محور اصلی چشمانداز 20 ساله کشور در افق 1404، دستیابی به جایگاه اول علمی و فناوری در سطح منطقه تعریف و تعیین شده است. كه باتوجه به مطالبي كه عنوان ميشه اصلا دور از انتظار نيست وبه كوري دشمنان اسلام و ايران حتما محقق ميشه ان شا الله.
اولين مورد مقاله ويكي پديا در مورد ترين ها درجهان(ركورد)
چيز جالبي كه به چشمم خورد اين بود پيشرفت علم و تكنولوژي هزار درصد در عرض 9 سال در ايران بود....
مطلب طولانیه اما اگر ایرانی هستید و کمی شک تو دلتون نسبت به پیشرفتها وجود داره ادامه مطلب رو نگاه بفرمایید

مطالب مرتبط
روانشناسی نقاشی کودک ، مفاهيم نمادها و رنگها در نقاشي كودكان (۱)
روانشناسی نقاشی کودک ، مفاهيم نمادها و رنگها در نقاشي كودكان (۲)
کودک يک ساله مداد را در دست مي گيرد ولي به سهولت نمي تواند روي کاغذ خط بکشد.مداد را روي کاغذ مي کوبد و سرانجام کاغذ را پاره مي کند). کراني و مارتين مي گويند: « توانايي ترسيم خطهاي افقي قبل از خطهاي عمودي ظاهر مي شود.

-کودک 18 تا 20 ماهه موفق به کشيدن خط مي شود.
- در 2 سالگي خطهاي دايره اي يا زاويه دار ظاهر مي شود.
- در 2 سال و نيمي به علت افزايش قدرت عضلات، وقتي خطي را رسم مي کند با چشم مراقب است که خط از محدوده تعيين شده خارج نشود.
- در 3 سالگي فقط لذت بردن از حرکت يا فشار مداد روي کاغذ نيست، بلکه مايل است احساسات دروني خود را که در ارتباط با تجربه هاي زندگي کوتاه است را بيان کند. در 3 سالگي خطهاي عمودي را بيشتر از افقي رسم مي کند. خط عمودي بيانگر اظهار وجود کودک است و توسعه آن نشان مي دهد کودک از وجودش آگاه است. در اواخر 3 سالگي شروع به کشيدن اشکالي شبيه خانه يا خورشيد مي کند.
- در 4 سالگي خط نگاري هاي او جمع مي شود و حتي براي بزرگسالان نيز معنا پيدا مي کند.
- در 5 تا 6 سالگي امکان دستيابي کودک به درک حروف الفبا يا نوشتن که بيشتر از رسم و نقاشي جنبه آموزشي دارد، فراهم مي شود.
رنگها:
بين نقش رنگ و زندگي عاطفي کودک با در نظر گرفتن دوران تکاملي او يک حالت متوازي است.
- 3 تا 6 سالگي کودک بيشتر تحت تأثير فشارهاي دروني است، بنابراين علاقه وافري به استفاده از رنگ دارد و آن را مقدم بر شکل ظاهري مي داند ولي به تدريج که سن او بالا مي رود از وابستگي اش به رنگ کم مي شود و علاقه او به تقدم شکل بر رنگ فزوني مي يابد.
- هر قدر کودک کوچکتر باشد رنگ هاي زنده تر را به کار مي برد. در کودکستان کودکان ترجيح مي دهند رنگ هاي گرم و تند استفاده کنند و فقط کودکاني که در خانه تحت نظارت شديد هستند رنگ هاي سرد را انتخاب مي کنند که علت اصلي به مشکلات عاطفي و رواني مربوط مي شود.
- فقدان رنگ در تمام يا قسمتي از نقاشي نشانگر خلاء عاطفي و گاهي دليل بر گرايش هاي ضد اجتماعي است.
- کودکان سازگار در نقاشي هايشان به طور متوسط از 5 رنگ مختلف استفاده مي کنند.
- کودکان گوشه گير يا آنها که ارتباط با دنياي خارج را دوست ندارن از يک يا دو رنگ بيشتر استفاده نمي کنند.
- علاقه واقعي کودک به رنگ زماني شروع مي شود که او سعي در کشيدن شکلهايي مي کند. اين مرحله تا 7 يا 8 سالگي به درازا مي کشد. کودک براي استاده از رنگ ها فقط تحت تأثير احساسات خود قرار دارد. مثلا ممکن است چمن را بنفش بکشد چون هم مي خواهد چمن را نشان دهد و هم از رنگ بنفش خوشش مي آيد.کودک در حين بزرگ شدن به تدريج ارتبازط ميان اشيا و رنگ حقيقي آنها را درک مي کند، ولي بدو امر اين موضوع فقط در مورد چيزهايي است که برايش ارزش عاطفي دارند؛ مثلا اگر مادرش موهاي بور داشته باشد هر زني را که مي کشد موهايش را بور مي کند زيرا اين رنگ برايش انباشته از نيروي عاطفي است.
نماد رنگها:
رنگ ها تحت تأثير عوامل جسمي و رواني و در فرهنگ هاي مختلف داراي معاني خاصي است. در قبايل موزامبيک رنگ سياه رنگ خوشي و شادي و قرمز تقريباً در همه جا معناي قدرت را القا مي کند, زيرا با خون که به معناي زندگي است هم رنگ است.
در مذهب اهالي تبت و مردم مسيحي نماد عفت و پاکي زنانه، رنگ آبي است که نشانه صلح نيز هست. در کابوکي ژاپن رنگ قرمز نشانگر شيطان و ابليس، رنگ سفيد و طلايي مخصوص رهبانيت الهي است. رنگ زرد نشان دهنده شادماني است، رنگ آبي نشانگر ترس و غم و رنگ سبز نشانگر بوالهوسي است.
از نظر رواني 2 گروه رنگ هاي گرم ( قرمز، زرد و نارنجي ) و رنگ هاي سرد ( سبز، آبي و بنفش ) با هم تفاوت عميق دارند. رنگ هاي گرم تحريک کننده، سبب فعاليت و جنب و جوش، الهام دهنده روشني و شادي زندگي و مولد حرکت هستند. در حالي که رنگ هاي سرد حالت هاي انفعالي، سکون، بي حرکتي و تلقين کننده غم و اندوه هستند. رنگ هاي خنثي ( خاکستري ) مبين درونگري، استدلال، خودمختاري و حمله وري و تمايل به آغشته سازي است.
رنگهاي سرخ در ابتدا مورد توجه کودکان خردسال است. بعد ها مبين فعاليت هاي غير دوستانه و پرخاشخويي مي شود.
آنها که قواعد و قوانين را به درستي قبول ندارند ولي مي کوشند تا خود را با آن منطبق کنند و ديگر آنها که از نظر رشد و تکامل به مرحله درک قوانين و قواعد اجتماعي رسيده اند و مي کوشند در عمل آنها را به کار برند, از آبي استفاده مي کنند.
رنگ سياه منع، ترس، تشويق، وسواس و اضطراب است. رنگ نارنجي آرامش و خوشي را به ياد مي آورد.
رنگ سبز گوياي عکس العمل عليه نظام هاي خشک و طاقت فرساست. رنگ بنفش تمايلات درهم و برهم و نامتجانس را نشان مي دهد.
موضوع نقاشي و شخصيت کودک:
کودک با تمام وجود و شخصيت ذهني و عاطفي خود نقاشي مي کند. موضوعاتي که در نقاشي کودکان ديده مي شود آدم، خانه، درخت، خورشيد، ماه، حيوانات و خانواده است.

شکل آدم:
هنگامي که کودک شکل آدمي را مي کشد پيش از هر چيز شکل خود يا درکي که از بدن و تمايلات دارد را بيان مي کند. اگر آدمک در مجموع هماهنگ باشد، احتمال بسياري وجود دارد که کودک کاملا سازگار باشد. اگر اگر آدمک مثلا در اندازه اي خيلي کوچک يا در گوشه اي از کاغذ کشيده شده باشد به معناي آن است که کودک خود را کم ارزش و از ديگران پايين تر مي داند. اگر اين کم بها دادن به خود در چند نقاشي کودک ادامه پيدا کرده باشد نشانگر خجالتي بودن اوست که ممکن است تا حد تمايل به ناپديد شدن نيز پيش برود. در نقاشي فقدان دست و بازو نيز علامت کم بها دادن به خود و عدم امنيت است.
کودکاني که خود را بالاتر از بقيه مي دانند آدمک هايي با اندازه بزرگ رسم مي کنند. اين نوع نقاشي مخصوص کودکاني است که اختلال عاطفي دارند يا به طور معمول کودکاني هستند زودرنج و حساس که هميشه فکر مي کنند مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند.

خانه:
خانه نماد پناهگاه و هسته اصلي و گرمي خانواده است که ممکن است مورد علاقه يا تنفر کودک باشد.
- زندگي سعادتمند در خانه باغچه، گل، درهاي بزرگ، پنجره و دودکش بخاري را مي کشد، خانه خانه با حالت دلباز عرضه مي شود.
- خانه بدون در ورودي در 5 تا 8 سالگي نشانه خجالتي بودن کودک و وابستگي شديد به مادر، بعد از 8 سالگي نشانگر احساس خود کوچک بيني و تنهايي کودک در نوجواني نشانگر شرم و حياي زياده از حد و داشتن احساسات رقيق است. هنگامي که پدر و مادر جدا شده باشند خانه به دو قسمت تقسيم مي شود و اغلب داراي دو در ورودي است که يک قسمت از خانه نماد زندگي خانوادگي واقعي و در ديگر نشانه زندگي تحميل شده به کودک است.
- خانه به صورت قصر به منزله پناهگاهي مطلوب است.
- خانه به صورت زندان نشانگر فشارهاي خانوادگي و ناسازگار و از هم پاشيده است.
- کوچه امکان خارج شدن از خانه و محيط محدود خانواده و بالاخره از خود بيرون آمدن است.
- جاده به صورت پيچ وخم مبين مشکلات در برقراري ارتباط با ديگران است. خيابان هاي باز و عريض شادي و صداقت را نشان مي دهد.
- کوچه تنگ و بسته کمبودهاي عاطفي را القا مي کند.
- افراد پويا و خيالپرور بيشتر به ترسيم امواج دريا يا پرندگان مي پردازد.
درخت:
براي تحليل نقاشي درخت بايد 3 قسمت آن مشخص شود: ريشه، تنه و شاخه ها و برگ ها.
ريشه درخت در زمين فرو رفته و درخت را تغذيه مي کند نماد نا خداگاه نشانه هاي دروني است.
تنه بيانگر مشخصات دائمي و عميق پايدار شخصيت است. شاخه ها و برگ ها بيانگر طريق ارتباطي کودک با دنياي خارج است.
بچه ها در سنين پيش دبستاني تنه درخت را بلند ترسيم مي کنند ولي پس از اين سن بلند بودن درخت نشانگر عقب افتادگي فکري يا بيماري عصبي يا آرزوي بازگشت به دنياي دوران کودکي پيش از مدرسه است.
تنه درخت اگر کوتاه کشيده شود نشانگر جاه طلبي و بلند پروازي کودک است. تنه درخت اگر کج کشيده شود نشانگر عدم ثبات کودک است و تنه صاف نشانگر ثبات فکري کودک است . برگهاي زياد و درهم بيانگر شخصيت در خود فرو رفته کودکي است که آمادگي تغيير و تحول ندارد.
درختي که شاخه هاي آن به هر سويي کشيده شده اند ( درختي که شاخه هاي فراوان دارد ) نمايانگر حساسيت شديد کودکي است که مسائل را به سادگي مي فهمد و قادر به ارتباط با ديگران است و در عين حال به راحتي مي تواند خود را با محيط سازگار کند.

خورشيد و ماه:
تصوير خورشيد بيانگر امنيت، خوشحالي، گرما، قدرت و به نظر برخي نماد پدر مطلوب است.
خورشيد به طور کامل در حال درخشيدن نشانگر رابطه خوب پدر و کودک است.
خورشيد پشت کوه نشانگر ارتباط نا مطلوب پدر با کودک است.
خورشيد به رنگ قرمز تند يا سياه نشانگر ترس کودک از پدر است که مضطرب کننده است.
طرز کشيدن به حال و حوصله لحظه اي کودک نيز بستگي دارد. بايد پي در پي در نقاشي هايش باشد تا بتوانيم درباره او قضاوت کنيم.
ماه بيشتر نشانگر نيستي است زيرا او زماني که خورشيد يعني نماد زندگي ناپديد مي شود ظهور مي کند. بسياري از کودکان ماه را در نقاشي هايي که از قبر و قبرستان مي کنند به کار مي گيرند
منبع : میگنا

مطالب مرتبط
روانشناسی نقاشی کودک ، مفاهيم نمادها و رنگها در نقاشي كودكان (۱)
روانشناسی نقاشی کودک ، مفاهيم نمادها و رنگها در نقاشي كودكان (۲)
مفاهيم نمادها و رنگها در نقاشي كودكان :
چشم، چشم، دو ابرو / نقاشي و شخصيت كودكان:
روانشناسان به طرق مختلف درباره کودکان تحقيق کرده اند که يکي از مهمترين آنها تجزيه و تحليل نقاشي هاي کودکان است. نقاشي، کودک را در مراحلي که حواث اطراف خود را دسته بندي و عرضه مي کند و روند تکامل يافته اي را از زمان خط خطي کردن ساده تا زماني که خطوط معني دار و مبتني بر قوانين پرسپکتيو و شالوده منطقي را رسم مي کند مي توان چيزي شبيه خواب و رويا معني کرد. نقاشي مانند خواب و رويا به کودک فرصت مي دهد اطلاعات و اعمالي را که از دنياي بيرون کسب مي کند از هم جدا و سپس آنها را دوباره تنظيم کند.
در نقاشي همانند خواب و رويا کودک خود را از ممنوعيت ها رها کرده در حالي ناخدا آگاهانه درباره مسائل، کشفيات و مشکلات و دلهوره هايش صحبت مي کند. به همين دليل اگر آموزش نقاشي را بر پايه تصحيح نقاشي قرار دهيم در آن به کودکان از سنين پايين کمترين کپي و تقليد کردن از مدل را بياموزيم مرتکب اشتباه شده ايم. در نقاشي کودک خطي که بر تصوير صورت برادر کشيده است يا حذف شدن، به کارگيري رنگ خاص، از ميان بردن يا بيش از حد بزرگ جلوه دادن بعضي حوادث، همگي حکايت از نشانه ها و علائمي مي کند که داراي معاني روشن هستند و بزرگسالان با کمي شناخت و دقت قادر به مشاهده و تعبير آن مي شود.
کودک يک ساله مداد را در دست مي گيرد ولي به سهولت نمي تواند روي کاغذ خط بکشد.مداد را روي کاغذ مي کوبد و سرانجام کاغذ را پاره مي کند). کراني و مارتين مي گويند: « توانايي ترسيم خطهاي افقي قبل از خطهاي عمودي ظاهر مي شود (
-کودک 18 تا 20 ماهه موفق به کشيدن خط مي شود.
- در 2 سالگي خطهاي دايره اي يا زاويه دار ظاهر مي شود.
- در 2 سال و نيمي به علت افزايش قدرت عضلات، وقتي خطي را رسم مي کند با چشم مراقب است که خط از محدوده تعيين شده خارج نشود.
- در 3 سالگي فقط لذت بردن از حرکت يا فشار مداد روي کاغذ نيست، بلکه مايل است احساسات دروني خود را که در ارتباط با تجربه هاي زندگي کوتاه است را بيان کند. در 3 سالگي خطهاي عمودي را بيشتر از افقي رسم مي کند. خط عمودي بيانگر اظهار وجود کودک است و توسعه آن نشان مي دهد کودک از وجودش آگاه است. در اواخر 3 سالگي شروع به کشيدن اشکالي شبيه خانه يا خورشيد مي کند.
- در 4 سالگي خط نگاري هاي او جمع مي شود و حتي براي بزرگسالان نيز معنا پيدا مي کند.
- در 5 تا 6 سالگي امکان دستيابي کودک به درک حروف الفبا يا نوشتن که بيشتر از رسم و نقاشي جنبه آموزشي دارد، فراهم مي شود.
رنگها:
بين نقش رنگ و زندگي عاطفي کودک با در نظر گرفتن دوران تکاملي او يک حالت متوازي است.
- 3 تا 6 سالگي کودک بيشتر تحت تأثير فشارهاي دروني است، بنابراين علاقه وافري به استفاده از رنگ دارد و آن را مقدم بر شکل ظاهري مي داند ولي به تدريج که سن او بالا مي رود از وابستگي اش به رنگ کم مي شود و علاقه او به تقدم شکل بر رنگ فزوني مي يابد.
- هر قدر کودک کوچکتر باشد رنگ هاي زنده تر را به کار مي برد. در کودکستان کودکان ترجيح مي دهند رنگ هاي گرم و تند استفاده کنند و فقط کودکاني که در خانه تحت نظارت شديد هستند رنگ هاي سرد را انتخاب مي کنند که علت اصلي به مشکلات عاطفي و رواني مربوط مي شود.
- فقدان رنگ در تمام يا قسمتي از نقاشي نشانگر خلاء عاطفي و گاهي دليل بر گرايش هاي ضد اجتماعي است.
- کودکان سازگار در نقاشي هايشان به طور متوسط از 5 رنگ مختلف استفاده مي کنند.
- کودکان گوشه گير يا آنها که ارتباط با دنياي خارج را دوست ندارن از يک يا دو رنگ بيشتر استفاده نمي کنند.
- علاقه واقعي کودک به رنگ زماني شروع مي شود که او سعي در کشيدن شکلهايي مي کند. اين مرحله تا 7 يا 8 سالگي به درازا مي کشد. کودک براي استاده از رنگ ها فقط تحت تأثير احساسات خود قرار دارد. مثلا ممکن است چمن را بنفش بکشد چون هم مي خواهد چمن را نشان دهد و هم از رنگ بنفش خوشش مي آيد.کودک در حين بزرگ شدن به تدريج ارتبازط ميان اشيا و رنگ حقيقي آنها را درک مي کند، ولي بدو امر اين موضوع فقط در مورد چيزهايي است که برايش ارزش عاطفي دارند؛ مثلا اگر مادرش موهاي بور داشته باشد هر زني را که مي کشد موهايش را بور مي کند زيرا اين رنگ برايش انباشته از نيروي عاطفي است.
نماد رنگها:
رنگ ها تحت تأثير عوامل جسمي و رواني و در فرهنگ هاي مختلف داراي معاني خاصي است. در قبايل موزامبيک رنگ سياه رنگ خوشي و شادي و قرمز تقريباً در همه جا معناي قدرت را القا مي کند, زيرا با خون که به معناي زندگي است هم رنگ است.
در مذهب اهالي تبت و مردم مسيحي نماد عفت و پاکي زنانه، رنگ آبي است که نشانه صلح نيز هست. در کابوکي ژاپن رنگ قرمز نشانگر شيطان و ابليس، رنگ سفيد و طلايي مخصوص رهبانيت الهي است. رنگ زرد نشان دهنده شادماني است، رنگ آبي نشانگر ترس و غم و رنگ سبز نشانگر بوالهوسي است.
از نظر رواني 2 گروه رنگ هاي گرم ( قرمز، زرد و نارنجي ) و رنگ هاي سرد ( سبز، آبي و بنفش ) با هم تفاوت عميق دارند. رنگ هاي گرم تحريک کننده، سبب فعاليت و جنب و جوش، الهام دهنده روشني و شادي زندگي و مولد حرکت هستند. در حالي که رنگ هاي سرد حالت هاي انفعالي، سکون، بي حرکتي و تلقين کننده غم و اندوه هستند. رنگ هاي خنثي ( خاکستري ) مبين درونگري، استدلال، خودمختاري و حمله وري و تمايل به آغشته سازي است.
رنگهاي سرخ در ابتدا مورد توجه کودکان خردسال است. بعد ها مبين فعاليت هاي غير دوستانه و پرخاشخويي مي شود.
آنها که قواعد و قوانين را به درستي قبول ندارند ولي مي کوشند تا خود را با آن منطبق کنند و ديگر آنها که از نظر رشد و تکامل به مرحله درک قوانين و قواعد اجتماعي رسيده اند و مي کوشند در عمل آنها را به کار برند, از آبي استفاده مي کنند.
رنگ سياه منع، ترس، تشويق، وسواس و اضطراب است. رنگ نارنجي آرامش و خوشي را به ياد مي آورد.
رنگ سبز گوياي عکس العمل عليه نظام هاي خشک و طاقت فرساست. رنگ بنفش تمايلات درهم و برهم و نامتجانس را نشان مي دهد.
موضوع نقاشي و شخصيت کودک:
کودک با تمام وجود و شخصيت ذهني و عاطفي خود نقاشي مي کند. موضوعاتي که در نقاشي کودکان ديده مي شود آدم، خانه، درخت، خورشيد، ماه، حيوانات و خانواده است.
شکل آدم:
هنگامي که کودک شکل آدمي را مي کشد پيش از هر چيز شکل خود يا درکي که از بدن و تمايلات دارد را بيان مي کند. اگر آدمک در مجموع هماهنگ باشد، احتمال بسياري وجود دارد که کودک کاملا سازگار باشد. اگر اگر آدمک مثلا در اندازه اي خيلي کوچک يا در گوشه اي از کاغذ کشيده شده باشد به معناي آن است که کودک خود را کم ارزش و از ديگران پايين تر مي داند. اگر اين کم بها دادن به خود در چند نقاشي کودک ادامه پيدا کرده باشد نشانگر خجالتي بودن اوست که ممکن است تا حد تمايل به ناپديد شدن نيز پيش برود. در نقاشي فقدان دست و بازو نيز علامت کم بها دادن به خود و عدم امنيت است.
کودکاني که خود را بالاتر از بقيه مي دانند آدمک هايي با اندازه بزرگ رسم مي کنند. اين نوع نقاشي مخصوص کودکاني است که اختلال عاطفي دارند يا به طور معمول کودکاني هستند زودرنج و حساس که هميشه فکر مي کنند مورد ظلم و ستم قرار گرفته اند.
خانه:
خانه نماد پناهگاه و هسته اصلي و گرمي خانواده است که ممکن است مورد علاقه يا تنفر کودک باشد.
- زندگي سعادتمند در خانه باغچه، گل، درهاي بزرگ، پنجره و دودکش بخاري را مي کشد، خانه خانه با حالت دلباز عرضه مي شود.
- خانه بدون در ورودي در 5 تا 8 سالگي نشانه خجالتي بودن کودک و وابستگي شديد به مادر، بعد از 8 سالگي نشانگر احساس خود کوچک بيني و تنهايي کودک در نوجواني نشانگر شرم و حياي زياده از حد و داشتن احساسات رقيق است. هنگامي که پدر و مادر جدا شده باشند خانه به دو قسمت تقسيم مي شود و اغلب داراي دو در ورودي است که يک قسمت از خانه نماد زندگي خانوادگي واقعي و در ديگر نشانه زندگي تحميل شده به کودک است.
- خانه به صورت قصر به منزله پناهگاهي مطلوب است.
- خانه به صورت زندان نشانگر فشارهاي خانوادگي و ناسازگار و از هم پاشيده است.
- کوچه امکان خارج شدن از خانه و محيط محدود خانواده و بالاخره از خود بيرون آمدن است.
- جاده به صورت پيچ وخم مبين مشکلات در برقراري ارتباط با ديگران است. خيابان هاي باز و عريض شادي و صداقت را نشان مي دهد.
- کوچه تنگ و بسته کمبودهاي عاطفي را القا مي کند.
- افراد پويا و خيالپرور بيشتر به ترسيم امواج دريا يا پرندگان مي پردازد.
درخت:
براي تحليل نقاشي درخت بايد 3 قسمت آن مشخص شود: ريشه، تنه و شاخه ها و برگ ها.
ريشه درخت در زمين فرو رفته و درخت را تغذيه مي کند نماد نا خداگاه نشانه هاي دروني است.
تنه بيانگر مشخصات دائمي و عميق پايدار شخصيت است. شاخه ها و برگ ها بيانگر طريق ارتباطي کودک با دنياي خارج است.
بچه ها در سنين پيش دبستاني تنه درخت را بلند ترسيم مي کنند ولي پس از اين سن بلند بودن درخت نشانگر عقب افتادگي فکري يا بيماري عصبي يا آرزوي بازگشت به دنياي دوران کودکي پيش از مدرسه است.
تنه درخت اگر کوتاه کشيده شود نشانگر جاه طلبي و بلند پروازي کودک است. تنه درخت اگر کج کشيده شود نشانگر عدم ثبات کودک است و تنه صاف نشانگر ثبات فکري کودک است . برگهاي زياد و درهم بيانگر شخصيت در خود فرو رفته کودکي است که آمادگي تغيير و تحول ندارد.
درختي که شاخه هاي آن به هر سويي کشيده شده اند ( درختي که شاخه هاي فراوان دارد ) نمايانگر حساسيت شديد کودکي است که مسائل را به سادگي مي فهمد و قادر به ارتباط با ديگران است و در عين حال به راحتي مي تواند خود را با محيط سازگار کند.
خورشيد و ماه:
تصوير خورشيد بيانگر امنيت، خوشحالي، گرما، قدرت و به نظر برخي نماد پدر مطلوب است.
خورشيد به طور کامل در حال درخشيدن نشانگر رابطه خوب پدر و کودک است.
خورشيد پشت کوه نشانگر ارتباط نا مطلوب پدر با کودک است.
خورشيد به رنگ قرمز تند يا سياه نشانگر ترس کودک از پدر است که مضطرب کننده است.
طرز کشيدن به حال و حوصله لحظه اي کودک نيز بستگي دارد. بايد پي در پي در نقاشي هايش باشد تا بتوانيم درباره او قضاوت کنيم.
ماه بيشتر نشانگر نيستي است زيرا او زماني که خورشيد يعني نماد زندگي ناپديد مي شود ظهور مي کند. بسياري از کودکان ماه را در نقاشي هايي که از قبر و قبرستان مي کنند به کار مي گيرند.
مراحل تكاملي چهره نگاري:
در ابتدا اشيا از نظر كودكف فقط خانه و آدمك است. در 3 تا 4 سالگي كودك سعي مي كندتصوير شخص يا اشخاص را بكشد.اين تصاوير شامل يك دايره بجاي سر،و در اطراف آن چند خط به عنوان بازوها و پاها است. علت ساده بودن نقاشي در اين سنين ناشي از عدم شناخت تكنيك نقاشي نيست، بلكه اين درست همان تصويري است كه كودك از بدن در ذهن دارد.كودك در سالهاي اول زندگيش هنگام كشيدن آدمك بدن را فراموش ميكند، زيرا به نظر او وظيفه و عمل بدن مهم نيست.بعد از اين مرحله كم كم در داخل دايره، دو چشم بزرگ نمايان مي شود. مرحله بعدي گوشهاست كه خيلي بزرگ هستند.
در 6 سالگي تصوير كودك از بدن خود در مغزش كاملتر است و داراي 2 دست و گردن است كه در انتهاي بازو قرار گرفته اند. بلندي آدمك معمولاً 4 برابر پهناي آن رسم مي شود. 10 سال طول ميكشد تا كودك بتواند تصوير كاملي با تمام اعضا و حركات بدن رسم كند. به گفته گودينف، اصولاً نقاشي آدمك نشانگر پختگي فكري كودكان است.
فرهاد بلاش/ روزنامه جام جم /

مطالب مرتبط
روانشناسی نقاشی کودک ، مفاهيم نمادها و رنگها در نقاشي كودكان (۱)
روانشناسی نقاشی کودک ، مفاهيم نمادها و رنگها در نقاشي كودكان (۲)
برخي از روانشناسان عقيده دارند رنگي که برگزيده و دلخواه کسي است ميتواند گوياي خصوصيات اخلاقي و روانشناسي او باشد. نوشتار زير چکيده اي است که بر اساس اين نظريه و پس از سالهاي پژوهش نگاشته شده:
قرمز: خوش قلب اما خودپرست
اين رنگ مظهر شدت و زياده روي است که گاهي در جهت مخالف آن است. قرمز رنگ عشق و تنفر و فداكاري و خشونت و خون و آتش. كسي كه به اين رنگ علاقه دارد هرگز نمي تواند در زندگي بي تفاوت باشد.
اين گونه اشخاص تند و سركش و در عين حال فعال و شجاع و کمي عجول هستند. احتمال شكست به خصوص در عشق براي آنها فراوان است.
قضاوتهاي عجولانه و ناگهاني در مورد ديگران اغلب سبب از بين رفتن دوستي هايشان مي شود، با آن كه در عشق كاملاً فداكارند اما اگر روزي حوادث بر وفق مراد نباشد بدون تفكر و جويا شدن علت مي جنگند.
دو عيب بزرگ خودپرستي و عدم كنترل، در نفس آنهاست و دو صفت ممتازشان خوش قلبي و حس بزرگ طلبي است. به طور كلي دوستداران رنگ قرمز داراي خصوصيات متضادي هستند.
صورتي: مورد علاقه ديگران
رنگ صورتي درواقع همان قرمز است كه كمرنگ شده باشد. اگر به اين رنگ علاقه داريد تمام صفات رنگ قرمز را كمي ملايمتر دارا مي باشيد، با گذشت هستيد و در عشق، تندي نشان نمي دهيد.
ديگران را خوب درك مي كنيد و با اطرافيان خود با ملايمت و لطف رفتار مي كنيد و به دليل نشاط و شادابي تان مورد علاقه اطرافيان خود هستيد. آنهايي كه به اين رنگ علاقه دارند اغلب شكستها، خشونتها و دشواري هاي زندگي را تحمل كرده اند و با مشكلات فراوان مواجه شده اند.
آبي: نظم، پشتكار، تنهايي
رنگ آبي از رنگهايي است كه طرفداران زيادي دارد. اگر به اين رنگ علاقه داريد، كاملاً مي توانيد هوس و احساسات و هيجانات خود را كنتر ل كنيد.
ظاهر آرام شما ديگران را وادار مي كند كه به شما احترام بگذارند و دوست داريد پيوسته مورد احترام و ستايش ديگران قرار بگيريد.
در خريد و پوشش لباس قناعت مي كنيد و به علت شرم و حيا و گاه غروري كه داريد ميل داريد اغلب تنها باشيد. حماقت و عدم فهم ديگران شما را كسل مي كند و كساني كه از نظر هوش و فهم بر شما برتري دارند شما را ناراحت مي كنند.
كارهاي خود را از روي نظم و ترتيب و بر پايه قواعد معيني انجام مي دهيد. يكي از صفات مشخص شما پشتكار شماست.
ارغواني: رنگ عارفها و روانگران
رنگ اسرارآميز و باشکوهي است. دوستداران اين رنگ پيوسته مجذوب زيبايي ها و ظرافتها مي شوند و مغرور و اجتماعي هستند. معاشرت با اين دسته لذتبخش است که امور معنوي بيشتر مي پردازند. ارغواني رنگ مورد پسند عرفا نيز هست!
قهوه اي: قابل اعتماد
اگر رنگ قهوه اي را دوست داريد كاملاً مي توان روي شما حساب باز كرد. باثبات و مقدس، شاعرپيشه وكمي فيلسوف مآب هستيد.
به ندرت تغيير عقيده مي دهيد و با آن كه كمتر تصميم مي گيريد اما هر بار كه تصميمي بگيريد آن را به مورد عمل مي گذاريد.
شما كاملاً در نگهداري پول و اسرار ديگران قابل اعتماد هستيد. ميل داريد پيوسته در عالم خودتان باشيد و گاهي اوقات با اطرافيان خود رفتار خشونت آميزي در پيش مي گيريد. در عشق هرگز بدبين و تند نيستيد.
خاكستري: احساس بي نيازي
اين رنگ مظهر چشم پوشي از خوشي هاي دنياست. كساني كه به اين رنگ علاقه دارند اغلب در زندگي احساس رضايت مي كنند، خاكستري رنگ عقلا است و جواناني كه به اين رنگ اظهار علاقه مي كنند درواقع خود را هم شأن و هم طراز اشخاص کهنسال ميدانند و در زندگي احساس بي نيازي مي كنند.
در عشق بر افراد مسن تر از خود تمايل دارند و اغلب كساني كه از نظر فكر و ايده به آنها برتري دارند خيلي آسان طرف توجهشان قرار خواهند گرفت.
پرتقالي: صداقت آري، هوسبازي هرگز
رنگي است تركيبي و آنهايي كه اين رنگ را رنگ دلخواه خود مي دانند متكي به نفس نيستند. اجتماعي و خوش خلقند و با مردم خوب رفتار مي كنند.
نفوذ در اين گونه افراد مشكل است كسي كه آنها را دوست بدارد مي تواند با او به آساني ازدواج كند. هوسباز نيستند و اگر با كسي دوستي كنند صداقت و فداكاري دارند. اگر افراد اين دسته با كسي كه خصوصيات اخلاقي خودشان را داشته باشد ازدواج كنند سعادتمند مي شوند.
سبز: كنجكاوي
رنگ سبز طبيعت وتازگي است. اگر به اين رنگ علاقه داريد زندگي با شما آسان است. نقطه اشتراك فراواني با افراد علاقه مند به رنگ پرتقالي داريد روابط شما با ديگران بر پايه ي اصول و قرارداد است.
دوست نداريد كه در زندگيتان حوادثي به وقوع پيوندد اما كنجكاوانه به ماجراهاي زندگي ديگران توجه داريد.
فيروزه اي: اسرارآميز و پند ناپذير
دوستداران اين رنگ اسرارآميزند و احساساتي و كارهاي شخصي خود را به خوبي اداره مي كنند. پشتكار دارند و باثباتند و به نصايح ديگران در مورد كارهاي خود كمتر توجه دارند. فيروزه اي معمولا رنگ مورد علاقه ي خانمها است.
سياه: خوش ذوقي و ظرافت طبع
اين رنگ برخلاف عقيده ي همگان رنگ نوميدي و عزا نيست بلكه نشانه خوش ذوقي و ظرافت طبع است. اگر از دوستداران اين رنگ هستيد مسلماً به شخصيت اطرافيان خود احترام مي گذاريد و براي آن كه ديگران را با ارزش و برجسته نشان دهيد از هيچگونه كمكي به آنها دريغ نمي كنيد و هرگز خود را به ديگران تحميل نمي نماييد همچنين عقايد و نظريات ديگران را به آساني مي پذيريد.
يک نکته ي رنگي :
توجه و علاقه شما به رنگها در طي زمان تغيير مي كند به دليل آن كه خصوصيات اخلاقيتان نيز در ساليان دراز تغيير خواهد كرد. اما اگر در مورد رنگي ناگهان عقيده خود را عوض كنيد به علت ضعف شما و يا به علت نيازتان به تغيير محيط است.
منبع :
http://www.iranhealers.com
گردآوري : گروه اينترنتي نيک صالحي
با وجودي که اثر رنگ ها تا حدودي ذهني است و در مورد اشخاص مختلف فرق مي کند امّا برخي از تاثيرات رنگ ها داراي معني يگانه اي در سراسر جهان هستند. رنگ هايي که در طيف رنگ ها در ناحيه قرمز قرار دارند به عنوان رنگ هاي گرم شناخته مي شوند که اين دامنه اش از احساسات گرم و صميمانه تا احساس خشم و عصبانيت متغير است.
رنگ هايي که در ناحيه آبي طيف قرار دارند، رنگ هاي سرد ناميده مي شوند و شامل آبي، ارغواني و سبز هستند. اين رنگ ها معمولاً آرامش بخشند امّا گاهي نيز ممکن است احساس غمگيني و بي تفاوتي را به ذهن آورند.
? روان شناسي رنگ ها به عنوان روش درمان
در برخي از فرهنگ هاي قديمي، از جمله مصري ها و چيني ها، از رنگ ها براي درمان استفاده مي شده است. اين کار که گاهي به آن نور درماني يا رنگ شناسي نيز گفته مي شود هنوز هم به عنوان روش درمان جايگزين مورد استفاده قرار مي گيرد.
در اين روش:
? از رنگ قرمز براي تحريک بدن و ذهن و افزايش تمرکز استفاده مي شود.
? از رنگ زرد براي تحريک اعصاب استفاده مي شود.
? از رنگ نارنجي براي بالا بردن سطح انرژي استفاده مي شود.
? از رنگ آبي براي کاهش درد و تسکين بيمار استفاده مي شود.
? از رنگ نيلي براي تسکين ناراحتي هاي پوستي استفاده مي شود.
اغلب روان شناسان به رنگ درماني به ديده شک و ترديد مي نگرند و مي گويند که درباره تاثيرات احتمالي رنگ ها اغراق شده و رنگ ها در فرهنگ هاي مختلف، معاني متفاوتي دارند. پژوهش ها نشان داده اند که در بسياري از موارد، تاثيرات رنگ ها در تغيير حالت افراد، تاثيراتي زودگذر و موقتي بوده است. براي مثال، قراردادن افراد در اتاق آبي ممکن است در ابتدا احساس آرامش در آن ها به وجود آورد امّا اين اثر پس از آن که آن ها آرامششان را بازيافتند، به تدريج کاهش خواهد يافت.
? روان شناسي رنگ هاي مختلف
?) روان شناسي رنگ سياه
? سياه تمام نورها در طيف رنگ ها را جذب مي کند.
? سياه معمولاً به عنوان نماد ترس يا شيطان مورد استفاده قرار مي گيرد امّا به عنوان نشانگر قدرت نيز شناخته مي شود. از رنگ سياه براي نشان دادن شخصيت هاي خطرناک مثل دراکولا و يا جادوگران استفاده مي شود.
? رنگ سياه در بسياري از فرهنگ ها براي مراسم سوگواري مورد استفاده قرار مي گيرد. اين رنگ همچنين نشانگر غمگيني، جذابيت جنسي و رسمي بودن است.
? در مصر قديم، رنگ سياه نشانگر زندگي و تولّد دوباره بود.
? رنگ سياه معمولاً به دليل لاغر نشان دادن در نمايش هاي مد مورد استفاده قرار مي گيرد.
?) روان شناسي رنگ سفيد
? رنگ سفيد، نماد معصوميت و پاکي است.
? رنگ سفيد مي تواند در انسان احساس فضاي بيشتر به وجود آورد.
? رنگ سفيد معمولاً نشانگر سرما، پاکيزگي و آرامش است. اتاقي که کاملاً به رنگ سفيد نقاشي شده باشد ممکن است جادار و بزرگ به نظر آيد امَا خالي و سرد است. بيمارستان ها و کادر پزشکي از رنگ ? سفيد براي ايجاد حس پاکيزگي استفاده مي کنند.
?) روان شناسي رنگ قرمز
? رنگ قرمز، رنگ گرمي است که برانگيزاننده هيجانات قوي است.
? رنگ قرمز، نشانگر عشق، حرارت و صميميت است.
? رنگ قرمز، به وجود آورنده احساس شور و هيجان است.
? رنگ قرمز، تحريک کننده احساس خشم و عصبانيت است.
?) روان شناسي رنگ آبي
? آبي، رنگ مورد علاقه بسياري از مردم و محبوبترين رنگ در بين مردان است.
? رنگ آبي، احساس آرامش را به ذهن مي آورد و معمولاً نشانگر صلح، امنيت و نظم است.
? رنگ آبي، مي تواند احساس غم، درون گرايي يا گوشه گيري را در بعضي افراد به وجود آورد.
? رنگ آبي معمولاً براي دکور دفاتر مورد استفاده قرار مي گيرد زيرا تحقيقات نشان داده است که افراد در اتاق هاي آبي کارآيي بيشتري دارند.
? رنگ آبي با وجودي که از محبوبترين رنگ هاست امّا يکي از رنگ هايي است که کمترين اشتها را بر مي انگيزد. در برخي از برنامه هاي کاهش وزن توصيه مي شود که غذاي خود را در بشقاب هاي آبي بکشيد. ? رنگ آبي به ندرت به صورت طبيعي درخوراکي ها وجود دارد. همچنين رنگ آبي غذا معمولاً به عنوان نشانه فاسد بودن و يا سمّي بودن آن در نظر گرفته مي شود.
? رنگ آبي مي تواند باعث کاهش ضربان قلب و حرارت بدن گردد.
?) روان شناسي رنگ سبز
? رنگ سبز، رنگ سردي است که نماد طبيعت است.
? رنگ سبز، نشانگر آرامش، خوشبختي، سلامتي و حسادت است.
پژوهشگران دريافته اند که رنگ سبز مي تواند باعث افزايش قابليت خواندن گردد. برخي از دانش آموزان و دانشجويان با قراردادن يک برگه شفاف سبز رنگ بر روي صفحه کتاب، مي توانند مطالب را با سرعت بيشتري از حدّ معمول بخوانند و درک کنند.
? رنگ سبز، از دير باز نماد باروري بوده و در قرن پانزدهم براي لباس عروسي به کار مي رفته است.
? از رنگ سبز در دکوراسيون به دليل اثر آرام بخشي آن استفاده مي شود.
? رنگ سبز باعث کاهش استرس مي شود. کساني که در فضاي کاري سبز رنگ کار مي کنند، کمتر دچار دردهاي دستگاه گوارش مي شوند.
?) روان شناسي رنگ زرد
? رنگ زرد، رنگي گرم وشاد است.
? رنگ زرد به دليل مقدار زياد نوري که منعکس مي کند، بيشتر از بقيه رنگ ها چشم را خسته مي کند. استفاده از رنگ زرد براي پس زمينه کاغذ يا نمايشگر کامپيوتر مي تواند باعث چشم درد يا در حالت هاي خاص از دست دادن بينايي گردد.
? رنگ زرد مي تواند احساس رنجيدگي و خشم را به وجود آورد. با وجودي که رنگ زرد به عنوان يک رنگ شاد شناخته مي شود اما بيشتر مردم در اتاق هاي زرد رنگ، هيجانشان را از دست مي دهند و بچه ها نيز در اتاق هاي زرد رنگ بيشتر گريه مي کنند.
? رنگ زرد باعث افزايش سوخت و ساز بدن انسان مي گردد.
? چون رنگ زرد، از بقيه رنگ ها زودتر ديده مي شود، بيشتر از بقيه براي جلب توجه مورد استفاده قرار مي گيرد.
?) روان شناسي رنگ ارغواني
? رنگ ارغواني نماد وفاداري و ثروت است.
? رنگ ارغواني نشانگر عقل و معنويت است.
? رنگ ارغواني خيلي کم در طبيعت وجود دارد و به همين دليل ممکن است به عنوان نشانه مصنوعي يا غير عادي بودن در نظر گرفته شود.
?) روان شناسي رنگ قهوه اي
? رنگ قهوه اي، رنگي طبيعي است که برانگيزاننده حس قدرت و اطمينان پذيري است.
? رنگ قهوه اي همچنين مي تواند حس غم و انزوا را به وجود آورد.
? رنگ قهوه اي، حس گرما ، محبت، آسايش و امنيت را به ذهن مي آورد.
? رنگ قهوه اي معمولاً بيانگر طبيعي بودن، زميني بودن و متفاوت بودن است اما گاهي مي تواند نشانگر پيچييدگي نيز باشد.
?) روان شناسي رنگ نارنجي
? رنگ نارنجي، ترکيب زرد و قرمز است و به عنوان يک رنگ انرژي زا در نظر گرفته مي شود.
? رنگ نارنجي، احساس هيجان، گرما و شور و شوق را به ذهن مي آورد.
? رنگ نارنجي، معمولاً براي جلب توجه مورد استفاده قرار مي گيرد.
??) روان شناسي رنگ صورتي
? رنگ صورتي، در واقع همان رنگ قرمز کم رنگ است و معمولاً نشانگر عشق است.
? رنگ صورتي اثر آرام بخشي دارد. در ورزشگاه ها معمولاً رختکن تيم حريف را به رنگ صورتي نقاشي مي کنند تا بازيکنان آن ها کم انرژي و منفعل شوند.
با وجودي که اثر آرام بخشي رنگ صورتي مشخص شده است ولي پژوهشگران دريافته اند که اين اثر تنها در خلال مواجهه اوليه به وجود مي آيد. مثلاً هنگامي که از اين رنگ در زندان ها استفاده شد، زندانيان پس از عادت کردن به آن، حتي نا آرامتر از قبل شدند.

متن بیانات منتشر نشده رهبری در جریان دیدار مجدد اعضای محترم جامعه مدرسین حوزه علمیه قم با امام خامنه ای، بدین شرح است(امیدواریم دقت در واژه ها و تعبیر بکار رفته توسط ولی امر مسلمین، بتواند بسیاری از شبهات و مسائل موجود را برای اهل انصاف، روشن سازد.) :

براي دنيايتان هم که شده نماز شب بخوانيد
قبل از اينکه مطالب اين مقاله را مطالعه کنيد ذکر يک نکته لازم و ضروري است. خاطراتي که ذيلا بيان شده از بيانات گهربار مردي است که کوچک و بزرگ به مقام و منزلت و بزرگي و عظمت و به ارادت قلبي امام خميني به او اعتراف کرده اند. معروف و مشهور است که امام راحل چگونه نسبت به استادشان آيه الله شاه آبادي ابراز علاقه و ارادت ميکردند. اين مساله طوري بود که آيه الله شهيد مطهري مي فرمود:
من هرگز از امام نشنیدم که اسم مرحوم شاه آبادی را بیاورند و دنباله اش «روحی فداه» را نگویند.
فرزند آية الله شاه آبادی نقل می کنند :
علاقه ی امام به مرحوم پدرم، علاقه ای قلبی و عمیق بود. در نجف روزی در خدمت امام در مورد مطلبی بحث شد که طی آن اسم یکی از اقایان آمد.
امام تصور کردند که من آن آقا را با پدرم مقایسه می کنم. برای همین بسیار ناراحت شدند و به تندی به من فرمودند:
« تو پدرت را نشناحته ای، اصلا قابل قیاس نیستند. پدرت را با این فرد و امثال او نمی توان مقایسه کرد.»
و اما بخوانيد اندر احوالات مرحوم شاه آبادي
آیة الله نصرالله شاه آبادی نقل می کنند :
موضوع دیگری که مرحوم والد به آن عنایت ویژه ای داشتند و آن را در قرب به حق مؤثر می دانستند، بیداری شب و سحر خیزی بود...
می فرمودند:
« اگر برای نافله ی شب بیدار شدید برای نافله خواندن آمادگی روحی ندارید، بیدار بمانید. بنشینید، حتی چای بخورید. انسان بر اثر همین بیداری، آمادگی برای عبادت را پیدا می کند.»
همچنین می فرمودند:
« بیداری سحر، هم برای مزاج مادی مفید است و هم برای مزاج معنوی.»
در منبرهایشان مکررا می فرمودند:
«برای دنیایتان هم که شده، سحرها بیدار شوید. چون بیداری سحر، وسعت رزق، زیبایی چهره و خوش اخلاقی می آورد.»
«در نوافل شب، به مقام شامخ حضرت زهرا سلام الله علیها توجه کنید و بدانید که استمداد گرفتن از آن حضرت، موجب ترقی و قرب معنوی می شود و خداشناسی انسان را زیاد می کند. همچنین قبل از اذان صبح، صلوات حضرت زهرا سلام الله علیها را بفرستید.»
منبع : سايت كوله بار

پ ن : (سر در پست) هر روز براي آمدنت دعا ميكنم ...و براي نيامدنت كار هاي بسيار....
براي انتخاب دوست سه تا خط كش بزارين و دوستتون رو انتخاب كنين:
۱ - خط كش خدايي : ببينين از خدا كه اين همه بهش نعمت داده يه تشكر خشك و خالي ميكنه يا نه . اگه نماز نميخوند مطمئن باشين برا اين همه لطف داره نمك دون شكني ميكنه برا شما هم نمك دون شكني خواهد كرد
۲ - خط كش پدر و مادر : اگه ديدين به پدر و مادرش كه اين همه براش زحمت كشيدن بي اعتنايي ميكنه مطمئن بشين به شما هم اگه هر جور لطف بهش بكنين و زحمت بكشين بي اعتنايي خواهد کرد.
۳ - خط كش دوستان قبلي : ببينين با دوستاي قبليش چه جور تا كرده . اگه اونا رو به راحتي رها كرده مطمئن باشين شما رو هم به راحتي رها ميكنه .
يا علي ما را هم دعا...غياثي
توصیه : شهدا انتخاب هایی مطمئن برای رفاقت :
فكر ميكنم خوندن نظرات اين پست خالي از لطف نباشه...

داشت استدلال می آورد و خودش را راضی میکرد که این کار گناه نیست... یک نفر انگار از درونش گفت: خودتی!
به قلم محمد ممبینی
پ ن ۱: امشب بنا به روایات نامه ی عمل این هفته به دست آقا می رسه ...
پ ن ۲: اللهم عجل لولیک الفرج
پ ن ۳: تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
پ ن ۴: شاید این جمعه بیاید شاید
پ ن ۵: بعد یه عمری گدایی شب جمعه ام یادم نمیره نشدم کربلایی دل از این غم می میره...

يه روز دو تا ترک بودند.
اسمشان ستار خان(سردار ملي) و اون يکيشون هم باقر خان(سالار ملي).
شجاع بودند و نترس.
يه روز چند تا ترک بودند اسمشان باکري
اسمش ميرزا کوچک خان بود، ميرزا کوچک خان جنگلي.
يه روز دوتا اصفهانی بودند.
یکی اسمش حسين خرازي بود.و اون يکيشون محمد ابراهيم همت
يه روز يه ترک و رشتي و فارس و کرد و لر و اصفهاني و عرب و … بودند.
تا اينکه يه عده رمز دوستي ما رو کشف کردند.
برای توضیح نوشته ها حتما ادامه ی مطلب را ملاحظه فرمایید
حکم جُک های لهجه دار
سخنان مقام معظم رهبري را در اين باره گوش دهيد
دانلود در ادامه ی مطلب

نام كتاب: قصص الله يا داستان هايى از خدا
نام مؤلف: شهيد احمد ميرخلف زاده و قاسم ميرخلف زاده
مقدمه
بسم الله الرحمن الرحيم
هميشه اضطراب و نگرانى يكى از بزرگترين بلاهاى زندگى انسان بوده و هست، و عوارض ناشى از آن در زندگى فردى و اجتماعى، كاملا محسوس است.
هميشه آرامش يكى از گمشده هاى بشر بوده و به هر درى مى زند تا آن را پيدا كند.
تاريخ بشر پر است از صحنه هاى غم انگيزى كه انسان براى تحصيل آرامش به هر چيز دست انداخته و در هر وادى گام نهاده، و تن به انواع اعتيادها داده است.
ولى قرآن با يك جمله كوتاه و پر مغز، مطمئن ترين و نزديكترين راه را نشان داده و مى گويد: ((بدانيد كه ياد خدا آرامش بخش دلها است)).
گاهى اضطراب و نگرانى به خاطر آينده است كه در برابر فكر انسان خودنمائى مى كند، احتمال زوال نعمت ها، گرفتارى در چنگال دشمن، ضعف و بيمارى، ناتوانى و درماندگى و احتياج، همه اينها آدمى را رنج مى دهد، اما ايمان به خداوند قادر متعال، خداوند رحيم و مهربان، خدايى كه همواره كفالت بندگان خويش را بر عهده دارد مى تواند اين گونه نگرانى ها را از ميان ببرد و به او آرامش دهد كه تو در برابر حوادث آينده درمانده نيستى، خدايى دارى، توانا، قادر و مهربان.
گاهى اضطراب و نگرانى انسان از گناهى است كه انجام داده، از كوتاهى ها و لغزشها، اما توجه به اينكه خداوند، غفار، توبه پذير، رحيم و غفور است به او آرامش مى دهد، به او مى گويد: عذر تقصير به پيشگاهش ببر، از گذشته عذرخواهى كن، در مقام جبران براى او كه بخشنده است و جبران كردن ممكن است.
هنگامى كه با چشم خود مى بينيم و با گوش مى شنويم كه فرزند بسيجى اسلام پس از نبرد خيره كننده، بينايى خود را به كلى از دست داده و با تنى مجروح به روى تخت بيمارستان افتاده اما با چنان آرامش خاطر و اطمينان سخن مى گويد كه گويى بر بدن او خراشى هم وارد نشده است، به اعجاز آرامش در سايه ذكر خدا پى مى بريم كه ياد خدا آرام بخش دلها است.
گاهى ذكر خدا مايه آرامش دل است، و گاهى گريه از خوف خدا مايه سعادت و ترقى و ارتباط با خدا مى شود و گاهى اگر خنده براى خدا باشد و وجهه الهى داشته باشد، مايه آرامش دل است، يعنى وقتى شخص به آيه رحمت مى رسد دلش شاد مى شود و وقتى كه به آيه عذاب مى رسد محزون مى گردد.
گاهى خنده، و گاهى گريه براى خدا، مايه آرامش است مانند حضرت يحيى و حضرت عيسى، اين دو پيغمبر حالشان با هم تفاوت داشت.
حضرت يحيى (عليه السلام) از اول تا آخر عمرش هيچ كس او را خندان نديد، هميشه در حزن و گريه بود، حتى طورى بود كه پدرش عرض كرد: خدايا! من خواستم كه اين پسر سبب فرح من شود؛ به خود يحيى هم گفت من مى خواستم تو سبب فرح من شوى، يحيى به پدر عرض كرد خودت فرمودى بين بهشت و جهنم عقبه اى است كه نمى رهد از آن مگر گريه كننده از خوف خدا، يحيى به قدرى گريه مى كرد كه صورتش زخم شده بود و نمد روى صورت او گذاشته بودند.
اما عيسى (عليه السلام) اينطور نبود گاه خندان و گاه گريان بود وقتى كه به هم رسيدند عيسى (عليه السلام) خنده اى كرد كه يحيى گفت: مرا چه مى شود كه شما را صاحب لهو مى بينم.
(يعنى خنده جا ندارد كسى كه خطر در پيش دارد نبايد بخندد مثل اينكه تو خودت را در امن مى بينى).
عيسى جواب داد چه مى شود مرا كه تو را عبوس مى بينم مگر تو از رحمت خدا مايوسى?
پس از اين گفتگو، هردو گفتند: خدايا بايد بين ما حكم كند و حركت نمى كنيم تا بين ما حكم شود، همان گاه وحى رسيد كه هركدام از شما حسن ظنتان به ما بيشتر است همان بهتر است، پس حق با عيسى بن مريم (عليه السلام) بوده و در روايت اهل بيت (عليهم السلام) هم حال عيسى بن مريم مورد مدح قرار گرفته است.
بطور كلى خنده و گريه هردو پسنديده است اگر براى خدا باشد.
عرض كرديم گاهى ذكر خدا مايه آرامش دل است.
و گاهى خنده، اگر براى خدا و وجهه الهى داشته باشد مايه آرامش دل است. و گاهى گريه مايه تسكين دل است.
و گاهى قرآن خواندن مايه آرامش دل است.
و گاهى داستان هاى قرآن كه انسان را به رحمت خدا اميدوار و ياس و نوميدى را از بين مى برد موجب آرامش مى شود، و اميدوارم اين داستان ها و نوشته ها كه به نام قصص الله يا داستان هايى از خداست به ما آرامش روحى و فكرى و نورانيت قلب بخشيده و ما را در جهانى از نور و صفا مستغرق سازد.
و دعاهاى پر خير و بركت حضرت ولى عصر (ارواحنا فداه) شامل حال همه ارادتمندان، مردم ايران و مقام معظم رهبرى گردد؛ و شهدا و ابرار مخصوصا حضرت امام خمينى قدس سره و عزيزانش، بويژه برادر شهيدم شهيد احمد ميرخلف زاده را با شهداى كربلا محشور فرمايد.
ضمنا از جناب حاج اصغر آقا تجدد كه اينجانب را تشويق و در امور مالى اين كتاب تشريك مساعى نمودند كمال تشكر را دارم و ثوابش به روح پدر بزرگوارشان مرحوم مغفور ميرزا على تجدد عائد و واصل گردد.
اللهم وفقنا لما تحب و ترضى
و السلام عليكم
قاسم مير خلف زاده
1: مرغ در دهان آن مرد آب ريخت
مى نويسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و ميان سفره نشست و آن مرغ بريان كرده كه جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغير شد، با اركان و لشكرش سوار شدند كه آن مرغ را صيد و شكار كنند. دنبال مرغ رفتند تا ميان صحرا رسيدند، يك مرتبه ديدند آن مرغ پشت كوهى رفت، سلطان با وزراء و لشكرش بالاى كوه رفتند و ديدند پشت كوه مردى را به چهار ميخ كشيدند و آن مرغ بر سر آن مرد نشسته و گوشت ها را با منقار و چنگال خود پاره مى كند و به دهان آن مرد مى گذارد تا وقتى كه سير شد، پس برخواست و رفت و منقارش را پر از آب كرد و آورد و در دهان آن مرد ريخت و پرواز كرد و رفت.
سلطان با همراهانش بالاى سر آن مرد آمدند و دست و پايش را گشودند و از حالت او پرسيدند؟
گفت: من مرد تاجرى بودم، جمعى از دزدان بر سر من ريختند و مال التجاره و اموال مرا بردند و مرا به اين حالت اينجا بستند، اين مرغ روزى دو مرتبه به همين حالت مى آيد، چيزى براى من مى آورد و مرا سير مى كند و مى رود، پادشاه متنبه شد و ترك سلطنت كرد و رفت در گوشه اى مشغول عبادت شد، از دنيا رفت.
2: گفتگوى ماهى و سليمان
مى نويسند: روزى يكى از حيوانات دريائى سر از آب بيرون آورده عرض كرد اى سليمان، امروز مرا ضيافت و مهمان كن، سليمان امر كرد آذوقه يك ماه لشكرش را لب دريا جمع كردند تا آنكه مثل كوهى شد، پس تمام آنها را به آن حيوان دادند، تمام را بلعيد و گفت:
بقيه قوت من چه شد، اين مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سليمان تعجب كرد، فرمود:
آيا مثل تو ديگر جانورى در دريا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر كسى كه روى حقيقت توكل بر خدا پيدا كرد، خداوند از جايى كه گمان ندارد اسباب روزى او را فراهم مى كند.
3: از حال من با خبر است
وقتى كه نمرود حضرت ابراهيم (عليه السلام) را در آتش انداخت، ملائكه آسمان ها به گريه در آمدند، جبرئيل عرض كرد خدايا! در روى زمين يك نفر تو را پرستش مى كرد و حالا دشمن بر او مسلط شده، خطاب شد من هر وقت بخواهم او را اعانت و يارى مى كنم، ملائكه عرض كردند، پروردگارا پس اذن بده ما به يارى او بشتابيم، از طرف حضرت حق خطاب شد برويد، اگر اذن داد او را يارى كنيد.
ملكى كه موكل آب بود آمد، ملائكه اى كه موكل باد و خاك و آتش بودند آمدند عرض كردند:
اى ابراهيم اجازه بده تو را نجات دهيم و دشمنان تو را هلاك كنيم، حضرت ابراهيم اجازه نداد.
جبرئيل آمد عرض كرد: اى ابراهيم آيا حاجتى دارى.
حضرت ابراهيم فرمود: حاجتى دارم ولى به تو ندارم.
جبرئيل گفت: به آن كس كه دارى بگو.
حضرت ابراهيم فرمود: حسبى من سؤالى علمه بحالى.
ما كار خود بيار گرامى گذارديم گر زنده سازد بكشد راءى راءى اوست
ارباب حاجتيم و زبان سؤال نيست از حضرت كريم تمنا چه حاجت است
فرمود او خودش از حال من مطلع است غافل نيست افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد خطاب شد اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت شو.
4: كبوتران كعبه
روزى امام سجاد (عليه السلام) به اصحاب خود فرمودند: آيا مى دانيد سبب بودن كبوتران در كعبه چيست؟
گفتند: نه يابن رسول الله شما بفرمائيد. حضرت علت را فرمود: در زمان قديم مردى بود كه خانه اى داشت و در ميان آن خانه درخت نخلى بود و كبوترى در شكاف آن آشيانه كرده، پس هر وقت جوجه مى گذارد آن مرد بالاى نخل مى رفت و جوجه هاى آن را مى گرفت و مى كشت.
مدتى بر اين منوال گذشت، پس آن كبوتر از دست آن مرد به خدا شكايت كرد، به آن كبوتر گفته شد اين مرتبه كه مى آيد جوجه هاى تو را بردارد از درخت مى افتد و مى ميرد.
بار ديگر كه كبوتر جوجه گذارده بود يك روز ديد آن مرد بالاى درخت رفت كبوتر ايستاد ببيند چه مى شود، وقتى آن مرد بالاى درخت رفت صداى سائل و محتاجى از در خانه بلند شد پائين آمد و به او چيزى داد و برگشت بالاى درخت و جوجه هاى كبوتر را برداشت و كشت و به او آسيبى نرسيد.
كبوتر به خدا ناليد و گفت: خدايا پس وعده اى كه به من داده بودى چه شد؟ به او گفته شد، كه اين مرد جان خود را به واسطه آن صدقه اى كه داد خريد و بلا از او دفع شد؛ اما ما به همين زودى نسل تو را زياد مى كنيم و جائى تو را مسكن مى دهيم كه هيچ كس نتواند تا روز قيامت آزارى برساند.
خداوند آنها را در خانه كعبه منزل داد و در امن و امان قرار داد و كسى نتوانست آنها را صيد و شكار كند.
5: 70 سال كافر است و ما به او روزى مى دهيم
حضرت ابراهيم (عليه السلام) مهمان نواز و مهمان دوست بود، روزى يك نفر مجوسى در مسير راه خود، به خانه ابراهيم آمد تا مهمان او شود. ابراهيم به او فرمود: اگر تو قبول اسلام كنى ((يعنى دين حنيف مرا بپذيرى)) تو را مى پذيرم وگرنه تو را مهمان نخواهم كرد، مجوسى از آنجا رفت.
خداوند به ابراهيم (عليه السلام) وحى كرد: اى ابراهيم تو به مجوسى گفتى اگر قبول اسلام نكنى حق ندارى مهمان من شوى، و از غذاى من بخورى، در حالى كه هفتاد سال است او كافر مى باشد و ما به او روزى و غذا مى دهيم، اگر تو يك شب به او غذا مى دادى چه مى شد؟
ابراهيم (عليه السلام) از كرده خود پشيمان شد و به دنبال مجوسى حركت كرد و پس از جستجو، او را يافت و با كمال احترام او را مهمان خود نمود.
مجوسى راز جريان را از ابراهيم پرسيد، ابراهيم (عليه السلام) موضوع وحى خدا را براى او بازگو كرد.
مجوسى گفت: آيا براستى خداوند به من اين گونه لطف مى نمايد؟ حال كه چنين است اسلام را به من عرضه كن تا آن را بپذيرم، او به اين ترتيب قبول اسلام كرد.
6: اگر كمكم نكنى گناه مى كنم
خداوند به حضرت داوود (عليه السلام) وحى كرد، نزد دانيال پيغمبر برو و به او بگو ((تو يك بار گناه كردى يعنى ترك اولى كردى)) تو را آمرزيدم، باز دوم گناه كردى، باز آمرزيدم، بار سوم گناه كردى، باز آمرزيدم و اگر براى بار چهارم گناه كنى، ديگر تو را نمى آمرزم.
حضرت داوود (عليه السلام) نزد دانيال رفت و سخن خدا را به او اطلاع داد. دانيال به داوود (عليه السلام) عرض كرد: اى پيامبر خدا، تو ماءموريت خود را ابلاغ نمودى.
هنگامى كه نيمه هاى شب شد، دانيال به مناجات و راز و نياز با خدا پرداخت و عرض كرد:
پروردگارا، پيامبر تو داوود (عليه السلام) سخن تو را به من ابلاغ نمود كه اگر بار چهارم گناه كنم، مرا نمى آمرزى ((به عزتت قسم اگر تو مرا نگاه ندارى - و كمك نكنى - همانا تو را نافرمانى كنم و سپس نيز نافرمانى كنم و با هم نافرمانى كنم.))
7: او هيچ گونه تشبيهى ندارد
در عصر خلافت ابوبكر بود، گروهى از مسيحيان به سرپرستى اسقف و عالم بلند پايه خود به مدينه آمدند، جوياى خليفه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شدند، مردم ابوبكر را معرفى كردند، آنها نزد ابوبكر رفته و سؤالاتى مطرح نمودند، ابوبكر براى گرفتن پاسخ صحيح، آنها را به محضر امام على (عليه السلام) فرستاد، آنها نزد امام آمدند در ميان سؤالات خود يكى از سؤالاتشان اين بود: خدا در كجا است؟
امام (عليه السلام) آتشى افروخت و سپس از آنها پرسيد، روى آن حساب مى شود پشت و رو ندارد.
امام (عليه السلام) فرمود: وقتى براى آتش كه مصنوع خدا است، روى خاصى نيست آفريدگار آن كه هيچ گونه شبيهى ندارد، بالاتر از آن است كه پشت و رو داشته باشد، مشرق و مغرب از آن خداست به هر سو رو كنى، همان سو روى خداست و چيزى بر او پوشيده نيست.
8: هرچه خدا بخواهد
در ميان بنى اسرائيل، خانواده اى چادرنشين در بيابان زندگى مى كردند و زندگى آنها به دامدارى و با كمال سادگى و صحرانشينى مى گذشت. آنها علاوه بر تعدادى گوسفند، يك خروس، يك الاغ و يك سگ داشتند خروس آنها را براى نماز بيدار مى كرد، و با الاغ، وسائل زندگى خود را حمل مى كردند و به وسيله آن براى خود از راه دور آب مى آوردند، و سگ نيز در آن بيابان، به خصوص در شب، نگهبان آنها از درندگان بود.
اتفاقا روباهى آمد و خروس آنها را خورد، افراد آن خانواده، محزون و ناراحت شدند، ولى مرد آنها كه شخص صالحى بود مى گفت: خير است انشاء الله.
پس از چند روزى، سگ آنها مرد، باز آنها ناراحت شدند، ولى مرد خانواده گفت: خير است، طولى نكشيد كه گرگى به الاغ آنها حمله كرد و آن را دريد و از بين برد، باز مرد آن خانواده گفت: خير است.
در همين ايام، روزى صبح از خواب بيدار شدند و ديدند همه چادرنشين ها اطراف مورد دستبرد و غارت دشمن واقع شده و همه اموال آنها به غارت رفته و خود آنها نيز به عنوان برده به اسارت دشمن درآمده اند، و در آن بيابان تنها آنها سالم باقى مانده اند.
مرد صالح گفت: رازى كه ما باقى مانده ايم اين بوده كه چادرنشينهاى ديگر داراى سگ و خروس و الاغ بوده اند، و به خاطر سر و صداى آنها شناخته شده اند و به اسارت دشمن در آمده اند.
ولى ما چون سگ و خروس و الاغ نداشتيم، شناخته نشديم، پس خير ما در هلاكت سگ و خروس و الاغ مان بوده است كه سالم مانده ايم.
اين نتيجه كسى است كه همه چيزش را به خدا واگذار مى كند.
9: نمى دانم مورد قبول خدا هست يا نه
امام على (عليه السلام) بسيار صدقه مى داد و به مستمندان كمك مالى مى كرد.
شخصى به آن حضرت عرض كرد: كم تصدق الا تمسك! چقدر زياد صدقه مى دهى، آيا چيزى براى خود نگه نمى دارى؟
امام على (عليه السلام) در پاسخ فرمود: آرى به خدا سوگند، اگر بدانم كه خداوند انجام يك واجب - و انجام يك وظيفه - را قبول مى كند، از زياده روى در انفاق خوددارى مى كردم، ولى نمى دانم كه آيا اين كارهاى من مورد قبول خداوند هست يا نه؟ چون نمى دانم، آنقدر مى دهم تا بلكه يكى از آنها قبول گردد.
به اين ترتيب امام على (عليه السلام) با كمال تواضع، به قبولى اعمال توجه داشت، يعنى كيفيت را مورد توجه قرار مى داد نه زيادى و كميت را، و از اين رهگذر مى آموزيم كه بايد كارهايمان را با اخلاص و شرائط قبولى انجام دهيم تا در پيشگاه خدا قبول گردد.
10: دست غيبى ما را نجات داد
كارگرى كه اهالى يكى از روستاهاى قزوين بود به تهران رفته تا با فعاليت و دسترنج خود قوت و پولى تهيه كند و به ده خود برگشته و با زن و بچه خود براى امرار معاش از آن پول استفاده نمايد، پس از كار كردن مدتى، پول خوبى به دستش آمد و عازم ده خود گرديد.
يك مرد تبهكارى از جريان اين كارگر ساده مطلع مى شود و تصميم مى گيرد كه دنبال او رفته و به هر قيمتى كه هست پول او را بدزدد و تصاحب نمايد كارگر سوار اتومبيل شده و با خوشحالى عازم ده شد، غافل از اينكه مردى بد طينت در كمين اوست. بعد از آنكه به ده رسيد و به خانه خود نزد زن و بچه اش رفت ، آن دزد خائن، شبانه به پشت بام مى رود و از سوراخى كه پشت بام گنبدى شكل خانه هاى آن ده معمولا داشته و اطاق آنها نيز داراى چنين سوراخى بود، كاملا متوجه آن كارگر مى شود، در اين ميان مى بيند كه وى پول را زير گليم مى گذارد.
از آنجائى كه شيطان استاد است به پيرو خود ((دزد)) چنين ياد مى دهد، وقتى كه آنها خوابيدند، بچه شيرخوار آنها را به حياط برده و بيدار كن و به گريه اش بينداز از صداى گريه او پدر و مادر بيرون مى آيند، در همان موقع با شتاب خود را به پول برسان و حتما به نتيجه مى رسى.
پدر و مادر مى خوابند، نيمه هاى شب، دزد، آرام آرام وارد اطاق شده بچه شيرخوار را به انتهاى حياطى كه وسيع بود آورده و به گريه مى اندازد و در همانجا بچه را مى گذارد و خودش را پنهان مى نمايد.
از گريه بچه، پدر و مادر بيدار مى شوند و از اين پيشامد عجيب، وحشت زده و ناراحت با شتاب به سوى بچه مى دوند، در همين وقت، دزد خود را سر پول رسانده، همينكه دستش به پول مى رسد، زلزله مهيب سرسام آور به قزوين رسيده، همان اطاق به روى آن خبيث خراب مى شود و او در ميان خروارها خاك و آوار در حالى كه پول را بدست گرفته، به جهنم واصل مى شود.
اهل خانه نجات پيدا مى كنند ولى از اين جريان اطلاع ندارند و گاهى با خود مى گويند: دست غيبى ما را نجات داد.
پس از چند روزى كه خاك ها را به اين طرف و آن طرف ريختند تا اثاثيه خانه و پول معهود را بدست بياورند ناگاه چشمشان به لاشه آن خيانتكار كه پول ها را به دست گرفته مى افتد و از سر مطلب واقف مى گردند.
خمير مايه استاد شيشه گر، سنگ است عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد
11: امدادهاى غيبى
در جنگ تحميلى عراق عليه ايران، در عمليات والفجر8 كه منجر به آزادسازى بندر استراژيكى ((فاو)) شد، يكى از پزشكان متعهد مى گفت:
بيمارستان صحرائى در خط جبهه به راه انداخته بوديم، هر روز بمباران مى شد، در بيمارستان سايت - محل موشك انداز زمين به هوا - براى صيد هواپيماهاى دشمن قرار داشت.
هنگام حمله هوائى دشمن، كاركنان اورژانس، بسيار مشتاق بودند منظره برخورد موشك به هواپيماى دشمن را ببينند، در يكى از اين حملات بمب دشمن به آزمايشگاه بيمارستان خورد.
در همان روز حدود پنجاه نفر از بهترين افراد بهدارى ما در بيرون بيمارستان تجمع كرده بودند كه منظره پرتاب موشك را بسوى هواپيماى دشمن ببينند يكى از كاركنان صدا زد، آقايان و خانمها با عجله داخل بيمارستان بيائيد، آنها با عجله وارد بيمارستان شدند، در همان لحظه بمبى از ناحيه دشمن پرتاب شد و صاف به محل تجمع قبلى افتاد و منفجر شد، و همه كاركنان كه وارد بيمارستان شده بودند جان سالم بدر بردند، و اين يكى از امدادهاى الهى بود كه دو بمب يكى به بيمارستان و ديگرى به بيرون بيمارستان پرتاب شد، آنگاه كه در بيرون منفجر شد، آنها در داخل بيمارستان بودند.
12: حق به حق دار رسيد
نقل كرده اند در زمان حضرت داوود (عليه السلام) شخص بيكارى بوده و كار و كاسبى نداشتند. مكرر دعا مى كرد: اللهم ارزقنى رزقا حلالا واسعا.
اين دعا مى كرد دائم كاى خدا روزى بى رنج و زحمت ده مرا
مردم او را مسخره مى كردند به او مى خنديدند كه عجب مرد احمقى است روزى بى رنج و زحمت از خدا مى خواهد و حال آنكه همه مردم به كد يمين و عرق جبين كسب مى كنند و روزى مى خورند حتى داوود (عليه السلام) به زحمت از زره سازى نان مى خورد، گاهى از روى طعنه به او مى گفتند، اگر چيزى پيدا كردى تنها نخورى مرا هم صدا بزن و آن مرد متصل دعايش همين بود.
تا كه شد مشهود در شهر و شهير گه ز انبان تهى جويد پنير
تا كه يك روز گرسنه و ناشتا در منزلش نشسته بود و مشغول دعا بود ناگاه در خانه باز شد و گاوى سرگذارد و وارد خانه شد، آن مرد گفت: روزى حلالى كه از خدا مى خواستم همين است، برخواست، گاو را روى زمين انداخت و سر گاو را بريد، قدرى از گوشت گاو را كباب كرد و خورد كه صاحب گاو باخبر شد و به خانه آن مرد دويد، گاو را كشته ديد، پرسيد چرا گاو مرا كشتى، گفت:
من مدتى بود از خدا روزى بى زحمتى مى خواستم تا امروز براى من رسانيد و دعايم را مستجاب كرد، صاحب گاو چند مشتى بر سر آن مرد فقير زد و او را كشيد و نزد داوود پيامبر برد و گفت: يا نبى الله از اين مرد بپرس براى چه گاو مرا كشته است، داوود پرسيد: چرا كشتى! فقير عرض كرد:
يا نبى الله از همه مردم بپرسيد من مدت ها بود از خداوند روزى حلالى مى خواستم تا امروز براى من رسانيد.
گفت داوود اين سخنها را شنو حجت شرعى در اين دعوى بگو
آن مرد عرض كرد: يا نبى الله مگر وعده هاى خدا دروغ است، خداوند فرموده: بخوانيد مرا تا دعاى شما را استجابت كنم.
اين بگفت و گريه در شد هاى هاى تا دل داوود بيرون شد ز جاى
حضرت داوود به صاحب گاو فرمود خواهش مى كنم امروز برويد و فردا بياييد.
مثنوى گويد:
تا روم من سوى خلوت در نماز پرسم اين احوال از داناى راز
حضرت داوود شب به مناجات رفت و حكم اين مسئله را از خدا خواست، خداوند هم حكم باطن مسئله را براى داوود بيان فرمود.
فردا كه شد باز صاحب گاو آن مرد را در محكمه قضاوت آورد و فرياد زد:
زود گاوم را بده اى نابكار از خداى خويشتن شرمى بدار
جناب داوود در محكمه عدليه نشست و به صاحب گاو فرمود: تو مرد مال دارى هستى اين مرد فقير است گاو را به او ببخش و او را حلال كن. عرض كرد: يا نبى الله من دست بردار نيستم اگر قيمت گاوم را نگيرم، مردم به مال من طمع مى كنند، هركس يك چيز مرا ببرد فقير مى شوم، بايد گدائى كنم. حضرت داوود فرمود: برو جميع مالت و ثروتت را تسليم اين مرد كن و شكر كن كه تا حال خدا تو را رسوا نكرده است اگر ندهى بدتر مى شود. آن مرد بنا كرد فرياد كردن و داد زدن.
آى، اين چه حكمى است كه داوود مى كند اين چه شرعى است، چرا به من ظلم مى كنى.
داوود فرمود: حكم خدا اين است كه تمام مال و يملك تو از اين مرد است، زن و بچه ات، تمام غلام و كنيز او مى باشند. آن مرد بنا كرد بر سر خود زدن و اين طرف و آن طرف دويدن و شكايت از اين حكم كردن، عوام هم زبان به ملامت داوود گشودند كه تا امروز چنين ظلمى به كسى نشده است، اين چه حكمى است، مردم هم كم كم جمع شدند.
هميشه به اين ترتيب بوده، هر مطلبى كه تازگى داشته باشد مردم جمع مى شوند از كميت و كيفيت آن اطلاع پيدا كنند.
حضرت داوود به مردم فرمود: اين مرد شاكى، غلام پدر اين مرد فقير است از سفرى مى آمدند زير فلان درخت رسيدند، اين بدبخت آقاى خود را كشته و اموال او را تصرف كرده و كاردى كه او را با آن درخت كشته زير آن درخت دفن كرده.
تا كنون از بهر گاوى اى لعين مى زند فرزند او را بر زمين
مردم به اتفاق داوود رفتند و زير آن درخت را شكافتند و كارد را با كشته يافتند، پس همان كارد را دست آن مرد فقير دادند و گفتند: قاتل پدرت را بكش، او نيز قاتل پدرش را كشت و تمام اموال او را تصرف كرد.
13: وارد بهشت شدند
حضرت موسى (عليه السلام) عرض كرد: پروردگارا كدام يك از بندگان تو نزد تو عزيز و محترمند.
خطاب شد اى موسى! آن كسى كه در وقت قدرت و توانائى، عفو نمايد، و اگر ظلمى به او كردند صبر كند، و انتقام نگيرد و از آنها درگذرد.
امام سجاد (عليه السلام) فرمود: روز قيامت كه مردم در صحراى قيامت جمع مى شوند: منادى ندا مى كند، كجايند اهل فضل، جماعتى بر مى خيزند، خطاب مى شود: به سوى بهشت برويد.
ملائكه به آنها مى رسند و مى گويند: شما كيستيد، كجا مى رويد؟ مى گويند: ما اهل فضل هستيم و رو به بهشت مى رويم.
ملائكه مى گويند: فضل شما در دنيا چه بود؟
مى گويند: ما كسانى هستيم كه هرگاه به ما ظلم مى كردند آنها را عفو مى كرديم، و از آنها در مى گذشتيم.
ملائكه به آنها مى گويند: داخل بهشت شويد فنعم اجر العاملين همين قدر در شرافت و فضيلت اين صفت بس كه از نيكوترين صفات پروردگار است.
14: صورت زيبا اعمال خوبش بود
در كتاب اربعين سيد عظيم الشاءن قاضى سعيد قمى منقول است كه از شيخ بهائى نقل مى فرمايد كه فرمود:
رفيقى در قبرستان اصفهان داشتم كه هميشه بر سر مقبره اى مشغول عبادت بود و شبها گاهى به ديدنش مى رفتم، روزى از او سؤال كردم از عجائب قبرستان چه ديده اى؟
عرض كرد: روز قبل در قبرستان جنازه اى را آوردند و در اين گوشه دفن كردند و رفتند، هنگام غروب بوى گندى بلند شد و مرا ناراحت كرد، چنين بوى گندى در تمام عمرم استشمام نكرده بودم. ناگاه هيكل موحشه و مظلمه اى همانند سگ ديدم كه بوى گند از او بود، اين صورت نزديك شد تا بر سر آن قبر ناپديد گرديد، مقدارى گذشت بوى عطرى بلند شد كه در مدت عمرم چنين بوى خوش نشنيده بودم در اين هنگام صورت زيبا و دلربائى آمد و بر سر همان قبر محو شد ((اينها عجائب عالم ملكوت است كه به اين صورت ها ظاهر مى شود))، مقدارى گذشت ديدم صورت زيبائى از قبر بيرون آمد ولى زخم خورده و خون آلود است.
گفتم: پروردگارا به من بفهمان اين دو صورت چه بود؟
به من فهماندند كه آن صورت زيبا اعمال نيكويش بود و آن هيكل موحشه كارهاى بدش و چون افعال زشتش بيشتر بود در قبر انيس همان است تا وقتى كه پاك شود و نوبت صورت زيبا برسد.
15: من صاحب جنازه ام كه ديدى
شيخ محمود عراقى از مرحوم نراقى نقل مى كند كه فرمود: در اوقات مجاورت در نجف اشرف، قحطى عجيبى پيش آمد، يك روز از خانه بيرون آمدم، درحاليكه همه بچه هايم گرسنه بودند، و صداى ناله هايشان بلند بود، براى رفع اين هم بوسيله زيارت اموات به وادى السلام رفتم، ديدم جنازه اى را آوردند، به من گفتند: تو هم بيا، ما آمده ايم اين را به ارواح اينجا ملحق كنيم.
پس او را داخل باغ وسيعى نمودند، و در قصر عالى از قصوريكه در آن باغ بود جاى دادند، و آن قصر مشتمل بر تمام لوازمات تعيش بود بنحو اكمل، من چون چنان ديدم از عقب آنها وارد آن قصر شدم ديدم جوانى است در زى پادشاهان بالاى تختى از طلا نشسته.
چون مرا ديد به اسم خواند و سلام كرد و به سوى خود خواند و بالاى تخت پهلويش جاى داد و اكرام نمود، پس گفت: تو مرا نمى شناسى، من صاحب همان جنازه هستم كه ديدى، اسم من فلان است و اهل فلان شهر و آن جمعيت را كه ديدى ملائكه بودند كه مرا از شهرم بسوى اين باغ كه باغهاى بهشت برزخى است نقل دادند.
چون اين حرف را از آن جوان شنيدم غم از من برطرف شد و مايل به سير و تماشاى آن باغ شدم و چون بيرون شدم چند قصر ديگر را ديدم، چون در نظر آنها نظر نمودم، پدر و مادر و بعضى از ارحامم را ديدم، از من پذيرائى كردند خيلى از طعامشان لذت بردم درحاليكه در نهايت كيف و لذت بودم ، يادم به زن و بچه هايم افتاد كه گرسنه اند، يك دفعه متاثر شدم، پدرم گفت: مهدى تو را چه مى شود؟
گفتم: زن و بچه ام گرسنه اند.
پدرم گفت: اين انبار برنج است، عبايم را پر از برنج كردم، به من گفتند: بردار و با خود ببر، عبا را برداشتم، يك مرتبه ديدم در وادى السلام همان جاى اول نشسته ام اما عبايم پر از برنج است، به منزل بردم عيالم پرسيد از كجا آورده اى؟گفتم چه كار دارى؟
مدت ها گذشت كه از آن برنج مصرف مى نمودند و تمام نمى شد بالاخره زنش اصرار زياد كرد و مرحوم نراقى قضيه را آشكار كرد و چون زن رفت از آن بردارد اثرى از برنج نديد.
16: بدن تازه
قبر شريف مرحوم كلينى رحمه الله عليه صاحب كافى در بغداد، سر پل قرار دارد وقتى يكى از حكام جور به فكر افتاد كه قبر حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) را خراب كند، تا كسى به زيارت كاظمين نرود، وزيرش كه در باطن شيعه بود، متحير ماند چه كند نمى تواند حرفى بزند، چون اگر بفهمند شيعه است جانش در خطر است، همينطور كه مى آمدند، سر پل رسيدند وزير گفت:
اينجا قبر يكى از علماى اين مذهب است و از نمايندگان موسى بن جعفر مى باشد، اينها مى گويند: جسد اين شخص تازه است و نمى پوسد، اگر ديدى راست مى گويند، صلاح نيست دست به قبر موسى بن جعفر بزنى. حاكم پذيرفت و فورا امر كرد قبر كلينى را نبش كردند، ديدند جسد ايشان تر و تازه است و از آن عجيب تر اينكه طفل كوچك شيرخوارى هم پهلوى او مى باشد كه جسدش تازه است معلوم نيست آيا بچه خود آن بزرگوار بوده يا از ديگرى بوده، هرچه هست ببينيد حيات چه مى كند ((با خدا بودن چه مى كند.))
اگر كسى متصل به معدن حيات شد او هم برخوردار مى گردد، البته آل محمد - صلوات الله عليهم اجمعين - معدن هر خيرى هستند، از آثار همين حيات است معجزاتى كه از قبور مطهر ايشان و امامزادگان و علماى حقه مشاهده مى شود زيرا جسد آنها هم حيات دارد.
17: اين هم فضل خداوند است
روايت شده كه در بنى اسرائيل عابدى بود. خداوند به داوود (عليه السلام) وحى فرمود: اين عابد رياكار است. وقتى كه مرد حضرت داوود عليه السلام به تشييع جنازه اش نرفت، اما ديگران رفتند و چهل نفر بر او نماز خواندند و گفتند: پروردگارا ما جز نيكى از او سراغ نداريم و تو به او داناترى، پس بيامرز او را.
اللهم انا لانعلم منه الا خيرا و انت اعلم به منا فاغفر له
چون او را غسل دادند چهل نفر ديگر آمدند و همينطور گفتند: چون از باطنش خبر نداشتند.
به حضرت داوود (عليه السلام) وحى رسيد كه چرا تو بر او نماز نگزاردى؟
عرض كرد: پروردگارا براى اينكه خبر دادى كه اين عابد رياكار است. ندا رسيد درست است، اما چون جمعى شهادت به خوبيش دادند ما هم امضاء كرديم و او را آمرزيديم. اين هم يكى از فضل هاى پروردگار عالم است كه بدون استحقاق بنده اش را عذاب نمى كند.
18: خداوند بر هر كارى قادر است
در سوره بقره خداى تعالى داستان عزير را ذكر مى فرمايد: كه خلاصه آيات و شان نزول و تفسير آن اين است كه:
عزير از جمله پيغمبران بنى اسرائيل و حافظ تمام تورات بود و در بيت المقدس معلم و پيشواى يهوديان بود. وقتى با الاغش سفر مى كرد، مقدارى نان و انگور همراه داشت. به قريه اى رسيد كه ساليان پيش اهل آن هلاك شده بودند و جز استخوانهاى پوسيده از ايشان باقى نمانده بود. عزير از روى حيرت و تعجب نگاهى به اين استخوان ها كرد و گفت:
خدا اين استخوان هاى پوسيده و ريسيده شده را چطور دو مرتبه زنده مى فرمايد. البته از روى شگفتى و استعجاب بود نه اينكه منكر قيامت و بعث شده باشد.
خداى متعال براى اينكه بالحس به او بفهماند كه قيامت نزد تو شگفت آور است ولى براى خداى تعالى اهميتى ندارد، همانجا او را مى راند و يكصد سال او به همين حال افتاده بود، لكن الاغش استخوانهايش هم پوسيده شد.
اما تعجب اينجاست كه انگور با آن لطافت تازه ماند، پس از يكصد سال خدا عزير را زنده كرد، ملكى را به صورت بشر ديد از او پرسيد: شما چه مدت است كه اينجا آمده ايد؟
عزير گفت: يك روز است آمده ام و شايد بلكه كمتر از يك روز. ملك گفت: صد سال است كه اينجا افتاده بودى. نگاه به الاغش كرد، ديد استخوانش پوسيده شده. آن وقت ملك گفت نگاه به الاغت بكن ببين چه مى كند. عزير ديد اعضا و ذرات بدن الاغ يك مرتبه به حركت درآمده و به هم متصل شده و مى چسبد. دست، پا، چشم و گوش و غيره به هم متصل شد و يك مرتبه الاغ كاملى درست شده و از جا حركت كرد.
بعلاوه گفت: عزير، نگاه به انگورت كن كه اصلا خراب نشده و قدرت خداى را مشاهده كن و بدان كه خدا بر هر چيز توانا است.
عزير از بيت المقدس برگشت. ديد وضع شهر عوض شده. آنهائى را كه مى شناخت نمى ديد. به نشانى كه داشت به منزلش آمد، درب خانه اش را كوبيد از داخل خانه گفتند: كيست؟
گفت: من عزيرم.
گفتند: شوخى مى كنى، عزير صد سال است كه خبرى از او نيست. آيا علامتى كه در او بود - عزير مستجاب الدعوه بود - من خاله تو هستم و كور شده ام از خدا بخواه تا چشمم را به من باز دهد و برگرداند. عزير دعا كرد. چشم خاله اش بينا و روشن شد. جريان كارش را ذكر كرد و عبرتى براى خودش و ديگران گرديد.
19: گروهى در قيامت حيوانهاى مختلفى هستند
از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده وقتى كه معاذ از معنى اين آيه: يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا(1) در روز قيامت كه صور دميده مى شود دسته دسته مى آييد.
پرسيد يعنى چه؟ حضرت فرمود:
اى معاذ مطلب بزرگى را پرسش نمودى. پس اشك در چشم مبارك حضرت حلقه زد و فرمود:
امت من در روز قيامت ده گروه مى شوند كه البته خداوند اين ده گروه را از جمله مسلمين جدا مى كند و صورتشان را تغيير مى دهد:
عده اى به شكل ميمون.
بعضى به صورت خوك.
پاره اى دست و پا بريده.
برخى كور و گروهى گنگ و كرند.
و طايفه اى وارد محشر مى شوند در حاليكه زبانشان را مى جوند و چرك از دهان آنها بيرون مى آيد و اهل محشر از گند و بوى آنها در زحمتند.
و عده اى برعكس و وارونه سرنگون وارد محشر مى شوند و به همان حال آنها را عذاب مى برند.
وعده اى به شاخه اى از آتش آويخته شده اند.
و دسته اى بوى بد آنها از مردار بيشتر است.
و دسته ديگر لباسهائى از قطران است بر آنها پوشانيده باشند كه به پوستهايشان چسبيده باشد.
پرسيد اينها چه كسانى هستند؟
فرمود: آن كسى كه صورت ميمون وارد محشر مى شود، نمام يعنى سخن چين و آن كسى است كه ميان دو نفر را به هم مى زند و سخن هريك را كه درباره ديگرى گفته براى او خبر برد.
آنكه به شكل خوك مى آيد خورنده مال حرام است، كسى كه مثلا در كسبش كم فروشى كرده، غش در معامله كرده و مال مردم را خورده.
و آنكه سرنگون است كسى است كه رباخوارى كرده.
و آنكس كه زبانش را مى جود و چرك از دهانش بيرون مى آيد، عالم بى عمل مى باشد. هر عالمى است كه كردارش غير از گفتارش باشد. موعظه خوب مى كند اما در عمل به گل فرو رفته و ديگران از سخنانش بهره برده اند
اما خود بدبختش بى عمل بوده. اين است كه زبانشان را مى جوند و حسرت مى خورند.
آنكه دست و پا بريده وارد محشر مى شود، آزار رساننده به همسايه است.
فرمود: آن كسى كه كور وارد محشر مى شود، حاكم جور و ناحق است كه حكم به ناحق كرده.
و اما گنگ و كر آنها هستند كه خود پسندند، يعنى عجب دارند، خودپسند و خودخواه كر و گنگ وارد محشر مى شود.
و آن را كه به شاخه اى از آتش مى بندند، كسانى هستند كه در دنيا نزد سلاطين غمازى و سعايت مى كردند و اسباب زحمت مردم و آزار رساندن به آنها را فراهم مى كردند.
و آنهائيكه از مردار گندتر و بدتر هستند كسانى هستند كه در شهوات و لذت هاى حرام برخوردار بوده اند و حق واجب الهى را كه در مال آنها بود نمى دادند.
و آنهائيكه پيراهن هاى آتشين بر آنها پوشانده مى شد، پس تكبركنندگان و فخر و نازكنندگان هستند.
و در حديث ديگر از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شد: كسانى كه دو ميخ از آتش در چشم آنهاست كسانى هستند كه چشم خود را از حرام پر مى كردند.
20: مهمان خدايم
مى گويند: وقتى كه حجاج بن يوسف ثقفى در مسافرت به يمن براى حكومت با جلال و تشريفات حكومتى مى رفتند، هرجا كه منزل مى كردند، خيمه حكومتى مى زده اند، آشپزها مشغول پختن مى شدند.
در يكى از منزلها هوا خيلى گرم بود.خيمه اى زده بودند. براى اينكه هوا خنك شود، دو طرف خيمه را بالا زدند. وقت غذا خوردن شد، سفره پهن كردند، انواع حلويات، شيرينى ها، خوراكى ها، پختنى ها در سفره چيدند. تا خواست بخورد ديد از دور چند گوسفند را چوپانى جوانى مى چراند و در اثر گرما و سوزش آفتاب اين چوپان بيچاره سرش را زير شكم گوسفندى كرده تا از سايه آن بهره گيرد. غير از سرش بقيه بدنش را آفتاب مى سوزاند.حجاج كذائى از داخل خيمه تا اين منظره را ديد متاثر شد و به غلامان گفت: برويد اين چوپان را بياوريد.
رفتند كه چوپان را بياورند. چوپان هرچه گفت من با امير كارى ندارم، امير كى هست؟ گوش ندادند و گفتند حكم و دستور است و بالاخره به زور بيچاره چوپان را نزد حجاج بردند.
حجاج به او گفت: از دور ديدم كه تو گرما زده اى، ناراحتى، متاثر شدم. گفتم: بيا زير سايه خيمه استراحت كن.
گفت: نمى توانم بنشينم.
پرسيد: چرا؟
گفت: من اجيرم، مامور حفظ گوسفندانم. چطور بيايم زير سايه خيمه؟ من بايد بروم گوسفندانم را بچرانم.
گفت: نمى خورم.
پرسيد: چرا نمى خورى؟
گفت: جاى ديگر وعده دارم.
حجاج پرسيد: جاى ديگر؟مگر بهتر از اينجا هم جائى هست؟
چوپان گفت: بلى.
گفت: بهتر از طعام سلطنتى هم مگر هست؟
گفت: بله بهتر، بالاتر.
پرسيد: مهمان چه كسى هستى؟ به چه كسى وعده دادى؟
گفت: مهمان رب العالمين، من روزه هستم. روزه دار مهمان خدا است.
چوپان بيابانى است. اما خداوند معرفت و ايمان به او داده. در اين بيابان گرم و سوزان روزه مى گيرد و مى گويد: مهمان خدايم.افطارم نزد خداست، بهتر و بالاتر. اينجا حجاج نتوانست نفس بكشد، با خدا ديگر نمى توانست در بيفتد.
جورى جواب داد كه حجاج را ساكت كرد و نتوانست حرف بزند.
حجاج گفت: خيلى خوب. روزها فراوان است، تو بخور فردا عوضش را بگير.
چوپان گفت: خيلى خوب به شرطى كه سندى به من بدهى كه من فردا زنده باشم، روزه بگيرم. از كجا معلوم من فردا زنده باشم؟
حجاج ديد باز نمى شود با اين دانشمند حقيقى، مؤمن بالله و راستى دانا چه بگويد. مجسمه جهل در برابر مجسمه علم و ايمان است. حجاج جاهل مطلق، بالاخره ديد نمى تواند جوابش را بدهد، گفت: اين حرف ها را كنار بگذار چنين خوراك لذيذ و طيبى ديگر كجا نصيب تو مى شود؟ تو چرا اين قدر پا به روزى خودت مى زنى؟ چرا اينقدر نادانى؟
چوپان گفت: حجاج آيا تو آن را طيب خوش طعم كرده اى؟
(اى حجاج بدبخت اگر خداوند يك دندان دردى به تو بدهد، همه اين حلواها و مرغ ها هيچ است. اگر عافيت باشد نان جو شيرين است و لذت دارد، اگر عافيت نباشد مرغ و پلو، زهر است.)
21: بهشت مال شما است
وقتى حضرت زين العابدين (عليه السلام) بر عبدالملك وارد شد چشم ها در اثر گريه زياد به گودى فرو رفته. در اثر بيدارى، رخسار مباركش زرد شده. پيشانى از سجده زياد ورم كرده. بدن مثل مشك خشكيده شده. از كثرت عبادت جورى شده كه عبدالملك گريه اش گرفت. از تخت خلافت پائين آمد، آقا را در برگرفت و گفت:
پسر پيغمبر! آخر اين قدر عبادت، اين قدر زحمت؟ بهشت مال شما است، شفاعت مال جد شما است. چرا خودتان را به زحمت مى اندازى؟
فرمود: به جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم چنين گفتند، فرمود: آيا بنده سپاسگزار نباشم؟
بنده بايد شكر كند. بعد فرمود: اگر از اول خلقت تا قيامت من عمر كنم و هر روز روزه بگيرم و اين قدر سجده كنم كه استخوان گردنم خورد شود، اين قدر گريه كنم كه مژگان چشمم ريخته شود، و خوراكم خاك و خاكستر باشد، همه اش شكر و ذكر خدا باشد. شكر يك دهم از يك دهم يك نعمت از نعمت هاى بى پايان خدا را نكرده ام.
(همين نعمت چشمت، زبانت... را حساب كن تا برسى به نعمت نان گندم. اين نعمتهاى خدا كه بى شمار است.)
22: نگاه به بنده ضعيف ما بكنيد
روايت دارد نيمه شبى (اگر شب ماه رمضان باشد ديگر بهتر) مؤمن كه سر به سجده گزارد در سجده خوابش ببرد از عالم اعلى ندا بلند مى شود: ((اى ملائكه نگاه به بنده ضعيف ما بكنيد)) يعنى اى ملائكه! اگر تمام شما در حال سجده ايد تضاد در وجود شما نيست، اما اين مؤمن ما چرت و خستگى دارد، مع الوصف چطور خواب بر چشمش حرام كرده، از بستر بلند شده، به در خانه آمده است. ببينيد چگونه ما را مى خواند، شما بگوئيد با او چگونه معامله كنم؟
مى گويند: پروردگارا! مغفرتك بيامرزش.
ندا مى آيد: آمرزيديم، ديگر به او چه بدهيم.(خدا كريم است، دستگاه هم وسيع است)
عرض مى كنند: پروردگارا! جنتك بهشتش بده.
ندا مى رسد: بهشتش نيز داريم، ديگر چه بدهيم؟
حاصل روايت آن است كه ملائكه مى گويند: پروردگارا ديگر ما بالاترش را نمى فهميم. بالاتر از بهشت نمى دانيم. ندا مى رسد ما خودمان مى دانيم، جمال آل محمد صلى الله عليهم اجمعين را نشانش مى دهيم فاصله بين او و اهل بيت را برمى داريم، مظهر جمال خود را به او نشان مى دهيم.
23: چگونه خدا را شناختى
سقائى براى مرحوم حكيم بزرگ آب مى آورد (معلوم است كه قبلا لوله كشى نبود، سقا با مشك آب را به منزل حكيم مى آورده) روزى حكيم از سقا باشى پرسيد: خدا را چطور شناختى؟ گفت: از اين مشكى كه روى دوشم هست.
حكيم پرسيد: چطور؟
سقا گفت: اين مشكى كه الان روى دوش دارم يك سوراخ بيشتر ندارد همان دهانى كه آب داخلش مى كنند و خالى مى كنند. يك دهان بيشتر ندارد و من سر مشك را مى پيچانم. علاوه بر اين با بند مى بندم. مع الوصف از آن آب مى چكد. اما نگاه به خود مى كنم بالا و پائين چند سوراخ.شكمم پر از آب و خوراك است اما نه از بالا مى چكد نه از پائين. بگو تبارك الله احسن الخالقين
24: هرسه براى خدا كار كردند
در اينكه منظور از رقيم چيست؟ مفسران اختلاف نظر دارند، بعضى گويند: اسم بيابانى است كه غار در آنجا بوده است و يا خود كوهى است كه در آن غار بوده.
برخى گويند: نام روستائى است كه اصحاب كهف از آنجا خارج شدند، و يا نام سنگى است كه قصه اصحاب كهف را بر آن نوشته اند، پس آن را به درب غار گذاشته اند و يا در موزه پادشاهان نهاده اند. بالاخره گروهى مى گويند: رقيم، كتابى است كه در آن اين داستان نوشته شده است و...
در كتاب نورالمبين از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است:
سه نفر براى گردش از خانه بيرون آمدند. روزى باران سختى آنها را به شكاف كوهى فرستاد و به شكاف كوه پناهنده شدند.ناگهان سنگى بسيار بزرگ از بالاى كوه غلطيد و جلو آن شكاف را گرفت، به طوريكه اصلا روزنه اى پيدا نبود كه بيرون ديده شود، آنان در پشت سنگ در ميان تاريكى وحشت زا محبوس و زندانى شدند و به يكديگر گفتند: كسى از حال ما اطلاع ندارد و به هيچ وجهى ما نمى توانيم از اين جاى پر خطر نجات پيدا كنيم. ناچار بايد تسليم مرگ شويم.
يكى از آنها گفت: عوامل مادى عاجز از آن است كه ما را از اين زندان خطير خلاص كند، شايسته است هريك از ما اگر عمل نيكى داريم در پيشگاه عظيم پروردگار شفيع قرار داده، شايد خداى قادر و مهربان ما را نجات دهد. چون او هم اطلاعى به حال ما دارد و هم مهربان است و هم توانائى دارد.
اين پيشنهاد به تصويب هرسه نفر رسيد و بنا شد از اين راه وارد شوند.
اولى گفت: پروردگارا! تو مى دانى كه من فريفته زنى شده و در راه رسيدن به وصال او پول زيادى خرج كردم تا اينكه روزى بر او دست يافتم و به روى سينه اش نشستم، در آن حال به ياد تو افتادم، براى جلب رضايت تو از اين عمل ناشايسته دست كشيدم.
بارالها تو مى دانى كه من راست مى گويم. به خاطر اين عمل راه خلاصى ما را ترتيب ده ؛ ناگهان آن سنگ به اندازه اى عقب رفت كه روشنى آفتاب ديده شد.
دومى: آفريدگارا! مى دانى كه من روزى چند كارگر به منزل خود آوردم و با آنان قرارداد نمودم كه هريك از آنها را نصف درهم مزد دهم. يكى از آنها گفت: چون من دو برابر ديگران كار كرده ام به من يك درهم بده.من حاضر نبودم يك درهم به او بدهم. نصف درهم خود را نيز نگرفت و رفت. من با آن نصف درهم زراعت كردم، سودش به ده هزار درهم رسيد، تمام آن را به او تحويل دادم و رضايتش را جلب كردم.
آى آفريننده مهربان، اگر تو از اين كار من اطلاع دارى ما را از اين محوطه پر خطر نجات بده.سنگ حركتى كرد به طوريكه ممكن بود دستى از كنار او خارج شود.
سومى: خداوندا! مى دانى كه شبى براى پدر و مادرم غذائى پخته و براى آنان بردم ولى آنها در خواب بودند. فكر كردم اگر غذا را بگذارم و بروم، ممكن است حيوانى آن را بخورد و اگر غذا را ببرم ممكن است پدر و مادرم از خواب بيدار شده احساس گرسنگى و ميل غذا كنند لذا آن غذا را روى دست نگه داشتم تا آنكه از خواب بيدار شده، غذا را در جلو آنها گذاشتم.
اى قادر توانا اگر مى دانى كه اين كار نيك از من سر زده و مورد رضايت توست ما را از اينجا نجات بده. سنگ به حركت عظيم خود كنار رفت و آن سه نفر از شكاف كوه بيرون آمدند.فاعتبروا يا اولى الابصار
25: غلام و خدا
مردى مى خواست غلامى را خريدارى كند.
غلام گفت: از تو مى خواهم اين سه شرط را مراعات كنى:
1 - هنگامى كه وقت نماز شد مرا از انجام نماز جلوگيرى نكنى.
2 - روزها در خدمت تو باشم نه شب ها.
3 - براى من يك خانه و اطاق جداگانه اى كه هيچ كس به آنجا نيايد تهيه كن.
خريدار گفت: اشكالى ندارد اين سه شرط را مراعات مى كنم.اكنون اين خانه ها را گردش كن، هركدام را مايل هستى انتخاب كن. غلام خانه را ديدن كرد، در ميان خانه ها يك خانه خرابه اى را انتخاب نمود.
خريدار گفت: چرا خانه و اطاق خراب را برگزيدى؟!
غلام گفت: آيا نمى دانى كه خانه خراب، در صورت توجه به خدا آباد و باغستان است؟!
غلام شبها به آن اطاق خلوت رفته و با خداى خود راز و نياز نموده و گريه ها مى كرد.
شبى مولاى اين غلام، مجلس بزم و شراب و ساز و آواز تشكيل داده و گروهى مهمان او بودند.پس از پايان شب نشينى شيطانى و رفتن مهمانان، بلند شد و در حياط خانه گردش مى كرد، ناگهان چشمش به اطاق غلام افتاد، ديد قنديلى نور از آسمان به اطاق غلام سرازير است و غلام سر به سجده نهاده و با خداى خود مناجات مى كند و مى گويد: الهى! اوجبت خدمه مولاى نهارا و لولاه ما اشتغلت الا فى خدمتك ليلى و نهارى...فاعذرنى ربى .
پروردگارا! بر من واجب نمودى در روز خدمت مولاى خود را بكنم و اگر در روز بر من خدمت مولايم واجب نبود، شب و روز تو را پرستش مى كردم، مرا معذور بدار.
مولا فريفته غلام شد و تا طلوع فجر او را نگاه مى كرد و صدايش را مى شنيد. بعد از طلوع فجر ديد نور ممتد از آسمان به اطاق غلام ناپديد شد و سقف اطاق به هم پيوست. با شتاب نزد زوجه و زن خود آمد و جريان را گفت و از شگفتى آن، هردو مبهوت و متعجب گشتند. وقتى كه شب بعد شد، نيمه هاى شب مولا و همسرش از اطاق بيرون آمده و ديدند بالاى اطاق غلام قنديلى، چراغى، از نور به آسمان كشيده شده و غلام در سجده در حال مناجات است، هنگامى كه طلوع فجر شد، غلام را خواستند. غلام نزد مولا و همسرش رفت.
مولا گفت: انت حر لوجه الله تعالى
تو را در راه خدا آزاد كرديم تا شب و روز خدمت و عبادت آن كسى ((خدا)) كه از او عذرخواهى مى نمودى باشى، و غلام را از قضيه و جريان ديدنى و شنيدنى خود با خبر كردند.
هنگامى كه غلام فهميد كه آنها از حالش با خبر شدند، دستهايش را بلند كرد و چنين گفت: الهى كنت اسالك ان لا تكشف سرى و ان لا تظهر حالى، فاذا كشفته فاقبضنى اليك.
خدايا! از درگاه تو مسئلت مى نمودم كه سر من آشكار نگردد و حالم ظاهر نشود اينك كه حال و سر من هويدا نمودى مرگ مرا برسان.فخز ميتا
دعايش مستجاب شد. همانجا افتاد و روحش به سراى جاويدان پرواز كرد.
26: شروع به انفجار كرد
در جنگ تحميلى ايران و عراق، يكى از رزمندگان دلاور نيروى جمهورى اسلامى ايران نقل مى كرد:
در عمليات رمضان كه در سال 22/4/1361 شمسى در جنوب كشور با رمز ((يا صاحب الزمان ادركنى)) شروع شد و به پيروزى سپاه اسلام پايان يافت، تيرماه بود و هوا بسيار گرم بود و من با جمعى از رزمندگان عزيز كنار يك كانال ماهيگيرى آماده براى پدافند و حفظ و حراست بوديم، عده اى از ارتشيان اسلام در ده مترى پشت سر ما در سايه تانك قرار داشتند.
خط مقدم جبهه بود و هر لحظه احساس خطر مى كرديم. ناگهان خمپاره اى از سوى دشمن آمد و به آن تانك خورد. تانك آتش گرفت ولى مهمات درون آن منفجر نشد.ارتشيانى كه در آنجا بودند سريع كنار رفتند و آسيبى به آنها نرسيد.
در اين بين ديدم، يك سرباز ارتشى بر اثر موج گرفتگى در كنار تانك مانده است و هر لحظه خطر انفجار تانك او را تهديد مى كند و هرچه فرياد مى زديم از تانك دور شو، او نمى فهميد. ما براى نجات او دعا كرديم ؛ سرانجام من با فرياد الله اكبر و ((يا مهدى ادركنى)) به سوى سرباز موج گرفته پريدم و او را به كنار كشيدم. بعدا رزمندگان ديگر آمدند و كمك نموده و آن سرباز را به ده مترى تانك برديم.
در اين لحظه مهمات تانك شروع به انفجار كرد. ناگهان آخرين انفجار آن با صداى مهيب انجام شد. تركشهاى آن انفجار از بالاى سر ما رد مى شدند و در تنگاتنگ هدف آن تركشها قرار گرفته بوديم ولى به خواست خدا و امدادهاى غيبى او هيچ گونه آسيبى به ما ((كه جمعى بوديم)) وارد نگرديد.
آرى خداوند متعال در جبهه هاى نور، با امدادهايش، بسيار شده كه رزمندگان را يارى و حفظ نموده است و اينها نشانه پيروزى سريع و نهائى نيروهاى اسلام خواهد بود.انشاء الله.
27: ابتكار گنجشك ها
روزى سرد، در بيرون شهر بر فراز كوه هاى نزديك، كوه پيمائى مى كردم، در مسير خود گنجشك هايى را ديدم كه روى بركه يخ بسته نشسته اند و مى كوشند تا با سوراخ كردن قشر يخ، بوسيله منقار خود آبى براى نوشيدن پيدا كنند. هر بار كه جايى از يخ را نوك مى زدند، بر اثر كلفتى يخ، نتيجه نمى گرفتند و به نوك زدن جاى ديگر مى پرداختند.ولى همه اين تلاشها بر اثر كلفتى يخ بى نتيجه بود.
ناگهان ديدم كه يكى از گنجشكها به روى يخ خوابيد، و گمان كردم كه بيچاره آسيبى ديده و روى يخ افتاده است، ولى گمان من به زودى باطل شد زيرا طولى نكشيد كه گنجشك مزبور از جاى برخواست و گنجشك ديگرى بر جاى او خوابيد، پس از چند لحظه گنجشك دومى برخواست، گنجشك سوم به جاى او نشست و سپس چهارمى و پنجمى و ششمى و به نوبت اين روش را ادامه دادند، هر گنجشكى با بدن گرم خود لحظه اى چند به روى يخ مى خوابيد و سپس بر مى خواست و جاى خود را به ديگرى مى داد، و با اين روش معلوم شد با گرمى بدن خود جايگاه خود را آب كرده و نازك و نازك تر مى شد، سرانجام گنجشك ها به قشر نازك يخ هجوم كرده و با نوك هاى خود به سوراخ كردن پرداختند. سوراخى ايجاد شد به آب دست يافتند همگى از آن نوشيدند و سيراب شدند.
براستى گنجشكها اين برنامه را براى دستيابى به آب، از كدام كلاس آموخته؟ و اين شعور را چه كسى به آنها الهام نموده است؟ شما خود قضاوت كن والسلام.
28: خداوند صد رحمت دارد
در تفسير صافى دارد كه خدا را صد جزء رحمت است. يك جزء از آن صد جزء را در دنيا به مخلوقات خود داده كه از آن يك جزء رحمى است كه پدر به فرزند دارد و مادر به طفل خود دارد و مومنين به هم دارند و همچنين رحمى است كه حيوانات با يكديگر دارند و نود و نه جزء ديگرش را براى خود گذارده كه روز قيامت بندگانش را رحم كند و بواسطه همين صفت رحم بود كه خداوند حضرت موسى را به درجه مقام نبوت و پيغمبر رساند.
به حضرت موسى خطاب شد: مى دانى تو را براى چه پيغمبر گردانديم؟
عرض كرد: الهى تو بهتر مى دانى. خطاب شد ياد دارى روزى در آن موضع گوسفند مى چرانيدى، يكى از آنها از گله فرار كرد، همراهش رفتى به او رسيدى و او را اذيت نكردى. گفتى: اى حيوان، هم مرا و هم خودت را به تعب و زحمت انداختى و او را با كمال ملايمت به گله بازگرداندى. چون اين شفقت و مهربانى را از تو ديدم در حق آن حيوان، تو را به منصب نبوت رسانيدم.
29: پرنده ذاكر
انس بن مالك مى گويد: همراه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به بيابان رفتيم. پرنده اى در آنجا ديديم كه آواز مخصوص از آن شنيده مى شد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به من فرمود: آيا مى دانى اين پرنده چه مى گويد؟!
عرض كردم: خدا و رسولش آگاه تر است.
فرمود: مى گويد:
يا رب! اذهبت بصرى و خلقتنى اعمى فارزقنى فانى جائع.
خداوندا! نور چشمم را از من گرفتى و مرا كور آفريدى، روزى مرا برسان كه من گرسنه ام.
ناگهان ديدم پرنده ديگرى كه ملخ بود، پرواز كنان آمد و در دهان او نشست و آن پرنده كور ملخ را بلعيد.
در اين هنگام آواز پرنده بلند شد، پيامبر به من فرمود: آيا مى دانى اين پرنده چه مى گويد؟!
عرض كردم: خدا و رسولش آگاه تر است. فرمود:مى گويد:
الحمد لله الذى لم ينس من ذكره
حمد و سپاس خداوندى كه يادآورنده اش را فراموش نمى كند.
و به نقل ديگر فرمود:
من توكل على الله كفاه
كسى كه به خدا توكل كند، خدا او را كافى است.
30: پرندگان هوا در دهان نهنگ ها
بعضى از نهنگ هاى دريايى هستند كه غذا و طعمه آنها ماهى ها و حيوانات كوچك دريايى است.
از عجائب اينكه! وقتى آنها از ماهيها و حيوانات دريايى مى خورند، تكه هايى از گوشت آن ماهى ها در لاى دندان هاى نهنگ ها مى ماند و موجب آزار آنها مى شود، اين نهنگ ها به ساحل دريا مى آيند و دهانشان را كه همچون غارى مى باشد باز مى كنند، پرندگان هوا مى آيند و به داخل دهان آنها رفته و گوشت هاى لاى دندان هاى آنها را با منقارهاى تيز خود مى گيرند و مى خورند، هم خود را سير مى كنند و هم با اين عمل مسواك و خلال، نهنگ ها را از آزار نجات مى دهند.
عجيب اينكه! اين نهنگها و ميزبان هاى مهربان، تا آخر دهانشان را باز نگه مى دارند و روى هم نمى نهند.
بعضى مى گويند در ناحيه سر آن پرندگان شاخك هايى شبيه خار وجود دارد كه نهنگها، از ترس خطر فرو رفتن آن شاخك هاى تيز در سقف دهانشان، دهانشان را نمى بندند و در نتيجه آن پرندگان پس از سير شدن، سالم از دهان نهنگها خارج مى شوند.
31: دل شكسته ارزش دارد
هر چيزى پس از شكسته شدن از قيمت مى افتد مگر دل، تا شكسته نشود قيمت پيدا نمى كند و هرچه شكستگى دل بيشتر شد رحمت خدا به او نزديكتر است و بيشتر شامل حال صاحبش مى شود، لذا ترحم كردن به دل شكستگان منشا خشنودى خداوند رحمان است مخصوصا غريب كه بيشتر مورد ترحم است. حتى ملك الموت هم كه خدا رحم در دلش قرار نداده به حالت غريب رحمش مى آيد، چنانچه در خبر دارد:
يكى از انبياء از عزرائيل سؤال كرد تا حال هيچ دلت به حال كسى سوخته است و بر كسى ترحم كرده اى؟ عرض كرد: خداوند رحم در دل من خلق نفرموده و بر هيچ كس ترحم نمى كنم مگر غريب كه دور از وطن است، وقتيكه مى خواهم قبض روحش كنم اشك حسرت از چشم او جارى مى شود در آن حال مرا به او رحم آيد و جان او را به آسانى قبض مى كنم.
اما اين ترحم عزرائيل ناشى از ترحم رب جليل است، چون مى داند كه خدا خيلى نظر مرحمت به غريب دارد، لذا بر او ترحم مى كند، چه بسا بنده كه مدت عمرش معصيت خدا را كرده، آخر عمرش كه مى شود وقت رفتن از دنيا در غربت واقع مى شود، خداوند به او رحم مى كند و او را مى آمرزد كه حكايتش در داستان 32 مى آيد.
32: جوان معصيت كار و غربت او
در بنى اسرائيل جوان فاسقى بود كه در زمان حضرت موسى (عليه السلام)، اهل شهر از معصيت او به تنگ آمده بودند به موسى خطاب شد، كه او را بيرون كن. حضرت موسى بيرونش كرد. به قريه اى رفت. از آنجا نيز بيرونش كردند، بالاى كوهى و در ميان غارى رفت و در آنجا مريض شد و كسى نبود كه او را پرستارى كند. صورت روى خاك گذارد و عرض كرد:
يا رب لو كانت والدتى عند راسى لرحمتنى و بكت على ذلى و غربتى...
پروردگارا! اگر پدر و مادر من حاضر بودند براى غربت من گريه مى كردند، الهى حال كه پدر و مادر را از من قطع كردى، رحمتت را از من قطع مكن و چنانچه دل مرا به آتش فراق آنها سوزاندى به آتش غضب خود مسوزان.
همينكه اين مناجات را كرد به حور و غلامان خطاب شد بصورت پدر و مادر و فرزندان او شوند و در پيش او حاضر شوند، آن جوان چشم گشود و آنها را ديد و خوشحال شد و از دنيا رفت.
به حضرت موسى (عليه السلام) خطاب شد، اى موسى يكى از بندگان شايسته ما در فلان موضع مرده است. بسوى او برو و او را غسل بده و كفن كن، نماز بر او بخوان و او را دفن كن. موسى به غار آمد و ديد همان جوان فاسق است.
عرض كرد: الهى مگر اين همان جوان فاسق نيست كه امر كردى از شهر و قريه بيرونش كنم.
خطاب شد: اى موسى بواسطه مرض او و بواسطه دور بودن او از وطنش و اقرار كردن به گناهش به او رحم كردم. اى موسى هرگاه غريب بميرد ملائكه آسمان و زمين ترحما براى غربتش گريه مى كنند، چگونه من او را رحم نكنم و حال آنكه غريب است و منم ارحم الراحمين
33: رسول الله در معراج چه ديد
در روايتى از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود:
به اندازه چشمه سوزنى راه بازگرديد و پيامبر در معراج نمونه اى از عظمت خداى تعالى را ديد.
(مرحومه علامه مجلسى مى فرمايد: شايد تعبير اين چشمه سوزن آن باشد كه به اندازه چشمه سوزنى از عظمت خداى تعالى را به او نشان دادند و اين كنايه است از كمى آنچه براى آن حضرت از معرفت ذات و صفات خدا ظاهر شد، هرچند همين قدر مقدار فوق طاقت بشرى بود.)
لذا رسول الله مدهوش شد.
آن وقت مى فرمايد: كه خداى تعالى دست لطفش را به سينه رسول الله گذاشت و در روايت ديگر است كه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: خدا دست قدرت را بين كتف من قرار داد، پس خنكى آن را در سينه ام يافتم.
34: تو را به خدا مى سپارم
انوار تجليات الهى خيلى مهيب و عظيم است و بهر موجودى برسد آن موجود را طاقت تحمل نيست. وقتى كه موسى بن عمران مطالبه رويت عظمت خدا را كرد، ندا رسيد: به كوه طور نگاه كن. وقتى نورى از انوار الهى كه البته نور جلال است، تجلى كرد، كوه با آن صلابت را ريز ريز كرد، موسى مدهوش شد.
اما در مقابل پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم) تجلى عظمت هزاران برابر تجلى آن روز در كوه طور بود.
اولا: سدره المنتهى كه محل ظهور انوار الهى بود منهدم نگرديد.
ثانيا: پيغمبر مكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با آن همه ظهورت تحمل پيدا كرد؛ خدا به او قوه و نيرو داد وگرنه او هم طاقت نداشت.
(كيست به اين درجه برسد و از همه خود را ضعيف تر ببيند. حال ببينيد خدا در عوض به او چه معامله اى كرده، اگر كسى با ادب بسوى خدا برود چنان قبض مى برد كه وصفش نتوان كرد، چه در خلوت و چه در جلوت، همه جا بايد خدا را حاضر و ناظر ديد.
رسول الله چنان ادبى از خود نشان داد كه از هيچ پيغمبرى بروز ننمود. ببينيد خدا با او چطور تلافى نمود، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به جائى رسيد كه جبرئيل حركت نكرد، پيامبر فرمود: در چنين جائى مرا تنها مى گذارى .جبرئيل عرض كرد: يا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) تو را به خدا مى سپارم.
35: پشه داراى تمام مشاعر حيوانى است
يك برگ درخت آيه اى است از آيات الهى تا برسد به جانوران و انسان همه آيات الله اند؛ پشه را ببين دستگاه خلقتش چقدر عظيم است. پشه اى كه با يك فوتى حركت مى كند، داراى تمام مشاعر حيوانى است. چشم دارد، گوش دارد، معده دارد، درك دارد، حتى قوه حافظه و واهمه هم در وجود اين حيوان جمع است. علاوه بر اين، شش دست و پا به آن لطيفى دارد. هوشش هم زياد است. از طرفى مساله خرطوم اين پشه بطورى در بدن انسان فرو مى كند كه انسان نمى فهمد تا بخواهى نگاهش كنى غذايش را خورده و رفته است. خرطومش چقدر قوى است. پشه با فيل در دستگاه خلقت تفاوتى ندارد بلكه پشه دو بال اضافه هم دارد. آنكه فيل را خلق كرد مى تواند همين دستگاه را در پشه ايجاد كند. لكن نسبت كه در بين مى آيد مخلوقات كوچك و بزرگ دارند ولى از لحاظ خلقت همه بزرگند.
36: با يك اشاره همه مى ميرند
هنگاميكه قيامت برپا مى شود اولين امرى كه واقع مى شود نفخ صور است كه خداى تعالى مكرر در قرآن مجيد خبر داده است.
از آيات و اخبار اينطور استفاده مى شود كه دو نفخ صور است. يك نفخ ميراندن و ديگرى زنده كردن. خداوند در سوره زمر آيه 68 مى فرمايد: ((در صور دميده مى شود پس هلاك مى شود هر كه در آسمان ها و زمين است، مگر كسى كه خدا آنرا بخواهد؛ سپس دوباره دميده مى شود آنگاه قيامت برپا مى شود.))
شرح مطلب اين است كه: چهار ملك مقرب پروردگار عالم ((جبرئيل، ميكائيل، عزرائيل و اسرافيل)) هر كدام ماموريت مهمى دارند. جبرئيل واسطه نزول وحى به انبيا و ميكائيل مامور ارزاق، و عزرائيل مامور گرفتن جانهاست. كار اسرافيل هنگام قيام قيامت است كه هميشه صور در دست اوست و منتظر امر پروردگار است.
هنگامى كه پروردگار امر فرمود، اسرافيل از آسمان به زمين مى آيد، حركت مى كند و ولوله اى در آسمان مى افتد و اهل آسمان ها به لرزه در مى آيند و وقتيكه به زمين رسيد در بيت المقدس محاذى كعبه معظمه ندا مى كند در صور كه موتوا همه بميريد به يك نفخه، نمى ماند جنبنده اى مگر اينكه نفس هايشان قطع مى شود.
37: مگر مى شود اين عالم خدائى نداشته باشد
مى نويسند: پادشاهى بود دهرى مذهب. وزيرى بسيار عاقل و زيرك داشت. هرچه ادله و براهين براى شاه بر اثبات وجود صانع اقامه مى كردند كه اين آسمان ها و زمين را خدا خلق كرده و ممكن نيست اين بناهاى به اين عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممكن نيست يك بنائى بدون بنا و استاد و معمار ساخته شود شاه قبول نمى كرد.
آخر الامر وزير بناى يك باغ و درخت ها و عمارتى در بيرون شهر گذارد. بعد از اينكه تمام شد يك روز شاه را به بهانه شكار از آن راه برد. چون چشم شاه بر آن عمارت عالى افتاد متعجب شد. از وزير پرسيد: اين آسمان را كه بنا كرده و چه وقت بنا شده؟
وزير گفت: كسى نساخته خودش موجود شده. پادشاه اعتراض شديدى كرد، اين چه حرفى است مى زنى! چگونه مى شود بنا بدون بنائى ساخته شود.
وزير جواب داد: چگونه يك بنائى كوچك بدون بنا غير معقول است! چگونه مى شود بناى اين آسمان ها و زمين ها و گردش ماه و خورشيد و ستاره ها بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟ آن وقت پادشاه تصديق نمود و مسلمان و موحد شد.
38: زمين ابن بابويه و بدنى كه در او است
در زمان فتحعلى شاه نزديك حضرت عبدالعظيم خرابه اى بود و در آن خرابه تپه خاكى بود. زمانى به واسطه بارانى كه آمده بود آب پاى آن تپه افتاد و تا وقتيكه آمدند آنجا را تعمير كنند شكافته شد. همينكه قدرى خاك ها را عقب كردند سردابه ((زير زمين)) ظاهر شد.
در آن سردابه و زيرزمين پاهاى ميتى نمايان شد. وقتى كه خاك ها را عقب زدند، ديدند يك بدن پيدا شد،تر و تازه. هنوز آثار خضاب به محاسن و دست هايش باقى است ولى كفنش پوسيده و خاك شده و اطرافش ريخته ولى مستورالعوره مى باشد. در مقام جستجو برآمدند. سنگ لوحش را پيدا كردند، اسمش را با تاريخ وفاتش ديدند. بعد معلوم شد كه آن بزرگوار در زمان امام حسن عسكرى (عليه السلام) بوده و قريب هزار سال بود وفات كرده بود.
اين خبر در تهران منتشر شد و مردم مى آمدند، تا تماشا كنند. خود فتحعلى شاه هم آمد و اين امر عجيب را ديد، پس امر كرد: روى قبر را پوشانيدند و بقعه اى ساختند و صحن برايش قرار دادند و مشهور به ابن باويه است در حال حاضر هم آباد است و مردم براى زيارت مى روند و آن بدن، بدن شيخ صدوق (رحمة الله عليه) عليه مى باشد.
39: دو حيوان دعا كردند
سالى قحطى و خشكسالى شد مردم براى دعاى باران به صحرا رفتند، هرچه دعا كردند باران نيامد در آن اثنا آهوئى را ديدم به سوى غدير ((گودال)) آبى مى دويد كه آب بياشامد. همينكه غدير را خشك ديد، حيران شد، چند مرتبه به سوى آسمان نظر كرد، ناگاه ابرى ظاهر شد و آنقدر باران آمد كه غدير ((گودال)) مملو از آب شد و آن آهو آب خورد و سيراب شد.
در روايت ديگرى است:
صيادى گفت: در صحرا براى شكار گاو كوهى رفته بودم. ديدم بچه اش را شير مى دهد. او را تعقيب كردم. آن گاو بچه اش را گذارد و رفت، آمدم او را گرفتم. همينكه آن حيوان بچه اش را به دست من ديد مضطرب شد سر به سوى آسمان بلند كرد، گويا به خدا شكايت مى كرد. يك وقت گودالى پيدا شد و من در آن گودال افتادم و بچه گاو از دست من رها شد و فرار كرد و آن حيوان آمد بچه اش را برد.
حاصل اينكه هرگاه جمادات و نباتات و حيوانات خدا را بشناسند، انسان چگونه مى شود منكر وجود خدا شود؟!
40: پيامبر گريه كرد
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر زنيكه آتش تنور روشن كرده بود و نان مى پخت گذشتند. اين زن طفلى داشت كه پهلوى خود نشانيده بود.
همينكه چشمش به آن حضرت افتاد عرض كرد: يا رسول الله شنيده ام كه شما فرموده ايد: ان الله ارحم بعبده من الوالده بولدها
يعنى خداوند مهربان تر است به بنده خود از مادر نسبت به فرزند خود.آيا راست است؟ گفت: بلى.
زن عرض كرد: مادر طفل خود را در اين تنور نمى اندازد خدا چگونه بنده خود را به جهنم مى برد؟
فبكى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و قال:
ان الله لا يعذب بالنار الا من انف ان يقول لا اله الا الله
پس رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) بنا كرد گريه كردن و فرمود:
خدا به آتش كسى را عذاب نمى كند مگر اينكه از گفتن لا اله الا الله پرهيز كند، يعنى تكبر كند.
41: مردم سه گروهند
مردم از لحاظ حساب در روز جزا بر سه گروهند، عده اى بدون حساب وارد بهشت مى شوند، ايشان دوستان اهل بيت هستند كه از آنها حرامى سر نزده يا اينكه با توبه از دنيا رفته اند.
طايفه دوم ؛ بر عكس ايشانند كه بدون حساب وارد جهنم مى شوند كه در قرآن مى فرمايد:
فلا نقيم له يوم القيامه وزنا كسانى كه بى ايمان از دنيا بروند حسابى ندارند، عملشان ارزشى ندارد، چون بى ايمانند.
طايفه سوم ؛ كسانى هستند كه كارهايشان حساب دارد و در قيامت معطل مى شوند اما عاقبت چون حسناتشان غالب است اهل نجات هستند و معطلى آنها در حساب به مقدار گناه است چنانكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابن مسعود فرمود:
براى گناه يكصد سال شخص معطل مى شود و هرچند بهشتى است.
البته در روايت ذكر نشده كه چه قسم گناهى است، تا اينكه از جميع گناهان، مومنين پرهيز كنند و از معطلى حساب بترسند.
42: شاهد پيغمبران حضرت خاتم است
از پيغمبران مى پرسند كه: شما را براى دعوت خلق فرستاديم، آيا به مردم رسانديد؟
عرض مى كنند: پروردگارا تو شاهدى كه ما مسامحه نكرديم.
ندا مى رسد: شاهد شما كيست؟
همه مى گويند: شاهد ما خاتم ما است، يعنى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).
و همچنين از عيسى بن مريم مى پرسند: آيا تو گفتى كه من و مادرم را بپرستيد؟
يك دفعه عيسى در مقابل عظمت پروردگار مى لرزد. مسيح (عليه السلام) عرض مى كند: پروردگارا اگر من چنين حرفى زده بودم تو مى دانستى. من گفتم بنده خدايم و خداى من و خودتان را بپرستيد.
از امت ها سؤال كرده مى شود كه آيا پيغمبرانتان از قضاياى امروز شما خبر نداند؟ همه مى گويند: آرى.
ديگر مورد سوال، پرسش از نعمت هاى پروردگار است، كه با آن چگونه رفتار شده است. نعمت مراتبى دارد كه مهمترين مراتب آن نعمت ((ولايت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم))) است، بلكه نعيم مطلق ولايت است.
امام (عليه السلام) فرمود: نعمت، ولايت ما آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است.
پرسيده مى شود: شما با آل محمد چه كرديد؟ چقدر محبت و تبعيت از ايشان داشتيد؟
43: حقوق مومن و كافر
از امام (عليه السلام) پرسيدند: هرگاه مرد مؤمنى حقى به گردن كافرى داشت، از آن كافر كه اهل دوزخ است، در برابر آن چه چيزى مى ستاند؟
امام (عليه السلام) فرمود: از گناهان آن مرد مسلمان به اندازه حقى كه به گردن آن كافر دارد كم مى شود و آن كافر به اندازه آنها به همراه عذاب كفر خود عذاب مى شود.
آن مرد عرب گفت: هرگاه مسلمانى به گردن مسلمانى حقى داشت چگونه حقش از آن مسلمان دريافت مى شود؟
امام (عليه السلام) فرمود: براى آن مسلمان بستانكار، از حسنات مسلمان بدهكار ظالم مى گيرند و بر حسنات آن ستم كشيده مى افزايند.
پس آن مرد عرب گفت:
اگر آن ظالم حسناتى نداشته باشد؟
امام (عليه السلام) فرمود: از گناهان آن مظلوم بستانكار مى گيرند و گناهان ظالم بدهكار مى افزايند.
ناگفته نماند هرگاه كافرى بر مسلمانى حقى داشته باشد، چون كافر قابليت حسنات مسلمان را ندارد، پس مقتضاى عدل آن است كه به مقدار حقش از عذابش تخفيف داده مى شود.
44: عدم قابليت محل
شخصى از حضرت امام رضا (عليه السلام) سؤال كرد: كه آيا پروردگار شما مى تواند آسمان ها و زمين و هر آنچه در ميان است در يك تخم مرغى قرار دهد؟
حضرت فرمود: نعم و فى اصغر من البيضه، قد جعلها فى عينك و هى اقل من البيضه
فرمود: بلى در كمتر از تخم مرغى هم قرار مى دهد و الان در چشم هاى تو قرار داده است كه كوچكتر از تخم مرغ است، هرگاه چشم هايت را باز كنى مى بينى آسمان ها و زمين را در صورتيكه نه چشم بزرگ مى شود و نه دنيا كوچك مى شود. پس اگر قدرت خدا به امر محال تعلق نگيرد، قصور و نقصان از جانب قدرت خداوند نيست بلكه عدم قابليت محل است، چنانچه اگر رحمت خدا شامل حال كفار و مشركين نشود و آنها را بهشت نبرد، نقصان از جانب رحمت نيست بلكه به خاطر بى قابليتى آنها است كه رحمت شامل حالشان نمى شود، هرچيزى بايد محلش قابل باشد تا فائده بخشد. وقتى باران از آسمان آمد به يك زمينى مى آيد كه گل و لاله مى رويد و به زمين شوره زار مى آيد، خار و خس مى رويد؛ نه اين است كه در باران نقص باشد بلكه نقص در زمين است كه محلش قابل نيست.
45: در ذات خدا تكلم نكنيد
وقتى خاتم پيامبران (صلى الله عليه و آله و سلم) بر عده اى از اصحاب گذشتند، ديدند درباره ذات خدا سخن مى گويند، چنان غضب بر آن حضرت مستولى شد كه صورت مباركش سرخ گرديد و آنها را در تكلم كردن در ذات بى مثال منع كرده و فرمود: لا تكلموا فى ذات الله فانه لا يزيدكم الا تحيرا
فرمود: در ذات خدا تكلم نكنيد زيرا كه اين راه جز سرگردانى و حيرانى چيزى نيست.
و حال آنكه آنها چه مواعظ و نصايح از پيامبر شنيده بودند چقدر علم و عقل و كمال آنها بيش از ما بوده، با وجود اين پيغمبر آنها را از تكلم كردن در ذات حضرت احديت منع مى كند، آن وقت بعضى از مردم ما، كه هيچ سواد نداريم ، شعور نداريم، عقل ما قاصر است، مى خواهيم به ذات خدا پى ببريم، از اين جهت است بعضى عقلشان به جائى نمى رسد از دين برمى گردند و كافر مى شوند.
46: سه امر پنهان
خداوند سه چيز را در سه چيز پنهان كرده:
اول: ولى و دوست خودش را در خلق پنهان كرده كه كسى به ديگرى اهانت نكند، به نظر پستى و حقارت به ديگرى ننگرد از ترس اينكه نكند ولى خدا باشد، براى حفظ آبروى همين شخص ولى خودش را پنهان داشته.
دوم: خشم و غضب خودش را در گناهان پنهان كرده. بعضى از گناهان است كه موجب سخط و غضب خدا مى شود، اما اين چه گناهى است نمى دانيم.معصوم نفرموده، چرا نفرموده؟ براى اينكه مردم از همه گناهان بترسند، دنبال هيچ گناهى نروند، شايد اين گناه همان گناه باشد. آن گناهى كه موجب غضب و سخط خداست كه آدمى روى نجات را نمى بيند.
سوم: عبادت ها، بعضى از عبادت هاست كه اگر از كسى سر زد حتما اهل نجات و رستگارى خواهد بود. نمى دانيم آن عبادت و طاعت چه عبادت و طاعتى است، ذكر نشده و نبايد هم بدانيم. امر نهانى و پنهانى است و يك رمزى است تا ما ميل به همه طاعت ها و عبادتها پيدا كنيم.
47: لوطى توبه كرد
تاجرى كه يكى از مريدان و مقلدين مجلسى اول (رحمة الله عليه) بود به ايشان مراجعه كرد و گفت:
آقا گرفتارى پيدا كردم، چند نفر از لوطى هاى اصفهان فرستاده اند كه ما امشب مى خواهيم به خانه تو بيائيم و من هم نمى توانم فرار كنم، چون اين لوطى ها با دستگاه حكومتى مربوطند، اسباب زحمتم مى شوند.وقتى هم كه مى آيند بايد تمام وسائل گناه را آماده كنم، بالاخره چه كنم.
مرحوم مجلسى (رحمة الله عليه) فرموده بود: عيبى ندارد من خودم اول مجلس شما مى آيم به خوشى مى گذرد. اول غروب علامه مجلسى نماز مغرب و عشا مى خواند، پيش از آمدن مهمانها به منزل تاجر مى آيد، بعد لوطى باشى و شاگرد لوطيها مى آيند. اينها همه تا چشمشان به مجلسى افتاد ناراحت شدند. معلوم است با بودن مرحوم مجلسى، اينها نمى توانند بزنند و برقصند.خيلى ناراحت شدند، بعد مرحوم مجلسى با آنها حرف زد، فرمود:
شما چه راه و روشى داريد؟ لوطى باشى هم از روى غيظ و غضب گفت: راه و روش ما خيلى از شما بهتر است.
مجلسى فرمود: چطور؟
گفت: ما لوطى هستيم. ما نمك شناسيم. ما اگر نمك كسى را خورديم تا آخر عمر به او خيانت نمى كنيم. تكيه اش روى نمك شناسى بود. غيرت داريم ، فتوت داريم.
مجلسى هم سكوت كرد. وقتى كه قدرى آرام گرفت مرحوم مجلسى فرمود:
اگر شما نمك شناسيد بگوئيد ببينيم چقدر نمك خدا را خورده ايد؟ و چقدر نمك شناسى كرده ايد؟ فلان كس چيزى به تو داده و تشكر كردى به خيالت اين نمك شناسى شد، نمك شناسى با خداى را، از نان بگير تا بالاتر برود يك روز دو روز نيست، چهل سال، شصت سال، نمك خداى را خورده اى، آخر تو مى گوئى نمك شناسم، آيا با صاحب نمك، با پروردگار عالم جل جلاله چه كرده اى؟ آيا شكرش را كرده اى؟ بندگيش را كرده اى؟ آيا معصيتش، مخالفتش را نكرده اى؟
پس از كلمات آتشين و مواعظ مجلسى لوطى ها بلند شدند يكى يكى رفتند و مجلسى هم رفت. بعد از اذان صبح مرحوم مجلسى شنيد در مى زنند. ديد لوطى باشى آمد، اما چه حالى، خوش به حال لوطى باشى كه اهل توبه شود و اى آقاى حاجى مقدسى كه مغرور باشد، عاقبت به خيرى با توبه است كه خودش را منزه نداند.
خلاصه اينكه آمد و عذرخواهى كرد، گفت: آقاى شيخ! عمرى به غفلت گذشت، ديشب فهميدم كه همه ما نمك به حراميم، حالا آمده ام توبه كنم.
مرحوم مجلسى هم خيلى لطف مى كند او را به منزل مى برد. راه توبه را برايش ذكر مى كند، مى فرمايد: تصميم بگير گناه نكنى، تصميم بگير نماز و روزه اى كه از تو فوت شده قضا كنى، واجبات صاحب نمك رب العالمين را پشت سر نينداز، اگر مى خواهى حق نمك را ادا كنى به دستورات او عمل كن، آنچه گفته نكن، ترك كن.
48: بهشت براى سه طايفه حرام است
خداوند بهشت را بر چند طايفه حرام كرده است.
1 - شراب خوار.
2 - رباخوار.
3 - غيبت كننده.
عده اى كه دور هم مى نشينند، غيبت مؤمنى را مى كنند تمامشان لاشخور هستند و لاشخور را در بهشت راه نمى دهند.جاى لاشخور در لجن زارها و كنار رودخانه هاست.سگ ها دور لاشه جمع مى شوند.
اگر مى خواهى جزء لاشخورها نباشى تا در مجلسى كه نشسته اى، اگر كسى اسم مؤمنى را برد، تا خواست عيبى برايش بگويد، زود برخيز و بگريز، تا مى توانى جلويش را بگير. اگر چنانچه جلوى غيبت را گرفتى، خداوند هزار باب شر به رويت مى بندد، اگر جلويش را نگرفتى و كمكش كردى، خدا هم تو را 70 برابر غيبت كننده عذاب مى كند.
49: پرنده اى كه دندان دارد
حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام) فرمودند:
يكى از عجائب مصنوعات و مخلوقات الهى خفاش است و خلقت او از همه پرندگان عجيب تر است. همه چيزش برخلاف پرندگان است، زيرا تمام پرندگان به توسط بال پرواز مى كنند و اين حيوان بدون پر پرواز مى كند.
حضرت امير (عليه السلام) مى فرمايد: خداوند پر و بال او را از گوشت بدنش قرار داده و به روى چهار دست و پا راه مى رود؛ ديگر از عجائب خلقت او اين است كه تمام طيور تخم مى گذارند و اين حيوان مثل چهارپايان مى زايد آن هم از سه الى هفت بچه مى گذارد.
دميرى در حيوة الحيوان مى نويسد: اين حيوان مثل زنها حيض مى شود و پاك مى شود و خنده مى كند مثل انسان و بچه خود را شير مى دهد و او را باخودش به هوا مى برد و با جفت خود در هوا جمع مى شود.
ديگر از عجائب خلقتش اين است كه اين حيوان هم گوش دارد و هم منقار و هم دندان و تمام حيوانات با اين خفاش دشمنند. هركدام كه گوشت خوارند او را مى خورند و هركدام كه گوشت خوار نيستند او را مى كشند، لذا شب بيرون مى آيد و به طلب رزق و روزى مى رود و غذاى اين حيوان مگس و پشه است. اينكه مردم مى گويند باد مى خورد غلط است زيرا كه خداوند براى او دندان قرار داده است.
50: شيطان از خدا يك جواب شنيد
شيطان به خدا عرض كرد: من چند فقره بحث و عرض دارم ولى از اظهار او مى ترسم خطاب شد مترس و سؤال كن، عرض كرد:
من اعتراف و اقرار دارم بر اينكه خداى من قادر و عالم و حكيم است در افعال خود. او مى دانست قبل از ايجاد من كه چه مى كنم چرا مرا خلق كرد؟
دوم: اين كه چرا مرا امر كردى بر طاعت و عبادت خود و حال آنكه از اطاعت من نفعى به تو نمى رسيد و چيزى بر خدائى تو نمى افزود و از نافرمانى من چيزى از سلطنت و خدائى تو كم نمى شد.
سوم: اينكه من ملتزم به طاعت و معرفت شدم چرا مرا امر كردى به سجده آدم؟
چهارم: اين كه چرا مرا به واسطه سجده نكردن لعنت كردى؟ و حال آنكه سالها بندگى كردم و به محض اينكه گفتم: غير تو را سجده نمى كنم به من خشم كردى.
پنجم: اينكه چرا مرا در بهشت راه دادى كه آدم را فريب دهم و اغواء كنم.
ششم: اينكه عداوت مرا با آدم مى دانستى چرا مرا بر اولادش مسلط گردانيدى؟
هفتم: اينكه چرا تا قيامت مهلت دادى؟ اگر مرا هلاك كرده بودى همه راحت بودند، اين هفت بحث را كرد و يك جواب شنيد:
خطاب شد: اى شيطان، مرا حكيم مى دانى؟
شيطان گفت: بله.
خداوند فرمود: پس تمام اين بحث هاى تو بى جا است.
51: تو چه كردى و خدا با تو چه مى كند
در تفسير منهج الصادقين داستان لطيفى از ذوالنون مصرى نقل كرده است مى گويد:
روزى به دلم افتاد كنار رود نيل بروم. از خانه بيرون آمدم ناگاه ديدم عقربى به سرعت حركت مى كند. با خود گفتم: با اين سرعت حتما ماموريتى دارد، آن را دنبال كردم. به كنار رود نيل رسيد. تا كنار آب آمد قورباغه اى خودش را به ساحل رسانيد، پشتش را به ديواره آب زد، عقرب سوار قورباغه شد و به آن طرف نيل رفت. من گفتم: حتما سرى است. خودم را با قايق به آن طرف رودخانه رساندم. ديدم قورباغه خودش را به ديواره رودخانه چسبانيد و عقرب پياده شد و باز به سرعت حركت كرد تا رسيد به نزديك درختى كه زير آن جوانى مست افتاده و مار بزرگى هم روى سينه اش نشسته و سرش را نزديك دهان جوان مست مى آورد كه عقرب خودش را به گردن مار رسانيد و نيش خود را به او زد.سمى داشت كه مار سمى را از كار انداخت، آن وقت برگشت.
با پايم به جوان مست زدم، گفتم:
واى بر تو، برخيز ببين تو چه كردى و خدا با تو چه مى كند؟
جريان عقرب را گفتم و لاشه مار را نشانش دادم، جوان منقلب شد و روى پاى ذوالنون افتاد و توبه كرد.
52: همه آنها را مى آمرزم
سيد بحرانى نقل فرموده: پيامبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و على (عليه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله عليها) و امام حسن و امام حسين (عليه السلام)، شيعيان و دوستان را تا قيامت ياد كردند رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: من نصف اعمالم را به امتم واگذار كردم و على (عليه السلام) هم فرمود: من هم نصف اعمالم را به شيعيانم واگذار كردم و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين (عليه السلام) عليهم صلوات الله نيز همين را فرمودند:
جبرئيل نازل شد و عرض كرد: حق تعالى مى فرمايد: من از شما بيشتر ايشان را دوست دارم همه آنها را مى آمرزم
كه تنها راه اميد همين است وگرنه با اين ضعف در برابر مكر شيطان و با اين بى عملى به كجا ميرسيم.
سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان يك خوشه ببخشند كه ما تخم نكشتيم
53: 70 سال عبادت عابد چه شد
در اخبار رسيده نسبت به يكى از عابدهايى كه 70 سال روزها روزه و شبها براى افطارش دو دانه انار از درختى در نزديكيش استفاده مى كرد و در اين هفتاد سال سرگرم عبادت بود و خيلى هم به عمل خودش خوش بين بود، خيال مى كرد خيلى از خدا طلبكار است، لذا حساب اجرش را كردند معلوم شد در مقابل دو دانه انار كه خداوند بدون زحمتى برايش فراهم مى آورد، اعمالش برابر نيست. بلكه در روايت دارد وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: همه به فضل خدا به بهشت مى روند، عرض كردند: حتى شما؟ فرمود: بلى، حتى من.
اين فضل خداست كه بشر را از خاك بلند مى كند و به فوق افلاك مى رساند لذا به ما دستور رسيده كه از فضل خدا بخواهيد و در دعا مى گوئى: خدايا به فضلت با من معامله كن نه با عدلت، اگر پاى حساب عدل در كار بيايد انسان هيچ ندارد.
54: يك هفته وسط دريا بى هوش بود
محدث جزائرى در انوار نعمانيه مى فرمايد: در مسافرت دريايى در كشتى نشسته بودم كشتيبان برايم تعريف كرد كه در سفرى يك نفر از مسافرين كشتى براى قضاى حاجت به محل مخصوص كشتى رفت ((در كشتى هاى بادى محل مخصوصى در كنار كشتى براى اين منظور معين نموده اند))، ناگهان موج بزرگى به پايش زد و او را در دريا انداخت. مسافر بى چاره به زير آب فرو رفت و من به شاگردانم كه در شنا مهارت فوق العاده داشتند گفتم: زود خودتان را به او برسانيد و نجاتش دهيد.
پس از مدتى يكى از شاگردان او را برگرداند همه خوشحال شديم، رويش حوله اى انداختيم و به اصطلاح گرمش كرديم.پس از مدتى كه به حال آمد رويش را عقب زديم ديديم همسفر ما نيست بلكه شخص ديگرى است.
پرسيديم: تو كيستى؟
گفت: يك هفته قبل در ضمن سفر دريا، كشتى ما غرق شد و قطعه چوبى به دست آوردم و اين چند روز در دريا با آن چوب مى گذراندم تا حال كه از هوش رفتم و ديگر ندانستم چه شد.
معلوم گرديد كه آن مسافر اجل حتمى اش رسيده و اين يكى كه يك هفته پيش به دريا افتاده اجلش باقيمانده است و بايد نجات يابد و بايد دانست اجل حتمى و معلق هردو به تقدير خداوند تبارك و تعالى است.
55: 12هزار نفر كشته شدند
روزى حضرت سليمان (عليه السلام) با گروه عظيم و بى نظيرى سوار بساط و فرش مخصوص خود شد و آن عظمت و شوكت خود را كه خداوند آن همه قدرت ها را در تحت تسخير او قرار داده است مشاهده كرد، به خود باليد و به قدرت خود نظر كرده و گويا خود پسندى نمود.
در اين هنگام كمى آن مركب عظيم ((بساط)) كج شد و تعداد 12 هزار نفر از لشكريانش هلاك شدند، با چوب روى مركب ((بساط)) زد و گفت: اعتدال يا بساط عدالت پيشه كن! و از ظلم دور باش! اى بساط. بساط در جواب گفت:
در صورتى من از مرز عدالت خارج نمى شوم كه شما نيز به عدالت رفتار كنى.
سليمان دانست كه ((بساط)) از طرف خداوند، ماموريت دارد.
حضرت سليمان به سجده افتاد و از خداوند عذر خواست كه به خود باليده و افتخار به خويشتن نموده است.
56: خداوند مى فرمايد: پند او فريب است
شيطان به حضور حضرت موسى (عليه السلام) آمد و گفت: مى خواهى تو را هزار و سه پند بياموزم.
فرمود: آنچه كه مى دانى من بيشتر مى دانم، نيازى به پند تو ندارم.
جبرئيل امين، نازل شد و عرض كرد: يا موسى خداوند مى فرمايد:
هزار پند او فريب است اما سه پند او را بشنو.
حضرت موسى به شيطان فرمود:
سه پند از هزار و سه پندت را بگو.
شيطان گفت:
1 - چنانچه در خاطرت انجام دادن كار نيكى را گذراندى، زود شتاب كن وگرنه تو را پشيمان مى كنم.
2 - اگر با زن بيگانه و نامحرم نشستى، غافل از من مباش! كه تو را به زنا وادار مى كنم.
3 - چون غضب بر تو مستولى شد، جاى خود را عوض كن وگرنه فتنه به پا مى كنم.
اكنون كه تو را سه پند دادم تو هم از خدا بخواه تا مورد آمرزش و رحمتش قرار گيرم. موسى بن عمران خواسته وى را به عرض خداوند رسانيد، ندا رسيد يا موسى! شرط آمرزش شيطان اين است كه برود روى قبر آدم و او را سجده كند. حضرت موسى امر پروردگار را به وى فرمود.
شيطان گفت: يا موسى من موقع زنده بودن آدم وى را سجده نكردم، چگونه حالا حاضر مى شوم، خاك قبر او را سجده كنم!؟
57: ما پرندگان در آسمان تخم مى كنيم
در زمان حضرت سليمان (عليه السلام) خداوند هفتاد هزار نوع پرنده كه هر نوعى به شكل و رنگ مخصوص بودند، مانند ابر بالاى سر آن حضرت پديد آورد. حضرت سليمان از معاش و روزى آنها و از اينكه چگونه تخم مى كنند و چگونه بچه مى آورند از آنها سؤالاتى كرد.
آنها جواب دادند و گفتند: اى سليمان! بعضى از ما در هوا تخم مى كنيم و در هوا بچه مى آوريم، برخى از ما تخم خود را در بال هاى خود حفظ مى كنيم تا بچه بياوريم و گروهى از ما تخم را در منقار خود نگه مى داريم تا بچه آوريم و عده اى از ما نه تخم مى كنيم و نه بچه مى آوريم اما نسل ما تا ابد باقى است.
58: چگونه با اين غلام رفتار شد
غلامى را مى خواستند بفروشند، مشترى براى خردنش آماده بود. غلام با صداى بلند گفت: هركس مى خواهد مرا بخرد شرطى دارد و آن اين است كه هنگام پنج وقت نماز بايد آزاد باشم.نمازم بايد پشت سر پيغمبر خدا باشد، هركه مى خواهد مرا بخرد.
بالاخره يك مشترى پيدا شد و او را خريد به شرط اينكه پنج وقت ظهر و عصر و مغرب و عشا و صبح آزاد باشد برود در مسجدالنبى پشت سر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نمازش را بخواند و برگردد.از همان روز كه او را خريد پنج وقت اين غلام مرتب پشت سر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز مى خواند.
مدتى بدين منوال گذشت. چند روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) او را نديد. احوالش را پرسيد، گفتند: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)! بيمار شده است.
فرمود: مى خواهم به عيادتش بروم. با اينكه غلام در اجتماع آن روز كاملا بى ارزش بود، اما رسول خدا باطنش را مى ديد. ظاهرش غلام است، اما حقيقتش از دوستان خداست.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نزدش تشريف آوردند و كنارش نشست. از او دلجوئى فرمودند. بعد از سه روز احوالش را پرسيد، گفتند، يا رسول الله در حال جان دادن است. حضرت فرمودند: به بالينش برويم.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تشريف آوردند و آن غلام نيز از دنيا رفت. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) جنازه اش را به كسى نداد، خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بدن غلام را غسل دادند و كفنش كردند و بر او نماز خواندند و دفنش كردند. طورى با او رفتار كرد كه صداى خيلى از مهاجرى و انصار در آمد. سر و صدا كردند. به گوش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هم رسيد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كارهايى براى اين غلام مى كند كه براى ما نمى كند. اينقدر به اسلام خدمت كرديم، ما كه صف اول هستيم. اما براى يك غلام سياهى چه مى كند. اين آيه شريفه نازل شد و پيامبر بر ايشان تلاوت كردند.
يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر او انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقاكم (2)
ترجمه: ((اى مردم، ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و در تيره ها و قبيله ها قرار داديم، تا يكديگر را بشناسيد، ولى گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست.))
منبع : سایت مرکز اطلاع رسانی غدیر

116: هر چه خدا خواست همان مى شود
مرحوم صدر الحكماء شيرازى كه پزشك متدين و شريفى بود، در جوانى در جهرم طبابت مى كرد، روزى شخصى را كه زير بغلش را گرفته بودند از روستايى براى معالجه نزد وى آوردند، مى گويد: ديدم مرض او يكى دو تا نيست و غير قابل علاج است ، خلاصه مردنى است گفتم : دوائى به او نمى دهم ، همراهيان او از دست من ناراحت شدند، حتى به من زخم زبان زدند و گفتند: معلوم مى شود كه تو چيزى از طبابت نمى دانى .
من هم ناراحت شدم و از روى تمسخر گفتم : ببريد يونجه به او بدهيد، خواستم با اين حرف به آنها طعنه بزنم مدتى گذشت ، روزى ديدم همان مريض با پرستارش آمدند و يك گوسفند و مقدارى زيادى روغن و كشك آوردند و از من عذر خواهى نمودند و گفتند: شما كه چنين دوايى را مى دانستيد، چرا از اول نگفتيد، چون همان يونجه خوبش كرد.
بنابر اين همه چيز دست خداوند است ، گاهى آنچه سبب نيست خداوند سببيت به او مى دهد و گاهى هم سببيت را از سبب مى گيرد.
در سبب سازيش سرگردان شدم وز سبب سوزيش هم حيران شدم
حكايتى از آيت الله بهاء الدينى
ايشان مى فرمايد: شش ساعت از شب گذشته بود، چراغها خاموش و اهل خانه همه خوابيده بودند، ناگهان صداى كوبيدن در مرا از خواب بيدار كرد، در را گشودم ، ديدم زنى ايستاده است ، چون مرا ديد، گفت : حاج آقا چراغ بقالى روشن است ، در را بستم و به اتاق رفتم ، در ذهن خود مى گذراندم كه اين چه خبرى بود، آن هم در اين وقت شب ، چرا بعضى مزاحمت مى كنند!!
چشمها را روى هم گذاشتم كه بخوابم ، صداى خفيفى شنيدم ، دقت كردم ، حدس زدم حركت سوسك باشد چراغ را روشن كردم ، ديدم دو عقرب بزرگ و سياه نزديك بچه كوچكمان در حال راه رفتن هستند فورا آنها را از بين بردم ، چراغ را خاموش كردم ، ناگهان متوجه شدم آن زن ماءمور بيدار كردن ما و سبب نجات اين طفل معصوم بوده است .(30)
اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى نبرد رگى تا نخواهد خداى
117: هدف او خدا نبود
در روايات آمده كه شخصى از بنى اسرائيل بيشتر وقتها همراه حضرت موسى (عليه السلام) بود، و احكام فقه و مسائل تورات را از ايشان فرا مى گرفت و به ديگران مى رساند و تبليغ دين مى كرد.
مدتى گذشت و حضرت موسى او را نديد، روزى جبرئيل نزد موسى بود كه ناگاه ميمونى از پيش ايشان گذشت ، جبرئيل گفت : آيا او را شناختى ؟
حضرت فرمود: نه .
جبرئيل فرمود: اين همان شخص است كه احكام تورات را از تو ياد مى گرفت ، اين صورت ملكوتى و باطنى اوست در عالم آخرت .
حضرت موسى تعجب كرد و پرسيد: چرا به اين شكل در آمده ؟
جبرئيل گفت : چون كه هدف او از تعليم و تعلم احكام توارت اين بود كه مردم او را به عنوان فقيه و دانشمند به حساب آورند، هدف او خدا نبود و اخلاص نداشت ، به همين دليل شكل و قيافه او در عالم آخرت مانند ميمون خواهد بود.(31)
118: مناجات امام حسين عليه السلام با خدا
انس پسر مالك مى گويد: در سفر حج همراه امام حسين (عليه السلام) بودم ، كنار قبر رفتم ، نمازش در آنجا به طول كشيد، من خود را مخفيانه به نزديك رساندم ، شنيدم اين اشعار را مى خواندند:
يا رب يا رب انت مولاه فارحم عبيدا اليك ملجاه
طوبى لمن كان خادما ارقا يكشوا الى ذى الجلال بلوه
و ما به عله و لا سقم اكثر من حبه لمولاه
اذا اشتكى بثه و غصبته اجابه الله ثم لباه
اذا ابتلا بالظلام مبتها اكرمه الله ثم ادناه
اى پروردگار و خدايى كه تو مولا و سرورش هستى ، بندگانى را كه به سوى تو پناه آورده اند، مشمول رحمت قرار بده .
خوشا بحال كسى كه خادم و شب زنده دار و اشك ريز در خانه تو است و گرفتاريش را به سوى تو آورده و از تو رفع آن را مى خواهد آن كس كه در عين گرفتاريها، قبلش سرشار از محبت است .
وقتى رفع گرفتارى و اندوهش را از تو مى خواهد، خواسته اش را اجابت مى كنى و پاسخ مى دهى .
و وقتى كه گرفتار ستم ستمگران شد و با تضرع روى به سوى تو آورد، او گرامى داشته و مقرب پيشگاهت مى نمائى .(32)
119: خداوند متعال با تو چه كرد
محدث مشهور، سيد نعمت الله جزايرى مى نويسد:
مرد مستمندى از دنيا رفت و از صبح كه جنازه او را برداشته تا هنگام غروب از او فارغ نشدند، زيرا جمعيت زيادى براى تشيع جنازه او آمده بودند ولى بعدها او را در خواب ديدند و از سوال كردند: خداوند متعال با تو چه كرد؟
گفت : خداوند مرا آمرزيد و لطف زيادى در حق من روا داشت ولى رسيدگى به حساب بندگان خيلى دقيق بود به طورى كه روزى بر در دكان يكى از دوستانم نشسته بودم و روزه دار دندان خود دو نيمه كردم ، در اين هنگام به يادم آمد كه گندم من نيست آن دانه گندم نصف شده را روى گندمهاى او انداختم و رفتم ، براى همين خداوند از ثواب و حسنات من به اندازه نقص قيمت گندمى كه شكسته بودم كم كرد.(33)
120: خدا اينها را مى داند
هارون الرشيد به بهلول گفت : مى خواهم كه روزى تو را مقرر كنم ، تا فكرت آسوده باشد.
بهول گفت : مانعى ندارد ولى سه عيب داد.
اول : نمى دانى به چه چيزى محتاجم ، تا مهيا كنى .
دوم : نمى دانى چه وقت مى خواهم .
سوم : نمى دانى چه قدر مى خواهم ولى خداوند اينها را مى داند، با اين تفاوت كه اگر خطائى از من سر بزند تو حقوقم را قطع خواهى كرد، ولى خداوند هرگز روزى بندگانش را قطع نخواهد كرد.(34)
121: اى موسى به خدا بگو روزى تو را نمى خواهم و...
آورده اند كه كافرى در بنى اسرائيل بود كه مدت ششصد سال در حال كفر و بى دينى گذارنيده بود، روزى حضرت موسى (عليه السلام) به كوه طور به جهت مناجات با رب غفور مى رفت ، اين كافر او را ملاقات نمود و به سوى گفت : اى موسى اراده كجا دارى ؟
حضرت موسى فرمودند: اراده مناجات با خداى سبحان را دارم .
آن كافر عرض كرد: كه مرا به خداى تو پيغامى است اين پيغام را به خداى خودت بازگو كن .
حضرت قبول نمود و عرض كرد: يا موسى به خداى خودت بگو كه از خدائى تو ننگ و عار دارم و اگر تو روزى دهنده من هستى من را احتياج به روزى تو نيست .
حضرت موسى (عليه السلام) از گفته او پريشان و متغير الحال شده و به جانب كوه طور روانه شد، بعد از فراغ از مناجات با قاضى الحاجات حضرت موسى خجالت كشيد كه آن نوع كلمات را كه آن كافر گفته بود به خداوند عرض كند.
از جناب حق تعالى خطاب رسيد: اى موسى چرا پيغام بنده مرا نرسانيدى آن بنده اى كه با ما بيگانگى مى نمايد و از خدائى ما اعراض كرده .
موسى (عليه السلام) عرض كرد: خداوندا خودت بهتر ميدانى كه وى چه گفت .
خطاب رسيد: اى موسى به او بگو اگر تو از خدائى ما ننگ و عار دارى ما از اينكه تو ما هستى ننگ و عار نداريم و اگر تو روزى ما نمى خواهى من بى خواست تو روزى تو را به تو مى رسانم .
حضرت موسى از كوه طور برگشت و پيغام خداوند را به آن كافر عاصى رسانيد چون آن مرد پيغام خداوند عالم را شنيد، ساعتى سر خود را پائين انداخت و در فكر فرو رفت ، پس سر خود را بلند نمود و گفت :
اى موسى بزرگ پادشاهى است كريم بنده نوازى ، اى دريغا كه من عمرم را ضايع كردم و به بطالت و تبه كارى گذارنيدم ، اى موسى دين اسلام و راه حق را به من عرضه كن ، حضرت موسى (عليه السلام) اسلام را عرضه داشت و آن كافر كلمه توحيد و شهادت بر زبان جارى كرد و بعد از آن به سجده رفت در همان حالت جان به جان آفرين تسليم نمود و روح او را به اعلا عليين بردند.
وقتى كه يك سجده براى خدا گناه ششصد ساله مرد كافر آمرزيده شود هيچ جاى تعجب نيست كه خداوند با سجده پنجاه يا شصت ساله ما گناهان ما را بيامرزد و آمرزيده از دنيا رويم .(35)
122: مى ترسم لذت آب ، مرا از لذت ذكر باز دارد
روايت شده موسى (عليه السلام) عرض كرد: خداوندا مى خواهم آن مخلوق تو را كه خودش را براى ذكر تو خالص و ممحض در طاعت تو كرده است را ببينم .
خطاب رسيد موسى كنار فلان دريا برو تا آنكه را كه مى خواهى به تو بنمايانم .
حضرت موسى (عليه السلام) بيرون رفت تا به كنار آن دريا رسيد، درختى در كنار دريا ديد كه مرغى بر شاخه اى از آن درخت نشسته در حالى كه آن شاخه به طرف دريا ميل نموده و كج شده و آن مرغ مشغول به ذكر خدا است ، پس آن حضرت از آن مرغ حالاتش را سوال كرد.
آن مرغ عرض كرد: اى موسى از وقتى كه خداوند مرا آفريده من روى اين شاخه مشغول عبادت او هستم و ذكر او مى نمايم و قوت و غذاى من لذت ذكر خداوند است .
حضرت موسى از او سوال نمود: آيا از آنچه در دنيا يافت مى شود چيزى را آرزو دارى .
مرغ گفت : نه ، ولى در قلب خود يك آرزو دارم .
حضرت موسى (عليه السلام) فرمود: آن آرزو چيست .
مرغ گفت آن اين است كه يك قطره از آب اين دريا را بياشامم حضرت موسى تعجب نمود و گفت : اى مرغ ، ميان منقار تو و آب اين دريا كه چندان فاصله اى نيست چرا منقار خود را به آب نمى رسانى مرغ عرض كرد، مى ترسم لذت آن آب مرا از لذت ذكر پروردگارم باز دارد و مرا از ذكر او در اين لحظه كه آب بياشامم باز دارد.
پس موسى از روى تعجب دو دست خود را بر سر زد.(36)
123: در همه حال خداوند را خداوند خود دانى
بزرگى را پرسيدند، بندگى چيست ؟
گفت : بندگى آن است كه خداوند را در همه حال خداوند خود دانى و خود را به همه حال و به همه وجود بنده خوانى و بر بساط عبوديت هيچ كس بهتر از عيسى (عليه السلام) قدم نگذاشت ، چون گفت : من بنده خدايم اى برادر بنده بودن چيزى است و بندگى كردن چيز ديگر.
اگر بنده بودن و بندگى كردن يكى بود هرگز ابليس را رو سياه نمى كردند و به خنجر ((لعنت)) مجروح نكرده بودند.(37)
مى كند زلفت منادى بر در دلهاى كه من گوهر خورشيد در دامان شب گم كرده ام
گوهر يكتاى بحر دودمان دانشم ليكن از ننگ سرافرازى ، لقب گم كرده ام
اى بهائى تا كه گشتم ساكن صحراى عشق در ره طاعت ، سر راه طلب گم كرده ام (38)
124: آن زن همنشين حضرت داود است
امام صادق (عليه السلام) فرمودند: خداوند به حضرت داود (عليه السلام) وحى كرد:
برو به فلان زن دختر ((اوس)) كه نامش خلاوه است مژده بهشت بده و او را آگاه كن كه تو در بهشت همنشين او هستى .
حضرت داود (عليه السلام) به خانه آن زن رفت و در خانه را زد.
زن از خانه بيرون آمد تا حضرت را ديد گفت :
آيا در مورد من وحى رسيده است كه به خانه من آمده اى ؟
حضرت داود (عليه السلام) فرمود: آرى .
زن گفت : آن چيست ؟
حضرت داود فرمود: آن وحى الهى است در فضيلت تو.
زن گفت : او من نيستم ، شايد زنى همنام من باشد، چون من لياقت آن را ندارم .
حضرت داود فرمود: آن زن تو هستى .
زن گفت : به خدا كارى كه مرا به چنين موفقيت رسانده باشد از خود نمى بينم .
حضرت داود (عليه السلام) به او فرمودند: اندكى از زندگى خود را برايم بگو.
زن گفت : هر درد و زيان و رنجى به من مى رسد صبر مى كنم و صبر كردم حتى از خدا نخواستم آن را برطرف سازد و براى صبرم پاداش نخواستم و همواره شكر خدا را نمودم .
حضرت فرمودند: به او گفتم به همين خاطر به چنين مقامى رسيدى .(39)
125: تا تو مى دانى كه من خداوند...
در بنى اسرائيل مردى بود كه بسيار گناه كرده و بسيار تو به نموده بود.
روزى در انديشه شد كه از بس جفا و خطا و معصيت كرده بود، دلش از خودش گرفته بود، برخواست و از دلتنگى به صحرا رفت و گفت : بار خدايا! از بس جفا و بى حرمتى كردم دلم گرفت و جانم به گلويم رسيد و شرم دارم كه توبه كنم ، تا كى از اين جفاهاى من ؟...
ندا رسيد كه : اى بنده من ! اگر هزار چنين كنى ، تا تو مى دانى كه من خداوند آمرزگارم و بر گناه آمرزيدن توانايم ، مرا شرم كرم باز مى دارد كه تو عقوبت كنم .
اى جان برادر! كمى فكر كن كه آيا سزاوار است كه چنين خدايى را معصيت كرد.
و آيا توفيق توبه پيدا خواهم كرد.
اگر توبه كردم آيا توبه ام پذيرفته است .
آيا اگر گناه كنم و توبه نمايم بهتر است يا گناه نكنم و دوست خدا باشم .
به قول معصوم (عليه السلام) آيا مى شود ادعاى دوستى خدا كرد و معصيت او نمود.(40)
126: مناظره امام هشتم عليه السلام با منكر خدا
يكى از منكران وجود خدا، نزد حضرت رضا (عليه السلام) آمد، گروهى در محضر آن حضرت بودند.
امام (عليه السلام) به او فرمودند: اگر حق با شما باشد، ولى چنين نيست ، در اين صورت ما و شما برابريم و نماز و روزه و زكات و ايمان ما به ما زيان نخواهد رسانيد و اگر حق با ما باشد - چنانكه همين است - در اين صورت ما رستگاريم و شما زيانكار و در هلاكت خواهيد بود.
منكر خدا گفت : به من بفهمان كه خدا چگونه است ؟ و در كجاست ؟
امام (عليه السلام) فرمودند: واى بر تو، اين راهى كه مى روى غلط است ، خدا چگونگى را چگونه كرد، بدون آنكه را به چگونگى ، توصيف شود و او مكان را مكان كرد بى آنكه خود داراى مكان باشد، بنابراين ذات پاك خدا با چگونگى و مكان شناخته نمى شود و با هيچ يك از نيروى حس ، درك نمى شود و به هيچ تشبيه نمى گردد.
منكر خدا: دگر خدا را با هيچ يك از نيروهاى حس ، درك نمى شود بنابراين او چيزى نيست .
امام (عليه السلام) فرمودند: واى بر تو، اينكه نيروهاى حس تو از درك او عاجز هستند، او را انكار كردى ، ولى ما در عين آنكه نيروهاى حس ما از درك ذات پاك او عاجز است ، به او ايمان داريم و يقين داريم كه او پروردگار ما است و به هيچ چيزى شباهت ندارد.
منكر خدا گفت : به من بگو خدا از جه زمانى بوده است ؟
امام (عليه السلام) فرمودند: به من خبر بده كه خدا از چه زمانى نبوده است ، تا من به تو خبر دهم كه در چه زمانى بوده است .
منكر خدا گفت : دليل بر وجود خدا چيست ؟
امام (عليه السلام) فرمودند: من وقتى كه به پيكر خودم مى نگرم ، نمى توانم در طول و عرض آن چيزى بكاهم يا بيفزايم ، زيانها و بدى هايش را از آن دور سازم و سودش را به آن برسانم ، از همين موضوع يقين كردم كه اين ساختمان داراى سازنده است ، از اينرو به وجود صانع ((سازنده)) اعتراف كردم ، به علاوه گردش سيارات و پيدايش ابرها، وزيدن بادها و سير خورشيد و ماه و ستارگان و نشانه هاى شگفت انگيز و آشكار را ديگر را كه ديدم ، دريافتم كه اين گردنده ها، گرداننده دارد و اين موجودات داراى سازنده و پردازنده مى باشند.(41)
127: با اين ذكر گوهر پيدا شد
جوانى بود كه هميشه مى گفت :
يا قديم الاحسان اءحسن الى باحسانك القديم
از او سبب آن را پرسيدن ، گفت :
من قبل از اين مدت لباس زنانگى مى پوشيدم و با زنها در مجالس عروسى شركت مى كردم تا اينكه در مجلس عروسى امير و پادشاهى حاضر بودم وقتى كه مجلس تمام شد، نگهبان صدا زد در مجلس را ببنديد، چونكه گوهر گرانبهائى گم شده و بايد اهل مجلس را تفتيش و وارسى كنيم من از شنيدن اين واقعه به حالتى گرفتار شدم كه از بيان آن عاجزم .
نگهبانان شروع كردند به تفتيش حاضرين ، ناگهان به من الهام شد كه بگويم :
يا قديم الاحسان احسن الى باحسانك القديم
اى خدائى كه از ديرباز احسان مى كردى به احسان قديمت به من احسان كن .
اين ذكر را چند دفعه گفتم عهد كردم كه اين عمل زشت را ترك كنم كمى مانده بود كه نوبت من برسد.
نگهبان صدا زد كه گوهر پيدا شد، در اين هنگام بى اندازه خوشحال شدم ، براى همين است كه هميشه اين ذكر را مى گويم .(42)
128: زير ناودان طلا گفت
ساده لوحى با رفقاى خود به مكه معظمه مشرف شد، بعد از فراغ از اعمال حج و بيرون آمدن از مكه ، همراهان به او گفتند: برات آزادى از آتش جهنم گرفته اى يا نه ؟
آن ساده لوح گفت : مگر شما گرفته ايد؟ همگى با يك كلمه واحده گفتند: بلى .
سپس آن مرد، مراجعت به مكه نموده و در زير ناودان طلا رفت و عرض كرد:
خدايا برات آزادى مرا عنايت فرما!
بعد از اين جمله نوشته اى به زير افتاد كه با خط خوانا نوشته بود:
فالان رق من النار
يعنى فلانى از آتش جهنم رها شد.(43)
129: شما دورغش را بپذيريد و در بهشت جاى دهيد
امام صادق (عليه السلام) فرمودند:
چون روز قيامت شود، بنده اى را مى آورند و فرمان مى شود كه او را به سوى آتش ببرند.
بنده بر مى گردد و به پشت خود مى نگرد.
خداوند جليل مى فرمايد: او را باز گردانيد، چون او را مى آورند به او مى فرمايد: بنده من چرا به پشت سر نگاه مى كردى ؟
بنده مى گويد: پروردگار! من چنين گمان بد به تو نداشتم .
خداوند مى فرمايد: گمانت به من چگونه بود؟
بنده مى گويد: پروردگارا! گمانم به تو اين بود كه مرا بيامرزى و به رحمت خودت در بهشت سكونت دهى .
امام صادق (عليه السلام) فرمودند:
خداوند بزرگ مى فرمايد: اى فرشتگان من ! به عزت و جلالم و به نعمتها و بلاهايم سوگند كه اين بنده هرگز لحظه اى به من گمان نيك نبرد و اگر لحظه اى گمان خوب به من داشت ، او را به آتش نمى هراساندم شما دروغش را بپذيريد و او را در بهشت جاى دهيد.(44)
130: عظمت هاى خدا در آسمانها
بسيار ضرورى است كه انسان تمام وقت عزيز خود را صرف امور جزئى زندگى مادى و رسيدن به خواسته هاى حيوانى و شهوانى خود نكند بلكه اقلا مقدارى از وقت خود را صرف انديشه در امور كلى نمايد و بدين وسيله خود را بزرگ و داراى سعه وجودى سازد شايد به مقام انسانيت برسد، مثلا ساعتى را صرف انديشه در عظمت جهان هستى نمايد تا حدى عظمت خداى جهان آفرين را بشناسد.
نظرى به آفتاب نمايد كه حدودا يك ميليون و سيصد و چهار هزار برابر كره زمين است و فاصله اش از زمين نود ميليون ميل است و داراى 9 سياره است كه يكى از آنها زمين ما است و هر سياره اى يك يا چند ماه به حساب ما دور آفتاب در حركت است ، در حاليكه اين منظومه شمسى جزئى است از كهكشانى كه در آن بيش از يكصد هزار ميليون سياره است كه بعضى از آنها چند ميليون از آفتاب بزرگتر است و گفته اند قطر اين كهكشان دويست و بيست هزار سال نورى است و جز اين كهكشان ميليونها كهكشان است كه فاصله نزديكترين آنها به ما هشتصد و پنجاه هزار سال نورى است منظور از سال نورى : سال دوازده ماه هر ماه سى روز و هر روز بيست و چهار ساعت و هر ساعتى شصت دقيقه و هر دقيقه شصت ثانيه است و نور در هر ثانيه اى سيصد هزار كيلومتر حركت مى كند پس 000/000/200/331/9=000/12*30*24*60*60*300
و نيز گفته اند دورترين سيارات چهارده ميليارد سال نورى از ما دور است و طنطاوى مصرى در تفسير سوره و النجم گويد عدد ستارگان در اين جو بى نهايت حدود 2 به علاوه 26 صفر حدس زده .
يا من فى المساء عضمته (45
131: انسان به ماوراء ماده و عالم ارواح بى خبر است
يكى از محققين مثال جالبى مى زند، مى گويد: مورچه از پاى چوب تلگراف كه رد مى شود پيش خود جمسى بيش نمى بيند، آيا مى فهمد اين چوب را انسان دانائى نصب كرده و روى آن سيمائى نصب شده كه ارتباط بين دو شهر يا شهرهاى متعدد را برقرار مى كند، بسيارى از احتياجات اجتماعى و سياسى و اقتصادى يك اجتماع را عهده دار است از آثار اين چوب و اين سيم بى اطلاع است و فقط ظاهرى را درك مى كند.
انسان نيز چنين است ، نسبت به ماوراء ماده و عالم ارواح بى خبر است ، (ارتباطى كه ميان ارواح است رزق ارواح چيست و چگونه است)، ارتباطى كه ميان ارواح است رزق ارواح چيست و چگونه است ، حياتشان چگونه است ، حياتش چگونه است ؟ ملكوت را بى خبر است تنها صورت را مى بيند و به حكم عقل .
عدم الوجدان لا يدل على عدم الوجود
نيافتن نبودن نيست ، عاقل چيزى را كه ندانسته منكر نمى شود تسبيح حقيقى و تكوينى اشياء مربوط به عالم ملكوت است و گوش ما ملكى است مربوط به صداها نيست كه با برخورد به هوا گردش ما مى رسد.(46)
132: دانيال مى داند قدرت شير خداست
آنچه در اين عالم ظهور پيدا كرده همه از علم و قدرت خداست ، پس بايد از صاحب قدرت داشته باشيم كه خدا است لذا از هيچ كس جز خدا نمى ترسد به هيچ چيز و هيچ كس جز خدا نيز اميدوار نيست ، قوى ترين افراد مشهودش شده تا وقتى كه خداوند نخواهد نمى تواند كارى كند، تا جائيكه اگر تمام قدرتهاى شخصى با هم شوند و بخواهند به او صدمه اى بزنند از آنان ترسى ندارد در حيوه القلوب نوشته وقتى بخت النصر خواست دانيال پيغمبر را به سخت ترين شكنجه ها از بين ببرد دستور داد در چاه عميقى كه شير ماده اى را قرار دادند آنگاه دانيال را در آن چاه افكندند، اگر بشر عادى بود همان لحظه از ترس مى مرد اما دانيال مى داند قدرتى كه شير دارد هم از خداست ، اگر اذن خدا باشد او را مى درد و گرنه كارى به او ندارد.
چنين نقل شده كه شير از خاك مى خورد و دانيال نيز از شير پستانش استفاده مى نمود تا نميرد، خداوند به پيغمبرى در آن زمان وحى فرستاد كه براى دانيال خوراك ببر، وقتى به او خوراك رسيد دانيال گفت : الحمد لله الذى لا ينسى من ذكره .
سپاس خدائى را كه فراموش نمى فرمايد هر كس كه به ياد او باشد.(47)
133: بهشت منهاى خدا زندان و جهنم است
هر گاه انسان خود را نشناخت و ندانست گمشده او چيست ، مانند كرم ابريشم در انى دنيا به دور خودش مى تند، در حالى كه انسان امكان دستيابى به مقام بس والائى را دارا است ، سير انسان حد يقف ندارد حد يقفش عندالله است به آنجا هم كه نائل شد باز سيرش ادامه دارد باز از افاضات ربوبى بهره مى برد.
در روايات آمده است كه ؛ روز قيامت بعضى از بندگان به بهشت مى روند و بهشت آنها عندالله است .
همسر فرعون وقتى به دستور آن ظالم ميخ كوب شد الله ، الله مى گفت و با خدايش مناجات پر معنائى داشت .
كه قرآن كريم از همسفر فرعون نقل مى كند كه مى گفت :
رب لى عندك بيتا فى الجنه و نجنى من فرعون و علمه و نجنى من القوم الظالمين .(48)
پروردگارا! در بهشت نزد خودت خانه اى را برايم بنا كن و مرا از دست فرعون و علمش نجات بخش مرا از گروه ستمكاران رهايى ده !
زبان حال همسر فرعون گويا چنين است ، خدايا زندگى دربار فرعون و دستگاه او برايم به منزله زندان است ، اينكه من زن فرعون ، زن پادشاه مصر هستم برايم ناخوشايند است ، خدايا دلم مى خواهد مرا در بهشت جاى دهى اما نه بهشتى دور از تو بلكه بهشتى نزد تو اگر جايگاه من نزد نباشد بهشت را هم نمى خواهم ، آنجا نيز برايم زندان است .
بهشت منهاى خدا براى عباد الله مانند زندان و جهنم است .
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند، در شب معراج ، من مكان و مقام كسانى را كه به بهشت مى روند را ديدم ، قصرهائى را ديدم كه از دانه هاى مرواريد و مرجان ساخته شده بود، قصرهايى بزرگتر از دنيا.
خطاب شد اى رسول خدا! اين قصرها از آن بندگانى است كه من را شناختند.
اى رسول ! من روزى هفتاد مرتبه به اين بندگان خود نظر مى كنم و در هر نظر به آنان اضافه مى كنم و بعد به آنها مى گويم :
اى بندگان من ! بگذاريد ساير بهشتى ها در نعمت هاى خود متنعم باشند و نعمت شما سخن گفتن من با شما و سخن گفتن شما با من باشد.
زن فرعون دانست كه نزد خدا چيست ، خود را شناخت لذا به كم قانع نشد، به بهشت بسنده نكرده ، بهشت براى انسان بسيار كم است ، بهشت چيست ؟! به چه قانع مى شويد؟ بيابيد محبوب را، بيابيد هدف را.(49)
134: خداوند فرمود: اى موسى من مريض شدم
خداوند به حضرت موسى (عليه السلام) خطاب كرد:
اى موسى من مريض شدم ، چرا به عيادت من نيامدى ؟!
حضرت موسى (عليه السلام) عرض كرد:
پروردگارا مگر تو هم مريض مى شوى ؟!
خطاب رسيد: آرى ، فلان بنده من ، دوست من ، در فلان جا مريض شده است به عيادتش نرفته اى ! به عيادت من نيامده اى .
سفارش ديگر خدا به موسى (عليه السلام)
خداوند به موسى (عليه السلام) فرمود: سفارش مرا در چهار چيز به خاطر بسپار:
1- تا نديدى گناهانت آمرزيده است ، به عيوب ديگران مپرداز.
2- تا نديدى گنجهاى من ته كشيده ، غم روزى مخور.
3- تا نديدى ملك و سلطنت من زوال يا به غير من اميدوار مباش .
4- تا نديدى شيطان مرده است ، از مكر او ايمن مباش .
حضرت موسى (عليه السلام) به خداوند عرض كرد: خدايا تو را كجا بيايم ؟
وحى آمد كه مرا در نزد دل شكستگان پيدا كن .(50)
135: روح او را براى من بياور
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: چون پروردگار تبارك و تعالى از بنده خود راضى باشد به فرشته مرگ مى گويد: اى ملك الموت از نزد من به سوى فلان كس برو و روح او را براى من بياور، زيرا اعمال شايسته اى كه بجا آورده كافى است ، من او را امتحان نموده ام و در منزلگاه خوبى كه مورد محبت من بوده است او را يافته ام .
ملك الموت از بارگاه جلال الهى با پانصد فرشته نازل مى شود كه با آنها شاخه هاى گل و دسته هاى ريشه دار گل زعفران است .
هر يك از آن فرشتگان او را بشارت مى دهند به بشارتى غير از آنچه فرشته ديگر بشارت بدان داده است .
در آن هنگام ، فرشتگان همه شاخه هاى گل و شاخه هاى زعفران را در دست مى گيرند و براى خروج روح او به دو صف و طولانى مى بندند.
چون ابليس كه رئيس شياطين است چمش به اين منظره مى افتد دو دست خود را به روى سرش گذارده فرياد مى كشد.
پيروان او كه او را در چنين حالى مى بينند مى گويند: اى بزرگ ما چه حادثه اى روى داده است كه چنين برافروخته شدى ؟
او مى گويد: مگر شما نمى بينيد كه اين بنده خدا چه اندازه مورد كرامت و احترام واقع شده است ؟ كجا بوديد، شما از اغواى او؟
آنها مى گويند: ما كوشش خود را درباره او نموديم ولى چون از ما اطاعت نكرد، موثر واقع نشد.
البته پانصد فرشته در اين روايت به اندازه سعه و قابليت شخص مومن است و اگر احيانا درجات او در نزد خداوند تبارك و تعالى بسيار عالى باشد چه بسا هزار فرشته يا ده هزار و يا هفتاد هزار فرشته بفرستد.(51)
136: حضرت نوح مى فرمايد: خداوند از من سوال نمود
يوسف بن ابى سعيد گفت : من روزى خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بودم و حضرت به من گفتند: چون روز قيامت برپا گردد و خداوند تبارك و تعالى خلائق را در آن روز گرد آورد اولين كسى كه او را بخوانند، نوح (عليه السلام) است ، پس به او گفته مى شود، آيا تبليغ نمودى ؟!
حضرت نوح مى فرمايد: آرى .
به او گفته مى شود شاهد بر گفتارت كيست !
حضرت نوح مى فرمايد: محمد ابن عبد الله (صلى الله عليه و آله و سلم) پس حضرت نوح (عليه السلام) از مكان خود بر مى خيزد و مى آيد و از مردم سبقت مى گيرد، تا نزد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى آيد و او بر روى تلى از مشك قرار دارد و با على (عليه السلام) مى باشد.
نوح (عليه السلام) به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گويد: اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) خداوند تبارك و تعالى از من سوال نموده است ، كه آيا تبليغ كرده اى ؟! گفتم : آرى گفت گواه تو كيست ؟ گفتم : محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پس محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گويد: اى جعفر برويد و شهادت دهيد كه او تبليغ خود را كرده است .
پس حضرت صادق (عليه السلام) فرمودند: جعفر و حمزه (عليه السلام) دو نفر گواهى هستند كه براى تبليغ پيامبر گواهى مى دهند.
پس من عرض كردم : فدايت شوم ! پس على (عليه السلام) در آن موقع كجاست ؟ حضرت فرمودند منزله و در جه على (عليه السلام) از اين بالاتر است .(52)
137: پدرم گفت : به ياد خدا باش خدابه تو كمك مى كند
دكتر نصير زاده پزشك چشم مى گويد: خانواده اى به مطب من آمدند كه دو فرزندشان نابينا بود، من خواستم آنها را عمل كنم ، همكاران گفتند: عمل نكن ، نتيجه نمى گيرى و آبرويت مى رود.
دكتر مى گويد: نمى دانستم چه كنم ؟ يك شب پدرم كه پزشك خوب و وارسته اى بود، در خواب ديدم كه لباس نو پوشيده بود و چهره بشاشى داشت به من گفت :
آن دو بچه را عمل كن ، مطمئن باش موفق مى شوى به ياد خدا باش خدا به تو كمك مى كند، با نام خدا عمل كردم و هر دو بينائى خود را به دست آوردند.(53)
139: خداى تعالى مى فرمايد...
از علامه طباطبائى نقل شده : در نجف هزينه زندگيم تاءخير افتاد به اين فكر افتادم كه تا كى مى توان صبر كرد؟ به محض افتاد به اين فكر افتادم كه تا كى مى توان صبر كرد؟ به محض اين فكر درب خانه كوفته شد، مردى داخل شد و گفت : من شاه حسين ولى هستم خداى تعالى مى فرمايد: در اين هيجده سال چه وقت تو را گرسنه گذاشته ام كه مطالعه خود را رها و به فكر روزى افتاده اى ؟
بر حسب عادت در نجف بعد از نماز شب و صبح به وادى السلام نجف مى رفتم در تبريز هم به قبرستان تبريز رفتم ، سنگ قبرى را خواندم ، نوشته بود، زبده العرقاء جناب شاه حسين ولى ، معلوم شد اين همان است كه در نجف از طرف خداى تعالى برايم پيام آورده بود، تاريخ فوتش را خواندم ، ديدم سيصد سال قبل از آمدنش به درب خانه من از دنيا رفته بود.(54)
139: خداى مى خواهد از من دستگيرى كند
در كتاب پيام سوره حمد آمده :
مردى لا ابالى و مى گسار شبى به خانه اى رفت ، صاحبخانه گفت : دخترى زيبا دارم ، حاضرم به عقد تو در آورم شايد از فقر نجات پيدا كنم ، دختر را حاضر ساخت .
گفتم مگر فاميل ندارد با او ازدواج كند؟
گفت : پسر عمويش خواستگار است ولى فقير است ، من از خود گذشتم و فرداى آن روز براى اين دو جوان تنگدست خانه اى خريدم و عروسى راه انداختم و پس از مراسم طبق عادت به ميخانه رفتم .
ولى ديدم علاقه اى به مى گسارى ندارم ، در شگفت شدم ، ناگهان به ذهنم رسيد، آن دو جوان را به زندگى رسانده ام ، خدا مى خواهد از من دستگيرى كند، حالت گريه و تضرع به من دست داد از مى فروشى بيرون آمدم و به كوهها اطراف رفته و تا به صبح از خداى خود توفيق ترك گناه خواستم و صبح به خانه يكى از علما دينى رفتم و راهنماى لازم را گرفته و اينك عازم سفر حج و زيارت خانه خدا هستم .(55)
140: آيا در راه ما پولى به نيازمندى دادى
چون روز قيامت مى شود بر پل صراط و ترازو گاه نامه اى از سوى حق مى رسد خطاب به بنده خود مى كند:
اى بنده من تو را رايگان آفريدم و صورت زيبا دادم ، قد و بالات بركشيدم ، كودك بودى و راه به پستان مادرى نبردى من نشانت دادم از ميان خون ، شير براى غذاى تو بيرون آوردم ، مادر و پدر تو را مهربان كردم ، ايشان را به پرورش تو واداشتم و از آب و باد و آتش نگهت داشتم ، از كودكى به جوانى و از جوانى به پيروى رسانيدم ، تو را به فهم و فرهنگ آراستم و به دانش و هنر بپيراستم ، من كه با تو اين همه نيكوئيها كردم تو براى ما چه كردى ؟
چه نگاهها كه نكردى ، چه نيكيها كه نياوردى ، آيا هرگز در راه ما پولى به نيازمندى دادى ؟ يا سگى تشنه را از بهر ما آب دادى ؟ بنده من كردى آنچه كردى و مرا شرم آيد كه با تو آن كنم كه سزاى آنى !
من با تو آن كنم كه من سزاوار و شايسته آنم .
من تو را آمرزيدم تا بدانى كه من منم و تو توئى ؟(56)
141: خدايا آرزو را از او بگير
حضرت مسيح (عليه السلام) در عبورش به پيرمرد قد خميده اى رسيد، مشغول شخم كردن بود با زحمت بيل به دست گرفته ، زمين را مى كند.
حضرت به حالش رقت كرد با اين سن بايد بازنشسته باشد، گوشه اى استراحت كند، بچه ها با بستگانش زندگيش را تاءمين كنند با اين مشقت كار مى كند، بچه ها و بستگانش زندگيش را تاءمين كنند با اين مشقت كار مى كند، دست به دعا برداشت عرض كرد، خدايا آرزو را از او بگير.
فورا پيرمرد بيل را انداخت گوشه اى دراز كشيد، آب هم جارى شد و كسى نبود آنرا تنظيم كند، خلاصه حضرت مسيح (عليه السلام) مشاهده كرد وضع زراعت با اين ترتيب خراب مى گردد، عرض كرد خدايا مثل اينكه خواست خود به مصلحت نزديكتر بود، هر طور كه خودت صلاح مى دانستى بفرما.
ناگهان پيرمرد برخواست بيل را به دست گرفت ، آب را تنظيم كرد و خلاصه مشغول فعاليت شد.
حضرت مسيح (عليه السلام) جلو رفت و پرسيد، من دو كار مختلف از تو مشاهده كردم ، سرگرم كار بودى ، بيل را انداختى ، گوشه اى استراحت كردى ناگهان برخواستى و مشغول فعاليت شدى ؟!
پيرمرد گفت : فكر مردنم افتادم من كه معلوم نيست امروز بميرم يا فردا چرا اينطور جان بكنم لذا كنار كشيدم ، بعد در اين فكر رفتم كه زنده زندگى مى خواهد شايد به اين زوديها نميرم .
142: هر روز خدا در كارى است يعنى چه
پادشاهى به وزيرش گفت : اين آيه قرآن كه مى فرمايد كل يوم هو فى شاءن (57) هر روز خدا در كارى است ، اين كار خدا چيست ؟
وزير گفت : يك روز به من مهلت بده تا فكر كنم و پاسخ شما را بيابم .
وزير، غلام تيز هوش و دانائى داشت ، وقتى غلام ، وزير را افسرده و نگران ديد، پرسيد: چرا امروز چنين در انديشه و غصه فرو رفته اى ؟
وزير گفت : از تو كارى ساخته نيست .
غلام پاسخ داد: دلم برايت مى سوزد، به من بگو شايد خداوند گروه كور اندوه تو را با جواب من گشوده گرداند.
وزير جريان را براى غلام شرح داد، غلام گفت : به سلطان بگو غلام من معنى اين آيه را مى داند و مايل است شخصا پاسخ را به سمع شما برساند.
سرانجام غلام به حضور سلطان پذيرفته شد و گفت :
((تولج الليل فى النهار و تولج النهار فى الليل و تخرج الحى من الميت و تخرج الميت من الحى)) و ((يشفى سقيما و يعز ذليلا و يذل عزيزا)) و ((يفعل ما يشاء و يحكم ما يريد)) و لا حول و لا قوه الله بالله العلى العظيم .
خداوند شب را در روز وارد مى كند، يعنى از روز مى كاهد و به شب مى افزايد و هم چنين روز را در شب وارد مى كند، يعنى از شب مى كاهد و به روز مى افزايد، مريض را شفا، ذليل را عزت و عزيز را ذلت مى دهد و آنچه مى خواهد انجام مى دهد و آنچه را اراده مى كند حكم مى كند و حول و قوه و نيروى بجز به وسيله خداى بلند مرتبه نيست .(58)
143: براى خدا خودش را از معصيت حفظ كرد
يكى از خوبان نقل كرد به :
در كشتى پيدا شد و سر از آب بيرون آورد و چيزى را روى سقف كشتى گذاشت و رفت : يك نفر بالاى كشتى رفت ديد يك بچه شيرخوار است او داخل كشتى آورد، گفتند لابد براى او مادرى در ميان آب مى باشد، شناوران در ميان آب رفتند، مادر او را پيدا كردند و داخل كشتى آوردند، از سرگذشت او سوال كردند او گفت ، كشتى ما شكست ، موج دريا مرا با فرزندم به جزيره اى انداخت يك نفر به بالينم آمد و گفت شما را به خشكى مى رسانم ، من بچه را در بغل گرفتم سوار قايق او نشستم وسط دريا كه رسيدم آن قايقران مى خواست خلاف عفت با من انجام دهد، من نگذاشتم ، چون تسليم او نشدم اتو هم قنداقه بچه را گرفت در ميان آب انداخت و بعد مرا ميان آب انداخت .
اهل كشتى بچه را در دامنش گذاشتند تا بفهمد كسى كه براى خدا خودش را از معصيت حفظ كرد خدا هم او را حفظ مى كند.(59)
144: دوست ، نزد دوست است
خداوند به حضرت موسى فرمود: كه دوستى از دوستان من در فلان ويرانه از دنيا رفته اى موسى برو و كار كفن و دفن او را آماده كن .
حضرت موسى به آن ويرانه رفت مردى را مرده ديد و خشتى در زير سر و پاره اى از پارچه كهنه بر عورت خود پوشانيده ، حضرت موسى گريه كرد و عرض كرد: خداوندا دوست تو اين چنين است پس دشمنت چگونه است .
خطاب رسيد اى موسى بعزت و جلال و قدرتم كه اين دوستى است از دوسيتان ما فرداى قيامت كه سر از قبر بردارد نمى گذارم قدم از قدم بردارد تا از عهده آن خشت و پلاس بيرون نيايد.
موسى (عليه السلام) دنبال گروهى از بنى اسرائيل رفت و آنها را براى كارهاى اوليه دفن حاضر كرد، چون آن گروه به ويرانه آمدند آن شخص مرده را نديدند.
موسى عرض كرد: خداوندا! اين دوست تو كه مرده بود كجا شد؟ آيا به زمين فرو رفته با به آسمان بالا رفته و يا درندگان او از خوردند.
خطاب رسيد: اى موسى اين چه گمان است كه به دوستان و ما دارى ، دوستان ما را درندگان نمى خورند و به زمين فرو نمى روند، دوست كجا باشد جز به نزديك دوست .
حضرت موسى به آسمان نگاه كرد، ديد:
فى مقعد صدق عند مليك مقتدر(60)
در منزلگاه صدق در نزد پادشاه نيرومند.(61)
145: عوج بن عنق مخلوق عجيب خدا
نوشته اند عوج ابن عنق صد سال پيش از رحلت حضرت آدم متولد شد و نام مادرش عناق دختر حضرت آدم است ، حضرت آدم (عليه السلام) در وقت رفتن از دنيا بعد از نهصد و سى سال عمر، چهل هزار از اولاد و نوه ها در روى زمين راه مى رفتند، حدود بيست و يك و بيست دختر از خودش داشت كه از جمله دختران او عناق مادر عوج بود.
عوج هر گاه مى نشست يك در يك جريب يعنى هزار متر در هزار متر طولا و عرضا جا مى گرفت ، در هز دستى ده انگشت داشت و در هز انگشتى دو ناخن داشت كه هر ناخنى مثل داس بزرگ بود.
عمر عوج ابن عنق سه هزار و هشتصد سال بود.
بلندى قامتش بيست و سه هزار و سيصد ذراع بود كه هر انگشت او سه ذرع بود.
وقتى كه مى ايستاد و هوا ابر بود، ابر تا جاى كمربند او بود و تمام حيوانات از او ترسان بودند وقتى كه او را مى ديدند فرار مى كردند.
هر وقت گرسنه مى شد دست به دريا فرو مى برد و از ته دريا ماهى بزرگى را مى گرفت و بلند مى كرد و جلوى خورشيد نگاه مى داشت و چون به حرارت آفتاب بريان مى شد آن ماهى را مى خورد.
زمانيكه حضرت نوح ماءمور به ساختن كشتى شد او به حضرت نوح در ساختن كشتى كمك مى كرد و چوب هاى سنگين وزن و بزرگ از جنگل براى حضرت نوح مى ساخت و عوض اين خدمت از حضرت نوح نان مى گرفت و مى خورد و از شهر و آبادانى طبعا نفرت دشت و اگر وارد شهرى مى شد بزرگ كوچك از آمدن او ترسناك و هراسان مى شدند.
و وقتى كه حضرت نوح كشتى ساخت و طوفان آمد عوج خدمت نوح آمد و از او التماس نمود كه او را در كشتى جاى دهد، حضرت قبول نكردند پس چون آب ، دنيا را گرفت و از سر كوههاى بسيار بلند، آب به اندازه چهل گز بالا آمد از زانوى عوج بالاتر نرفت و عوج تا زمان حضرت موسى زنده ماند.(62)
146: خداوند مورچه را به سخن در آورد
چون حضرت سليمان (عليه السلام) از سرزمين مورچه كه معروف است عبور نمود، شنيد كه سلطان مورچه ها به مورچه ها گفت داخل خانه هاى خود شويد كه مبادا سليمان و لشكرش شما را پايمال نمايد.
باد صداى سلطان مورچه ها را به گوش سليمان (عليه السلام) رسانيد، پس آن جناب مورچه را احضار فرمود.
حضرت سليمان به سلطان مورچه ها سلام كرد، سلطان مورچه ها جواب داد:
و عليك السلام ايها الفانى المشتغل بملك الفانى
سلطان مورچه ها گفت : اى حشمه الله ، اى سليمان ، آيا چنين گمان مى كنى كه از براى شما بر مردم و پريان امر و نهى است و ((دستور دهنده اى )) من مور ضعيفى هستم و حال آنكه چهل هزار امير دارم كه در تحت اماره هر يك از آنها چهل صف مورچه ها است كه هر صفى از آنها از مغرب تا مشرق است .
حضرت سليمان از او پرسيد: چرا لباس سياه پوشيده ايد؟
مورچه گفت : چون دنيا دار مصيبت است پس لباس اهل مصيبت بايد سياه باشد.
حضرت سليمان پرسيد: اين برآمدگى كه در ميان شماست چيست ؟
مورچه گفت : اين كمربند خدمت و طوق عبوديت است .
حضرت پرسيد: چرا از مردم دور و گريزان هستيد؟
مورچه گفت : نوعا مردم در غفلت به سر مى برند و دورى از غافلان بهتر است .
حضرت پرسيد: چرا عريان هستيد؟
عرض كرد: همين طور به دنيا آمده ايم و همين طور از دنيا بيرون مى رويم .
حضرت فرمود چند دانه از حبوبات حمل مى كنيد؟
عرض كرد: يك حبه يا دو حبه .
حضرت پرسيد: چرا زيادتر بر نمى داريد؟
مورچه گفت : تو مثل عاجز هستى و طلب از عاجز در شريعت عقل جايز نيست .
مورچه گفت : اى سليمان بهترين چيزى كه خداوند در مملكت تو به شما عنايت فرموده چيست ؟
حضرت فرمود: انگشتر من است ، زيرا كه آن از بهشت آمده است .
مورچه گفت : غير از انگشتر چه چيز نزد تو فاخرتر و برتر است .
حضرت فرمود: بساط من كه فرش كه باد آن را حركت مى دهد و شبانه روز دو ماه را طى مى كند.
مورچه گفت : آيا سر اينكه خداوند بساط شما را بر باد سير مى دهد را دانسته اى ؟
حضرت فرمود: نه سرش را بگو.
مورچه گفت : اين اشاره است به اينكه اى سليمان ! آنچه با تو است از مال و منال دنيويه مثل باد است كه امروز با تو است و در دست تو است و فردا در دست ديگران است و اينكه شبانه روزى دو ماه طى مى نمايد، اشاره به اين است كه عمر تو مثل اين بساط كه در طيران و گذاران است و تو در رفتن به سمت آخرت در سرعتا و عجله اى .
مورچه گفت : نفيس ترين چيز از مملكت تو چيست ؟
حضرت فرمودند: خداوند مرا فهم و درك و زبان پرندگان و منطق طير و پرنده عنايت فرموده .
مورچه گفت : اين امر چگونه خوب و نفيس است و حال آنكه بواسطه آن از مناجات بارى تعالى باز داشته شده اى و به مناجات غير او مشغول شده اى و...(63)
147: پاداش يكصد سال عبادت برايت نوشتيم
در بنى اسرائيل شبى بنده اى به خواب رفت و از عبادت شبانه باز ماند چون از خواب برخواست ، نفس خود را ملامت كرد و گفت : به سبب تو از عبادت پروردگار باز ماندم ؟
به موسى خطاب شد كه به بنده ما بگو، ما براى سرزنشى كه از نفس كردى ، پاداش يكصد سال عبادت برايت نوشتيم .
پس شايسته است كه انسان خردمند، با قيام به حقوق خدا و رفتن به راه خير با نفس جهاد كند، چرا كه خداوند، مجاهدان خود را ره راه درست هدايت مى نمايد پس كسى كه مى خواهد از دست شيطان سالم بماند، بايد با نفس خود مبارزه نمايد و او را چون شريكى كه شريك را محاسبه مى كند به حساب و كتاب بكشد.(64)
148: خداوند به يكى از انبيا وحى كرد
خداوند به يكى از انبياء گذشته وحى كرد، كه اگر فردا در محشر لقاى مرا مى خواهى ، بايد در دنيا تنها و محزون و ترسان باشى مانند پرنده اى كه در بيابانهاى خشك يكه و تنها به سر مى برد و خوراكش از درختهايى است كه گهگاه پيدا مى شود و هنگام شب به لانه اش پناه مى برد و از ترس با پرنده اى خو نمى گيرد.
پس وقتى كه از مردم گريزان بودى با خدا انس مى گيرى و كسى كه با خلوت ماءنوس شد، به خدا پناه مى برد و سختيهاى تنهائى و پايدارى بر آن از عاقبت آميزش با مردم ، آسانتر است .
تنهائى شيوه زندگى صديقين است و آميزش با خلق ، نشانه بدبختى و دام انسان است كه فتنه و آزمايش بزرگ است .
زيرا هر كس با مردم معاشرت كند خواهى نخواهى با آنها مدارا مى كند و كسى كه مدارا كند به رياء دچار مى شود و با آنها نرمى و انعطاف به خرج مى دهد و سعى دارد كه آنها را نرجاند و دوستى خدا و نرنجاندن و معاشرت مردم ، جمع نمى گردد.(65)
149: چنين كردم تا خداوند آتش جهنم را از من دور كند
روايت است كه :
روزى ، يكى از غلامان على (عليه السلام) به حضرت خبر داد كه در نخلستان چشمه آبى ظاهر شده و به اندازه گردن شترى از آن بيرون مى آيد.
حضرت سه مرتبه فرمودند: به وارث مژده دهيد، سپس جمعى را شاهد گرفتند و آن را در راه خدا وقف نمودند، تا ارثش از آن خدا باشد.
و فرمودند: چنين كردم تا خداوند آتش جهنم را از من دور بدارد.
معاويه آن نخلستان را از امام حسن (عليه السلام) به دويست هزار درهم خريدارى كرد.
حضرت در پاسخ فرمودند: من چيزى را كه پدرم در راه خدا وقف كرده باشد به فروش نمى رسانم .
هر گاه دو امر براى حضرت روى مى داد سخت تر را براى خدا انتخاب مى كرد و هر گاه سجده شكر به جا مى آورد، از خوف خدا مدهوش مى شد.(66 )
150: خدا مى فرمايد: به عزتم سوگند...
خداوند مى فرمايد: سوگند به عزتم براى هيچ بنده اى دو ترس و دو ايمنى قرار نمى دهيم ، پس كسى كه در دنيا از من بترسد، در آخرت به او ايمنى مى دهم و هر كسى در دنيا از من نترسد، در آخرت به او ايمنى مى دهم و هر كسى در دنيا از من نترسد، در آخرت او را مى ترسانم پس كسى كه ترس داشته باشد، در تمام ساعات انتظار عقوبت دارد.
ترس از دلى رخت بر نمى بندد، مگر اينكه كاخ ايمانش ويران باشد و مراقبت دائمى از نفس ، در پنهان و آشكار، خوف خدا را در دل ايجاد مى نمايد و از نشانه هايش :
1- كوتاهى آرزوها.
2- جديت در كار.
3- داشتن ورع و پرهيزكارى است .(67)
151: عابدترين اهل زمين
حضرت يونس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به جبرئيل گفت : مرا به عابدترين اهل زمين راهنمائى كن .
جبرئيل (عليه السلام) مردى را به او نشان داد كه مرض جذام دستها و پاهاى او را قطع كرده و او را نابينا نموده بود.
آن مرد در آن حال مى گفت : خدايا تو را سپاس كه آنچه مى خواستى از من گرفتى و آنچه مى خواستى براى من باقى گذاشتى و اميد به خودت را در من زنده نگاه داشتى .(68)
152: تو بهترين مردم هستى
روايت است كه حضرت عيسى (عليه السلام) به شخصى برخورد كرد كه كور و زمين گير و برص بود و گوشتهاى بدن او در اثر جذام از بين رفته بود، در آن حال مى گفت : خدايا تو را شكر كه مرا از آنچه بسيارى از مخلوقات را به آن مبتلا كردى سالم داشتى حضرت عيسى (عليه السلام ) به او فرمودند: آن چه بلائى است كه از آن سالم مانده اى ؟
او گفت : اى حضرت روح الله من به مراتب بهتر از آن كسى هستم كه خداوند معرفت خود را در قلب او قرار نداده است .
حضرت فرمودند: راست گفتى ، سپس با او مصافحه كرد و گفت :
تو بهترين مردم هستى ، و از آن به بعد عيسى (عليه السلام) با او مصاحبت نموده و به همراه او عبادت مى كرد.(69)
153: خدا مرا دوست مى دارد
عبدالله بن حسن مى گويد: من كنيزى داشتم كه در خانه ام زندگى مى كرد، شبى از خواب برخواستم و او را در بستر نديدم ، به دنبالش گشتم ، ديدم سر به سجده گذاشته و مى گويد: خدايا به خاطر محبتى كه به من دادى گناهانم را ببخش و بيامرز.
من به او گفتم : اينطور با خدا سخن مگو، بلكه اين چنين بگو:
خدايا به خاطر حب و علاقه اى كه من به تو دارم ...
كنيز گفتن : او دوستم مى داشت كه مرا از كفر به اسلام آورد و از خواب بيدارم كرد، تا عبادت كنم در حالى كه بسيارى از بندگانش در خواب هستند.(70)
154: خداوند او را بيش از ما دوست دارد
پسر مبارك مى گويد: در سالى كه قحطى شديدى عارض شده بود وارد مدينه شدم ، ديدم مردم براى طلب باران از شهر خارج مى شوند من هم با آنها همراه شدم ، در اين هنگام غلام سياهى را ديدم كه با دو قطعه پارچه خشن خود را پوشانده بود، همراه جمعيت آمد و در كنار من نشست ، شنيدم كه مى گفت : گناه زياد انجام داده ايم و اعمال بدى بجاى آورده ايم ، تو باران را از ما منع كرده اى تا ما را ادب كنى ، از تو مى خواهم ، اى مهربان و رئوف و اى كسى كه بندگانت جر خوبى از تو نمى شناسد، باران بر اين مردم بفرستى در اين لحظه ...
او مرتب مى گفت : الساعه الساعه ... تا اينكه ابر در آسمان پديدار شد و باران شديدى باريدن گرفت .
پسر مبارك مى گويد: به شهر بازگشته و نزد فضيل رفتم او به من گفت : چرا غمگين و ناراحت هستى ؟
گفتم : براى اينكه يك غلام سياه ، در تقرب به خدا از ما پيشى گرفت و خداوند او را بيش از ما دوست مى دارد، قصه را براى او تعريف كردم ، فضيل همينكه اين مطلب را شنيد صيحه اى زد و بى هوش شد.(71)
155: روزى رسان باقى است
در زمانها قديم مردى عازم مسافرت بود، همسايگانش كه از دست او ناراحت بودند به همسرش گفتند: چرا راضى شدى كه او به مسافرت برود در حالى كه خرجى و نفقه اى براى تو نمى گذارد؟
زن گفت : من از وقتى كه شوهرم را شناخته ام او را خورنده روزى يافته ام نه روزى نه روزى رسان و من خداى روزى رسانى دارم اكنون خورنده روزى به مسافرت مى رود، اما روزى رسان باقى است .(72)
156: باد گفت به اذن خدا جور را برده ام
روايت شده كه زنى در زمان حضرت داود (عليه السلام) با سه قرص نان و سه كيل جو از خانه اش بيرون آمد، در راه سائلى از وى كمك خواست زن هر سه قرص نان را به او داد و با خود گفت : جو را آرد مى كنم و از آن نان مى پزم ، مقدارى راه رفت ، باد شديدى وزيد و جو از ظرفش را با خود برد.
زن از ماجرا اندوهگين گشت و نزد داود (عليه السلام) رفت و قصه را برايش شرح داد.
داود (عليه السلام) نزد فرزندش سليمان (عليه السلام) فرستاد تا چاره اى بينديشد.
وقتى زن ماجرا به به عرض سليمان رساند، هزار درهم به او داد.
زن دوباره نزد داود (عليه السلام) رفت و گفت : پسرت هزار درهم به من داد.
داود (عليه السلام) فرمود: نزد سليمان برو و درهم ها را به او برگردان و بگو من درهم نخواستم بلكه علت ماجرا را مى خواستم بدانم .
چون نزد سليمان بازگشت آن حضرت فرمود: من هزار درهم به تو دادم و ديگر از من چيزى نطلب .
زن گفت : من درهم نخواستم .
حضرت سليمان دوباره هزار درهم ديگر به او داد، زن بار ديگر نزد حضرت داود رفت و جريان را برايش تعريف كرد.
حضرت داود او را نزد سليمان (عليه السلام) فرستاد و گفت : درهم را به او برگردان و بگو من درهم نمى خواهم ، بلكه از خدا بخواه تا باد را حاضر كند و از او سوال كند كه آيا با اجازه حق ، جو را برد يا بدون اجازه .
زن نزد حضرت سليمان رفت ، و او ملك موكل بر باد را احضار كرد نمود و درباره جو از او سوال كرد.
باد گفت : من به اذن خدا جو را برده ام ، زيرا چند روزى است كه تاجرى در دريا مانده و حيواناتش گرسنه مانده اند و نذر كرده كه اگر كسى علوفه به او برساند، يك سوم از متاع و كالاى خود را به او بدهد، حالا من به امر خدا آن جو را پيش او بردم ، تا به عهد و نذر خود وفا كند.
مدتى گذشت كه سر و كله تاجر پيدا شد، حضرت سليمان ماجرا را از او سوال نموده او هم قصه را باز گفت .
حضرت سليمان نيز آن زن را طلبيد و دستور داد كه تاجر يك سوم كالاهاى خود را به او بدهد و مقدار نذر شده شيصد و شصت هزار دينار شد و زن با خوشحالى روزى خود را تحويل گرفت به خانه برد.
آنگاه حضرت داود به فرزندش سليمان (عليه السلام) فرمود: فرزندم هر كس معامله سودمند بخواهد، بايد با خداى كريم معامله كند.(73)
157: يكى از اخلاق هاى خدا صبر است
خداوند به حضرت داود (عليه السلام) وحى فرستاد كه اى داود، اخلاق خود را چون اخلاق من كن و يكى از اخلاقهاى من صبر است و صابر اگر بر صبر بميرد شهيد مرده است و اگر نميرد با سعادت زندگى كرده است .
خداوند بنده اش ايوب را چنين ستوده .
انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب
ما ايوب را بنده اى صابر و شكيبا يافتيم و نيكو بنده اى بود و همواره به ما توجه داشت .
در روايت آمده كه وقتى بيمارى حضرت ايوب شدت يافت ، همسرش به او گفت دعاى پيامبران الهى مستجاب مى گردد، پس اگر از خدا خواهى مشكلات رفع مى شود؟
حضرت ايوب فرمودند: اى زن خداوند هفتاد سال ما را غرق در نعمت خود كرد، حالا بايد به همان اندازه بر بلايش شكيبائى ورزيم .(74)
158: من از شما راضى هستم
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: چون روز قيامت فرا رسيد، خداوند علما را جمع كند و به آنان بگويد: اى بندگان من مى خواهم به شما خير كثير دهم ، چون شما سختى را در راه من تحمل كرديد و مردم به واسطه شما مرا عبادت كردند پس مژده باد شما را كه دوستان من هستيد و پس از پيامبران بهترين خلق من مى باشيد، پس مژده باد شما را كه من گناهانتان را بخشيدم و اعمالتان را پذيرفتم و مى توانيد مردم را هم مثل انبياء شفاعت كنيد و من از شما راضى هستم .(75)
159: بدون حساب وارد بهشت مى شويم
امام سجاد (عليه السلام) فرمودند: وقتى كه اولين و آخرين جمع مى شوند و ((قيامت)) برپا مى گردد ماءمور ندا مى دهد كه كجايند آنان كه يكديگر را براى خدا دوست مى داشتند؟
سرهائى از بين مردم برافراشته مى شود، به آنها گفته مى شود كه به سوى بهشت برويد كه حسابى بر شما نيست و ((نيايد در صحراى محشر معطل بشويد)) آنها حركت مى كنند، در بين راه عده اى از ملائكه آنها را مى بينند و از آنان مى پرسيدند: به كجا مى رويد؟
آنها مى گويند: بدون حساب وارد بهشت مى شويم .
ملائكه مى پرسند: شما جزء كدام گروهى هستيد؟
پاسخ مى دهند: ما يكديگر را بخاطر خدا دوست مى داشتيم .
مى پرسند: عمل شما چه بود؟
مى گويند: دوستى و دوشمنى ما با افراد براى خدا بود، بخاطر با كسى دوست و بخاطر او با ديگرى ((كه دشمن خدا بود)) دشمن بوديم .
ملائكه مى گويند: اجر و پاداش نيكوكاران خوب است به بهشت برويد.(76)
160: بهاء بهشت عفو و گذشت است
روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در جمع اصحاب نشسته بودند، ناگهان شروع به خنده شديدى كردند به طورى كه دندانهاى مباركشان پيدا شد عمر پرسيد: اى رسول خدا چه چيز شما را به خنده واداشت ؟
حضرت فرمودند: دو مرد از امت من در پيشگاه خداوند مى ايستند.
يكى از آنها مى گويد: خدايا حق مرا از اين شخص بگير!
خداوند به ديگرى مى فرمايد: حق بردارت را كه در دنيا به ظلم از او غضب كردى به او برگردان آن شخص مى گويد: چيزى از اعمال صالح من باقى نمانده تا به او بدهم خداوند به اولى مى فرمايد: بردار دينى تو عمل صالح و خيرى ندارد تا در عوض حق تو را بدهد، با او چه مى كنى ؟ او مى گويد: خدايا از گناهان من مقدارى را او تحمل كند.
در اين هنگام چشمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پر از اشك شد و فرمودند: آن روز بسيار بزرگ و با عظمت است ، روزى است كه مردم نياز دارند تا بارها گناه و عذاب آن از آنها برداشته شود.
سپس حضرت فرمودند: خداوند به شخصى كه مورد ظلم واقع شده ، مى فرمايد: چشمت را باز كن و نگاهى به بهشت بينداز! او نگاه به بهشت مى كند.
خداوند مى پرسد: چه مى بينى ؟ مى گويد: شهرهائى از نقره قصرهائى از طلا كه لولو و جواهرات در آن بكار رفته را مى بينم .
خدايا اين قصرها براى كدام پيامبر يا كدام شهيد مى باشد؟
خداوند مى فرمايد: اينها متعلق به كسى است كه قيمت آنرا بپردازد.
او مى گويد: خدايا چه كسى مالك آنها مى شود؟
خداوند مى فرمايد: تو مالك آنها خواهى شد.
او مى گويد: در برابر چه چيز آنها را مالك مى شوم ؟
مى فرمايد: در برابر عفو و گذشت از اين برادر و دوستت !
او مى گويد: خدايا او را بخشيدم و از حق خود گذشتم .
خداوند مى فرمايد: دست او را بگير و با هم داخل بهشت بشويد.
سپس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: تقوى پيشه كنيد و به اصلاح بين خود بپردازيد، بدرستى كه خدا در قيامت بين مومنين اصلاح خواهد كرد؟(77)
161: آيا سجده براى غير خدا جايز است
آيا سجده براى غير خدا جايز است و اگر جايز نيست پس سجده فرشتگان بر آدم و سجده پدر و مادر و برادران يوسف بر يوسف چگونه بود؟
توضيح اينكه سجده يك نوع عبادت ذاتى اعتبارى است و محتاج به امر و قرارداد شروع نيست ، چه آنكه خم شدن و به خاك افتادن امرى است كه تناسب كامل با خضوع عبادى دارد و اين موضوع هميشه در ميان مردم بوده است ، روى اين اساس اگر سجده براى غير خدا جايز باشد، يعنى عبادت كردن غير جايز است در صورتى كه قطعا عبادت كردن غير خدا، شرك و كفر است ، پس چرا خداوند طبق فرموده قرآن سوره بقره آيه 34 فرشتگان را به سجده كردن حضرت آدم (عليه السلام) امر مى كند؟ و يا در داستان حضرت يوسف مى خوانيم پدر مادر او، او را سجده كردند.
توضيح اينكه آن چه مى توان ادعاى ممنوعيت سجده براى غير خدا كرد، سجده اى است كه به عنوان اظهار بندگى و پرستش در برابر پروردگار باشد و در ضمن سجده ربوبيت و عظمت خداوند به ياد آيد، مسلم است كه اينگونه سجده براى غير خدا جايز نيست زيرا اگر غير خدا چنين سجده شود موجب اعتقاد به ربوبيت او شده و سر از شرك و كفر بيرون مى آورد.
به عبارت ديگر: سجده عبادت ذاتى فلسفى نيست چه آنكه اگر سجده عبادت ذاتى بود هرگز تغيير نمى كرد چرا كه بسيار مى شود سجده به عنوان استهزاء و مسخره از كسى سر مى زند و روشن است در اين صورت عبادت نيست ، جز اينكه از ناحيه شرع با عقل مانعى از جواز داشته باشيم و شرع و عقل هم چه سجده اى را منع مى كند، كه براى غير خدا به عنوان پرستش و اعتماد به ربوبيت غير خدا انجام شود، اما اگر چين نباشد بلكه فقط براى تعظيم و احترام غير خدا بدون اظهار پرستش انجام شود و يا به خاطر شكر از خدا، در برابر نعمت باشد اشكال نخواهد داشت .
در مورد سجده كردن فرشتگان به آدم و سجده حضرت يعقوب و همسرش به يوسف ، مسلم است به عنوان پرستش نبوده ، بلكه به عنوان احترام و تعظيم آدم (عليه السلام) و حضرت يوسف (عليه السلام) و شكر گزارى خدا، به خاطر نعمت وجود آدم و يوسف (عليه السلام) بود، چه آنكه سجده كنندگان ضمنا در برابر خدا خضوع مى كردند، زيرا در صدد اطاعت فرمان او و تقدير از لطف و مرحمت او بودند، چرا كه در اين سجده اصلا شرك نيست ، بلكه اصولا به عنوان اطاعت فرمان خداوند و اظهار عجز در برابر پروردگار انجام داده شده پس مانعى از انجام آن نيست .(78)
162: اعتقاد فوق العاده اى به خدا داشت
حاتم اصم كه يكى از زهاد عصر خويش بود، مردى بود فقير و عائله دار كه به سختى زندگيش را اداره مى كرد، اما اعتقاد فوق العاده به خدا داشت شبى با رفقاى خود نشسته بود، صحبت حج و زيارت خانه خدا به ميان آمد شوق زيارت به دلش افتاد به منزلش مراجعت كرد، زن و بچه هايش را اطراف خود جمع نمود و مقصدش را براى آنها بيان كرد و گفت : اگر شما با من موافقت كنيد كه به زيارت خانه خدا بروم ، من براى شما دعا خواهم كرد.
زنش گفت :
تو با اين حال فقر و تنگدستى و اين عائله زياد كجا مى خواهى بروى ؟ زيارت بيت الله بر كسى واجب است ، كه غنى و ثروتمند باشد، بچه ها هم گرفتار مادرشان را تصديق كردند، جز يك دختر كودك كه شيرين زبانى كرده و گفت : چه مى شود اگر شما به پدرم اجازه دهيد؟ بگذاريد هر كجا مى خواهد برود، روزى دهنده ما خدا است ، خداى متعال قدرت دارد، روزى را به وسيله ديگرى به ما برساند.
از گفتار اين دخترك همه متذكر شده ، و او را تصديق كردند و اجازه دادند كه پدرشان به خانه خدا برود.
حاتم مسرور و خوشحال شد و اسباب سفر را فراهم كرد وبا كاروان حج حركت نمود، از آن طرف همسايگان به منزل او آمدند و زبان به ملامت خانواده اش گشودند كه چرا با اين فقر و تهى دستى گذاشتيد كه پدرتان به سفر برود، چند ماه اين مسافرت طول خواهد كشيد شما از كجا مخارج زندگى را تاءمين مى كنيد؟
همه بچه ها گناه را بار گردن دختر كوچك كردند و او را ملامت نمودند كه اگر تو سخن نگفته بودى و زبانت را كنترل مى كردى ما اجازه نمى داديم پدر به مسافرت برود، دختر متاءثر شد و اشكهايش جارى گرديد سر به سوى آسمان بلند كرد، دستها را به دعا برداشت و گفت پروردگارا اينان به فضل و كرم تو عادت كرده اند و از خوان نعمت تو برخوردار بوده اند، تو آنها را ضايع مگردان و مراهم در نزد آنها شرمنده مكن در حاليكه آنها متحير نشسته بودند و فكر مى كردند از كجا قوتى بدست آورند.
اتفاقا حاكم شهر از شكار بر مى گشت ، تشنگى بر او غلبه كرده ، جمعى از همراهان را به در منزل حاتم فرستاد تا آب بياورند، آنها در خانه را كوبيدند، زن حاتم پشت در آمد، پرسيد چه كار داريد، گفتند: امير درب منزل ايستاده مقدارى از شما آب مى خواهد، زن با حال بهت به آسمان نگاه كرده گفت :
پروردگارا! ديشب گرسنه به سر برديم و امروز امير به ما محتاج شده و از ما آب مى طلبد.
زن ظرفى را پر از آب كرده نزد امير آورد و از سفالين بودن ظرف غذر خواهى نمود.
امير از همراهان پرسيد: اينجا منزل كيست ؟
گفتند: منزل حاتم اصم ، يكى از زهاد اين شهر است ، شنيده ايم او به مسافرت بيت الله رفته و خانوده اش به سختى زندگى مى كنند.
امير گفت : ما به اينها زحمت داديم و از آنها آب خواستيم ، از مروت و مردانگى دور است كه امثال ما به اين مردم مستمند و ضعيف زحمت دهند و بارشان به دوش آنها بگذارند.
امير اين بگفت و كمربند زرين خود را باز نموده به داخل منزل افكند و به همراهانش گفت : كسى كه مرا دوست دارد، كمربند خود را به داخل منزل بيندازد، همه همراهان كمربندهاى زرين را باز كرده و به داخل منزل افكندند، موقعى كه خواستند برگردند، امير گفت :
دورد خدا بر شما خانواده باد! الان وزير من قيمت كمربندها را براى شما مى آورد و آنها با مى برد، خداحافظى كرده و رفتند چند لحظه اى طول نكشيد كه وزير برگشت و پول كمربندها را آورد و آنها با تحويل گرفت ، چون دخترك اين جريان را مشاهده كرد به گريه افتاد از او پرسيدند، چرا گريه مى كنى ؟ بايد خوشحال باشى ، زيرا خداى متعال به لطف خود، به ما وسعت داده است ، دختر گفت :
گريه ام براى آن كه ما ديشب گرسنه سر بر بالش گذارديم ، و مخلوقى بسوى ما يك نظر انداخت ، ما را بى نياز ساخت ، پس هرگاه خداى مهربان بسوى ما نظر افكند آنى ما را وا نخواهد گذارد، بعد براى پدرش دعا كرد، پروردگار! همچنانكه به ما نظر مرحمت فرمودى و كار ما را اصلاح كردى نظرى بسوى پدر ما كن و كار او را اصلاح فرما.(79)
163: هاتفى به حاتم اصم گفت
تا به حال جريان زندگى خانواده حاتم اصم را خوانديد ما در داستان 162 جريان را نقل كرديم ، اينك چند جمله از جريان مسافرت خود او را بخوانيد تا بدانيد در نتيجه اعتقاد به خدا چگونه لطف پروردگار شامل حال اين پيرمرد شد، هنگاميكه او در ميان قافله حركت مى كرد، كسى از او فقيرتر نبود، زيرا نه مركبى داشت كه بر آن سوار شود و نه توشه درستى البته كسانى كه او را مى شناختند، گاهى كمك مختصرى به او مى نمودند، اتفاقا شبى از معالجه اش عاجز گرديد،امير گفت :
آيا كسى در ميان قافله هست كه اهل عبادت باشد و براى من دعا كند؟ گفتند: بله ، حاتم اصم همان پيرمرد زاهد همراه است .
امير گفت : او را هر چه زودتر حاضر كنيد.
غلامان دويدند و او را نزد امير آوردند، حاتم سلام كرد و كنار بسترش نشست و دعا كرد، از بركت دعايش براى امير بهبودى حاصل گشت ، از اين نظر مورد توجه و علاقه امير قرار گرفت ، دستور داد مركبى براى سوارى او آماده كنند و مخارجش هم در رفتن و برگشتن با امير باشد، حاتم تشكر كرد و آنشب را هنگام خواب در بستر با خداى خود مناجات كرد و به خواب رفت ، در عالم خواب هاتفى به او گفت :
اى حاتم ! كسى كه كارهايش را با ما اصلاح كند و بر ما اعتماد داشته باشد ما هم لطف خود را شامل او خواهيم كرد.
اينك براى فرزندانت غمگين مباش ، ما وسيله معاش آنها را فراهم كرديم ، از خواب بيدار شد و بسيار حمد و ثناى الهى نمود.
هنگامى كه از سفر برگشت ، فرزندانش به استقبال پدر شتافتند و از ديدن او خوشحالى مى كردند ولى او از همه بيشتر به دختر كوچكش محبت ورزيد و او را در آغوش گرفت و صورتش را بوسيد و گفت : چه بسا كوچكهاى اجتماعى از نظر ((فهم و شعور)) بزرگان اجتماع ديگر هستند و به آنها برترى دارند خدا به بزرگتر شما از نظر سن توجه نمى كند بلكه نظر دارد به آنكه معرفتش در حق او بيشتر باشد پس بر شما باد به معرفت خدا و اعتماد بر او، زيرا كسى كه بر او توكل كند خدا هم او وا نمى گذارد.(80)
164: ديگر جز خداى عزوجل براى خود پناهى نمى بينم
سعدى مى گويد يكى به اتفاق گفتند براى درد شما درمانى نيست مگر زهره آدمى كه داراى چندين صفت باشد و آن صفات را بيان كردند.
شاه دستور داد تا غلامان جستجو نمودند و شخصى را به آن صفات پيدا كنند، عاقبت در دهكده اى ، دهقان زاده اى را به آن خصوصيات يافتند، او را با پدر و مادرش به دربار آوردند، شاه موضوع را به آنها گفت ، آنها حاضر شدند، در برابر پول پسر را براى كشتن تسليم كنند، جلسه اى تشكيل گرديد كه جمعى از رجال در آن حضور داشتند، قاضى هم براى فتوى دادن به قتل احضار گرديد، جلاد، جوان را روى نطع نشانيد، گوش به فرمان شاه است تا سر از بدنش جدا سازد.
قاضى نظر به حفظ شخص اول مملكت به قتل او راءى داد، از طرف شاه نيز فرمان كشتن صادر گرديد.
جوان كه مرگ را به چشم خود مى ديد سر بسوى آسمان نموده و تبسم كرد.
شاه گفت : اى جوان هنگام خنده نبود، چرا خنديدى ؟
جوان گفت : اعلى حضرتا! انسان در مرحله اول براى كوتاه كردن دست ستمگر از سر خود به پدر و مادر پناه مى برد و از آنها استمداد مى جويد و در مرحله دوم به قاضى مملكت شكايت مى كند و در مرحله سوم به شخص شاه پناه مى برد تا دفع ظلم از او كند اكنون مى بينم پدر و مادر من براى مشتى پول از فرزند خود گذشتند و او را به دراهمى ناچيز فروختند، قاضى هم به كشتن من فتوى مى دهد و شاه هم مصالح خود را بر مصالح ديگران مقدم مى دارد، ديگر جز خداى عزوجل براى خود پناهى نمى بينم .
شاه از گفتار او متاءثر شد و اشكش فرو ريخت و گفت : مرگ براى من گواراتر است از ريختن خون بى گناهى ، پس صورتش را ببوسيد و او را مورد لطف قرارداد و نعمت فراوانى هم به او مرحمت فرمود و آزادش ساخت و در نتيجه اين گذشت در همان شفا يافت .
از بيان اين داستان چنين نتيجه مى گيريم موقعى كه انسان اميدش از اسباب و وسائل قطع نشود و توجه كامل به خدا پيدا نكند كارش به سامان نينجامد.(81)
شنيدم كه صياد در مرغزار روان گشت روزى به عزم شكار
همى كوه و هامون و صحرا دويد خرامان به پاى درختى رسيد
يكى قمرى بر سر شاخه ديد كمان را بياراست زه را كشيد
چه قمرى نظر كرد بالاى سر يكى باشه اى آمدش در نظر
به پايين نظر كرد با خويش گفت اجل گشته در كامم امروز گفت
به بالاى سر باشه صيد گير به پايين صياد و بر شصت تير
كجا آورم روى ، جائى نماند الهى ندارم به جز تو امان
كه ناگه يكى مار آمد پديد ابر شصت صياد محكم گزيد
بلرزيد شصتش رها گشت تير چه بر سينه باشه شد جايگير
ز بالا بيفتاد همان باشه ، مرد به پايين صياد هم ، جان سپرد
اگر تيغ عالم بجنبد زجاى نبرد رگى تا نخواهد خداى
خدا كشتى آنجا كه خواهد برد اگر ناخداى جامه بر تن درد
165: سخن خدا با حضرت يعقوب
امام صادق (عليه السلام) فرمودند: وقتى بنيامين فرزند حضرت يعقوب (عليه السلام) از او دور شد، حضرت يعقوب عرض كرد: خدايا آيا به من رحم نمى كنى ؟
خدايا بينائى چشمم را گرفتى و دو پسرم را هم از من دور كردى !
خداوند وحى فرستاد كه : اگر دو فرزندت را قبض روح هم كرده باشم آنها را زنده مى كنم تا آنها را به تو برسانم وليكن آيا به ياد دارى كه گوسفندى سر بر بريدى و غذائى پختى و خوردى و فلان همسايه ات روزه بود و چيزى از آن غذا به او ندادى ؟!(82)
166: خدا را قسم مى داد كه مولايش او را نزد
يكى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روزى غلام خود را كتك مى زد و آن مرتب مى گفت : تو را به خدا نزن ، بخاطر خدا از من بگذر و...
ولى مولايش او را نمى بخشيد و همچنان او را زير ضربات خود قرار داده بود، عده اى از فرياد آن غلام پيامبر را مطلع كردند.
حضرت برخواسته و نزد آنها آمدند.
مولاى غلام وقتى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را ديد، دست از كتك زدن برداشت .
حضرت به او فرمودند: او تو را به حق خدا قسم داد و تو از او نگذاشتى ولى حالا كه مرا ديدى از زدن او دست برداشتى ؟
حضرت فرمودند: اگر او را آزاد نمى كرد با صورت به آتش جهنم مى افتادى .(83)
167: زيرا خدا همنشين من است
به راهبى گفتند: چه چيز باعث شد تا تو بتوانى بر تنهائى صبر كنى ؟
گفت : من تنها نيستم ، زيرا خداوند همنشين من است ، هر زمان كه بخواهم او با من صبحت كند، قرآن مى خوانم ، و اگر بخواهم من با او حرف بزنم نماز مى خوانم .
اويس قرنى نشسته بود كه شخصى نزد او آمد، اويس از او پرسيد: براى چه به اينجا آمده اى ؟
او گفت : آمده ام تا با تو ماءنوس باشم .
اويس گفت : چطور كسى كه خداى خود را مى شناسد به ديگرى انس مى گيرد.(84)
168: سخن شيطان با خدا
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: وقتى كه شيطان طرد و رانده شد و از آسمان به زمين فرستاده شد، به خدا عرض كرد: خدايا مرا به زمين فرستادى ، مرا از خود راندى ، پس خانه اى براى من قرار بده .
خداوند فرمود: حمام خانه ات باشد.
گفت : محلى براى نشستن من قرار بده .
فرمود بازارها و سر گذرها و چهار راهها.
گفت : غذايى برايم قرار بده .
فرمود: آنچه اسم خدا بر آن برده نشده .
گفت : نوشيدنى برايم قرار بده .
فرمود: هر مايعى كه مست كننده باشد.
گفت : موذنى برايم قرار بده .
فرمود: آلات موسيقى .
گفت : چه بخوانم ؟
فرمود: شعر.
گفت : كتابى برايم قرار بده .
فرمود: شر و عداوت .
گفت : سخنم چه باشد؟
فرمود: دروغ .
گفت : وسيله اى برايم مقرر كن .
فرمود: زنان .(85)
169: براى خوردن نان مناجات را قطع كرد
نقل شده كه حضرت عيسى (عليه السلام) شصت روز بدون آنكه چيزى بخورد و حتى به ياد خوراكى بيفتد، مشغول عبادت و مناجات با خداى خود بود، روزى به ياد نان افتاد و براى خوردن مقدراى نان مناجات را قطع كرد، ديد نانى در كنار او قرار داده شده است ، پس نشست و شروع به گريستن كرد كه چرا به خاطر دنيا مناجات را ترك نموده است ، در آن هنگام پيرمردى را ديد و به او گفت : اى دوست خدا! من در يك لحظه كه به ياد خوردن افتادم ، مناجات را قطع كردم ، تو براى من دعا كن .
پيرمرد گفت : خدايا اگر از زمانى كه تو را شناخته ام لحظه اى فكرم مشغول نان و خوردنى بوده است ، مرا نيامرز! آن پيرمرد چنين بود كه اگر چيزى بدست مى آمد و براى صرف طعام او حاضر مى شد بدون فكر و خيال آن را مى خورد و ابدا فكرش را مشغول دنيا و ماءكولات آن نمى نمود.(86)
170: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در معراج با خدا سخن گفت
از حضرت امير (عليه السلام) روايت است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در شب معراج از خداوند پرسيدند: پروردگارا! كدام عمل فضيلت بيشترى دارد؟
خداوند فرمود: چيزى نزد من از توكل به خودم و خشنودى از تقسيم بالاتر نيست .
اى محمد! دوستى خود را نسبت به دوستداران لازم نمودم و محبت خود را به افراد مهربان كه در راه من مهربانى مى كنند واجب كردم و محبت خود را نسبت به كسانى كه به من پيوسته اند و افرادى كه بر من توكل نموده اند، لازم ديدم .
بايد بدانى كه دوستى من پايانى و نهايى ندارد و هرگاه بر دوستى خود نسبت به ايشان بيفزايم ، نشانه اى در قرآن قرار مى دهم ، آنان كسانى هستند كه چون من به مخلوقاتم مى نگرم و نيازهاى خود را نزد مردم ابزار نمى كنند و شكمها را از حرام نگاه مى دارند، در دنيا به ذكر و محبت من غرق در نعمتند و نهايت رضايت را از ايشان دارم .
اى احمد! اگر دوست مى دارى كه با ورع ترين مردم باشى ، نسبت به دنيا زهد پيشه كن و به آخرت تمايل داشته باش ؟
حضرت پرسيدند: خدايا چگونه زاهدترين باشيم ؟
فرمود: در دنيا اندكى از خوراكيها و نوشيدنيها و پوشيدنيها برگير و براى روز بعد ذخيره مكن و بر ذكر من مداومت نما.
حضرت پرسيدند: چگونه بر ذكر تو مداومت كنم ؟
فرمود: با دورى از مردم و گرويدن به خلوت و عدم توجه به تلخ و شيرين دنيا و خالى داشتن شكم و خانه ات از نعمتهاى دنيائى .
اى احمد! برحذر باش كه مانند كودكان نباشى ، كه هر رنگى را مى بينند و هر چيزى را از ترش و شيرين كه به دست مى آورند، مغرور مى گردند.
عرض كردند: خدايا مرا به كارى دعوت كن كه با انجام آن به تو نزديك شوم ؟
فرمود: شب خود را روز قرار بده و روزت را شب .
پرسيدند: چگونه ؟
فرمود: خوابت را در شب تبديل به نماز و غذايت را در روز گرسنگى كن و روزه بگير.
اى احمد! سوگند به جلال و عزتم اگر بنده اى چهار خصلت را برايم ضمانت نمايد، او را در بهشت داخل مى كنم :
1- زبانش را جز در موارد لازم باز نكند.
2- دلش را از وسواس حفظ كند.
3- بداند من نسبت به تمام حالاتش علم دارم و او را مى بينم .
4- نور چشمش را گرسنگى بداند و ((روزه بگيرد)).
اى احمد! اگر شيرينى گرسنگى و روزه و خاموشى و خلوت و دورى از مردم و نتايجى كه در پى دارند، مى چشيدى هميشه بر آنها ملامت مى كردى .
پرسيدند: خداوندا! نتيجه گرسنگى چيست ؟
فرمود: كسب حكمت و دانش و حفظ قلب و تقرب به من و حزن دائم و سبكى مخارج زندگى در ميان مردم و گفتن سخن حق است و باك نداشتن از اينكه زندگى با آسانى مى گذرد يا با سختى .
اى احمد! آيا ميدانى بنده در چه وقت به من تقرب مى يابد.
عرضه داشت : نه اى پروردگار من .
فرمود: هنگامى كه گرسنه و روزه باشد و يا در حال سجده .
اى احمد! در شگفتم از سه كس ، بنده اى كه در حال نماز است و مى داند به سوى چه كسى دست را بالا برده و مقابل چه كسى ايستاده و چرت مى زند و در شگفتم از كسى كه خوراك يك روز را دارد با اين وصف در فكر مخارج فردا است و برايش تلاش مى كند و در شگفتم از بنده ام كه نمى داند من از راضيم يا خشمگين ، با اين حال مى خندد.(87).
1- گناهان كبيره : ج 1، ص 92. احكام : ص 479.
2- ديوان عراقى .
3- فاتحه الكتاب شهيد دستغيب : ص 81. احكام : ص 552.
4- نصايح : ص 229.
5- نصايح : ص 232.
6- شنيدنى هاى تاريخ ، مرحوم فيض كاشانى : ص 398.
7- شنيدنى هاى تاريخ : ص 399.
8- ارشاد القلوب : ج 1، ص 159.
9- ديوان عراقى .
10- ارشاد القلوب : ص 175.
11- سوره تحريم : آيه 5.
12- ارشاد القلوب : ص 245 و 246.
13- داستانهاى عرفانى ، خواجه عبدالله انصارى : ص 18.
14- داستانهاى عرفانى : ص 31.
15- داستانهاى عرفانى ، خواجه عبدالله انصارى : ص 31.
16- خزينه تاجواهر مرحوم نهاوندى : ص 631 - هماى سعادت : ص 16.
17- هماى سعادت : ج 2، ص 62.
18- سرگذشتهاى عبرت انگيز: ص 154 خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى : ص 175.
19- بهجت الامال : ج 2، ص 110 - سرگدشتهاى عبرت انگيز: ص 214.
20- تفسير سوره ياسين آيه الله العظمى مظاهرى : ص 176.
21- تفسير سوره حمد استاد عمادزاده : ص 186: سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن : ج 2، ص 57.
22- كتاب سيد الشهداء مرحوم شهيد دستغيب : ص 258.
23- سيد الهشداء: ص 264.
24- داستانهاى شنيدنى چهارده معصوم : ص 124 - تخليص ترجمه ارشاد: ج 2، ص 193.
25- مربوط به سوره عنكبوت : آيه 80.
26- نصايح با سخنان چهارده معصوم : ص 249.
27- نصايح يا سخنان چهارده معصوم : ص 270.
28- نصايح يا سخنان چهارده معصوم : ص 280.
29- روايتها و حكايت ها: ص 100.
30- روايتها و حكايتها: ص 91 كتاب 30، مجلس ص 71 - كتاب آيت بصيرت : ص 83.
31- داستانهاى پراكنده : ج 4، ص 138 - روايتها و حكايتها: ص 129.
32- بحار الانوار: ج 64، ص 193 - امام حسين (عليه السلام) آفتاب تابان ولايت : ص 272.
33- پاداشها و كيفرها رويت ها و حكايت ها: ص 138.
34- جنگ جوان : ص 139.
35- خزينه الجواهر آيت الله شيخ على اكبر نهاوندى : ص 314.
36- خزينه الجواهر: ص 318.
37- سلك السلوك : ص 47 - زمزمه هاى زندگى : ص 9.
38- شيخ بهائى رحمه الله عليه .
39- بحارالانوار: ج 71، ص 89 - زمزمه هاى زندگى : ص 57.
40- روضه المذنبين : ص 54 - زمزمه هاى زندگى من : ص 73.
41- داستانهائى از اصول كافى : ج 1، ص 39.
42- لطيفه ها و داستانها: ص 61.
43- لطيفه ها و داستانها: ص 74.
44- ثواب الاعمال : ص 206 - زمزمه هاى زندگى : ص 120.
45- كتاب توحيد: ص 34.
46- توحيد: ص 41.
47- تفسير قمى : ج 1، ص 86: توحيد ص 141.
48- سوره تحريم : آيه 11.
49- عوامل كنترل عرائز در زندگى انسان : ص 20.
50- داستانهاى عبرت انگيز: ص 230 - خصال : ص 217 - شنيدنى هاى تاريخ : ص 82.
51- داستانهايى عبرت انگيز آيت الله طهرانى : ص 72.
52- داستانهاى عبرت انگيز: ص 238.
53- لطيفه هاى گريان : ص 56 - روزنامه همشهرى : 8/4/74.
54- لطيفه هاى گريان : ص 56 - پيام سوره حمد: ص 105.
55- لطيفه هاى گريان : ص 57.
56- داستان هاى عرفانى : ص 110.
57- سوره رحمن : آيه 29.
58- اخلاق و احكام شهيد دستغيب : ص 430 - بهشت جاويدان : ص 219.
59- راهنماى خوشبختى : ص 194.
60- سوره قمر: آيه 55.
61- خزينه الجواهر: ص 326.
62- خزينه الجواهر: ص 555.
63- خزينه الجواهر: ص 718.
64- ارشاد القلوب : ص 251.
65- ارشاد القلوب : ص 256.
66- ارشاد القلوب : ص 269.
67- ارشاد القلوب :ص 274.
68- شنيدنى هاى تاريخ مرحوم فيض كاشانى : ص 400.
69- همان مدرك : ص 401.
70- شنيدنى هاى تاريخ : ص 406.
71- شنيدنى هاى تاريخ : ص 22.
72- شنيدنى هاى تاريخ : ص 44.
73- ارشاد القلوب ديلمى : ص 283.
74- ارشاد القلوب : ص 335.
75- ارشاد القلوب : ص 440.
76- شنيدنى هاى تاريخ : ص 63.
77- شنيدنى هاى تاريخ : ص 74.
78- قسمتى از كتاب پاسخ به پرسشهاى مذهبى شما: ص 51.
79- منهاج السرور: ص 137.
80- منهاج السرور: ص 139.
81- منهاج السرور: ص 141.
82- شنيدنى هاى تاريخ : ص 87.
83- شنيدنى هاى تاريخ : ص 98.
84- شنيدنى هاى تاريخ : ص 103.
85- شنيدنى هاى تاريخ : ص 261.
86- شنيدنى هاى تاريخ ، فيض كاشانى : ص 265.
87- ارشاد القلوب ديلمى : ص 510.
منبع : سایت مرکز اطلاع رسانی غدیر

59: لطف خدا به آن جوان
در روايت دارد كه در زمان حضرت داوود نبى (عليه السلام) جوانى به ايشان سخت ارادتمند و علاقه شديد داشت، هر روز متصل خدمت داوود مى رسيد كه زبور مى خواند.
اين جوان چنان مبهوت مى گرديد كه عقب هيچ كارى نمى رفت. خلاصه يك روز ملك الموت به ديدن داوود آمد، در ضمن ملاقات داوود، نظر تندى هم به جوان كرد.
داوود (عليه السلام) پرسيد: مثل اينكه نظر خاصى به رفيق ما كردى؟
گفت: بله هفته ديگر چنين روزى وعده من و اين جوان است داوود (عليه السلام) پرسيد: حتمى است؟
عزرائيل گفت: بله يك هفته به عمر اين جوان بيشتر نمانده است. گفت و رفت. داوود از بس اين جوان را براى خدا دوست داشت، خيلى متاثر شد. از او دلجوئى كرد. ضمن گفتگو با جوان پرسيد: آيا ازدواج كرده اى؟ گفت: نه.
داوود با خود گفت: اين جوان يك هفته ديگر به عمرش نمانده، زن هم نگرفته. به فكر افتاد كه همسرى برايش پيدا كند تا اقلا اين يك هفته لذتى از دنيا و زن بگيرد. به يك نفر از بنى اسرائيل كه با اخلاص و محبت بود، پيشنهاد كرد دخترت را امشب براى خدا به اين جوان صالح تزويج كن. او فورا اطاعت كرده. آن مرد شريف دخترش را ديد و دختر هم تسليم شد. وسائلى فراهم كرد و همان شب مجلس عروسى برپا شد. روزها هم مى آمد خدمت جناب داوود تا روز هفتم. روزى كه داوود منتظر بود كه خبر مرگ جوان را بياورند و داوود براى تشيعش حاضر شود ديد خبرى نشد.
خود جوان آمد، داوود چيزى نگفت. اجمالا پس از گذشتن يك هفته ملك را مى بيند از او مى پرسد چطور شد جوان نمرد، گفت: مرگش رسيده بود، لكن شما و پدر دختر و خود دختر كارى كرديد كه رحم خدا را متوجه او كرديد محبت هايى كرديد كه حب الهى را بحركت آورديد، چون چنين كرديد ندا رسيد ما از شما اولى هستى، به اين جوان محبت و رحم كنيد، لذا بر عمرش افزود.
60: سبحان الله خيلى كارساز است
وقتى سليمان (عليه السلام) بر بساط بود و باد بساطش را حركت مى داد برزگرى به بالا نگاه كرد و چشمش به شوكت و فرش عجيب سليمان افتاد از روى شگفتى گفت: سبحان الله خدا به پسر داوود چه ملك عظيمى داده است.
باد صدايش را بگوش سليمان رسانيد، دستور داد بساط و فرش را پائين آورد و نزد برزگر فرود آمد و فرمود:
يك سبحان الله كه خداوند قبول فرمايد بهتر از اين ملكى است كه خدا به من داده است.
رازش نيز معلوم است حالا ملك سليمان كجاست؟ اما سبحان الله آن مؤمن ثابت و نورش موجود است، لذا در قرآن مجيد مكررا امر به تسبيح شده، همچنين در روايات و از پيغمبر و اهل بيت (عليه السلام) رسيده.
از حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه: كسى كه پس از هر نماز تسبيحات اربعه را بخواند سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله والله اكبر خداى تعالى او را از هفتاد بلا دور مى كند كه سهل ترين آن فقر است و اگر كسى بر آن مداومت كند خدا او را از سوختن و خراب شدن ساختمان بر او و غرق شدن نگه مى دارد و عاقبت به شر نمى شود و از مردن بد نجات مى يابد.
61: خدا و دانيال و شير
در حالات جناب دانيال است كه بخت النصر او را گرفت، و براى كشتنش با شكنجه، چاه عميقى را معين نمود و شير درنده اى را در چاه انداخت و سپس دانيال را نيز در چاه افكند و دستور داد سرچاه را بستند و فرمان عمومى صادر كرد كه هيچ كس حق ندارد نزديك چاه بشود.
خداوند به پيغمبرى وحى فرستاد كه براى دانيال در فلان مكان خوراك ببر. آن پيغمبر وقتى نزد چاه رسيد، سر چاه را كنار زد، ملاحظه كرد كه در قعر چاه شير با كمال خضوع و ادب مقابل دانيال نشسته است، وقتى خوراكش را به او رسانيد دانيال گفت:
الحمدلله الذى لا ينسى من شكر
سپاس خدائى را كه كسى را كه او را سپاسگزارى مى نمايد فراموش نمى فرمايد.
اگر دانيال يقين به خدا نداشت، نگاه همان شير زهره اش را مى برد و جانش بيرون مى رفت، اما او اهل يقين است، ايمان دارد كه شير هم مخلوق عاجزى از مخلوق هاى خداوندى است كه بدون مشيت الهى حركت نمى كند.
62: يك دسته بى حساب وارد بهشت مى شوند
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
اذا كان يوم القيمه انبت الله لطائفه من امتى اجنحه فيطيرون من قبور هم الى الجنان
يعنى روز قيامت كه مى شود خداوند به بعضى از امت من بالهايى عطا مى كند كه از قبرهاى خود پرواز مى كنند و به سوى بهشت مى روند و آنجا متنعم مى شوند، ملائكه از آنها مى پرسند: شما از حساب فارغ شديد؟
مى گويند: ما حسابى نداشتيم.
مى گويند: از صراط گذشتيد؟
مى گويند: ما صراطى نديديم.
ملائكه مى پرسند: شما از امت كيستيد؟
مى گويند: ما از امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هستيم.
ملائكه مى پرسند: عمل شما در دنيا چه بوده كه به اين مرتبه عالى و منزلت عظيمه رسيده ايد؟
گويند: دو صفت در ما بود كه خدا اين مقام را به ما داده است.
يكى اينكه: هرچى خدا در دنيا قسمت ما كرده بود در دنيا راضى بوديم.
دوم اينكه: اگر در خلوت اسباب معصيت براى ما مهيا مى شد از خدا حيا مى كرديم و مرتكب معصيت نمى شديم.
امام صادق (عليه السلام) به اسحاق بن عمار فرمودند:
بترس از خدا گويا خدا را به چشم مى بينى و اگر شك دارى، در دين خدا كافرى و اگر يقين دارى و باز مرتكب مى شوى پس خدا را پست ترين نظر كنندگان فرض كردى.
63: احضار بنده و سخن خدا با او
در كتاب خزائن الاخبار و مجالس المتقين آمده است كه خديجه خاتون (عليه السلام) از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از قيامت سوال نمود، وقتى كه عرض اعمال بنده بر خدا مى شود، پس آن حضرت گريه كرد.
حضرت خديجه عرض كرد: يا رسول الله چرا گريه مى كنى؟
فرمود: از وسعت رحمت خدا در آن روز بر بندگانش، اى خديجه چون روز قيامت بنده را نزد خدا حاضر مى كنند، خطاب مى شود، اين بنده من! اطلاع دارى كه فلان روز و فلان شب چه كردى؟
عرض مى كند: خداوندا مى دانم، پس يك يك گناه او را به او اظهار مى كنند و او اقرار مى كند، تا به گناهى مى رسد كه در كمال قباحت باشد. پس بنده سر خجالت به زير اندازد و عرق به صورت او جارى شود. خداوند مى فرمايد:
اى بنده من چرا جواب نمى گوئى؟
بنده عرض مى كند: الهى شرمسارم، نمى توانم جواب بدهم. خطاب مى رسد: اى بنده تو با اينكه لئيمى و پستى از من شرم مى كنى و من با كريمى خود چگونه شرم نكنم از تو، اى بنده، تو را حياء ندامت و پشيمانى است و مرا حياء كرم.گناه در ميان دو حياء بقائى ندارد. پس خداوند به كرم خود بنده را مى آمرزد و داخل بهشت مى كند.
64: اگر يك بار مرا مى خواندند
خداوند به حضرت موسى دستور زكات گرفتن را نازل كرد.
حضرت موسى (عليه السلام) براى گرفتن زكات به قارون مراجعه نمود، قارون امتناع ورزيد. موسى از هزار گوسفند يكى و از هزار دينار يك دينار و از هزار درهم يك درهم راضى شد. قارون حساب كرد مقدارى كه لازم بود پرداخت نمايد زياد به نظرش آمد، باز راضى نشد.
در اين هنگام به فكر افتاد كه بايد از ريشه و بن جلو اين نحو پول دادن ها را گرفت. بنى اسرائيل را جمع نمود و گفت: موسى هرچه امر كرد اطاعت كرديد، اينك مى خواهد اموال شما را بگيرد، چاره اى بينديشيد. گفتند: تو بزرگتر از مائى هرچه صلاح بدانى انجام مى دهيم.
قارون گفت: فلان زن بدكاره را بياوريد تا جايزه اى براى او قرار دهم به موسى تهمت بزند، هزار دينار برايش تعيين كرد و وعده داد او را جزء بانوان خود در آورد. فردا صبح قارون بنى اسرائيل را جمع نموده به حضرت موسى مراجعه نمود و گفت: مردم منتظر تشريف فرمائى شما هستند كه آنها را پند و اندرز دهى. حضرت موسى از منزل خارج شد در ميدانى شروع به موعظه كرد. حضرت در ضمن سخن گفت:
هركه دزدى كند دستش را قطع مى كنيم. هركس افتراء زند او را هشتاد تازيانه مى زنيم، كسى كه زن نداشته باشد و مرتكب زنا شود نيز هشتاد تازيانه مى خورد، اما آنكس كه زن داشته باشد زنا كرده سنگسار مى شود تا بميرد.
قارون گفت: اگر اين كار از خودت سر بزند. حضرت موسى جواب داد: آرى.
قارون گفت: بنى اسرائيل مى گويند: با فلان زن زنا كرده اى.
پرسيد: من؟ پاسخ داد: آرى.
امر كرد آن زن را بياورند، وقتى حاضر شد قارون گفت: آنچه اينها مى گويند صحيح است. زن در اين موقع با خود انديشيد كه بهتر اين است توبه كنم و پيغمبر خدا را نيازارم. تصميم گرفت واقع را بيان كند و در پاسخ گفت: دروغ مى گويند، قارون برايم جايزه اى تعيين كرده تا تو را به اينكار تهمت بزنم. قارون از اين پيشامد بى اندازه ناراحت شد و سر به زير انداخت.
حضرت موسى (عليه السلام) به شكرانه آشكار شدن واقع، سر به سجده رفت و خدا را سپاسگزارى نمود. با اشك جارى عرض كرد: پروردگارا دشمن تو اراده داشت مرا رسوا كند، چنانچه من براستى پيامبر و از طرف توام، مرا بر او چيره گردان، خطاب رسيد، موسى سر بردار، زمين را در اختيارت گذاشتيم. حضرت موسى سر برداشته رو به بنى اسرائيل كرد و فرمود: خداوند همانطور كه نيروى هلاكت فرعون و فرعونيان را به من داد اينك نيز بر قارون مسلطم كرده، هركه دوست دار قارون است با او باشد و هركه او را نمى خواهد كناره بگيرد.
به جز دو نفر كسى با قارون نماند. موسى (عليه السلام) زمين را امر كرد كه پيكر قارون و همكارانش را بگيرد، تا ساق به زمين فرورفتند. دومين بار فرمود: تا زانو داخل زمين شدند، براى سومين مرتبه امر كرد تا كمر به زمين رفتند. در تمام اين چند مرتبه قارون موسى (عليه السلام) را سوگند مى داد و تضرع و التماس مى نمود كه از كيفرش بگذرد ولى موسى از شدت خشم توجهى ننمود. براى آخرين بار فرمود: زمين اينها را بگير، تمام پيكر قارون و همراهانش در دل خاك جاى گرفتند.
خداوند به حضرت موسى (عليه السلام) وحى كرد چقدر سخت دلى. 70 مرتبه پناه آوردند تو رحم نكردى و از ايشان نگذشتى اما و عزتى و جلالى لو اياى دعونى مره واحده لو وجدونى قريبا مجيبا
به عزت و جلالم سوگند اگر يك بار مرا مى خواندند، مرا نزديك و جوابگو مى يافتند.
65: از شدت گريه مژگانش ريخت
روايت كردند كه معاذ بن جبل روزى خدمت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد در حالى كه گريه مى كرد.
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: چرا گريه مى كنى؟
معاذ عرض كرد: جوان خوش صورتى در خانه ايستاده مثل زن بچه مرده گريه مى كند و مى خواهد خدمت شما برسد گويا خجالت مى كشد، حضرت فرمود: برو و او را بياور. معاذ رفت و او را خدمت پيامبر آورد.
جوان سلام كرد و جواب شنيد، حضرت فرمود: چرا گريه مى كنى؟ عرض كرد: گناهى كرده ام كه اگر خدا مرا به بعضى از آن مواخذه كند، البته مرا به جهنم مى برد.
فرمود: آيا به خدا كافر شدى؟
عرض كرد: نه.
فرمود: قتل نفس كرده اى؟
عرض كرد: نه.
فرمود: خدا گناهان تو را بيامرزد اگرچه به قدر كوه هاى بسيار بلند باشد.
عرض كرد: گناه من از كوه ها نيز بزرگتر است.
فرمود: خدا گناهت را مى آمرزد، اگرچه به اندازه زمين ها و درياها و درخت ها باشد.
عرض كرد: گناه من از همه اينها كه فرمودى بزرگتر است.
فرمود: خدا گناهان تو را مى آمرزد اگرچه به قدر آسمان ها و عرش و ستاره ها باشد.
عرض كرد: گناهان من بزرگتر است.
فرمود: پروردگار تو بزرگتر است يا گناه تو؟
عرض كرد: پروردگار من.
فرمود: گناه بزرگ را خداى عظيم مى آمرزد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: چه كرده اى؟
عرض كرد: من چند سال كارم اين بود كه مى رفتم و قبرهاى مردم را مى شكافتم و كفن هاى آنها را بيرون مى آوردم تا آنكه دخترى از انصار مرد. او را بردند در قبرستان دفنش كردند. شب كه شد من رفتم قبرش را شكافتم و او را از قبر بيرون آوردم و كفنش را بيرون آوردم. شيطان به من وسوسه كرد، برگشتم با او جمع شدم. همين كه خواستم بروم صدائى از عقب سر خود شنيدم كه يكى گفت: ويل لك من ديان يوم الدين
واى بر تو از غضب مالك آخرت.
با اين عمل گمان ندارم بوى بهشت را بشنوم.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: دور شو اى فاسق كه مى ترسم از آتش تو من هم بسوزم. آن مرد بيرون آمد سر به صحرا گذارد و بالاى كوهى رفت. دستهايش را غل كرد، بگردنش آويخت و تا چهل روز مشغول گريه و زارى شد و دعا و تضرع و مناجات به درگاه خدا نمود. روز چهلم عرض كرد: الهى اگر توبه من را قبول كرده اى، پيغمبرت را خبر كن و الا آتشى بفرست مرا بسوزاند.
جبرئيل بر حضرت رسالت نازل شد و اين آيه را آورد:
والذين اذا فعلوا فاحشه و ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعملون (3)
ترجمه: ((و آن افرادى كه هرگاه عمل ناپسندى انجام مى دهند يا اينكه به نفس خود ظلم مى كنند يادآور خدا مى شوند و براى گناهان خود طلب مغفرت مى نمايند و غير از خدا كيست كه گناهان را بيامرزد و بر كارهايى كه انجام داده اند اصرار نمى كنند و آنان مى دانند))
جبرئيل عرض كرد: يا رسول الله خداوند مى فرمايد:
اتاك عبدى تائبا فترده فاين يذهب
يعنى اى رسول! بنده من پيش تو آمد توبه كند او را دورش كردى، پس بنده ام به كجا برود، برو بشارت قبولى توبه اش را به او بده.
پيغمبر خوشحال شد و از خانه بيرون آمد با معاذ بن جبل و بعضى ديگر از صحابه بالاى كوه رفتند و ديدند از بس آفتاب به صورتش تابيده، سياه شده و از شدت گريه مژگانش ريخته و ديگر اينكه او به طرزى گريه و ناله مى كرد كه درندگان، و جانوران زمين و مرغ هاى هوا در اطرافش جمع شده بودند و براى حالت او گريه مى كردند. پيغمبر نزديك رفتند و دست هاى او را باز كردند و خاكها را از سر و صورت او پاك كردند و فرمودند: اى بهلول بشارت باد تو را كه خدا توبه تو را قبول كرد و از آتش نجات پيدا كردى.
پس حضرت به اصحاب خود فرمود: اينطور تدارك و تهيه گناهان خود را بگيريد.
66: يكى از پيامبران تعجب كرد كه...
از حضرت صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: پيغمبرى از پيغمبران بنى اسرائيل از كنار مردى كه مرده بود و نصف بدنش زير ديوار و نصف ديگرش بيرون بود، مرغ هاى هوا و سگها گوشت بدنش را پاره پاره كرده بودند، گذشت. و وارد شهرى شد ديد يكى از بزرگان آن شهر مرده است لكن در كمال عزت و احترام او را بالاى تخت گذارده، جامه زيبا رويش كشيده ؛ سر و دست خود را بلند كردند و عرض كرد: الهى تو حكيمى و عادلى، آن بنده تمام عمرش مشغول عبادت تو بود و با يك چشم بر هم زدن به تو كافر نشده، به اين قسم مرده است و اين شخص همه عمرش معصيت تو را كرده و به يك چشم بر هم زدن به تو ايمان نياورده با عزت مرده، خطاب شد آن بنده اولى گناهى كرده بود مى خواستم به اين قسم مردن كفاره گناه او شود، كه وقتى مرا ملاقات مى كند، گناهى بر او نباشد، اما اين بنده كار خوبى كرده، حسنه اى پيش من داشت مى خواستم به اين قسم مردن رفع آن حسنه شود كه وقتى بر من وارد مى شود حجتى نداشته باشد.
67: دلال بازار را زندان كردى
در خبر است حضرت سليمان (عليه السلام) عرض كرد: خدا يا تو مرا بر جن و انس و وحوش و طيور و ديوها مسلط گردانيدى. خدايا دلم مى خواهد اجازه بفرمائى اين شيطان را بگيرم، حبس كنم، غل و زنجيرش كنم كه اين قدر مردم را به گناه و معصيت نيندازد. خطاب شد اى سليمان مصلحت نيست، عرض كرد: خدايا وجود اين ملعون براى چه خوب است؟
خطاب رسيد: اگر نباشد كارهاى مردم معوق و معطل مى ماند.
عرض كرد: خدايا من ميل دارم اين ملعون را چند روزى حبس كنم. خطاب شد: بسم الله، او را بگير. فرستاد او را آوردند غل و زنجير كرد و حبس نمود. حضرت سليمان (عليه السلام) هم زنبيل بافى مى كرد و از دست رنج خود نان مى خورد، روزى يك زنبيل درست مى كرد، زنبيل را مى داد كه ببرند در بازار بفروشند و مى رفت قدرى آرد جو مى گرفت و مى پخت، ميل مى فرمود و حال آنكه در خبر است كه هر روز چهار هزار شتر و پنج هزار گاو و شش هزار گوسفند در آشپزخانه حضرت طبخ مى شد. با وجود اين خودش زنبيل بافى مى كرد و نان مى خورد.
فردا حضرت سليمان فرستاد زنبيل را بردند بازار بفروشند، ديدند بازارها بسته، خبر آوردند بازار بسته.
فرمود: چه شده؟ گفتند: نمى دانيم.
زنبيل ماند و فروش نرفت و آن شب حضرت سليمان با آب افطار كرد. فردا فرستاد زنبيل را در بازار بفروشند باز خبر آوردند بازارها بسته است، مردم رفته اند در قبرستان ها مشغول گريه و زارى هستند و تهيه سفر آخرت مى بينند. حضرت سليمان عرض كرد: خدايا چه كيفيت است؟ مردم چرا دل به كاسبى نمى دهند؟
خطاب شد: اى سليمان تو دلال بازار را گرفته اى، حبس كرده اى. نگفتم مصلحت نيست شيطان را حبس كنى.
حضرت سليمان فرستاد و شيطان را رها كردند، فردا كه شد مردم صبح زود رفتند دكان ها را باز كردند و مشغول كار و كسب شدند. پس اگر شيطان نباشد امورات دنيا نظم نمى گيرد.
چنان كه گفته اند:
اگر نيك و بدى ديدى مزن دم كه هم ابليس مى بايد هم آدم
68: اگر برگردى قبولت مى كنيم
روايت كرده اند كه جوانى در بنى اسرائيل بود كه بيست سال اطاعت و عبادت كرد و بيست سال معصيت كرد، روزى در آينه نگاه كرد ديد موهايش سفيد شده. به خود آمد و از كرده خود پشيمان شد. عرض كرد: الهى بيست سال عبادت و بيست سال معصيت كردم، اگر به سوى تو برگردم آيا قبولم مى كنى؟ صدائى شنيد.
احببنا فاجبناك، تركتنا فتركناك و عصينا فامهلناك و ان رجعت الينا قبلناك
يعنى: ما را دوست داشتى پس تو را دوست داشتيم، ما را ترك كردى پس تو را ترك كرديم، معصيت ما را كردى تو را مهلت داديم، پس اگر برگردى به جانب ما تو را قبول مى كنيم.
از اين مرحمت ها از خدا نسبت به تمام امت ها بوده و در اين امت هزار مقابل.
در هر حالتى شخص بايد اميدش به خدا باشد. حضرت لقمان به پسرش وصيت كرد كه اگر گناه جن و انس را دارى چنان اميدوار به خدا باش كه تو را رحم كند و اگر عبادت ثقلين ((جن و انس)) را دارى بترس از آنكه مبادا تو را عذاب كند.
69: سه موضوع را براى خود شفيع قرار داد
روايت شده مردى از دنيا رفت. خداى مهربان به حضرت موسى (عليه السلام) وحى كرد: يكى از دوستانم مرده است،تو او را غسل بده. هنگامى كه موسى آمد تا او را غسل دهد ديد مردم او را به علت فسق و گناهانش در ميان مزبله و خاكروبه ها انداخته اند. حضرت موسى گفت: بار خدايا تو مى شنوى كه مردم درباره گناهان اين مرد چه مى گويند؟
خداوند فرمود: يا موسى اين مرد به هنگام مردن سه موضوع را براى خود شفيع قرار داد كه اگر آنها را براى گناه كاران شفيع قرار مى داد، كليه آنان را مى آمرزيدم.
گفت: 1 - پروردگارا! اگر چه من مرتكب گناهان زيادى شده ام ولى اين ارتكاب به علت فريب شيطان و همنشين بودن با بدان بوده است و تو مى دانى كه من قلبا راضى به انجام اين گناهان نبوده ام.
2 - گرچه من با افراد فاسق مرتكب معصيت مى شدم ولى در عين حال نشست و برخواست با نيكوكاران را بيشتر دوست مى داشتم.
3 - اينكه هرگاه شخص نيكوكار و شخص گنهكارى براى حاجتى نزد من مى آمدند من حاجت آن شخص نيكوكار را مقدم مى داشتم.
70: اينها مايه فساد هستند
از حضرت سجاد (عليه السلام) روايت شده: پس از آنكه خداى تعالى خواست آدم ابوالبشر را خلق كند: ملائكه اعتراض كردند و گفتند: اينها مايه فساد مى شوند خداوند آنها را نهى فرمود: كه من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد. (يعنى شما خار را مى بيند، گل را هم ملاحظه مى كنيد.)
خداوند ملائكه را در اثر اين اعتراض هفت هزار سال از نور مهجور نمود و پس از آن ملائكه درصدد استغفار بر آمدند. خداى تعالى مسجدى در آسمان هفتم ايجاد نمود و دستور فرمود تا براى استغفار هفت هزار سال دور اين مسجد طواف كنند. روايت دارد كه اگر سنگى از اين مسجد رها كنند ((به طور مستقيم)) به روى بام خانه كعبه مى آيد. ((جاى تأمل است))
ولى اگر انسان هفت مرتبه دور خانه كعبه بگردد اجر آن برابر است با هفت هزار طواف ملائكه.
يكى ديگر از عظمت هاى بيت المعمور آنست كه هر روز هفتاد هزار ملك را خدا خلق مى كند و آنها وارد بيت المعمور مى شوند و به ذكر خدا مشغول مى گردند و وقتى بيرون آمدند ديگر نوبت آنها نمى شود تا قيام قيامت.
ديگر از خصوصيات بيت المعمور آن است كه سيد ابن طاووس نقل فرموده است:
در بيت المعمور ملائكى هستند كه عده اى در طرف راست و عده اى در طرف چپ قرار دارند و شب كه مى شود كرام الكاتبين، نامه عمل مؤمن را در آسمان به اين مسجد مى برند و ملائكه طرف راست اين مسجد آن نامه را با احترام گرفته و از روى آن نوشته بر مى دارند و اگر نامه عمل به اعمال زشت سياه شده باشد، ملائكه طرف چپ آن را گرفته و از روى آن نسخه بر مى دارند.
بدين طريق، يك نسخه از اعمال هر بشر در اين مسجد موجود است و اين براى آن است كه در روز قيامت كسى نتواند اعمال گذشته خود را انكار كند.
71: سه مرتبه كور شد خدا شفايش داد
شعيب پيغمبر آن قدر گريه كرد تا چشمش كور شد. خداوند چشم او را شفا داد. باز در اثر گريه كور شد باز شفا يافت، باز كور شد، خداوند فرمود:
شعيب! ما كه تو را به ثواب مى رسانيم، چرا چنين مى كنى؟
عرض كرد: مناجات را دوست دارم، خداوند هم موسى را خادم او قرار داد درد دنيا.
حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام) سه نفر را ديدند كه همه محزون بودند و بدنهايشان ضعيف و رخسارشان زرد.
فرمود: چه چيز شما را به اين روز انداخته؟
گفتند: خوف خدا.
فرمود: حق است بر خدا كه ترسناك را مورد امان قرار دهد.
سه نفر ديگر را ديدند كه از آنها مغموم ترند. علت را پرسيد؟
گفتند: شوق و محبت خدا ما را چنين كرده.
فرمود: حق است بر خدا كه آنچه اميد داريد به شما بدهد.
سه نفر ديگر را هم ديد از آنها كه پرسيد؟
گفتند: از دوستى خدا اينطور شده ايم.
سه مرتبه به آنها گفت: انتم المقربون شمائيد نزديكان به درگاه خداوند.
72: اعمال انسان
((بزرگى)) پسرى داشت. يك روز به پسرش فرمود: من حاجتى دارم اگر آن را بگويم انجام مى دهى؟
پسر گفت: بلى.
پدر گفت: هر شب كه به خانه مى آئى اعمال روز خودت را براى من شرح بده.
شب كه شد، پسر آمد كه به قول خود وفا كند؛ مقدارى از اعمال خود را ذكر كرد و از گفتن بعضى از اعمال خوددارى نمود. آن وقت پدر به او گفت: من بنده ضعيفى از بندگان خدا هستم، وقتى تو اعمال خودت را نمى توانى به من بگوئى پس چطور به خدا در فرداى قيامت مى گوئى؟ و چگونه اعمالت را در محضر خلائق مى خوانى؟
73: مؤمن بين دو نور است
در علم اخلاق ذكر شده است كه انسان ماداميكه در اين عالم است، براى تكامل خودش هم خوف لازم دارد و هم رجاء، تا بتواند بار تكليف را تا سفر آخرت بكشد. اگر تازيانه خوف نباشد غير از هواپرستى كارى از او برنمى آيد و همينطور اگر رجائى هم نباشد شوقى ندارد و لذا فرمود:
مؤمن هميشه بين دو نور است كه هيچ يك بر ديگرى غالب نمى گردد و اگر يكى غالب گردد بار سفر را به منزل نمى رساند هر دو نور بايد مساوى باشند.
حديثى است كه مى فرمايد: اگر گناه تو گناه اولين و آخرين باشد باز هم از عفو خدا نااميد مباش، زيرا اگر به درگاهش بيائى تو را مى بخشد، چه مانعى دارد كه تو را پاك نمايد.
و در مقام خوف هم فرمود: اگر عمل تمام خائفين را هم داشته باشى باز هم بترس، چون ممكن است از آنكه خدا يك لحظه تو را به خودت واگذار كند كه اگر به خودت واگذار كند به كثافت كارى مى افتى.
شخصى از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) سؤال كرد كه بلعم باعورا چه شد كه با آن همه علم عاقبت مانند سگ شد؟
حضرت فرمود: چون خدا او را يك لحظه به خودش واگذار كرد.
عرض كرد: چه شد كه به خودش واگذارش كرد؟
حضرت فرمود: به واسطه آنكه شكر نعمت ننمود.
مؤمن عاقل بايستى صفت انبياء را كه تشبيه به چراغ شده است داشته باشد، يعنى چراغ دو چيز لازم دارد تا روشن شود، يكى روغن و ديگرى افروزنده آن ((كبريت)). اگر روغن نداشته باشد فتيله مى سوزد و اگر شعله اى به آن زده نشود خاموش است و روشن نمى شود. قلب مؤمن هم مانند چراغ است، نكند شيطان او را بفريبد.
متوجه باشد كه خدا مى بخشد و از آن طرف هم به توسط كبريت خوف، روشن باشد تا بتواند سفر را طى كند.
74: چرا مناجات را ترك كردى
مردى بود عابد و هميشه با خداى خويش راز و نياز مى نمود و ذكر الله، الله داشت. روزى شيطان بر او ظاهر شد و وى را وسوسه كرد و به او گفت: اى مرد اين همه كه تو گفتى الله الله، سحرها از خواب خويش گذشتى و بلند شدى و با اين سوز و درد، هى گفتى الله، الله، الله، آخر يك مرتبه شد كه تو لبيك بشنوى؟ تو اگر در خانه كسى رفته بودى و اين اندازه ناله كرده بودى، لا اقل يك مرتبه جوابت را داده بودند. اين مرد ديد ظاهرا حرفى است منطقى و لذا در او مؤ ثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و ديگر الله، الله ، نمى گفت.
در عالم رؤ يا هاتفى به او گفت: تو چرا مناجات خودت را ترك كردى؟
پاسخ داد: من مى بينم اين همه مناجات كه مى كنم و اين همه درد و سوزى كه دارم، يك مرتبه نشد در جواب من لبيك گفته شود.
هاتف گفت: ولى من از طرف خدا مامورم كه جواب تو را بدهم.
گفت:
همان الله تو لبيك ما است آن نياز و سوز و دردت پيك ماست
يعنى: همان درد و سوز و عشقى كه ما در دل تو قرار داديم اين خودش لبيك ماست.
75: آفريدگار نمرود كيست
چون هنگام آن رسيد كه آفتاب دولت ابراهيم خليل (عليه السلام) از مشرق سعادت طلوع كند، منجمان نمرود را اطلاع دادند كه امسال پسرى به وجود خواهد آمد كه ملك تو بر دست او زايل مى شود. نمرود دستور داد: هر پسرى كه در عرصه ملك او به وجود آيد او را بكشند تا موقع ولادت تا ابراهيم رسيد و ذات مبارك او از حرم رحم به فضاى وجود فراميد. مادر ابراهيم از بيم گماشتگان نمرود، فرزند خود را در قماشى ((پارچه اى)) پيچيد و به غارى برد، در آنجا نهاد و در غار را محكم كرده و بازگشت.
روز ديگر فرصت پيدا نموده و به غار رفت تا حال فرزند خود را مطالعه كند، ابراهيم (عليه السلام) را در حال سلامتى يافت و ديد انگشت سبابه را بر عادت اطفال در دهن گرفته، مى مكد و بوسيله آن تغذى مى نمايد. او را شير داد و بازگشت و هر وقت فرصت مى يافت به غار رفته، او را شير مى داد و از حالش اطلاع حاصل مى نمود، تا هفت سال بر اين وضع گذشت. آثار عقل و نشانه هاى فراست از پيشانى مبارك او ظاهر گشت.
روزى از مادر خود سؤال كرد: آفريدگار من كيست؟
مادر جواب داد: نمرود.
پرسيد كه آفريدگار نمرود كيست؟
مادر از جواب او فرو ماند و دانست كه اين پسر همانست كه به واسطه وجود مبارك او بناء ملك نمرود خراب خواهد شد.
76: از عظمت خدا سربلند نكرده اند
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
وقتى به معراج رفتم ديدم ملكى را كه هزار هزار دست دارد ((يك ميليون)) و هر دستى هزار هزار انگشت و هر انگشتى هزار هزار بند دارد.
آن ملك گفت: من حساب دانه هاى قطرات باران را مى دانم كه چند تا در صحرا و چند دانه در دريا مى بارد و عرض كرد: تعداد قطرات باران را از ابتداى خلقت تا حال را مى دانم ؛ آن وقت عرض كرد: حسابى است كه من از محاسبه آن عاجزم.
فرمود: چيست؟
عرض كرد: هرگاه جماعتى از امت تو با هم باشند و همه با هم بر تو صلوات بفرستند من از محاسبه ثواب آن صلوات عاجزم اللهم صل على محمد و آل محمد
يكى ديگر از آيات كبريائى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در ليله المعراج مشاهده فرمود كه نسبت به آيات ديگر اكبر است، اين است كه فرمود:
ملكى ديدم نصف بدنش از برف و نيمى ديگر از آتش است. اين ملك ندائى مى داد و مى گفت: اى خدا، اى كسى كه بين آتش و برف الفت انداختى، دلهاى مؤمنين را با هم مالوف گردان.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: رسيدم به ملائكى كه ايستاده بودند و سرهايشان به زير بود و عجب آنكه عضوى از اعضاى ايشان كه حمد خدا را نكند نبود، پرسيدم: اينها كه هستند؟ جبرئيل عرض كرد: از اول خلقت تا حال از عظمت خدا سر بلند نكرده اند.
77: در مقابل خوبى، خوبى است
به يك جوان عابد بنى اسرائيل در خواب خبر دادند خدا در نصف عمر، تو را غنى و نصف ديگر فقيرت مى نمايد و انتخاب اينكه اول فقر باشد يا غنا به عهده خودت است. در عالم خواب گفت: مرا زنى است و بايد با او مشورت كنم ((اينكه گفته اند با زن مشورت نكنيد، مشورت با زنانى است كه عقلشان ضعيف و اهل شهوتند، نه زنان صالحه كه در عقل كم از مردان نيستند)) وقتى بيدار شد با زن صالحه اش مشورت كرد. زن صالحه گفت: بهتر است نصف اول عمرت غنى شوى. مرد گفت: آخر عمر ضعيف مى شوم. گفت: اينطور بهتر است. او هم قبول كرد. از فردا غنى شد.
زن گفت: خدا از آن طرف مال مى دهد تو از اين طرف در راه خدا انفاق كن. كم كه نمى شود هيچ، بلكه هرچه بدهى باز مى آيد، چون وعده داده اند.
خلاصه، نصفه اول عمرش تمام شد، تاريخى رسيد كه بايستى از آن تاريخ فقير شود، ولى ديدند همانطور غنى است و مال مى آيد.
عرض كرد: خدايا چطور شد كه فقير نشدم. در عالم رؤ يا به او گفتند: چون در راه ما انفاق كردى، ما بقيه عمرت را هم غنى و ثروتمند قرار داديم. يعنى در مقابل خوبى، خوبى و در مقابل بدى، بدى است.
78: اينطور از نظر لطف افتاد
مرحوم مجلسى مى نويسد: در بنى اسرائيل مرد فاسقى بوده كه ملقب به خليع بود (معلوم مى شود كه خليع به اشخاص خيلى گناهكار گفته مى شده است) اين شخص به سوى عابدى آمد تا خدا به بركت عابد او را بيامرزد.
عابد بدبخت كه عالم نبود از هم نشينى با او اظهار اشمئزاز ((ناراحتى و نفرت)) كرد. كار اين عابد به جايى رسيده بود كه وقتى در آفتاب قرار مى گرفت قطعه اى ابر بالاى سرش سياهى مى انداخت، وقتى كه اين شخص گناهكار پهلوى عابد نشست و دلشكسته برخواست، قطعه ابرى كه سايبان عابد بود روى سر اين گناهكار حركت كرد، عابد متعجب شد كه چه شد، وحى رسيد به پيغمبر آن زمان كه عابد به واسطه اينكه مشمئز شد اينطور از نظر لطف افتاد.
امام صادق (عليه السلام) فرمود:
عابد و فاسقى وارد مسجد شدند در موقع خروج عكس شدند، يعنى وقتى فاسق وارد مسجد شد و اهل عبادت را ديد دل شكسته شد و خدا او را دوست داشت اما عابد بدبخت تا چشمش به فاسق افتاد گفت:
اين كيست كه داخل مؤمنين آمده؟ بواسطه همين فكر كه خود را بالا ديد، پست شد.
79: مانند پير زنان خدا را بشناسيد
اميرالمؤمنين (عليه السلام) با جمعى از پيروان در معبرى عبور مى نمود، پيرزنى را ديد كه با چرخ نخ ريسى خود مشغول رشتن پنبه بود. پرسيد: پيرزن بما ذا عرفت ربك خدا را به چه چيزى شناختى؟
پير زن به جاى جواب، دست از دسته چرخ برداشت. طولى نكشيد پس از چند مرتبه دور زدن چرخ از حركت ايستاد. عجوزه گفت: يا على چرخ بدين كوچكى براى حركت احتياج به چون منى دارد، آيا ممكن است افلاك به اين عظمت و كرات به اين بزرگى بدون مدبرى دانا و حكيم و صانعى توانا و عليم با نظم معينى به گردش افتد و از گردش خود باز نايستد.
على (عليه السلام) روى به اصحاب خود نمود و فرمود:
عليكم بدين العجائز
مانند پيرزنان خدا را بشناسيد.
80: چه كسى به گنجشك اين علم را داد
سياحى و جهانگردى از جنگلى مى گذشت كه چشمش به گنجشكى افتاد كه بر روى درختى نشسته و با وضعيكه اضطراب و وحشت از آن آشكار بود، صداهاى پى در پى مى آمد و آشفته بود، توجه صياد را به خود جلب نمود و دقت كرد، ديد در هر چند ثانيه آن حيوان حركت مى نمايد و بر بالاى درخت ديگرى مى پرد. در اين هنگام مشاهده كرد مار سياهى از همان درخت در حال بالا رفتن است و در آن درخت لانه گنجشك است. فهميد اين مار قصد آشيانه و بچه هاى گنجشك را كرده. در اين بين ديد گنجشك يك نوع برگ مخصوص با عجله تمام مى چيند و بر گرد لانه خود قرار مى دهد.
همينكه اطراف آشيانه را پر از برگ نمود، آنگاه بر روى شاخه اى نشست و منتظر نتيجه شد، مار بالا آمد و به سوى آشيانه رسيد. وقتى كه بوى برگها به مشامش خورد با شتاب زياد بازگشت و از بالاى درخت پايين آمد. سياح دانست كه آن برگها براى مار سم كشنده اى بوده و خداوند عزيز گنجشك را براى حفظ از دشمن به آنها راهنمائى كرده.
81: در محبت صادق و راستگو نيست
حضرت سليمان (عليه السلام) مورى ديد كه به ماده خود مى گفت: براى چه از من دورى مى كنى و در مقابل خواسته هايم تسليم نمى شوى و حال آنكه اگر من بخواهم تمام بارگاه و قبله سليمان را با نيشم گرفته و به دريا مى اندازم.
سليمان از سخن مور تبسم كرده و آنها را پيش خود خواند و پرسيد: چگونه مى توانى اى مور بارگاه سليمان را به دريا اندازى؟
مور پاسخ داد: نمى توانم يا نبى الله. ولى مرد گاهى در مقابل زوجه اش بزرگ و توانا نشان مى دهد و به خاطر تعظيم و تزئين خود به گزاف سخنان مى گويد.
از اينها گذشته عاشق در مقابل عشق، مغلوب است و در گفتار و رفتار، او را ملامت نمى توان كرد.
حضرت سليمان (عليه السلام) به مور فرمود: چرا اطاعت شوهر خود را نمى كنى و خويش را تسليم او نمى نمائى، در صورتيكه او تو را دوست مى دارد؟
مور گفت: يا نبى الله شوهرم در محبت من صادق و راستگو نيست، زيرا جز من به ديگرى هم محبت و علاقه دارد.
اين سخن در سليمان تاثير عميقى گذاشت و شروع به گريه نمود. پس از آن مدت چهل روز از مردم كناره گرفت و پيوسته از پروردگار جهان مسئلت مى كرد كه محبت و علاقه او را خالص كرده و علاقه هاى ديگر را از قلب او خارج نمايد.
82: ميوه بهشت 100هزار طعم دارد
از خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) منقول است: كه مؤمن بر تخت خود در بهشت نشسته كه ناگاه مرغانى كه قدر شترى هستند مى آيند. مؤمن اراده خوردن گوشت آنها را مى كند، مرغان فورا مى نشينند، بال هاى مرغ ريخته و كباب مى شود و مؤمن آن را مى خورد و چون مؤمن سير شد و الحمدلله گفت، مرغ زنده مى شود و مى پرد و بين مرغان افتخار مى كند.
باز از حضرت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه فرمود:
هريك از ميوه هاى بهشتى يكصدهزار طعم دارد. آنجا دستگاه طور ديگرى است. اين چه نيروئى است كه مؤمن پيدا مى كند كه مى تواند يكصدهزار طعم را در آن واحد بچشد. ساق درخت هاى بهشت از طلاست و خار و چوب ندارد و ساقه اش هم ميوه دارد و هر ميوه اى كه مومن اراده كند فورا جلوى او حاضر مى شود و نكته مهمتر آن كه مؤمن در حال خوردن ميوه اى كه در دهان اوست همان ميوه به ميوه مطلوب ديگرى مبدل مى گردد.
روايتى است از حضرت خاتم كه فرمودند:
در عالم رويا عمويم حمزه را ديدم ((پس از شهادت حمزه)) در حاليكه طبقى از انگور بهشتى نزد او بود. يك مرتبه انگور مبدل به خرما شد. حضرت فرمود: از عمويم سؤال كردم، افضل اعمال را چه يافتى؟
حضرت حمزه فرمود:
1 - سيراب كردن تشنه اى به دست انسان.
2 - صلوات بر محمد (صلى الله عليه و آله و سلم).
3 - محبت ابن عمت على بن ابيطالب (عليه السلام).
خدايا به حق وليت على (عليه السلام) دل هاى ما را مملو از محبت او كن و ما را از دوستان او قرار بده.
83: رعضه دختر نمرود عروس حضرت ابراهيم
نمرود با دخترش ((رعضه)) نشسته بود و منظره آتش انداختن حضرت ابراهيم (عليه السلام) را نگاه مى كردند. دختر ايستاد بالاى بلندى ديد كه ابراهيم ميان آتش است اما محوطه گلستان شده است. رعضه گفت:
يا ابراهيم اين چه حال است كه آتش تو را نمى سوزاند؟
حضرت ابراهيم (عليه السلام) فرمود:
من كان على لسانه بسم الله الرحمن الرحيم و فى قلبه معرفت الله لا يحرقه النار
زبانى كه به نام خدا گويا باشد و قلبى كه معرفت خدا در او باشد آتش براى او اثر ندارد. رعضه گفت: من هم مايل هستم با تو همراه باشم. ابراهيم فرمود بگو:
لا اله الا الله ابراهيم خليل الله
و بعد از آن در آتش بيا. رعضه گفت: لا اله الا الله ابراهيم خليل الله و پا را در آتش نهاد، خود را نزد ابراهيم رساند و در حضورش ايمان تازه كرد و به سلامت به جانب پدر بازگشت.نمرود با ديدن اين منظره تعجب كنان در عين حال ترس از مملكت، دختر را موعظه و نصيحت پيش خواند ولى اثر نكرد.
پروردگار رحيم به جبرئيل امر فرمود: بگير بنده مرا، جبرئيل رعضه را از آن مهلكه رهانيد و نزد خليل آورد.
رعضه در تمام مشقت ها با ابراهيم همراه بود تا آنكه حضرت او را به ازدواج يكى از پسرانش درآورد.
خداى تعالى فرزندانى به آنها عنايت فرمود كه همه بر مسند نبوت و پيامبرى قرار گرفتند.
84: پيغام موسى به خدا
حضرت موسى (عليه السلام) در راهى كه به مناجات با خداوند مى رفت مردى را ديد كه در ميان خاكستر قرار گرفته و لباسى در تن ندارد. جوان كه حضرت راديد، عرض كرد از خداوند بخواه كه عنايتى در حق من بشود. چون گذشت رسيد به كسى كه از كثرت خدم و حشم و وفور مال و ثروت به تنگ آمده، گفت: يا كليم الله! از خداوند بخواه قدرى از گرفتارى من كم شود و از زيادى نعمت من به بندگان مستمندش بدهد.
موسى (عليه السلام) به مناجات آمد، ندا رسيد چرا پيغام بندگان ما را نمى دهى؟
عرض كرد: الهى خود مى دانى و بر هر نهفته اى آگاهى.
ندا رسيد اى موسى! جوان خاكستر نشين را بگو اگر زياد حرف بزنى باد را امر مى كنم خاكستر را از دورت برهاند.
و توانگر را بگو زياد بيهوده مگويد كه عنايت بيشتر خواهد شد. من عالمى حكيم و عليم هستم.
حضرت از دل گذراند كه از علت اين خواست خدا آگاه شود.ندا رسيد: آن جوان خاكستر نشين پدرى داشت ثروتمند وقتى كه مرد فرزندش را به مال و ثروت خود سپرد، اما توانگر را پدرى بود فقير هنگام مردن فرزندش را به ما سپرده بود. نتيجه اينان اين چنين است.
85: من حيا مى كنم
چون زليخا بدام محبت حضرت زهرا گرفتار گرديد هميشه در تهيه و خيال وصال بود و حيله ها و نيرنگ ها به كار مى برد تا آخر عمر چنانكه مشهور است، هفت خانه در يكديگر ساخت و حضرت يوسف (عليه السلام) را به خانه هفتمين برد، درها را بست و از آن حضرت كام دل خواست. اصرار و چابلوسى را از حد گذراند.
در حصول آن هرچه مبالغه كرد، حضرت از ارتكاب آن امر شنيع انكار فرمود. در آن خانه بتى بود كه زليخا او را مى پرستيد، در وقت طلب مباشرت ، پرده اى به سر آن پوشيد.
حضرت سبب آن را استفسار نمود. زليخا گفت: به جهت آنكه بر حال ما واقف نشود.
حضرت يوسف (عليه السلام) فرمود: هرگاه از معبود خود كه جمادى بيش نيست و شعور بر هيچ امرى ندارد، شرم مى كنى، من از معبود خود كه پروردگار قهار و يگانه و داناى هر پنهانى است شرم و حيا نكنم و خود را از دست زليخا كشيد و فرار نمود.
86: به خاطر توبه گناهكار، باران فرستادم
در زمان حضرت موسى (عليه السلام) در بنى اسرائيل به جهت نيامدن باران قحطى شد. مردم خدمت حضرت موسى رسيدند و گفتند: براى ما نماز استسقاء ((نماز باران)) بخوان. حضرت موسى (عليه السلام) برخواست كه با قوم خود براى دعاى باران بروند و بيشتر از هفتاد هزار نفر بودند. هرچه دعا كردند باران نيامد.
حضرت موسى (عليه السلام) عرض كرد: خدايا چرا باران نمى آيد، مگر قدر و منزلت من نزد تو كهنه شده؟ خطاب رسيد: نه، ليكن ميان شما يك نفر است كه چهل سال مرا معصيت مى كند. به او بگو از جمعيت خارج شود تا باران رحمتم را نازل كنم.موسى (عليه السلام) عرض كرد: الهى صداى من ضعيف است، چگونه به هفتاد هزار جمعيت برسد؟
خطاب شد: اى موسى تو بگو من صداى تو را به مردم مى رسانم. حضرت موسى به صداى بلند صدا زد: اى كسى كه چهل سال است معصيت خدا را مى كنى از ميان ما برخيز و بيرون رو كه خداوند به جهت شومى و بدى تو باران رحمتش را از ما قطع كرده.
آن مرد عاصى برخواست نگاهى به اطراف كرد، ديد كسى بيرون نرفت. فهميد خودش بايد بيرون برود. با خود گفت چه كنم. اگر برخيزم و از ميان مردم بروم كه مردم مرا مى بينند و مى شناسند و رسوا مى شوم و اگر نروم كه خدا باران نمى دهد. همانجا نشست و از روى حقيقت توبه كرد و از كرده خود پشيمان شد. يكدفعه ابرها آمده و به هم متصل شد و چنان بارانى آمد كه تمام سيراب شدند.
موسى عرض كرد: الهى كسى كه از ميان ما بيرون نرفت چگونه شد كه باران آمد؟
خطاب شد: سقيتكم بالذى منعتكم به به شما باران دادم، به سبب آن كسى كه شما را منع كردم و گفتم از ميان شما بيرون برود.
موسى (عليه السلام) عرض كرد: خدايا! اين بنده را به من بنما.
خطاب شد: اى موسى آن وقتى كه مرا معصيت مى كرد رسوايش نكردم، حال كه توبه كرده او را رسوا كنم؟ حاشا، من نمامين ((و سخن چينان را)) دشمن مى دارم، خود نمامى كنم؟
87: بايد بندگى خدا كرد
ابومنصور سامانى وزير سلطان طغرل بود. عادت داشت پس از نماز صبح بر سر سجاده نشيند و دعا كند تا آفتاب طلوع كند. آنگاه به خدمت سلطان مى رفت. صبحگاهى از طلوع آفتاب براى امر مهمى سلطان كسانى را به طلب وزير فرستاد، آنان آمدند و او را به حضور خواندند وزير چون ادعيه و ذكرهايش تمام نشده بود به فرمان شاه التفات نكرد و به دعا و مناجات ادامه داد. آنان نزد سلطان آمده وى را از عدم توجه وزير آگاه كردند. وزير چون دعايش تمام شد به خدمت سلطان آمد. سلطان با نهايت خشم و غضب گفت: تو را چه شده كه به گفته ما اعتناء نمى كنى و چون فرمان ما به تو رسد تاخير مى اندازى؟
وزير گفت: شاها، من بنده خدايم و چاكر شما. تا از بندگى خدا فارغ نشوم به چاكرى نتوانم پرداخت. اين كلمه در سلطان چنان اثر كرد كه گريان شده و وزير را تحسين نمود و گفت: بندگى خدا را بر چاكرى ما مقدم دار تا به بركات آن سلطنت ما پابرجا باشد.
88: خداوندا اين عمل براى رضاى تو است
پهلوانى به نام پوريا به تمام شهرها رفته و با پهلوانان دست و پنجه نرم كرد و بر همه غالب شده بود. آينه اى سر زانو بسته بود كه اين علامت آن است كه هنوز به زمين نخورده است.
وقتى به اصفهان وارد شد، با همه پهلوانان كشتى گرفته و آنان را به زمين زد و همگان بازوبند او را مهر كردند. نوبت به پهلوان دربار رسيد. اعلام عمومى صادر شد. تمام مردم شهر براى ديدن قهرمانان روز جمعه در ميدان شاه اصفهان (ميدان امام فعلى) حاضر شدند. شب جمعه فرارسيد.
پوريا كه در يكى از اطاق هاى ميدان منزل داشت، كنار اطاق نشست. پيرزنى را ديد كه يك ظرف حلوا در دست گرفته به مردم مى داد و مى گفت:
حاجتى دارم دعا كنيد. آنگاه مقابل پوريا رسيد. پوريا از پيرزن سؤال كرد، پيرزن چه حاجت دارى؟
پيرزن گفت: پسرم پهلوان پايتخت است، قرار شده فردا با پهلوانى كه تمام پهلوانان را به زمين زده كشتى بگيرد. چون اراده زندگى چند نفر زن و بچه با اوست، نذر كردم كه پسرم از دست او زمين نخورد كه در نتيجه حقوقش قطع بشود.
پوريا قدرى حلوا خورد و سپس پيرزن رفت. روز موعد رسيد. سلطان براى مشاهده در محل نمايش زورآزمائى قهرمانان در جايگاه مخصوص قرار گرفته. مردم ازدحام كردند. پهلوانان در وسط ميدان ايستادند. پوريا دست پهلوان پايتخت را گرفته، حركتى داد، ديد متاسفانه هيچ تاب و مقاومتى ندارد. زمين كوبيدن او احتياج به زور ندارد. آنگاه پيرزن يادش آمد كه زمين خوردن اين پهلوان باعث بريدن نان چندين نفر خواهد شد، با خود گفت:
پوريا تو قهرمان را به زمين زدى، امروز براى خدا از دست اين پهلوان به زمين بخور. چنانچه او را به زمين بزنى با ناله آن پيرزن چه مى كنى ؟ شروع كرد كشتى گرفتن كه يك مرتبه خود را به زمين انداخت.پهلوان پايتخت روى سينه اش نشست و با زانو به سينه او مى زد، در آن هنگام گفت : خداوندا اين عمل براى رضاى تو است، از من بپذير.
پس از مرگ، پوريا هم براى يك مجاهده با نفس آثارش جاويد و براى هميشه نام پورياى ولى باقى است.
والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين (4)
ترجمه: ((و آن افرادى كه درباره ما جد و جهد نمايند ما حتما آنان را رد راه هاى خودمان هدايت خواهيم كرد و يقينا خدا با نيكوكاران است.))
89: چرا پروردگارت را عبادت نمى كنى
هنگامى كه در آفريقاى غربى جنگ واقع شد، عده زيادى در اين جنگ كشته شدند.
پس از پايان جنگ راهبى كه در آن نواحى بود از صومعه خويش بيرون آمد و چشمش به مردى افتاد كه مانند مرده اى بر روى زمين خوابيده است. نزديك او رفت. پس از دقت زياد او را زنده يافت و با زحمت فراوان به صومعه خودش منتقلش كرد.مدتى به معالجه او اشتغال داشت تا اينكه بهبودى حاصل نمود. راهب در مدت معالجه بنا به عادت خود و رسوم مذهبى شبانه روز را به نماز و دعا و مناجات مى گذرانيد، ولى سرباز مجروح پس از بهبودى هم هيچ گونه عملى از اعمال دين را انجام نمى داد. روزى راهب پرسيد: تو چرا پروردگارت را عبادت نمى كنى؟
سرباز جواب داد: آيا پروردگار موهومى را كه وجود ندارد عبادت كنم؟ راهب از شنيدن اين سخن ساكت شد و هيچ نگفت تا مدتى گذشت.
يك روز براى گردش از صومعه خارج شدند و در ميان بيابان قدم مى زدند. چشم راهب بر اثر قدم هاى حيوانى افتاد. پرسيد: اين چه اثرى است؟ سرباز جواب داد: محل پاى حيوانى است.
راهب گفت: در اين بيابان من حيوانى نديده ام.
سرباز مجروح جواب داد: غيرممكن است همين اثر كافى است در اينكه ثابت كند قطعا در اينجا حيوانى بوده و از اين محل عبور كرده است.
راهب گفت: اثر پائى بر وجود حيوان دلالت مى كند، آيا اين آثار بديعه و اين مخلوقات محيرالعقول و اين كرات درخشان و ستارگان فروزان ((و رفت و آمد شب و روز)) بر قادرى توانا و صانعى حى و دانا دلالت نمى كند؟
سرباز مجروح شرمنده شد و ايمان آورد و از حسن راهنمائى راهب تشكر كرد.
90: او هرچه هست بنده ما است
وقتى خطاب رسيد به عزرائيل كه تا به حال دلت به حال بندگان ما سوخته است؟
عرض كرد: پروردگارا هرزمان به حال بندگانت رقت مى كنم خانه اى مى روم كه بايد پدرى را از آن خانه قبض روح كنم كه بچه هاى خردسال دارد، به حال آنها دلم بسيار مى سوزد.
گاهى پسرى را از مقابل چشم پدر و مادرى مى برم كه آنها دلبستگى تمام به آن جوان دارند، پس دلم به حال آنها مى سوزد.
وقتى به بالين مادرى مى روم كه كودكانى خردسال اطراف بستر مادرند، قبض روح آن مادر باعث يتيمى بچه هاست.
اما چه كنم كه در برابر امر تو نتوانم تاخير كنم، پس به اين ترتيب رقت به حال همه مى نمايم.
خطاب شد تا به حال دلت به حال كدام يك از بندگان بيشتر سوخته است؟
عرض كرد: زمانى كشتى روى دريا مى رفت به امر تو اهل آن را غرق كرده، همه هلاك شدند، مگر زنى كه بچه اش تازه به دنيا آمده بود. امر كردى آن دو را بگذارم. آن زن و بچه در آغوشش روى تخته پاره اى متصل شدند. پس به امر تو مادر را قبض روح كردم. بچه تنها ماند. دلم به حال بچه سوخت. موج دريا آن را به اطراف مى انداخت.بسيار رقت به حال او كردم. خطاب رسيد اى عزرائيل دانستى من با آن بچه چه كردم؟
موج دريا را امر كردم وى را در جزيره خوش آب و هوائى ببرد. باد را حكم كردم خار و خاشاك روى آن طفل نريزد، ابر را فرمان دادم تا روى او باران نريزد.
خورشيد را امر كردم كه از حرارتش به آن بچه آسيب نرساند و در آن بيشه پلنگى تازه بچه اش متولد شده بود، او را حكم و دستور دادم كه بچه را شير بدهد. پس آن قدر پلنگ آن بچه را شير داد كه از شير وى پرورش پيدا كرد.
بچه بزرگ شد، به راه افتاد. روزى كشتى از كنار جزيره مى گذشت، محبت آن بچه را در دل ناخداى كشتى قرار دادم. وى را سوار نموده، به شهر بردند.
اى عزرائيل رفته رفته كار آن بچه به جائى رسيد كه به مقام سلطنت رساندم. وقتى كه اظهار عداوت با من نمود، ابراهيم پيغمبر را امر نمودم كه وى را با من آشكار كند، اما او كه نمرود نامش بود گفت:
من خودم خداى زمين هستم و بايد با خداى آسمان بجنگم. صندوقى درست كرده، امر نمود چهار كركس به پايه هاى آن بستند و آنها را گرسنه نگاه داشته، چند قطعه گوشت هم به آن صندوق آويخته، خود با تير و كمان در ميان صندوق نشسته، كركس ها را رها كرد، رو به آسمان رفتند. آنقدر كه زمين به مانند سپرى به نظر نمرود مى رسيد. آن هنگام تير به كمان گذارده به جانب آسمان انداخت. به جبرئيل امر كردم كه ماهى از درياى مكفوف گرفته و مقابل تيرش قرار دهد.
جبرئيل عرض كرد: خدايا! نمرود به نظر خود به جنگ تو آمده، تو اينقدر مهربانى در حق وى مى نمائى. خطاب كرديم: اى جبرئيل او به جنگ ما آمده، ما كه به جنگ او نرفتيم. او هرچه باشد بنده ماست و به اميدى به درگاه ما آمده، او را محروم نمى كنيم.
كشتى ز آسيب موجى هولناك رفت روزى سوى غرغاب هلاك
هرچه بود از مال و مردم آب برد ز آن گروه رفته طفلى ماند خرد
طفل مسكين چون كبوتر پر گرفت بحر را چون دامن مادر گرفت
امر كردم باد را كان شيرخوار گيرد از دريا گذارد در كنار
سنگ را گفتم به زيرش نرم شو برف را گفتم كه آب گرم شو
لاله را گفتم كه نزديكش بروى ژاله را گفتم كه رخسارش بشوى
گرگ را گفتم تن خوردش مدر دزد را گفتم گلوبندش مبر
وارهانديم آن غريق بى نوا تا رهيد از مرگ، شد صيد هوى
آخر آن نور تجلى دود شد آن يتيم بى گنه نمرود شد
خواست تا لاف خداوندى زند برج و باروى خدا را بشكند
ما كه دشمن را چنين مى پروريم دوستان را از نظر چون مى بريم
پرورين اعتصامى
نام كتاب : قصص الله يا داستانهايى از خدا
تاءليف : قاسم مير خلف زاده
91: با خداى خود به مناجات پرداختم
از لبيب عابد نقل شده : در ايام جوانى ، روزى در خانه ام مارى ديدم كه به سوراخى داخل شد، فورا به دنبالش دويدم و دم او را گرفته و بيرون كشيدم .
ناگهان مار دور خود چرخيد و دست مرا نيش زد، پس از مدتى دستم از كار افتاد و فلج شد، به مرور ايام دست ديگر و پس از چندى پاهايم فلج شد، به مرور ايام دست ديگر و پس از چندى پاهايم فلج گرديد، طولى نكشيد كه هر دو چشم نابينا و زبانم گنگ گرديد، مدتى بدين حال بودم و مرا روى تختى خوابانيده بودند فقط از كل اعضاى بدنم ، گوشم مقدارى شنوائى داشت .
ديگر توان انجام هيچ كارى را نداشتم ، هر حرف زشت و ناگوارى را مى شيندم ، اما قدرت پاسخگوئى نداشتم ، چه بسيار اوقاتى كه تشنه بسر مى بردم ولى كسى به من آب نمى رسانيد و چه لحظاتى كه سيراب بودم و به زور در گلويم آب مى ريختند، همچنين بسيار مواقعى بود كه گرسنه بودم و كسى طعامى به من نمى رسانيد، و بسا ايامى بود كه سير بودم و به زور و جبر غذا مى خورم .
چند سال بدين منوال گذشت ، تا اينكه روزى زنى نزد همسرم آمد و احوال مرا پرسيد، همسرم گفت : ((احوال بسيار بدى دارد، نه خوب مى شود كه راحت گردد و نه مى ميرد كه ما از دست او راحت شويم)) سپس سخنانى گفت : كه دانستم از زندگى با من به تنگ آمده است و راحتى خود را در مرگ من مى يابد.
با آگاهى از اين ماجرا بى نهايت دل شكسته شدم و با اخلاص تمام و بيچارگى و درماندگى و با خضوع و خشوع زياد، در اندرون دل با خداى خود به مناجات پرداختم و نجات خود را به موت و يا حيات از او خواستم ، پس در آن لحظه فورا ضرباتى به تمام اعضاى بدنم وارد آمد و درد شديدى بر من عارض شد و مدتى در خواب رفتم .
چون شب سپرى شد و از خواب بيدار شدم ، دستم را روى سينه ام ديدم ، در حاليكه يك سال دستم روى زمين افتاده بود و اصلا حركتى نداشت ، بسيار تعجب كردم كه چه شده است ، در دلم خطور كرد كه دستم را حركت دهم ، دستم را بلند كردم و دوباره روى سينه ام گذاشتم .
دست ديگرم را حركت دادم و همينطور پاهايم را امتحان نمودم ، بالاخره از جاى خود بلند شدم و از تخت به زير آمدم و داخل حياط شدم .
پس از يك سال ستاره هاى آسمان را مشاهده كردم ، نزديك بود كه از شادى قالب تهى كنم و بى اختيار زبانم به اين كلمه گويا گشت كه يا قديم الاحسان لك الحمد اى كسى كه احسان تو ديرينه است ستايش براى تو است .(1)
در سرم عشق تو سودايى خوش است در دلم شوقت تمنائى خوش است
ناله و فرياد من هر نيمه شب بر در وصلت تقاضاى خوش است
با سگان گشتن مرا هر شب به روز بر سر كويت تماشايى خوش است
گرچه مى كاهد غم تو جان من ياد رويت راحت افزايى خوش است
در دلم بنگر، كه از ياد رخت بوستان و باغ و صحرايى خوش است (2)
92: خدايا اگر عمر ما باقى مانده است
يك تاجر ايرانى به وسيله كشتى از كشور ((هندوستان)) نارگيل بار كرده بود تا به ((دوبى)) ببرد، قبل از حركت براى يكى از افراد خانواده اش در دوبى تگلراف زده بود كه تقريبا يك هفته بعد مى رسد.
پس از يك هفته خانواده اش آماده شدند كه از او استقبال كنند، اما هر چقدر صبر كردند، از آمدن كشتى خبرى نشد، تا اينكه ناچار به منزل بازگشتند.
خلاصه بعد از روزها و هفته ها، افراد خانواده يقين كردند كه كشتى او غرق شده است ، به ناچار مجلس ختم براى او برپا كردند و پس از مدتى تصميم به تقسيم ارث او گرفتند.
روزى ناگهان كشتى تاجر در حالى كه شكسته و ويران شده ، بود به بندر رسيد و لنگر انداخت .
ماجرا را از او پرسيدند، گفت : پس از سه روز حركت در دريا ناگهان هوا طوفانى شد و بادبانهاى كشتى پاره شد و كشتى از كار افتاد، به طورى كه ديگر امكان حركت با او نبود، چند روز در ميان طوفان به سر برديم و سعى كرديم فقط خودمان را از افتادن در دريا و غرق شدن حفظ كنيم .
پس از چند روز كه دريا آرام شد، مجبور شديم به هر ترتيبى شده با پارو كشتى به اين سنگينى را به طرف مقصد راه بياندازيم به همين دليل كشتى به سنگينى و خيلى آهسته حركت مى كرد.
بعد از چند روز، آب آشاميدنى ما به پايان رسيد، به طورى كه ديگر قدرت پارو زدن در كسى نبود، همه خود را آماده براى مرگ كرده بودند، وقتى فهميدم كه آخرين دقايق عمرم فرا رسيده است ، دل شكسته شدم و گفتم :
خدايا اگر عمر ما باقى مانده است ، در كار ما گشايش انجام بده ، در همان دقايق ، قطعه ابرى بالاى سر ما آمد و شروع به باريدن كرد با ناتوانى ظرف آب آماده نموديم و مقدارى از باران را جمع كرديم ، وضع ما مقدارى بهتر شد، تا اينكه پس از چند روز خداوند به ما لطف كرد و ما را به ساحل رسانيد(3)
بر من نظرى كن ، كه منت عاشق زارم دلدار و دلارام به غير از تو ندارم
تا خار غم تو در پاى دلم شد بى روزى تو گلها چمن خار شمارم
نى طاقت آن تا ز غمت صبر توان كرد نى فرصت آن تا نفسى با تو برآرم
تا شام در آيد زغمت زار بگيرم باشد كه به تو رسد ناله زارم
كم كن تو جفا بر دل مسكين عراقى ورنه بخدا، دست بفرياد برآرم
93: خداوند به يكى از پيامبران وحى كرد
خداوند به يكى از پيغمبران وحى نمود: فردا صبح ، اول چيزى كه ديدى بخور، دومى را بپوشان ، سومى را بپذير، چهارمى را نااميد مكن ، و از پنجمى بپرهيز.
صبح گاه از جا حركت كرد، در اولين وهله به كوه بزرگ سياهى برخورد متحير ايستاد كه چه كنم ، سپس با خود گفت : خدا دستور محال و نشدنى را نمى دهد، به قصد خوردن كوه جلو رفت ، هر چه جلوتر مى رفت كوه كوچكتر شد، تا بصورت لقمه اى در آمده چون خورد ديد گواراترين خوراك است ، از آنجا گذشت ، طشت طلائى را ديد طبق دستور گودالى كندو آن را پنهان نمود، اندكى رفت و پشت سر نگاه كرد، ديد طشت خود به خود بيرون افتاده ، گفت : من آنچه بايد بكنم كرده ام ، سپس به مرغى برخورد كه يك باز شكارى آن را تعقيب مى كرد، مرغ آمد دور او چرخيد، پيغمبر گرفت : من ماءمور او را بپذيرم آستين گشود، مرغ وارد آستين شد، باز گفت : شكارى را چند روز در تعقيبش بودم ربودى ، گفت : خدا به دستور داده اين را هم نااميد نكنم ، قطعه اى از ران شكار را گرفت و نزد باز افكند، از آنجا گذشت مردارى يافت كه بو گرفته و كرم در آن افتاده بود، طبق وظيفه از آن گريخت .
پس از طى اين مراحل برگشت ، شب در خواب به او گفتند: تو ماءموريت خويش را انجام دادى ، اما فهميدى مقصد چه بود؟
گفت : نه .
به او گفتند: آن كوه ، غضب بود، انسان در وقت خشم خود را در مقابل كوهى مى بيند، اگر موقعيت خويش را بشناسد و پابر جا بماند كم كم غضب آرام مى شود و سرانجام به صورت لقمه گوارائى در مى آيد كه آنرا فرا مى دهد.
اما آن طشت ، كنايه از كار خير و عمل صالح بود، كه اگر مخفى كنى ، خدا به هر طريق باشد آنرا در برابر كسانى ظاهر مى كند كه صاحبش را جلوه دهند. علاوه بر ثوابى كه در آخرت دارد.
اما آن مرغ ، كنايه از نصيحت كننده است كه بايد راهنمائيش را بپذيرى .
اما باز شكارى حاجتمند است كه نبايد نااميدش كنى .
اما گوشت گنديده غيبت است ، از آن بگريز(4).
94: خداوند به پيامبر عليه السلام خطاب كرد
خداوند متعال به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خطاب كرد:
اى احمد! مى دانى چه وقت بنده ، خدا را به راستى خواهد پرستيد؟
حضرت فرمودند: نه .
پروردگار فرمود: هنگامى كه پنج صفت صفت داشته باشد:
1- تقوى كه از گناه حفظش كند.
2- سكوتى كه از بيهوده بازش دارد.
3- ترسى كه هر روز گريه اش را زياد كند.
4- دشمنى دنيا و دوستى نيكان به جهت دوستى من با آنها.(5)
95: تو را از مقام و درجه ات ساقط مى كنم
روايت شده عابدى در تمام عمر در جنگى ماءوى كرده و به عبادت خداوند مشغول بود، روزى چشمش به پرنده اى افتاد كه بر بالاى درختى لانه داشت و آواز خوش سر مى داد.
عابد با خود گفت : اگر محل عبادت خود را نزد آن درخت قرار بدهم بهتر است ، زيرا از صداى خوش آن پرنده هم لذت برده و با صداى آن پرده انس مى گيرم ، چنان كرد و محل عبادتش را نزد آن درخت قرار داد.
خداوند به پيامبر آن زمان خطاب نمود و فرمود: به فلان عابد بگو كه انس به مخلوق من گرفتى ، تو را از مقام و درجه ات ساقط مى كنم ، بطورى كه با هيچ عملى دوباره به آن مقام نخواهى رسيد.(6)
96: دو قضيه در بصره
گويند در بصره آتش سوزى شد و خانه ها سوخت ، تنها يك خانه در وسط بصره سالم ماند.
ابو موسى اشعرى در آن زمان حاكم بصره بود، او را از اين حادثه بزرگ با خبر كردند.
ابو موسى صاحب خانه را خواست و به او گفت : چرا خانه ات نسوخت ؟
ابو موسى گفت : من خداوند را قسم داده ايم كه آن را نسوزاند!
ابو موسى گفت : من از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) شنيدم كه در امت من قومى هستند كه اگر خدا را قسم بدهند به خواسته خود مى رسند.
گفته اند در بصره آتش سوزى شد، شخصى به نام ((ابو عبده)) در بين آتشها رفت و آمد مى كرد.
امير بصيره به او گفت : آتش تو را نمى سوزاند؟
گفت : من خدا را قسم داده ام كه آتش مار نسوزاند.
امير گفت : پس برو آتش را خاموش كن .
او به ميان آتش رفت و توانست آن را مهار كند(7)
97: از باغهاى بهشتى بخوريد
از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمودند: از باغهاى بهشتى بخوريد.
پرسيدند: باغهاى بهشتى چيست ؟
حضرت فرمودند: هر صبح و شام به ياد و ذكر او مشغول بودن ، پس تا مى توانيد ذكر بگوئيد و كسى كه دوست دارد مقام خود را نزد خدا ببيند كه مقام خدا نزد او چقدر است ؟
و به چه ميزان به ذكر خدا مشغول است ، زيرا خداوند، آن اندازه به بنده اش مقام مى دهد، كه او به خداوند داده است ؟
بدانيد كه بهترين اعمال و ذكرها نزد خدا و بهتر از آنچه آفتاب بر آن مى تابد ياد خدا است و خودش خبر داده كه من ، همنشين كسى هستم كه مرا ياد كرده باشد و چه مقامى بالاتر از اينكه خدا همنشين كسى باشد.
در روايات آمده كه دنيا و شيطان به سراغ اجتماع ذاكران خدا نمى روند.(8)
جانا نظرى كه ناتوانم بخشا، كه به لب رسيد جانم
درياب ، كه نيك دردمندم بشتاب ، كه سخت ناتوانم
من خسته كه روى تو نبينم آخر به چه روى زنده مانم ؟
گفتى كه : بمردى از غم تعجيل مكن كه اندر آنم
اينك به در تو آمدم باز تا بر سر كويت جان فشانم
افسوس بود كه بهر جانى از خاك در تو باز مانم (9)
98: با نور خدا گوش و چشم و دلشان باز مى گردد
حضرت امير متعال ياد خود سبب روشنائى دلها قرار داد و پس از كرى و ناشنوائى به وسيله آن مى شنوند پس از تاريكى به واسطه آن مى بينند و بعد از نافرمانى ، مطيع مى گردند، و خداى بزرگ در مقاطعى از زمانها و فترتها سينه ها و دل بندگانى را گشاده و با ظرفيت مى گرداند، و به دلهايشان الهام مى نمايند، و با كنه و حقيقت عقلشان سخن مى گويد.
و با نور خدا گوش و چشم و دلشان باز مى گردد و متذكر ايام الله مى شوند و از مقام و عظمت خدا مى هراسند. اينان به منزله چراغ راهنماى دلهاى مردم اند كه به خدا دل مى دهند، راه براى او هموار مى كنند و گو اينكه مژده نجات را به او مى دهند و كسى را به راه هاى چپ و راست انحراف پيدا كند، راه درست را به او مى نمايانند و او را از هلاكت و تباهى بر حذر مى دارند، و برايش مثل چراغهايى مى مانند كه در تاريكى روشن گرديده ، و شبهات را از دلش مى زدايند.
آرى اهل ذكر او را به جاى دنيا برگزيده اند و تجارت و بيع آنها را از ياد او باز نمى دارند و در سراسر زندگى با شعار و ياد او روزگار را مى گذارند، و همواره حرامهاى خدا را در گوش غافلان زمزمه مى كنند، به معروف امر و از منكر دورى مى نمايند و بلكه گرد منكر نمى كردند.
گويا اينان راه دنيا را تا آخر طى كرده و به آن رسيده اند و عالم پس از مرگ را با چشم مشاهده كرده اند، و چنين اند كه گويا مسائل پنهانى و غيبى عالم برزخ را در مدت اقامت آنجا، به عينه مى دانند و از آن آگاهند و عذاب قيامت بر ايشان محقق گشته ، و با اين حالت و خصوصيات پرده و حجاب آن جهان را از مقابل ديدگان اهل دنيا بر مى دارند، تا آنها را هدايت كنند و گويا آنچه ديگران نمى بينند، ايشان مى بينند و آنچه ديگران نمى شنوند، ايشان مى شنوند.
پس اگر ايشان را در ذهن خود به تصوير بكشى و مقامات معنوى و مجالس شايسته شان را از نظر بگذرانى كه دفتر اعمالشان را گسترده و مقابل خود نهاده اند و بر كارهاى كوچك و بزرگى كه ماءمور انجام آنها بوده و كوتاهى كرده اند و يا از آنها نهى شده اند و زياده روى كرده اند و بارهاى خود را بر دوش گرفته و از محل آنها ناتوان گشته اند، اينجاست كه گريه و بغض گلويشان را مى فشارد و با گريه و زارى و سوال و جواب خود را موخذه مى كنند و از پشيمانى به درگاه خدا ناله سر مى دهند و با گناهانشان اعتراف مى نمايند.
اگر ايشان را با اين حالات تصور كنى نشانه هاى هدايت و چراغهاى روشنگر تاريكى را ديده اى كه فرشتگان در اطرافشان گرد آمده و وقار و آرامش ، بر دلشان فرود آمده و درهاى آسمان به رويشان گشوده و مقامهاى سرافرازى و كرامت بر ايشان گشوده و مقامهايى سرفرازى و كرامت بر ايشان مهيا كشته ، مقامهايى كه در جواب قرار دارد، زيرا خداوند از كارشان خشنود و كوششان را ستوده است .
اين بندگان با دعا نسبت به درگاه خداى متعال خود را در معرض نسيم بخشش وى از گناهان ، قرار داده و رهين عفو او گشته و چون خود را به فضل او محتاج مى دانند و اسيرانى خوار در مقابل عظمت اويند.
اندوه بسيار، دلهايشان را مجروح و گريه زياد چشمهايشان را زخمى كرده است و با رغبت كامل ، همه درهاى رحمت حق را مى كوبند و از كسى در خواست دارند كه فراخى ها نزد او تنگ نمى گردد و اميدواران او نااميد، و دست خالى از در خانه اش باز نمى گردند.(10)
مردن به از آن كه زيست بايد بى دوست بكام دشمنانم
چه سود مرا زندگانى چون از پى سود در زيانم
از راحت اين جهان ندارم جز درد دلى كزو بجانم
بنهادم پاى بر سر جان زان دستخوش غم جهانم
كاريم فتاده است مشكل بيرون شد كار مى ندانم
درمانده شدم ، كه از عراقى خود را به چه حليه وا رهانم
99: سنگ از خوف خدا گريه مى كرد
خداوند به موسى (عليه السلام) وحى فرستاد كه اى موسى هيچ آراستگى اى نزد من همانند زهد در دنيا نيست ، و هيچ وسيله اى براى تقرب به من ورع از ترس من نيست ، و هيچ عبادتى مانند گريه از خوف من نيست .
حضرت موسى عرضه داشت : خدايا چه پاداشى در قبال اين كارها به آنان خواهى داد؟
خداوند فرمود: به زاهدان دنيا بهشت را مباح مى كنم .
به اهل ورع ، بهشتى خواهم داد كه يكى نداشته باشند.
و گريه كنندگان از ترس من ، مثل ديگران باز خواست نمى شوند چون از اين كار نيست به ايشان شرم دارم .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: يا على تا مى توانى از خوف خدا گريه كن ، زيرا در مقابل هر قطره اشك ، در بهشت خانه اى برايت بنا مى كنند.
حضرت امير (عليه السلام) فرمودند: اگر گريانى در امتى بگيريد، خداوند به خاطر گريه اش به آن امت ، ترحم مى نمايد.
در روايات آمده كه يكى از پيامبران خدا، در سر راه سنگ كوچكى را ديد كه آب بسيارى از آن بيرون و مى آيد، لذا تعجب كرد و از خدا درخواست كرد كه آن را به سخن آورد.
پيامبر از سنگ پرسيد: با اين حجم كم چگونه اين همه آب از تو بيرون مى آيد؟
سنگ گفت : در اثر گريه از خوف خداست ، زيرا شنيده ام كه خداوند فرمود: نارا وقودها الناس و الحجاره .
آتشى كه هيزم آن ، انسانها و سنگهاست .(11)
لذا مى ترسم كه از جمله آن سنگها باشم !
آن پيامبر از خدا در خواست كرد، كه از آن سنگها نباشد و خدا نيز در خواستش را پذيرفت و آن سنگ را مژده داد و رفت .
پس از مدتى كه از آن راه بازگشت ، ديد آن سنگ باز هم گريه مى كند.
پرسيد: چرا گريه مى كنى ، در صورتى كه خدا تو را امان داد؟
جواب داد: آن گريه خوف بود و اين گريه شوق است .(12)
با من دل شده گر يار نسازد چه كنم ؟ دل غمگين مرا گر ننوازد چه كنم ؟
بر من آنست كه با فرقت او مى سازم وصلش از با من بيچاره نسازد چه كنم ؟
جانم از آتش غم سوخت ، نگوئيد آخر تا غمش يك نفسم جان نگذارد چه كنم ؟
من بدان فخر كنم كز غم او كشته شوم گر عراقى به چنين فخر ننازد چه كنم
100: چرا نزد ما نيامدى
عربى نزد پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و گفت : مرا پاك كن .
حضرت فرمودند: برو توبه و استغفار كن .
عرب دوباره و سه باره آمد و گفت : مرا پاك كن .
حضرت فرمودند: مگر اين ديوانه است ؟
مردم گفتند: نه .
حضرت پرسيدند: زنا كردى ؟
عرب گفت : آرى .
حضرت فرمودند: شايد نگاه كردى يا با دست لمس كردى ؟
عرب گفت : نه ، زنا كردم .
چون عرب دوبار اقرار كرد، او را سنگ باران كردند.
گويند، پس از آن به محكوم ندار رسيد: تو ندانستى كه ما محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را براى تنفيذ احكام شرع فرستاديم و حاكم جهان كرديم چون تو به نزد او رفتى با همه مهربانى در اجراء حكم و حد جارى كردن تقصير نمى كند تو چرا نزد ما و به درگاه ما نيامدى و توبه و استغفار نكردى تا توبه را بپذيرم و از گناهت در گذرم .(13)
101: يك خصلت در من است
در بنى اسرائيل عابدى بود كه روزگار زيادى به عبادت به سر برده بود، در خواب به او گفتند: كه فلان شخص رفيق تو در بهشت برين جاى خواهد داشت .
عابد در طلب او برخواست تا بداند كه چه كرده كه در بهشت جاى خواهد داشت ؟
چون عابد نزد او آمد، نه نماز شب ديد و نه روزه روز را مگر همان واجبات .
عابد گفت : به من كردار و عمل خود را بگو؟
او گفت : عبادتى علاوه بر واجبات ندارم ، ليكن يك خصلت در من است و آن اينست چون در بلا و بيمارى باشم ، نمى خواهم كه در عاقبت و صحت باشم و اگر در آفتاب باشم نمى خواهم كه در سايه باشم و بهر كه حكم خدا و قضاى او باشد راضى هستم و خواست خود را بر خواسته خدا مقدم نمى كنم و هر چه و هر چه او بخواهد بر خواسته خودم نيفزايم .
عابد گفت : آن چيزى كه تو را به آن مقام و منزلت رسانيد.
همين صفت است كه خداوند به حضرت به حضرت داود فرمود: اى داود دوستان مرا با اندوه دنيا چه كار؟
اندوه دنيا حلاوت و شيرينى مناجات را از دل ايشان ببرد.
اى داود من از دوستان خويش آن دوست دارم كه روحانى باشند و غم هيچ نخورند و دل بر دنيا نبندند و امور خود را به كلى با من افكنند و به قضاء من رضاى هستند.(14)
102: من آن خداوندم كه ...
خداوند به حضرت داود فرمود: اى داود راه ما را بر بندگانم روشن كن دوستى ما را دل آنان شيرين و بگو من آن خداوندم كه با سخاوت وجودم بخل نيست و با علمم جهل نيست و با صبرم عجز نيست و با غضبم ضجر نيست و در صفتم تغير نيست و در گفتنم تبدل نيست اگر بنده ام تقصير كند و حق كرامت را نشناسد و شكر نعمت نگذارد خداوند او را عتاب كند چنانكه به نقل از على (عليه السلام) خداوند مى يفرمايد:
اى بنده من ، تو انصاف بده ، من با نعمتهاى خودم با تو دوستى كنم و تو به معصيت ها با من دشمنى كنى ، خوبى و نيكى من پيوسته بر تو فرود مى آيد و بدى تو همواره به سوى من اوج مى گيرد.(15)
خيز، تا قصد يار كنيم گذرى بر در نگار كنيم
روى در خاك كوى او ماليم وز غمش ناله هاى زار كنيم
به زبانى كه بيدلان گويند رمز كى ، چند آشكار كنيم
حاش الله كزو كينم گله گله از بخت و روزگار كنيم
103: بچه اى به پاكدامنى يوسف شهادت داد
حضرت يوسف از بالاى قصر جوانى را ديد كه با لباسهاى مندرس از كنار قصر عبور مى كرد، جبرئيل به حضرت عرض كرد: اين جوان را مى شناسى ؟
حضرت يوسف فرمود: نه .
جبرئيل فرمود: اين همان طفلى است كه در گهواره به سخن آمد و نزد عزيز مصر به طهارت تو شهادت داد.
حضرت يوسف فرمود: او را بر من حقى است ، پس دستور داد، جوان را آوردند و امر كرد او را لباسهاى فاخر پوشانيدند و انعام زياد در حق او ارزانى فرمود، با نگاه به اين منظره جبرئيل به خنده آمد.
حضرت يوسف فرمود: آيا احسان ما كم بود كه به نظر تحقير تبسم كردى ؟
جبرئيل عرض كرد. غرض از خنده من اين است تو كه مخلوقى هستى در حق اين جوان به واسطه يك شهادت بر حقى كه درباره تو در حال خردسالى و بى شعورى داده بود اين همه احسان كردى ، آيا پروردگار بزرگ در حق بر توحيد و وحدانيت او داده چقدر احسان خواهد فرمود(16 ).
بگذر، اى غافل ، ز ياد اين و آن ياد حق كن ، تا بمانى جاودان
چون كه فراموشت شد آنچه دون اوست ذاكرى ، گرچه نجنبانى زبان
اى عراقى ، غير ياد او مكن تا مگر ياد آيدت با ذاكران
104: علاقه به خدا
حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام) بر سه نفر كه لاغر به نظر مى رسيدند گذشت ، پرسد علت لاغرى شما چيست ؟
عرض كردند: ترس از خدا ما را به اين صورت در آورده .
حضرت فرمودند: بر خداوند حق است كه نجات دهد خائف را.
پس حضرت بر سه نفر ديگر عبور كرد، آنها هم لاغر بودند. حضرت فرمود: شما چرا ضعيف و لاغريد.
عرض كردند: اشتياق به بهشت ما را زرد و ضعيف كرد.
حضرت فرمود: حق است بر خداوند كه عطا فرمايد آنچه را كه مخلوق از او اميد دارند.
حضرت از آنها گذشت به سه نفر ديگر لاغرتر از قبلى ها بنظر مى رسيدند.
فرمود: شما چرا لاغر مى بينم ؟
عرض كردند: حب الله .
دوستى و علاقه به ذات پاك خداوند ما را لاغر نموده .
حضرت عيسى توجهى عميق به آنها نمود و فرمود: انتم المقربون .
شما مقرب درگاه خداوند هستيد(17).
105: من به خدا حسن ظن دارم
در اوايل مرجعيت آيه الله العضمى بروجردى (رحمه الله) مقدارى وجوهات به حوزه علميه قم مى رسيد، و آبه الله العضمى بروجردى ، به طلاب حوزه شهريه مختصرى مى دادند در سال دوم يا سوم اقامت ايشان چند نفر از علماى برجسته دريافتند كه وجوه به مقدارى شهريه آن ماه نرسيده است ، و آقاى بروجردى نمى تواند شهريه آن ماه را بپردازد.
چند نفر از علماى بزرگ از جمله آنها حضرت امام خمينى (رحمه الله) كه در آن زمان با عنوان ((حاج آقا روح الله)) خوانده مى شد نامه محرمانه اى براى آقاى فلسفى خطيب توانا و مشهور (رحمه الله) فرستادند كه در قسمتى از آن نامه چنين نوشته شده بود:
آقايان حاج على نقى كشانى ، خسرو شاهى و حاج حسين آقا شالچى و بعضى ديگر را به منزلتان دعوت كنيد و به آنها بگوئيد حوزه در معرض خطر است مبلغى به عنوان وام بدهيد،
تا آقاى بروجردى شهريه اين ماه را بدهد، بعد كم كم وجوهات مى رسد و وام شما پرداخت مى گردد.
آقاى فلسفى مى نويسد: چون موضوع مربوط به آيه الله بروجردى بود، فكر كردم بهتر است خود ايشان را ببينم و بپرسم آيا اجازه مى دهند، چنين اقدامى كنم ، به قم رفتم و به محضرش رسيدم و ماجرا را عرض كردم ، ايشان با كمال صراحت و متانت فرمودند:
خداوند هرگز مرا از عنايت خود محروم نفرموده است ، من به خدا حسن ظن بسيار دارم ، اين مطلب مالى را با آنها در ميان گذاشتن و مطالبه كمك كردن ، با حسن ظنى كه من به خدا دارم سازگار نيست ، اگر پولى از وجوه رسيد كه به طلاب مى دهم و گرنه از كسى تقاضا نمى كنم .
عرض كردم : به عنوان قرض از آنها بگيريم نه رايگان .
فرمودند: خير من به خدا حسن ظن دارم .
فرداى آن روز خدمت ايشان براى خداحافظى رفتم ، در آنجا حاج احمد خادمى و ديگران گفتند: ديروز عصر وجه قابل ملاحظه اى از كويت رسيد و پرداخت شهريه طالب شروع شده است ، به محضر آيه الله بروجردى رفتم و عرض كردم بحمد الله خداوند يارى نمود.
فرمودند آرى ! يارى فرمود و باز يارى مى فرمايد: آرى ارتباط آقاى بروجردى با ذات پاك خداوند اين گونه قوى و تنگاتنگ بود، و بر حسب روايات و به تعبير خودشان حسن ذات اقدس الهى داشت (18).
آمد بدرت اميدوارى كاو را بجز از تو نيست يارى
محنت زده اى ، نيازمندى خجلت زده اى ، گناهكارى
شايد ز در تو باز گردد نوميد، چنين اميدوارى
زيبد كه شود به كام دشمن از دوستى تو دوستدارى
106: از جانب خداوند است
عالم بزرگ ، سيد نعمت الله جزايرى كه از شاگردان محقق اردبيلى است ، مس گويد: محقق اردبيلى در سالهاى قحطى و گرانى ، آنچه را از آذوقه و طعام ؛ در خانه داشت بين مستمندان تقسيم مى نمود و براى خود به اندازه يك سهم از سهم فقراء مى گذاشت .
در يكى از سالها قحطى ، چنين كرد، همسرش ناراحت و خشمگين شده به او گفت : فرزندانمان در چنين سالى ، وامانده و تهى دست باقى گذاشتى ، تا مثل ساير مردم به گدايى بيفتد؟
محقق اردبيلى از همسرش گذشت و به مسجد كوفه رفت و در آنجا به اعتكاف و عبادت سه روزه همراه روزه و نماز پرداخت ، در روز دوم اعتكاف ، شخصى چند بار گندم مرغوب و آرد خوب كه بر پشت چارپايان قرار داده بود، به خانه او آورد و به همسرش تحويل داد و گفت :
اين بارها را صاحب منزل محقق اردبيلى كه اكنون در مسجد كوفه به اعتكاف اشتغال دارد، فرستاده است .
هنگامى كه ايام اعتكاف تمام شد و محقق اردبيلى به خانه اش بازگشت ، همسرش به او گفت : طعامى را كه توسط آن اعرابى فرستاده بودى بسيار مرغوب و خوب بود.
محقق اردبيلى كه از اين طعام بى خبر بود، دريافت كه از جانب خداوند و امداد الهى بوده ، حمد و سپاس الهى را بجا آورد(19).
چو خوش باشد كه دلدارم تو باشى نديم و مونس و يارم تو باشى
دل پر درد را درمان تو سازى شفاى جان بيمارم تو باشى
ز شادى در همه عالم نگنجم به بوى آنكه گلزارم تو باشى
اگر چه سخت دشوارست كارم شود آسان ، چو در كارم تو باشى
اگر جمله جهانم خصم گردند نترسم ، چون نگهدارم تو باشى
اگر نام تو گويم بندم ، چون عراقى كه مى خواهم كه دلدارم تو باشى
107: برهان نظم و اثبات وجود خدا
داستانى از نيوتن مى كنيم ، شما مى دانيد نيوتن متخصص در هيئت علم نجوم بود و به هيئت علاقه زيادى داشت ، لذا در كارگاه خودش يك منظومى شمسى درست كرده بود كه بوسيله برق روشن مى شد.
يك خورشيد، يك كره ماه ، يك كره مريخ و... درست كرده بود، اين يازده سياره را به ترتيبى كه هست قرار داده بود، وقتى كليد برق را مى زد همه اينها روشن مى شد و به حركت در مى آمد، خيلى جالب بود، همه حركات مثل منظومه شمسى بود، بعضى وقتها كه از كار خسته مى شد كليد برق را مى زد و به تماشاى آن مى نشست ، راستى هم كه چنين صحنه خيلى تماشائى است حتى براى ما كه اهل فن نيستيم ، او كه از همين تماشا هم كلى بهره علمى مى برد.
بلاخره يك روز رفيقش به داخل كارگاه آمد، يك صندلى گذاشت و نشست و با هم مشغول صحبت شدند، همين طور كه گرم صحبت بودند، نيوتن بدون اينكه دوستش متوجه شود، كليد برق را زد و منظومه شمسى به حركت درآمد رفيق مادى گراى او خيلى تعجب كرد، مدتى نگاه كرد و گفت :
آقاى نيوتن كار خيلى جالبى است ، خيلى عالى ساخته شده ، خودت آن را ساختى يا ديگرى درست كرده ؟ راستى كه كار بسيار جالبى است .
نيوتن با اعتنائى گفت : نه دوست من وجود اينها تصادفى است ، تصادفا اين منظومه شمسى در اين جا پيدا شده ، كسى آن را نساخته است ، تصادفا اين خورشيد حركت مى كند و همين طور اين كره زمين و ساير كرات ، اينها همه اش تصادف است .
دوستش يك مقدار صبر كرد و گفت : آقاى نيوتن مسخره نكن ، چه كسى اين را برايت درست كرده ؟
نيوتن جواب داد يك بار كه گفتم اتفاقى درست شده ، رفيقش عصبانى شده و گفت : آقاى نيوتن خودت را مسخره مى كنى يا مرا! آخر تصادف يعنى چه ؟ اين دم و دستگاه را يك آدم عادى نمى تواند درست كند و حتما بايد فرد متخصص باشد، چگونه مى گويى تصادفا به وجود آمده است ؟
نيوتن بلافاصله گفت : آقاى عزيز وقتى من مى گويم اين منظومه شمسى كه با برق كار مى كند و خيلى ساده هم هست بر اثر تصادف پيدا شده ، تو عصبانى مى شوى ، ولى خود تو وجود اين عالم هستى را با اين نظمش ، اين كهكشان ها را با اين دقتش ، اين كره زمين را با آن همه حركات گوناگون دقيق و اين عالم هستى را با اين نظم و برنامه عجيب ، تصادفى مى دانى و حرف خود را عقلائى ؟! تو ادعا مرا مسخره و باور نكردنى مى دانى و توقع دارى كه ديگران حرفهاى تو را بپذيرند؟ تو كه مى دانى و توقع دارى كه ديگران حرفهاى تو را بپذيرند؟ تو كه مى دانى اين چند سياره كوچك نمى تواند خود به خود به وجود آمده باشد، چگونه پذيرفته اى كه اين عالم هستى بدون خالق و منظم باشد؟
مى گويند، رفيق نيوتن از همان جا موحد شد، يعنى منظومه شمسى نيوتن ، رفيق نيوتن را موحد كرد، عقلش را بيدار كرد، دست از لجاجتش برداشت و گفت : راست مى گوئى ، مسلم است كه بر اين عالم هستى خالق حكيم و مدبرى حكم فرما است .(20)
اى جلالت فرش عزت جاودان انداخته عكس نورت تابشى بركن فكان انداخته
نقش بند عطرتت نقش جهان انگيخته بر بساط لا مكان شكل مكان انداخته
چيست عالم ؟ نيم ذره در فضاى كبريات آفتاب قدرتت تابى بر آن انداخته
كيست جان ؟ از عكس روى تو آئينه دل گلشنى بلبل جان غلغلى در گلستان انداخته
يك نظر كرده خروش از عالمى بر خواسته يك سخن گفته غريوى در جهان انداخته
كى بانوار تو بينم آخر اين ذرات را؟ باز در كتم تو آرى هم چنان انداخته ؟
108: همه حروف اسماء الله است
حاكم جرجانى به اسناد خود از حضرت اميرالمؤ منين على (عليه السلام) روايت كرده كه : مردى يهودى خدمت پيغمبر خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد، عرض كرد:
فايده اين حروف هجاء چيست ؟
حضرت نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به على (عليه السلام) فرمودند: جواب او را بده و دعا كردند الهم وفقه و سدده .
اميرالمؤ منين على (عليه السلام) فرمودند: هيچ حرفى نيست مگر اسمى از اسماء الله تعالى عزوجل باشد، آنگاه فرمودند:
الف : اسم الله كه خدايى جز او نيست ، او هميشه زنده و قائم و تواناست .
ب : باقى پس از فناء خلق است .
ت : تواب و قبول كننده و توبه پذير بندگان است .
ث : ثابت نگاهدارنده ايمان بندگان ثابت قدم است .
ج : جل ثناء جلالت قدر و قدوسيت او و اسماء بى حد است .
ح : حق و حى و حليم است .
خ : خبير و واقف و بينا و عليم است : ان الله خبير بما تعملون .
بدرستى كه خدا بر همه چيز دانا و بينا بر اعمال بندگان است .
د: ديان يوم الدين ، دين و قرض همه بندگان را خدا روز قيامت اداء مى كند، قرض همه بندگان در هر كدام رو باشد اداء كند.
ذ: ذو الجلال الاكرام است .
ر: رئوف و مهربان است .
ز: زين المعبودين ((افتخار بندگان)) است .
س : سميع و بصير، ((شنوا و بينا)) است .
ش : شكرپذير بندگان مومن است .
ص : صادق در وعده و وعيد است لا يخلف الله وعده .
ض : ضار و نافع است ، ضرر را دفع مى كند و نفع را مى رساند.
ط: طاهر و مطهر است به طهارت ذاتى و راستين و حقيقى .
ع : عالم به عباد و بندگان و مخلوق هر چيزى است .
غ : غياث مستغيثين و پناه آورندگان در هر زمان و مكان است .
ك : كافى است براى همه ، در همه وقت و همه زمان كه نظير و شبيه و مثل و مانندى ندارد و نه زائيده شده و نه مى زايد.
ل : لطيف بر بندگان است به لطف خاص و الطاف خفيه .
م : مالك دنيا و آخرت است .
ن : نور آسمان و نور عرض و زمين و نور دل بندگان مومن است .
و: واحد صمد است كه الله الصمد
ه : هادى خلق و مخلوق است كه هو الذى خلق فهدى .
ل . لا مشدد در الله براى تاكيد يگانگى است كه شريك ندارد.
ى : يد الله باسط على خلق است كه قدرت و قوت او به همه جا و همه كس در هر زمان و مكان احاطه علمى دارد.
باز پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در حق حضرت على (عليه السلام) دعا كردند.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: يا على اين سخنى بود كه خداوند به اين سخن راضى است به دنبال اين سخن يهودى مسلمانان شد.(21)
109: اميد به كرم او داريم
مرحوم شهيد دستغيب مى فرمايد: اگر ديدى در رحمت باز نشد نا اميد نشو بالاخره درى است كه هيچ كس از آن نااميد نشده يكى از بزرگان مى گويد شيطان هم از اين در آمد و محروم نرفت و آب باب و در ((اعتماد به كرم الهى)) الهى است .
من و شما كه از شيطان پست تر نيستم ، چطور شيطان به كرم خدا تكيه كرد و از او خواست تا روز قيامت مهلتش بدهد من و تو هم بگوئيم پروردگار را اگر ما قابل مهمانى تو نيستيم ، لكن اميد به كرمت داريم كه ما را هم از جمله مهمانانت قرار دهى .(22)
110: بلاها ماءمور رجوع ما به پروردگار است
مرحوم شهيد دستغيب مى فرمايد:
روايت است كه مى فرمايد: وقتى كه بلائى آمد ((يا بلاى عمومى مثل وبا طاعون ، با بالاى شخصى مثل فقر، مرض)) اگر مى خواهيد بدانيد بلا طول مى كشد يا نه ، ببينيد حال التجاء و زارى داريد يا نه اگر هست كه بلا زود بر طرف مى شود.
اين بلاهائى كه به ما توجه مى شوند ماءمور رجوع ما به پروردگارند، يكى از مصالح بلا همين است كه خدا را بخوانيم ، اما جان فداى كسى كه منتظر بلا نباشد، بلكه خودش متوجه رب العالمين شود، پس از استجاب دعا هم باز در خانه خدا را رها نكند، البته مصلحت باشد حاجت روا خواهد شد.(23)
111: خدا هرگز غايب نيست
مراسم حج فرا رسيده بود، امام صادق (عليه السلام) در مكه بودند، و مسلمانان از مقام علمى آن حضرت بهره مند مى شدند، عده بسيارى در مسجد الحرام به محضرش آمده و احكام الهى و مسائل حج و تفسير آيات قرآن را از آن حضرت : مى آموخنتد.
چند نفر از ماديون كه منكر خدا بودند، مانند: ابن ابى العو جاء، ابن طالوت ، ابن اءعمى ، ابن مقفع با چند تن ديگر به مسجد الحرام آمدند و جلسه خصوصى داشتند، اين گروه به ((ابن ابى العوجاء)) گفتند: آيا مى توانى با غلط اندازى ، اين مرد ((اشاره به امام صادق (عليه السلام) را كه در آنجا نشسته محكوم كنى ؟ و با طرح سوال پيچده اى كارى كنى كه از پاسخ به آن درمانده گردد و نزد آنانكه در حضورش هستند، سرافكنده و رسوا شود زيرا تو خود مى بينى كه مردم دلباخته او شده اند، و او به عنوان علامه زمان ، معروف گشته است .
ابن ابى العوجاء گفت : آرى پيشنهاد شما را مى پذيرم ، همان وقت برخواست و مردم را شكافت و به پيشنهاد و به پيش رفت و جلو امام صادق (عليه السلام) نشست و سوال خود را پس از كسب اجازه ، چنين مطرح كرد:
تا كى اين خرمنگاه ((اشاره به كعبه)) را با پاى خود مى كوبيد، و به اين سنگ پناه مى بريد، و اين خانه اى را كه از آجر و كلوخ بالا رفته مى پرستيد و مانند شترى كه رم كند، كنار آن جست و خيز مى كنيد، هر كس در اين باره بينديشد مى فهمد كه در اين كار شما، حكيمانه نيست ، فلسفه اين كار را برايم بيان كن ، چرا كه تو و پدرت اساس و پايه اين اين برنامه هستيد؟!
امام صادق (عليه السلام) پس از بياناتى فرمودند: ((اين كعبه ، خانه اى است كه خداوند بندگانش را براى پرستش خود، به اين خانه دعوت كرده است تا با آمدن به اينجا، آنها را در مقدار اطاعتشان بيازمايد، از اين رو آنان را به تجليل از اين مكان مقدس فرا خوانده ، و آن را قبله گاهشان ساخته و اين مكان مقدس فراخوانده ، و آن را قبله گاهشان ساخته است و اين خانه مركزى براى كسب خشنودى خدا، و راهى است كه انسانها را به سر منزل مقصود مى رساند. خداوند دو هزار سال قبل از گستردن زمين ((و بيرون آمدن آن از آب)) آن را آفريده ، پس سزاوارترين كسى كه بايد از اوامر او پيروى كرد، و از محرمات او دورى جست ، آن خدايى است كه ارواح و صورتها را آفريد.
ابن ابى العوجاء گفت : شما از شخصى كه غايب و ناديده است ((يعنى خدا)) سخن به ميان آورى و او را تكيه گاه سخن خود قرار دادى ((و اين كار براى قانع كردن طرف ، كافى نيست)).
امام صادق (عليه السلام) فرمودند: خدا هرگز غايب نيست ، همه چيز از آثار اوست و شاهد بر او مى باشد و او از رگ گردن به انسان نزديكتر است .
امام صادق (عليه السلام) آنچنان نشانه هاى خداشناسى را براى او تشريح كردند، كه حيران و مبهوت شد.
آنگاه امام (عليه السلام) فرمودند: همان خدا توسط پيغمبرش ، كعبه را قبله گاه مسلمانان ساخته ، و پرستشگاه يكتا پرستان قرار داده است .
پاسخهاى امام ، آنچنان ابن ابى العوجاء را حيران و ساكت كرد كه نزد ياران خود آمد و گفت : من به شما گفتم ، فرشى برايم بگسترانيد كه زير دست من باشد ولى شما مرا به اخگرى سوزان افكنديد.
يعنى من از شما خواستم كه مرا با كسى به مناظره واداريد كه مقهور من گردد ولى شما مرا در چنبره چنين دانشمندى قرار داديد كه مقهور او شدم .
ابن ابى العوجاء گفت : آيا چنين حرفى به من زنيد، همانا او ((امام صادق (عليه السلام)) فرزند آن كسى است ((پيامبر)) كه سر اين مردم ((اشاره به حاجيان)) را به ((عنوان يكى از دستورهاى حج)) تراشيده است .(24)
112: سخن خدا با بندگان
بندگان من شش چيز از شماست و شش چيز از من :
ا- توبه از شما و آمرزش از من .
2- طاعت از شما و بهشت از من .
3- شكر از شما و روزى از من .
4- رضا از شما و قضا از من .
5- صبر از شما و بلا از من .
6- دعا از شما و اجابت از من .
حضرت باقر (عليه السلام) درباره گنجى كه از پسران يتيم زير ديوار بود(25) فرمودند: به خدا طلا و نقره نبود، تنها لوحى بود كه چهار جمله در آن نوشته شده بود:
1- منم خداى يگانه جز من خدايى نيست ، و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) فرستاده من است .
2- عجبا كسى كه به قضا و قدر يقين دارد و چگونه در طلب رزق تعجيل مى كند؟
3- شگفتا آن كه وضع اين عالم را مى بيند چطور منكر آخرت مى شود.
4- عجبا آن كسى كه يقين به مرگ دارد چگونه دلش شاد مى گردد.(26)
113: صفاتى كه خدا به بندگان خويش مى دهد
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند:
چون خداوند كسى را دوست دارد هشت صفت به او الهام مى كند يعنى او را به هشت كار بگمارد عرض كردند: آن صفات چيست ؟
حضرت فرمودند:
1- چشم پوشى از نامحرم .
2- ترس از خدا.
3- حيا.
4- اخلاق صالحان و برجستگان .
5- صبر.
6- امانت دارى .
7- راستى .
8- سخاوت .(27)
114: هر كس با هشت طايفه بنشيند خدا...
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: هر كس با هشت طايفه بنشيند خدا هشت چيز را در وجودش زياد مى كند:
ا- هر كه با توانگرى بنشيند، خدا محبت دنيا را در دلش زياد كند.
2- هر كه با بينوايان صالح بنشيند، شكر و رضايتش زياد شود.
3- هر كه با سلاطين بنشيند، قساوت و تكبر افزايد.
4- هر كه با زنان مجالست كند، نادانى و شهوتش را بيفزايد.
5- هر كه با كودكان همنشين شود، روح جراءت بر گناه و شرع آزاد است . قهرا سرايت اين روحيه در بزرگ سبب جراءت و گناه او مى شود...
6- هر كه با صالحان بنشيند، رغبتش به طاعت فزون گردد.
7- هر كه با علماء نشيند، علمش بسيار مى شود.
8- كسى كه با زهاد همنشين شود ميلش به آخرت بيشتر شود(28)
115: هر كس به خدا توكل كند در امان خواهد ماند
در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مردى بود كه هميشه توكل به خدا مى كرد و غالبا براى تجارت از شام به مدينه مى آمد، يك روز دزدى ، راه بر اين مرد تاجر گرفت و شمشيرش را به قصد كشتن وى بركشيد.
تاجر گفت : اى دزد! اگر مقصود تو مال من است حاضرم مالم را در اختيار تو بگذارم ولى مرا نكش . دزد گفت : تو را بايد بكشم ، اگر اين كار را نكنم ، اسرار مرا فاش خواهى كرد.
تاجر كه فهميد كه كشته خواهد شد، به دزد گفت : پس به من مهلت بده تا دو ركعت نماز بخوانم ، دزد قبول كرد، تاجر مشغول نماز شد و دست به سوى آسمان بلند نمود، عرض كرد: خدايا از پيغمبر تو شنيدم كه فرمود: هر كس به خدا توكل كند و نام تو را ذكر كند در امان و سلامت خواهد ماند.
بنابر اين در اين صحرا يار و ياورى جز تو ندارم و به كرم تو اميدوارم چون اين كلمات را بر زبان جارى ساخت و خود را به درياى توكل انداخت ، ناگهان شخصى با عمامه سبز در حالى كه سوار بر اسبى سفيد بود ظاهر گشت ، دزد، تاجر را رها كرد و به سوى آن سوار رفت آن شخص با يك ضربه شمشير، دزد را به دو نيم كرد و او را از بين برد، سپس با كمال خوشروئى به نزد تاجر آمد و گفت :
اى كسى كه به خدا توكل كردى ! دشمن تو را كشتم و خداى متعال تو را از شر او راحت كرد.
تاجر گفت : تو چه كسى هستى كه مرا در اين بيابان يارى نمودى ؟
گفت : من توكل و اخلاص تو هستم كه حق تعالى مرا به صورت ملكى آفريده ، در آسمان بودم كه جبرئيل به من گفت : صاحب خود را درياب و دشمن او را هلاك نما، براى همين من فورا براى تو به زمين آمدم ، در اين موقع تاجر به سجده افتاد و شكر الهى را بجا آورد آن سوار غايب شد و تاجر به مدينه آمد واقعه را با جناب رسول الله عرض نمود، حضرت فرمودند: آرى توكل اين چنين است ، توكل ، انسان را به اوج سعادت مى رساند و درجه متوكل به اندازه انبيا و اوليا و شهداست و نتيجه توكل ، هماى رستگارى و تقرب به خداست .(29)
منبع : سایت مرکز اطلاع رسانی غدیر
وبلاگ، دفترچه خاطراتي كه دنيا را درمينوردد
همه چيز پست نيست!
هر روز به تعداد وبلاگهاي شخصي اضافه ميشود. وبلاگها ابزار كار بسياري از جوانان هستند؛ وسيلهاي براي ارتباط آنها با دنياي بيرون. ديگر آدمها منتظر نميمانند كه كسي به سراغشان برود و حرفهايشان را بشنود. آنها ديگر با اين وسيله حرفهاي خود را به گوش بقيه ميرسانند؛ به گوش كساني كه آنها را ميشناسند و كساني كه از طريق وبلاگ با آنها آشنا ميشوند. شايد شما هم كه اين نوشته را ميخوانيد، خودتان صاحب وبلاگ باشيد.
مزاياي وبلاگ
1 ـ يك دفتر خاطرات شخصي كه به طور مرتب ...
2 ـ قابليت دسترسي آزاد روي وب
3 ـ ليستي است از لينكهاي متفاوت ديگر روي اينترنت و ...
4 ـ راهي براي نزديكي بيشتر به ...
5 ـ راهي براي فعاليت در عرصه تخصصي و ...
6 ـ داشتن گزارشهاي دست اول و ...
معايب وبلاگ
1 ـ شما را به بازخورد گرفتن عادت ميدهد...
2 ـ نوشتن خوب است اما قبلا اگر اينطور بود كه در مغزتان به مسائل فكر ميكرديد و آن را روي كاغذ ميآورديد با تبديل شدن به يك وبلاگنويس حرفهاي ميبينيد كه اول مينويسيد و بعد درباره موضوعي كه نوشتهايد شروع به فكر كردن ميكنيد...
3 ـ بعد از مدتي به خود ميآييد و ميبينيد از دريچه وبلاگتان به همه جا نگاه ميكنيد...
طبق اطلاعاتي كه وجود دارد، آينده وبلاگها درخشان است؛ چراكه آنها به ...
اختراعات در زمینه وبلاگ
اختراعات شامل حال وبلاگنويسان هم شده. محققان دانشگاه اي.بي.ام بتازگي اختراعي را به ثبت رساندهاند كه ...
توضیحات در ادامه ی مطلب
بيشتر بدانيد
مزاياي وبلاگ معایب وبلاگ ، وبلاگ دفترچه خاطراتی با یک دنیا بیننده
وبلاگ نويسان از پنج کار بايد بپرهيزند.
نويسنده ي خوبي براي وب باشيم
متن خود را از كسالت باري در آوريد
نوشتن براي وب - اصل مطلب را بگوييد
آيين نگارش وب - براي نوشتن در وب تغيير قلم بدهيد
نحوه نوشتن شما در وب
نكات مفيد در طراحي يك وبلاگ
پنج دليل اصلي هک وبلاگهاي فارسي
نويسنده خوبي براي وب باشيم
تا به حال فکر کرده ايد که چرا بيشتر مردم به دانستن اخبار علاقه دارند؟
اين شايد به عقيده بعضي ها يک پرسش ساده باشد و جوابش هم مسلما آگاهي از وضعيت محل سکونت و جهان ، جهت تصميم گيري در امور زندگي و يا حداقل ارضاي حس کنجکاوي باشد و به عقيده عده اي ديگر ممکن است يک پرسش کاملا فيلسوفانه به نظر بيايد که پاسخ به آن نياز به تامل بيشتري دارد.
اما موضوع بحث ما پاسخ به اين پرسش نيست . در واقع مي خواهيم با فرض اينکه هميشه افرادي وجود دارند که خواستار دانستن اخبار هستندُ نيازهاي آنها را بهتر بشناسيم
اشتباه نکنيد! بحث روانشناسي هم در کار نيست.موضوع شناخت تفاوتهاي خوانندگان Printed Media يا رسانه هاي چاپي و Online Media يا رسانه هاي آن لاين است آن هم براي اينکه بدانيم که چگونه مي توانيم به بهترين شکل براي وب بنويسيم.
توضيحات در ادامه مطلب
بيشتر بدانيد
مزاياي وبلاگ معایب وبلاگ ، وبلاگ دفترچه خاطراتی با یک دنیا بیننده
وبلاگ نويسان از پنج کار بايد بپرهيزند.
نويسنده ي خوبي براي وب باشيم
متن خود را از كسالت باري در آوريد
نوشتن براي وب - اصل مطلب را بگوييد
آيين نگارش وب - براي نوشتن در وب تغيير قلم بدهيد
نحوه نوشتن شما در وب
نكات مفيد در طراحي يك وبلاگ
پنج دليل اصلي هک وبلاگهاي فارسي
نوشتن برای وب - اصل مطلب را بگوييد
اگر خواستيد براي وب سايت خبر بنويسيد حتما روش '' هرم وارونه'' را براي نوشتن انتخاب كنيد. اطلاعات شما بايد خلاصه و به اصطلاح جمع و جور باشند.
به ياد داشته باشيد كه قرار نيست براي خواننده داستان تعريف كنيد و يا اينكه انشا بنويسيد. خواننده شما دوست دارد تا مطالب را به ترتيب اهميت بخواند و اطلاعات مورد نياز خود را در كوتاه ترين زمان ممكن بدست آورد.
استفاده از سبك هرم وارونه راهي است كه اين امكان را به او مي دهد. شما بايد به ترتيب از اهميت اخبار كم كنيد، يعني هر چه به انتهاي مطلب نزديك مي شويد از اهميت خبري آن كاسته شود. در عوض مي توانيد براي اخبار كم اهميت تر لينك بدهيد تا خواننده در صورت تمايل به آن مراجعه كند.
توضيحات در ادامه مطلب
بيشتر بدانيد
مزاياي وبلاگ معایب وبلاگ ، وبلاگ دفترچه خاطراتی با یک دنیا بیننده
وبلاگ نويسان از پنج کار بايد بپرهيزند.
نويسنده ي خوبي براي وب باشيم
متن خود را از كسالت باري در آوريد
نوشتن براي وب - اصل مطلب را بگوييد
آيين نگارش وب - براي نوشتن در وب تغيير قلم بدهيد
نحوه نوشتن شما در وب
نكات مفيد در طراحي يك وبلاگ
پنج دليل اصلي هک وبلاگهاي فارسي
متن خود را از كسالت باري در آوريد
طبيعي است كه يك متن تايپ شده يكنواخت كه از نظم نوشتاري خاصي پيروي نمي كند ، چشم خواننده را خيلي زود خسته مي كند.
براي جلوگيري از اين مساله بايد متن خود را فرمت داركنيد يعني يعني از يكساختار تايپي منظم استفاده كنيد.
براي اين كار يكي از راه ها اين است كه براي متن خود ليست درست كنيد . استفاده از سرتيترهاي درشت است ، سرتيترهايي كه به سرعت نظر خواننده را جلب مي كنند
توضيحات در ادامه مطلب
بيشتر بدانيد
مزاياي وبلاگ معایب وبلاگ ، وبلاگ دفترچه خاطراتی با یک دنیا بیننده
وبلاگ نويسان از پنج کار بايد بپرهيزند.
نويسنده ي خوبي براي وب باشيم
متن خود را از كسالت باري در آوريد
نوشتن براي وب - اصل مطلب را بگوييد
آيين نگارش وب - براي نوشتن در وب تغيير قلم بدهيد
نحوه نوشتن شما در وب
نكات مفيد در طراحي يك وبلاگ
پنج دليل اصلي هک وبلاگهاي فارسي
آیین نگارش وب - برای نوشتن در وب تغییر قلم بدهید
نوشتن برای وب سایت قواعدی دارد که رعایت آن ها به رسیدن به نتیجه مطلوب در این زمینه کمک می کند .
مسلما شما برای نوشتن روی کاغذ با محدودیت کمتری مواجه هستید . هر نویسنده ای سبک نگارشی خودش را دارد . بعضی ها ترجیح می دهند تا از افعال معلوم در نوشته خود استفاده کنند و برخی استفاده از فعل های مجهول را بیشتر می پسندند ، اما به خاطر داشته باشید که برای نوشتن در وب از فعل های معلوم استفاده کنید ، به عبارتی معلوم نویسی کنید نه مجهول نویسی
توضيحات در ادامه مطلب
بيشتر بدانيد
مزاياي وبلاگ معایب وبلاگ ، وبلاگ دفترچه خاطراتی با یک دنیا بیننده
وبلاگ نويسان از پنج کار بايد بپرهيزند.
نويسنده ي خوبي براي وب باشيم
متن خود را از كسالت باري در آوريد
نوشتن براي وب - اصل مطلب را بگوييد
آيين نگارش وب - براي نوشتن در وب تغيير قلم بدهيد
نحوه نوشتن شما در وب
نكات مفيد در طراحي يك وبلاگ
پنج دليل اصلي هک وبلاگهاي فارسي
تا به حال فکر کرده اید که چرا بیشتر مردم به دانستن اخبار علاقه دارند؟
این شاید به عقیده بعضی ها یک پرسش ساده باشد و جوابش هم مسلما آگاهی از وضعیت محل سکونت و جهان ، جهت تصمیم گیری در امور زندگی و یا حداقل ارضای حس کنجکاوی باشد و به عقیده عده ای دیگر ممکن است یک پرسش کاملا فیلسوفانه به نظر بیاید که پاسخ به آن نیاز به تامل بیشتری دارد.
اما موضوع بحث ما پاسخ به این پرسش نیست . در واقع می خواهیم با فرض اینکه همیشه افرادی وجود دارند که خواستار دانستن اخبار هستندُ نیازهای آنها را بهتر بشناسیم.
اشتباه نکنید! بحث روانشناسی هم در کار نیست.موضوع شناخت تفاوتهای خوانندگان Printed Media یا رسانه های چاپی و Online Media یا رسانه های آن لاین است آن هم برای اینکه بدانیم که چگونه می توانیم به بهترین شکل برای وب بنویسیم.
توضيحات در ادامه مطلب
بيشتر بدانيد
مزاياي وبلاگ معایب وبلاگ ، وبلاگ دفترچه خاطراتی با یک دنیا بیننده
وبلاگ نويسان از پنج کار بايد بپرهيزند.
نويسنده ي خوبي براي وب باشيم
متن خود را از كسالت باري در آوريد
نوشتن براي وب - اصل مطلب را بگوييد
آيين نگارش وب - براي نوشتن در وب تغيير قلم بدهيد
نحوه نوشتن شما در وب
نكات مفيد در طراحي يك وبلاگ
پنج دليل اصلي هک وبلاگهاي فارسي
پنج دلیل اصلی هک وبلاگهای فارسی
انگیزه هایی متعددی همچون کسب شهرت، قدرت نمایی، حذف مطالب مخالفین و یا آزار باعث می شود که افرادی همواره علاقمند هک و یا نابودی برخی وبلاگها باشند. در بین وبلاگهای فارسی نیز هر از گاهی شاهد هک و تغییر محتوا و صفحات برخی وبلاگها هستیم. بسیاری اوقات تصور غلطی از اینگونه هکر ها وجود دارد گویی آنها از نبوغ یا تخصص فارغ العاده ای بهره می برند اگر چه شاید چنین افرادی نیز وجود داشته باشند اما حقیقت آن است که شیوه هایی که معمولا برای هک وبلاگها استفاده می شود بسیار ساده و رایج است و با کمی دقت میتواند از محتوا و مطالب وبلاگ در برابر افرادی که سوء نیت دارند محافظت کرد. با توجه به ماهیت کارم همواره با مواردی از هک وبلاگها برخورد داشته ام و از همین رو در ادامه مطالب به برخی از مهمترین و رایج ترین دلایل و شیوه های هک وبلاگ که در بین وبلاگهای فارسی نیز رایج است اشاره ای خواهم داشت.
1.فریب
2.صفحات جعلی
3.هک ایمیل یا آی دی در چت
4.سرقت اطلاعات در کامپیوترهای عمومی
5.کلمه عبور ساده
توضیحات در ادامه مطلب
بيشتر بدانيد
مزاياي وبلاگ معایب وبلاگ ، وبلاگ دفترچه خاطراتی با یک دنیا بیننده
وبلاگ نويسان از پنج کار بايد بپرهيزند.
نويسنده ي خوبي براي وب باشيم
متن خود را از كسالت باري در آوريد
نوشتن براي وب - اصل مطلب را بگوييد
آيين نگارش وب - براي نوشتن در وب تغيير قلم بدهيد
نحوه نوشتن شما در وب
نكات مفيد در طراحي يك وبلاگ
پنج دليل اصلي هک وبلاگهاي فارسي
نكات مفيد در طراحي يك وبلاگ
بايستي به ياد داشته باشيم مهمترين عنصر يك وبلاگ مطالب و يادداشتهاي نويسندگان است و در طراحي قالب هدف آن است كه مطالب در واضح ترين و مناسبترين شكل و با سرعت براي خوانندگان قابل دسترس باشد.
1- تصوير كمتر، وبلاگ بهتر
2-جداول كمتر، سرعت بيشتر
3- اكتيو ايكس و جاوا اپلت ممنوع!
4- جاوا اسكريپت ،تنها به ميزان لازم!
5-سازگاري ،مسئله اي كه بايد جدي گرفت
6-موسيقي ، جذاب ولي آزار دهنده
7-رنگ ، آنها جان مي بخشند و يا جان ميگيرند!
8- هر چيزي جاي خودش!
9-موتورهاي جستجو، دوستداران وبلاگ شما
توضیحات در ادامه ی مطلب
بيشتر بدانيد
مزاياي وبلاگ معایب وبلاگ ، وبلاگ دفترچه خاطراتی با یک دنیا بیننده
وبلاگ نويسان از پنج کار بايد بپرهيزند.
نويسنده ي خوبي براي وب باشيم
متن خود را از كسالت باري در آوريد
نوشتن براي وب - اصل مطلب را بگوييد
آيين نگارش وب - براي نوشتن در وب تغيير قلم بدهيد
نحوه نوشتن شما در وب
نكات مفيد در طراحي يك وبلاگ
پنج دليل اصلي هک وبلاگهاي فارسي
|
در همین رابطه بخوانید: تقديم به بچه هایی که او را ندیده اند.. 1 هشت نُه سالش که بود، بهترين پرش را داشت. توی مسابقهي دو هم همیشه اول بود. از بازيگوشيهاش، دو سه تا شكستگي توي دست و پا يادگاري داشت و ده دوازده تا توي سر و پيشاني. ۲ با داداش خوشنويسي كار ميكرد. * آن قدر خطشان شبيه هم شده بود كه وقتي نصف كاغذ را روحالله مينوشت و نصفي را مرتضي، هيچكس نمیفهمید اين، دو تا خط است. ۳ دراویش آمده بودند توي حجرههاي فيضيه و جا خوش كرده بودند. هيچكس هم حريفشان نبود. يك بار روحالله با يكي از دراويش جروبحثي كرد و يك سيلي آبدار گذاشت در ِ گوشش. * حالا ديگر حريفشان ميشدند. بيرونشان هم كردند. ۴ كسي را نپسنديده بود. الّا دختر آقای ثقفی، که او هم رضایت نمیداد. * با صحبتهاي زياد و چند بار خواب ديدن، بالأخره حاضر شد با آقا روحالله ازدواج كند. عقد را در حرم حضرت عبدالعظيم خواندند و ماه مبارک يك عروسي ساده گرفتند. همان اول به خانم گفت: - هر كاري ميخواهي بكن، فقط گناه نكن. * يك خانه اجاره كردند و جهاز خانم را آوردند. تنها چيزهايي كه آقا روحالله به اثاثيه اضافه كرد، يك گليم بود، يك دست رختخواب، يك چراغ خوراكپزي، يك قابلمهي كوچك، يك قوري با استكان و نعلبكي ۵ زمستان بود. داشتيم با هم ميرفتيم درس عرفان آيتالله شاهآبادي. سر راه، زنی نشسته بود لب رودخانه. داشت لباس و كهنه ميشست. يخها را ميشكست، لباسها را ميشست، دستش را با دماي بدنش گرم ميكرد و باز... آقا روحالله ايستاد. لباسها را دو نفري شستند. آدرساش را هم گرفت. بعد هم گفت: - از اين به بعد بياييد منزل ما. ميگويم آب را برايتان گرم كنند ۶ بستري شده بودم. به خاطر حصبه، آن هم وسط زمستان. اساتيدم يك نفر را هم نفرستادند كه ببينند چرا توی درسها شركت نمي كنم. فقط او بود كه هر صبح و هر شب ميآمد عيادت. شبی كه حالم خيلي خراب شد، پاي پياده راه افتاد و توي آن زمستان سرد، رفت دنبال طبيب. طبيب كه آمد، حالم كه بهتر شد، راهيام كرد بيمارستان. ۷ آقاي بروجردي بيمشورت آقا روحالله موضع نميگرفت. وقتی هم ميخواست پيش شاه نماينده بفرستد، او را می فرستاد. * آقا روحالله از پيش شاه برگشته بود و داشت گزارش ميداد: - نميخواهم از خودم تعريف كنم ولي ابهت من شاه را گرفته بود و بر حرفهايش مسلط نبود ۸ يك رمضان كه رفته بود محلات، علماي شهر دعوتش كردند بيايد مسجد جامع، نماز اقامه كند؛ اما قبول نكرد: - آنجا كسي هست كه اقامهي جماعت كند. * ميگفت بايد به اينجا رونق داد. يك مسجد دورافتاده و متروك بود كه يك اتاق گلي كوچك بيشتر نداشت. نمازش را اينجا ميخواند. ۹ شب را تقسيم كرده بودند. دو ساعت آقا ميخوابيد و خانم حواسش به بچهها بود، دو ساعت خانم ميخوابيد و آقا بچهداري ميكرد. روزها هم بعد درس، يك ساعت مخصوص بازي با بچهها بود. ۱۰ بازاريان تهران آمده بودند پیش آيتالله بروجردي که پیشنماز ميخواهیم. او هم آقا روحالله را معرفي كرده بود؛ اما کی می توانست آقا روحالله را راضی کند؟ از آن ها اصرار و از او انکار که: - من مي خواهم طلبه باشم، درس بخوانم و درس بدهم. * آقاي بروجردي كه فوت كرد، همهي علما و مراجع برايش مجلس فاتحه گرفتند جز آقا روحالله. آخر، فاتحه گرفتن هم مثل پیشنمازی در جاهاي مهم، مقدمهي مرجعيت حساب ميشد. ميگفت: - نه مجلس فاتحه ميگذارم، نه در فاتحهشان شركت ميكنم. * با اين كه خيليها رساله شان را مجاني پخش ميكردند، هركس رسالهي آقا روحالله را چاپ ميكرد بايد تا تومان آخرش را از جيب خودش ميداد. آقا روحالله نه رساله مي داد، نه عكس چاپ ميكرد، نه... ۱۱ عليه لايحهي انجمنهاي ايالتي و ولايتي که بيانيه داد، بعضي علما گفتند: «شاه شيعه است، مگر با شاه شيعه مي شود مبارزه كرد؟» وقتي گفت در اعتراض به جنايات شاه، نيمه شعبان را جشن نگيريم، ميگفتند: «چراغاني نيمه شعبان را به خاطر مبارزه تعطيل كنيم؟!» يك عده مقدسنما هم سر اين دعوا ميكردند كه او انگليسي است يا آمريكايي؟! بعضی ها هم ميگفتند تاركالصلوه است، روزه هم نميگيرد؛ اما زردچوبه ميمالد به صورتش كه بگويد روزهام! بعضي ها هم مي گفتند اين عمامهاش كوچك است و در حد مرجعيت نيست. اين جور حرف ها را كه ميشنيد، ميگفت: - به آقایان بگوييد من هنوز مشرك نشدهام ۱۲ اول تبعيد كه رفت تركيه، بردنش توي يك منطقه كه زهر چشم بگيرند و بترسانندش. - اينجا قبر چهل نفر از علماي تركيه است كه با حكومت مخالفت كردند و كشته شدند. گفت: - عجب! اي كاش ما هم چنين چيزي داشتيم تا اين جور از علماي تركيه عقب نباشيم. ۱۳ با آن تابستانهاي گرم نجف، حاضر نشد كولر هم بخرند. يك كولر توي حياط بود براي جلسات عمومي شبانه كه آن هم پوشال نداشت. پرهاش ميچرخيد و باد گرم را ميزد توی صورتها. بزرگان نجف يك خانه هم در كوفه داشتند؛ اما آقا همان خانهي كوچك نجف را داشت و تمام. با آن هواي گرم و خشك و با آن سن آقا، هرچه اصرار ميكردند كه تابستانها برود كوفه كه خنكتر است، قبول نميكرد. يك بار یکی از دوستانش كلي مقدمه چيني كرد و از مريضهايي كه توي كوفه خوب شده بودند گفت و اين كه هواي نجف، زهري است كه پادزهرش هواي كوفه است و... آقا يك لبخند تحويل داد که: - من چطور بروم كوفه خوش بگذرانم وقتي بچههاي مسلمان توي ايران گرفتار سياهچالها و شكنجهها هستند؟ ۱۴ مصطفي را كه كشتند، خانوادهي آقا ميخواستند از بيت آقا تماس بگيرند تهران. آقا نگذاشت. - تلفن اينجا از بيتالمال است و كار شما شخصي است. ۱۵ سعدون شاكر، رئيس سازمان امنيت عراق آمده بود به خط و نشان كشيدن: - حضرتعالي در صورتي ميتوانيد در عراق به زندگي عادي خود ادامه دهيد كه از كارهاي سياسي كه روابط ما با ايران را تيره ميكند، خودداري كنيد. در صورت ادامهي كارهاي سياسي بايد عراق را ترك كنيد. آقا اشارهاي كرد به زيلوي اتاق: - هر جا بروم، اگر اين فرش را پهن كنم، همان جا ميشود منزل من. من از آن روحانياني نيستم كه به خاطر علاقه به زيارت از مبارزه دست بكشم. ۱۶ مايك والاس، گزارشگر تلويزيون آمريكا در برنامهي كانال چهار تلويزيون آمريكا از خاطرات دوران خبرنگارياش ميگوید: - او باهوشترين سياستمداري است كه من ديدهام. نفوذ خاصي روي مصاحبهگران داشت و به جاي اين كه من از ايشان سؤالاتي بكنم، او مرا اداره ميكرد. من هيچ مطلب تازهاي غير از آن چه خود آيتالله ميخواست بگويد، نتوانستم از او بيرون بكشم... زندگي بسيار سادهي رهبر انقلاب اسلامي، او را از همهي رهبران ديگر دنيا متمايز ميكرد... او مرا و همهي رجال ديگر دنيا را كه به حضور مي پذيرفت، روي فرش ساده مينشانيد و ما مجبور بوديم كفشهاي خود را دم در از پادرآوريم و از همان اول كار بفهميم با مردي متفاوت سر و كار داريم. ۱۷ در نوفل لوشاتو فرصت خوبي بود براي روشنگري بيشتر. نه فقط براي رسانههاي جهاني. ميديدي پنج شش تا دختر و پسر جوان نشستهاند دورش و او دارد برايشان حرف ميزند. ۱۸ خبرنگاران خارجي ميپرسيدند: - سيبزميني و تخم مرغ براي شما غذاي مقدسي است؟ - شما تخم مرغ را سمبل چيزي ميدانيد؟! از بس كه غذاي بيت امام تكراري بود؛ تخم مرغ پخته با سيبزميني يا اشكنه. ۱۹ از خوشحالي بال درآورده بوديم. باید خبر را می رساندیم به آقا. - من می روم. خوشحال و خندان رفتم پيش آقا و صدایم را از حنجره ام ریختم بیرون: - آقا، شاه رفته. راديو خبرش را پخش كرده. آقا گفت: - خب، ديگه چي شده؟ ۲۰ از پاريس پيغام داديم كه محل اقامت امام اولاً شمال شهر نباشد، ثانياً در اماكن خصوصي نباشد و ثالثاً جاي پر زرق و برقي هم نباشد. از تهران هم زنگ زدند كه ستاد استقبال، برنامهها را چيده؛ فرودگاه مهرآباد فرش ميشود، شهر چراغاني ميشود، آقا را با هليكوپتر به بهشت زهرا ميبريم و... به امام كه گفتم، گفت: - به آقايان بگو مگر كوروش را ميخواهند وارد ايران كنند؟ يك طلبه از ايران خارج شده، همان هم مي خواهد برگردد.. ۲۱ توي سالهاي مبارزه، خيلي ها ميگفتند خانمها بهتر است در راهپيماييها شركت نكنند تا خطر تهديدشان نكند؛ اما امام با جديت ميگفت: - هيچ كس حق ندارد حرفي از جدا كردن خانمها از حركتهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي بزند. بعد انقلاب هم خيليها ميخواستند زنها را از شركت در انتخابات محروم كنند. شوراي نگهبان هم ميگفت زنها نمايندهي مجلس نشوند. امام از طريق نمايندهشان پيغام داد: - اگر زنها را از دخالت در انتخابات منع كنند، من برخورد ميكنم و موضع ميگيرم. ۲۲ كلاً دو تا پيراهن داشت و دو تا شلوار. جورابهايش را هم خودش تكه ميانداخت؛ اما هميشه معطر بود و تميز. لباسش را يك روز در ميان عوض ميكرد و ميشست؛ البته اگر كوپن پودر رختشويي كفاف ميداد. ۲۳ آن شب مليگراها ميخواستند كودتا كنند. رفتيم پيش امام: - احتمال دارد اينجا را با هواپيما بمباران كنند. بهتر است شما تشريف ببريد جاي ديگري. گفت: - من كه نميترسم. اگر شما ميترسيد برويد توي پناهگاه. من اينجا سر جايم محكم ايستادهام. ۲۴ بچهام تازه به دنيا آمده بود. بردمش پيش امام. بچه را گرفت. - دختر است يا پسر؟ - دختر است. گرفتش توي آغوشش، پيشانياش را بوسيد و گفت: - دختر خيلي خوب است... دختر خيلي خوب است... دختر خيلي خوب است. اسمش را پرسيد. - هنوز اسم نگذاشتهايم، گذاشتهايم شما انتخاب كنيد. - فاطمه خيلي خوب است... فاطمه خيلي خوب است... فاطمه خيلي خوب است. ۲۵ يكي از نوههاي امام توي مشهد به طرفداري از بنيصدر و عليه شهيد رجايي سخنراني كرد و ملت را به هم ریخت. وسط شلوغي هم دست به اسلحه برد. خبر كه به امام رسيد به دامادش، آقاي اشراقي، گفت: پيغام دهيد نامبرده تحتالحفظ به تهران اعزام شود. اگر خواست تيراندازي كند، مهلت ندهند و بلافاصله به او شليك كنند و از پاي درش آورند. آقاي اشراقي رفت و برگشت. - پيام را رسانديد؟ - بله. - گفتيد اگر خواست تيراندازي كند، مهلتش ندهند؟ - ... نه. - برگرديد عين پيام را برسانيد. ۲۶ می خواند و گریه می کرد. كودكي نامه نوشته بود كه: - اماما! چون تو خدا را دوست داري، من هم تو را دوست دارم. چون تو با خدا رابطه داري، ما هم با تو رابطه داريم. ... ميخواند و گريه ميكرد و می گفت: - كاش من با خدا رابطه داشتم تا اينها راست باشد. ۲۷ همه جمع بوديم. علي كوچولو گفت: - من ميشوم امام، مادر سخنراني كند، آقا هم بشوند مردم. من سخنرانيام را كردم و علي به آقا اشاره كرد كه شعار بده. آقا شعار داد. علي گفت: - نه، نه. مردم كه نشسته شعار نميدهند. بلند شو. بلند شد و شعار داد: - الله اكبر، الله اكبر... ۲۸ ميگفت: - اين همه بولتنهاي خبري كه نهادها و سازمانها منتشر ميكنند، تكرارياند. دليلي ندارد اين اسراف صورت بگيرد. جلسهاي با مسئولان نهادها بگيريد و جلوي اين اسراف را بگيريد. ۲۹ دو سه سال آخر به اين گذشت كه بگويد به خاطر اجراي اسلام ناب، براي تحقق عدالت، هر كاري كه لازم شد بايد كرد. قائم مقام رهبري را براي همين گذاشت كنار و گفت كه دلش پر خون است. قطعنامه را پذيرفت و گفت جام زهر را نوشيده. چند بار هم بعضي از احكام اوليهي ديني را با حكم حكومتياش لغو كرده بود. يك بار كه جواب اشكالات يكي از شاگردانش را سر همين ماجرا ميداد، برايش نوشت: - بايد سعي كنيم تا حصارهاي جهل وخرافه را شكسته تا به سرچشمهي زلال اسلام ناب محمدي (ص) برسيم. امروز غريبترين چيزها در دنيا همين اسلام است و نجات آن قرباني ميخواهد و دعا كنيد من نيز يكي از قربانيهاي آن گردم. ۳۰ موقع غسل و تدفين، حتي يك كفن هم از خودش نداشت. باقيماندهي پولهاش به اندازهي خرج دو سه روز پذيرايي در دفتر و بيت هم نشد. اثاثيهي خانه مال خانم بود و خانه هم اجارهاي بود. فقط چند ميليوني دل داغدار به جا گذاشته بود و چند ميليارد بچههايي كه او را نديده بودند.
| ||
|
سیدمحمدجوادمیری (پلخمون) |

لطفا بعد از خوندن این پست و قبل اینکه نظرتون رو بزارین حتما با یه عالم دینی گفتگو کنید و برداشت های شخصیتون رو از این قضیه ننوسید من هم اولش با این نظر های علما گمان دیگه ای داشتم اما ...
حتما نظر مرجعتون رو جویا بشید- در ضمن مطلبی رو هم که باید توجه کنید پخش این صدا از رسانه ی ملی است ...
و در پایان صلاح ملک خویش خسروان دانند...
حكم گوش دادن به آواز زن چگونه است؟
آيات عظام صافى، فاضل، بهجت، امام خمينى، وحيد و مكارم: گوش دادن به آن جايز نيست.(1)
آيات عظام تبريزى، سيستانى، خامنهاى و نورى: گوش دادن به آواز زن اگر غناء نباشد و باعث التذاذ جنسى و تهييج شهوت نشود و مفسدهاى بر آن مترتب نگردد، اشكال ندارد.(2)
تبصره: غناء عبارت است از ترجيع صدا به نحوى كه طربانگيز و مناسب با مجالس لهو و گناه باشد.
پاسخ حضرت آیت الله مکارم شیرازی از مراجع عظام تقلید، به مساله آوازخوانی و شنیدن صدای زنان
شنیدن آواز زن توسط مرد نامحرم
شنیدن صدای آواز زن برای مرد نامحرم چه حکمی دارد ؟
حرام است.
گوش دادن مرد به موسیقیهایی که توسط زنان خوانده شده است
آیا گوش دادن به موسیقیهای که زنان می خوانند ولی آرام هستند و مناسب مجالس فساد نیستند هم اشکال دارد؟
حرام است.
گوش دادن به صدای خواننده زن
به نام خدا و با عرض سلام آیا گوش کردن به ترانه خوانده شده توسط خواننده زن چنانچه آن خواننده پیر باشد جایز است و همچنین آیا مصافحه کردن با آنان ایرادی دارد؟
هر دو مورد حرام است
اجرای سرود توسط بانوان
اجرای سرود توسط بانوان در مراسم اعیاد مذهبی چه حکمی دارد.
جایز نیست.
آوازخوانی و موسیقی بانوان
نظر به ابهامات و پرسشهایى که در خصوص چگونگى مواجه افکار عمومى با موسیقى و آواز زنان مطرح است، سؤالات ذیل تقدیم حضور مى گردد.
1ـ اجراى آواز بانوان به صورت تک خوانى و هم آوایى چه حکمى دارد؟
2ـ پرداختن زنان به موسیقى و آواز تا چه حد مجاز مى باشد؟
3ـ آواز بانوان به چه نحوى و در چه مکانهایى مجاز مى باشد؟
4ـ آیا پخش و انتشار موسیقى و آواز بانوان مجاز است؟
جواب 1 تا آخر: کلیّه آهنگها و صداهایى که مناسب مجالس لهو و فساد است حرام، و غیر آن جایز است، و فرقى در این قسمت میان مرد و زن نیست، ولى خوانندگى نوع مباح براى زنان در صورتى جایز است که مجلس مخصوص به جنس خودشان باشد. خواه دسته جمعى بخوانند، یا به تنهایى. جوانان عزیز باید توجّه داشته باشند که سیل تهاجم فرهنگى غرب نباید ما را مرعوب سازد، و تصوّر کنیم ما باید خود و احکام دین خود را بر فرهنگ آنها تطبیق دهیم; زیرا فرهنگ غرب گام به گام جوانان را به سوى ابتذال کامل پیش مى برد، و آنها را از درون تهى مى سازد، و به این ترتیب هر گونه مانع را که بر سر راه مطامع آنهاست بر مى دارد.
(1) آيت الله صافى، جامعالاحكام، ج 2، س 1671 آيت الله فاضل، جامعالمسائل، ج 1، س 1724 دفتر: آيات عظام بهجت، امام خمينى و وحيد مكارم، استفتاءات، ج 2، س 709 و ج 1، س 625.
(2) آيت الله تبريزى، استفتاءات، س 1058 و 1049 و 1075 آيت الله سيستانى sistani.org ) ،غناء (، ش 6 آيت الله خامنهاى، اجوبة الاستفتاءات، س 1145 آيت الله نورى، استفتاءات، ج 1، س 444 و ج 2، س 542 و 544 و 549.
منبع روزنامه خراسان
سیاه و سفید
دروغ کلید جهنم
از کلام حضرت آیت ا... مکارم شیرازی نقل کردیم که دروغگو ایمان ندارد و اصلا دروغ با ایمان جمع نمی شود و این که دروغگو در «توحید افعالی» دچار مشکل است، پیشتر هم از کلام معصوم نقل کردیم که ممکن است مومن برخی گناهان را مرتکب شود اما هرگز دروغ نخواهد گفت، چه دروغ کلید جهنم است و با توحید ناسازگار آن که اهل توحید نباشد هم ناگزیر به شرک خواهد گرایید و خداوند غیور نسبت به شرک که خود از آن به «ظلم عظیم» یاد فرموده است به شدت غیرت می ورزد و به تصریح از غیرقابل بخشش بودن آن سخن می گوید، خب وقتی دروغ به شرک منجر شود همان سرنوشت را در برابر انسان قرار خواهد داد! نکته ای دیگر درباره دروغ گویی این است که برخی به اشتباه آن را پناهگاه می پندارند و می خواهند در پناه آن، منافع خود را حفظ کنند، غافل از این که دروغ نه خاکریز و جان پناه که خود مهلکه است و آیا منطقی است آدم در مهلکه به دنبال راه نجات باشد؟ راه نجات هست اما آن سوی «هلاکت گاه». در آموزه های دینی هم بدان اشاره شده و به آن سو هدایت شده ایم، چنان که از دروغ پرهیز داده شده ایم؛ «النجاة فی الصدق، کما ان الهلاک فی الکذب» نجات و رستگاری در راست گویی و راستی رفتاری است، چنان که هلاک و نابودی نیز میوه ای است که بر درخت دروغ می روید. پس نمی توان در نابودی به دنبال منفعت گشت، حداقل خردمندان نمی گردند لذا از آن جا که در دروغ هیچ منفعتی نیست باید از فروافتادن در وادی آن پرهیز کرد و اگر لازم است، شربت تلخ حقیقت گویی علیه خود را نوشید تا به سلامت رسید اما به دنبال شیرینی کاذب دروغ و نجات لحظه ای نگشت چه همان لحظه که فکر می کنی رهایی یافتی در سراشیبی سقوط قرار می گیری، زیرا دروغ، به یک بسنده نمی کند بلکه زنجیروار از پی هم می آید و از دروغ، دروغ می زاید تا آدمی را براندازد و یا به مثل، مثل نردبان است که دروغ گو پله به پله از آن بالا می رود، پایان این بالا رفتن را همان اول می توان پیش بینی کرد؛ افتادن! تنها صداقت است که می تواند هم از آن سقوط و هم از این بالا رفتن که سقوط در پی دارد، جلوگیری کند. این هم در حوزه فردی است و هم در ساحت اجتماعی، اما یک نکته؛ زشتی دروغ بر کسی پوشیده نیست، لذا همان فرد دروغگو هم تلاش می کند، به دروغ خود جامه صداقت بپوشاند، لذا گاه برای تصدیق گفته اش ده ها قسم می خورد پس او به خوبی زشتی دروغ را درک کرده است، اما این که چرا باز به این زشتی و پلشتی دست می آلاید و جان سیاه می کند، بازمی گردد، به گفته تامل برانگیز آیت ا... مکارم شیرازی که این همه را معلول ایمان نداشتن فرد به خداوند دانست و این که دروغگویان در توحید افعالی دچار مشکل هستند، روشن است جامعه ای که چنین شرک اندیشانی در آن باشند؛ روزگارش چندان خوش نخواهد بود، چه لازم نیست برای آلوده کردن فضا در یک محیط، مثلا همه سیگار بکشند، همین که یکی، دو نفر سیگار بکشند کافی است. برای آلوده شدن، یک جامعه، وجود چند دروغگو کفایت می کند -متاسفانه- اما کاش چنین نبود!
منبع روزنامه خراسان

به آرامی آغاز به مردن ميكنی اگر ... سفر نكنی، اگر کتابی نحوانیاگر به اصوات زندگی گوش ندهی، اگر از خودت قدردانی نكنی. به آرامی آغاز به مردن ميكنی زماني كه خودباوري را در خودت بكشی، وقتي نگذاري ديگران به تو كمك كنند. به آرامی آغاز به مردن ميكنی اگر بردهی عادات خود شوی، اگر هميشه از يك راه تكراری بروی ... اگر روزمرّگی را تغيير ندهی اگر رنگهای متفاوت به تن نكنی، يا اگر با افراد ناشناس صحبت نكنی. به آرامی آغاز به مردن ميكنی اگر از شور و حرارت، از احساسات سركش، و از چيزهايی كه چشمانت را به درخشش وامیدارند، و ضربان قلبت را تندتر ميكنند، دوری كنی ...، به آرامی آغاز به مردن ميكنی اگر هنگامی كه با شغلت، يا عشقت شاد نيستی، آن را عوض نكنی، اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نكنی، اگر ورای روياها نروی، اگر به خودت اجازه ندهی كه حداقل يك بار در تمام زندگيت ورای مصلحتانديشی بروی امروز مخاطره كن! امروز كاری كن! نگذار كه به آرامی بميری! شادی را فراموش نكن!. . . امروز زندگی را آغاز كن!
شش پیشنهاد برای خودم ! (نظر شما چیست؟)مراقب حرفهایم باشم ... اگر تصمیم پیگیری كاری را ندارم، نگویم كه آن را انـجـام خواهم داد. اعتبار من ارتباط تنگاتنگی با كلامم دارد. اگر به قول خود عمل نكنم، در مـورد كـارهـای بـزرگ بـه من اعتماد نشده و در نتیجه پیشرفتی نخواهم كرد.
2- قدردانی و سپاسگزاری كنم ...
اگر فـردی لـطفـی به من كرد، و یا جهت انجام كاری برای من از خواسته ی خود گذشت، مطمئــن باشم که قدر این لطف و بزرگواری را می دانم . من به خودی خود مستحق لطف نـبـوده و از كسـی طلبکار نیستم ... اگر مورد لـطـف واقـع شـدم ، تـشـكر نـمـوده و درعوض مقابله به مثل كنم. با فكر و با ملاحظه باشم ...هـرگز تـصور نـكنم كه دیگران سخنانم را مساعد و ارزشمند تلـقـی خـواهـنـد كـرد... برخی افراد به صورت طبیعی تك تك كلماتی كه شخص بـیـان می كنـد را بـرای یـافــتن یك رودررویی شخصی مورد جستجو قرار می دهند. ما نمی تـوانیـم اینگونه افراد را تغییر دهیم ، اما قادریم نزد آنها حرف های خود را با دقت سازمان دهی نماییم... پیش از صحبت كـردن بیشتر فكر كنیم و مطمئن شویم كه هیچ ابهامی كه باعث سوء تعبیـر شـود در سـخـنـانمان وجود ندارد.
همچنین می توانیم سـعی در فهمیدن نقطه نظرات دیگران نماییم تا از بروز سوء تفاهمات ممانعت به عمل آوریم... ممكن است عمیقاً اعتـقـاد بر حـقانـیـت خـود داشـتـه باشیم، اما باید توجه داشته باشیم كه دیگران نیز به همین منوال درباره ی عقاید و باورهایشان می اندیـشند. ما باید نظرات آنها را محترم شمرده و ببینیم چرا آنها اینگونه فكر میكنند... به جای مـشاجره از دیگران بخواهیم در مورد مواضعشان توضیح دهنـد. مجـبـور نیـستـیم مـوافــقت كنیم ،اما می توانیدم بگوییم : "من متوجه هستم شما چه می گویید.
از خود گذشتگی كنم ...سعی کنم گهگاهی از مكان شغلی خود خارج شده و به دیگران در كـارهـایشـان كـمك نمایم. این عمل را بدون اینكه از من درخواست شود انجام دهم... گفتن جمله ی : "كمك لازم نـداری؟" یــك تاثیر دوگانه در پی دارد. اول اینکه ، دیگران را تشویق بـه از خـود گـذشتـگی نـمـوده و در نتـیـجـه مـحیـط كـاری مثـبـت تـری ایـجاد خـواهم کرد . دوم ، بـرای خود لطفی متعاقب را خریداری می كنم ، چرا كه مهربانی همیشه بازمی گردد. متواضع باشتلاشهای مشهود برای تحت تاثیر قرار دادن همكاران و اشخاص مافوق ، نـتـیجه عكس به همراه خواهد داشت... هیچكس آدم خودنما را دوست ندارد.... اگر می خواهم كمالات من تـوسـط دیـگران تصدیق شوند ، كافی است تمرین بردباری بیشتری بنمایم... كامیابی های من زمانی مصداق واقعی پیدا می كنـند كـه اجازه دهم دیگران خود متوجه آنها گردند نه اینكه مرتب صحبت از آن به میان آوریم.
بخش سوم- قبلا گفتيم براي اينکه فرزندتان درآينده کمتر دچار مشکلات شود، بايد به او بفهمانيد که: حق دارد (1)متفاوت باشد (2)اشتباه کند (3)احساسات منفي اش را بگويد (4)بيشتر بخواهد (5)«نه» بگويد. اما اگر بخواهيم از اين پنج پيام مثبت استفاده کنيم، بايد شرايط خاصي را فراهم کرده باشيم که بايد آنها را هم ياد بگيريم:
** حتما شما هم ديده ايد که گاهي بچه ها، با رفتن به مدرسه، پرخاشگرتر، خشن تر و بي ادب تر مي شوند. اين گروه از بچه ها احتمالا تحت تاثير «ترس از مجازات» يا «پرخاشگري زياد» در مدارس قرار مي گيرند و رفتارهاي اختلال آميزي نشان مي دهند که اسمش «اختلال کمبود توجه» است. گاهي هم پرخاشگري با تنبيه هاي والدين ايجاد مي شود. اما واقعيت اين است که کودکان مستحق مجازات و ترس نيستند، آنها بايد مورد مهر و عشق قرار بگيرند و حمايت شوند تا به مرور اصلاح شوند.
** گاهي هم بچه ها، تحت تاثير بي توجهي و سهل انگاري والدينشان، رفتارهاي پرخاشگرانه نشان مي دهند. مثلا بعضي از والديني که خودشان در کودکي خشونت ديده اند، با خودشان عهد کرده اند که هرگز خشونت را به زندگي فرزندشان راه ندهند. اين والدين مي دانند چه نبايد بکنند، اما نمي دانند چه بايد بکنند! انگار والدين سنتي هم تا حدي حق داشتند که نگران سهل انگاري هاي والدين دنياي جديد باشند. بله، آزادي و قدرت دادن به کودک از طريق «پيام هاي مثبت پنجگانه» خوب است به شرطي که ما مهارت هاي قدرتمندي هم براي کنترل کردن کودک بلد باشيم. يک اتومبيل سريع و فرز، بايد مجهز به ترمزهاي قوي هم باشد.
** معمولا شدت پرخاشگري در پسرها بيشتر است ولي در دخترها همين پرخاشگري به صورت «کاهش عزت نفس» و «اختلالات تغذيه اي» بروز مي کند. اما بروز پرخاشگري به هر شکلي که باشد، اثرات «پنج پيام مثبت» را خنثي مي کند.
محمدمهدي رنجبر منبع روزنامه خراسان
بخش نخست- قبلا گفتيم براي اينکه فرزندتان درآينده کمتر دچار مشکلات شود، بايد به او بفهمانيد که: حق دارد (1)متفاوت باشد (2)اشتباه کند (3)احساسات منفي اش را بگويد (4)بيشتر بخواهد (5)«نه» بگويد. اما اگر بخواهيم از اين پنج پيام مثبت استفاده کنيم، بايد شرايط خاصي را فراهم کرده باشيم که بايد آنها را هم ياد بگيريم:
** اگر بخواهيم همزمان با «مجازات کردن هاي سخت»، «کتک زدن» و «احساس گناه دادن» به فرزندمان، از اين پنج پيام مثبت هم استفاده کنيم، به هيچ وجه موفق نمي شويم؛ چون تربيت از روش رعب و وحشت، کاملا با شيوه هاي پنج پيام مثبت منافات دارد. يادمان باشد اگر با بچه ها خشونت کنيم، آنها هم خشونت را تکرار مي کنند، چون طرز برخورد ديگري بلد نيستند!
** پدر و مادرهاي روزگار ما، فشار و مسئوليت بيشتري درقبال تربيت فرزندشان احساس مي کنند. به همين دليل، معمولا به اشتباه مي خواهند تا حد توانشان فرزندشان را بيشتر تامين کنند. اما غافل از اين هستند که پول بيشتر، اسباب بازي بيشتر، تفريح بيشتر، آموزش بيشتر، کمک بيشتر، تشويق بيشتر، زمان بيشتر، آزادي بيشتر، نظم بيشتر، مجازات بيشتر، اجازه بيشتر و... تنها چيزهايي نيستند که فرزند به آنها نياز دارد. فرزند به روشي متفاوت تر نياز دارد، نه تامين بيشتر.
** بچه هاي امروز بيشتر از نسل هاي قبل با احساساتشان در تماس هستند و خودآگاهي بيشتري دارند. با اين تغيير آگاهي، نيازهايشان هم تغيير کرده است. روش تربيت مثبت، به استراتژي هاي جديدي مجهز است که به بچه ها از طريق مهر و عشق به جاي «مجازات»، «تحقير» يا «ترس از محروميت از عشق» انگيزه مي دهد. اين تغيير بسيار مهم در روش هاي تربيتي به نظر منطقي و کاربردي مي رسد. چون روش مبتني بر مهر و عشق، به بچه ها انگيزه مي دهد که بدون ترس از مجازات شدن، به همکاري تن در دهند.ادامه دارد...
محمدمهدي رنجبر منبع روزنامه خراسان
مهارت هاي زندگي با رويکرد پيش گيري از اعتياد کتابي است تاليف «معصومه کاشف نيا» که در 9 فصل شامل مهارت خودآگاهي، مهارت ارتباط موثر، مهارت همدلي، مهارت هيجان و استرس، مهارت تفکر خلاق و نقاد، مهارت حل مسئله و تصميم گيري، مهارت ابراز وجود، دستورالعمل آرميدگي و سخن آخر نوشته شده است.اين کتاب توسط انتشارات سالوک با شمارگان 2 هزار نسخه در 200 صفحه و با حمايت مالي و معنوي شوراي هماهنگي مبارزه با موادمخدر خراسان شمالي به چاپ رسيده است.
بخشي از اين کتاب را با هم مي خوانيم:
يکي از موانع ايجاد همدلي انتظار ذهن خواني از طرف مقابل است، يعني قبل از اين که ما درخواست يا احساس خود را بيان کنيم، توقع عکس العمل مناسب و به جا از طرف ارتباطي خود داشته باشيم. برچسب زدن و قضاوت پيشاپيش، مورد ديگري است که به طور معمول ما دچار آن مي شويم. يعني بدون اين که علت را بدانيم نسخه از قبل آماده شده اي را در ذهن داريم که در بيشتر موارد هم قضاوت تحريف شده اي را داشته ايم و هم نمي دانيم که هر فرد مي تواند دچار خطاي ادراکي شده باشد و شايد اين بار ما مرتکب اشتباه شده باشيم.
بخش هفتم گفتيم خيلي از والدين بچه هاي بالاي 2ساله، از اين که فرزندشان به حرفشان عمل نمي کند شاکي هستند. چاره اين است که به جاي «ترس و تهديد»، از روش «تربيت مثبت» استفاده کنيم و قدم هاي اوليه اين بود که: (1)دستور ندهيم و خواهش کنيم (2)نگوييم «مي تواني؟» (3)در لفافه حرف نزنيم (4)نيمه کاره نگوييم (5)وقت درخواست توضيح ندهيم (6)سخنراني نکنيم. حالا قدم هفتم:
** «وقتي از درخت بالا مي روي، نگران مي شوم که بيفتي، پس بيا پايين». با اين جمله احساساتتان را به فرزندتان گفتيد و خواستيد به خاطر احساسات منفي شما، کاري بکند. اما معمولا اين جملات در جلب همکاري بچه ها نتيجه برعکس مي دهد! چون: (1)براي فرزند احساس مسئوليتي درقبال احساسات والدينش ايجاد شده (2)فرزند بخاطر عصبانيت والدينش احساس گناه کرده (3)فرزند احساس کرده که والدينش درصدد سلطه جويي بر او هستند.
** اکثر والديني که احساسات منفي شان را به فرزندشان مي گويند، مي پرسند: «نمي دانم چرا اين بچه اين قدر درمقابل حرفم مقاومت مي کند!» تازه اين اول ماجراست چون چنين فرزندي در نوجواني هم از ارتباط با والدينش دوري مي کند و (اگر پسر باشد) بعد از ازدواج هم از گوش دادن به احساسات همسرش خودداري مي کند. يکي از بدترين شکل هاي انتقال احساسات منفي، بيان اين جمله است: «وقتي اين کار را مي کني، نااميدم مي کني». يعني: من اينقدر براي تو تلاش مي کنم ولي تو حاضر نيستي حتي يک قدم برداري! حالا فرزند دو راه بيشتر ندارد: (1)احساس بدي پيدا کند (2)حرف والدين را نشنيده بگيرد و نسبت به آن ها بي تفاوت بشود.
** ما وقتي ناراحتيم و مي خواهيم احساساتمان را بگوييم بايد شخص بالغ ديگري را پيدا کنيم. درست نيست که احساسات منفي را در فرزندمان تخليه کنيم! استفاده از احساسات ممکن است چندبار ظاهرا جواب بدهد و فرزند را از کاري که مي کند باز بدارد اما بزودي نتيجه منفي اش را نشان مي دهد.
محمدمهدي رنجبر منبع روزنامه خراسان
همانطور که بيان کرديم تفکر به عنوان يک مهارت بايد مورد توجه هر انساني قرار گيرد.
انسان ها با تفکر مي توانند زندگي ارزشمندي براي خودشان طراحي کنند، اگر محتواي تفکر و ساختار آن صحيح باشد خروجي آن هم صحيح خواهد بود. رفتارهاي انسان حاصل فکر اوست.
نکته بسيار مهم در فکر کردن اين است که بايد ديد خودمان را نسبت به انسان به طور دقيق مشخص کنيم.
آيا اگر به بعد جسمي او رسيدگي شود کافي است؟ چند دقيقه فکر کنيد و به اين سوالات پاسخ دهيد.
نتايج حاصل از آن را در دفترچه تفکر خود يادداشت کنيد.
۱ - چگونه از جسم خودم مراقبت مي کنم؟ چرا؟
۲ - آيا روش استفاده بهينه از اعضاي مختلف بدنم و جسمم را مي دانم؟
۳ - عوامل تخريب کننده و تضعيف کننده اعضاي بدنم مثل گوش و چشم و زبان و دست و پا و... کدام است؟
۴ - ضعف هاي جسمي خودم را چگونه برطرف مي کنم؟
۵ - چه ويتامين هايي لازم دارم؟
۶ - در شرايط مختلف براي محافظت از اعضاي بدنم از چه امکاناتي بهره مي گيرم؟
حالا خودتان هم فکر کنيد و بعضي سوالات مشابه طرح کنيد.
و حالا سوال اصلي: آيا ما فقط جسم هستيم؟ آيا فقط رزق جسمي مثل غذا و ميوه و اکسيژن نياز داريم؟
کاملا واضح است؛ هر انساني که ذره اي نسبت به استعدادهاي خودش آگاهي مي يابد متوجه ابعاد غيرجسمي خودش مي شود. ما از قدرتي به نام فکر کردن برخورداريم که مثل جسم هم مراقبت نياز دارد هم بهداشت، هم تغذيه درست و هم مديريت.
تا هفته آينده فکر کنيد تا ابعاد ديگر فکر خودتان را بشناسيد و شيوه هاي مديريت و تغذيه و مراقبت از فکر خودتان را به عنوان نياز اصلي زندگي، احساس کنيد.
تا گفتمان رايج زندگي فردي و اجتماعي شما تفکر باشد. در اين صورت تفکر آينه اي است که مي تواند زمينه هاي شناخت را به راحتي فراهم کند و اگر تحت نظارت عقل مرتبط با وحي قرار گيرد زمينه خيرخواهي و رفتارهاي درست را فراهم مي کند. بدون فکر کردن مي توان زنده بود ولي نمي توان درست زندگي کرد. خدايا براي تو حرکت مي کنيم تمام سعي خود را به کار مي گيريم، هدفمند و پرشور گام بر مي داريم.
سعادتمند باشيد-جليل معمارياني منبع روزنامه خراسان
بخش دوم گفتيم که با استفاده از «قوه تخيل» مي توانيم مناظر، صداها، بوها، مزه ها و احساسات ديگري را براي خودمان خلق کنيم و حتي چيزهايي را که واقعيت ندارند، حس کنيم. به اين قابليت، «تصويرسازي ذهني» مي گويند که از تکنيک هاي «مديتيشن» براي کسب آرامش روح و جسم است. تصويرسازي ذهني حتي مي تواند در سخت ترين بيماري ها به شکلي معجزه آسا به ما کمک کند. تکنيک هايي را براي «تصويرسازي ذهني» بدانيم:
** به صورت کلي، روش هايي که براي تصويرسازي ذهني وجود دارد، شامل مراحل «آرميدگي»، «درون بيني» و «پايگاه سازي در ذهن» ميشود. اگر بخواهيم ساده تر بگوييم، براي تصويرسازي ذهني کافي است آرامش ذهني داشته باشيم، به مشکلاتمان دقت کنيم و براي آنها نتيجه اي را مي خواهيم تصور کنيم. تصويرسازي ذهني دقيقا نوعي روياپردازي است. فقط لازم نيست صبر کنيم تا ناخودآگاه، رويا به ذهنمان خطور کند. ما قادريم هر زمان که بخواهيم رويايي براي خودمان ايجاد کنيم که به موضوع دلخواهمان مربوط باشد و همان نتيجه اي را که مي خواهيم در آن ببينيم.
** يکي از معروفترين تکنيک هاي تصويرسازي ذهني، گذاشتن کف دست ها روي دو چشم است. در اين حالت، اول بايد رنگي که برايتان اضطراب يا استرس را تداعي مي کند(مثلا قرمز) را تصور کنيد. حالا به مرور، آن رنگي که برايتان آرامش و آسودگي را تداعي مي کند(مثلا آبي) را تصور کنيد. تجسم اين رنگ آرامش بخش باعث ميشود شما احساس کنيد که سلامتي و بهبودي و خوشي به سوي شما سرازير مي شود.
** در تکنيک هاي ديگر مي توانيد يک توپ از انرژي شفابخش ملايم را در قفسه سينه تان تصور کنيد که اثرش با تنفس در سراسر بدن تان پخش مي شود. يا خودتان را در يک منظره آرامش بخش که مي پسنديد تصور کنيد؛ جايي مثل ساحل يا چمنزار، با همه حواشي مثل صداها، بوها و بقيه حس هايي که دوستشان داريد./ادامه دارد/
محمدمهدي رنجبر منبع روزنامه خراسان
بخش دوم گفتيم که يکي از مهارت هايي که به سرعت مي تواند مقاومت کودک را در برابر ما کم کند، اين است که کودک را درک کنيم و به او بفهمانيم که ما دقيقا مي دانيم چه مي خواهد. در اين حالت حتي اگر کودک به آن چيزي که مي خواهد نرسد، برايش کافي است که بداند ما مشکلش را درک کرده ايم و به زودي حلش خواهيم کرد. اما چرا گاهي مشکل به اين سادگي ها حل نمي شود؟!
** بعضي والدين درباره اين راه حل موضع مي گيرند و مي گويند: «شما فرزندم را نمي شناسيد! او مرتب با هرچه بگويم مخالفت مي کند». بله. آنها درست مي گويند اما دارند تاثير اين روش را هم ناديده مي گيرند. چون احتمالا به اندازه کافي، براي اين روش وقت صرف نمي کنند يا در شيوه گفتارشان، کيفيت و صميميت لازم را رعايت نمي کنند.
** متاسفانه ما تمام هفته براي کارهايي مثل رانندگي، خريد و... وقت داريم اما دقيقا زماني که بايد براي فرزندمان 5دقيقه بيشتر وقت بگذاريم، وقت نداريم!! اين 5دقيقه، واقعا همان چيزي است که فرزندمان از ما مي خواهد! اگر براي گوش دادن و درک فرزندمان چند دقيقه بيشتر وقت بگذاريم، نه تنها چيزي را که فرزندمان خواسته به او داده ايم، بلکه خودمان هم فرصتي پيدا مي کنيم که به خواسته هايمان برسيم.
** بعضي والدين مي گويند: «فرزندم دقيقا بدترين زمان را براي مقاومت انتخاب مي کند! درست موقعي که ما وقت نداريم، او بيشتر از هميشه بدقلقي مي کند». بله. وقتي به بچه ها فرصت مقاومت کردن ندهيم، ناراحتي شان انباشته مي شود و درست در بدترين زمان، بروز داده مي شود. پس زماني که وقت داريد، آن را صرف فرزندتان کنيد و به مقاومت کردنش گوش کنيد! حالا بارها و بارها به او اين پيام را بدهيد که متوجه خواسته هايش هستيد. /ادامه دارد/
محمدمهدي رنجبر
بيشتر تحقيقات اثر فعاليت فيزيکي را در افراد بالغ بررسي کرده و کمتر به موضوع کودکان پرداخته اند در صورتي که اثر فعاليت فيزيکي در دوران کودکي همانند بزرگسالي است .
کودکان به فعاليت نياز دارند تا از طريق آن ابراز وجود کنند، مهارت هايي را بياموزند تا بر احساس اعتماد به نفس و شايستگي هاي اجتماعي خويش بيفزايند و با انجام مهارت هاي گوناگون حرکتي و بدني شالوده زندگي فعال بزرگسالي خود را پي ريزي کنند.
کودک در ابتدا به علت ناتواني، متکي به ديگران است اما در او امکان رشد وجود دارد، تغيير وضعيت او از بي تعادلي و ناتواني به سوي استقلال عملي بسيار کند است و در طول مراحل صورت مي گيرد.با ورزش کردن کودک خلاقيت ها، مهارت ها و توانمندي هاي جسمي لازم در زندگي اش تقويت و بزرگ مي شود.
يکي از متمايزترين جنبه هاي حيات معنوي هر فرد شخصيت او و يکي از گسترده ترين عقايد اين است که ورزش از راه هاي گوناگون در روحيه و شخصيت ورزشکاران اثر مثبت مي گذارد.تلاش و کوشش کودکان براي به دست آوردن موفقيت ورزشي اعتماد به نفس او را بالا مي برد و چون ورزش هميشه با پيروزي قرين نيست کودکان با اين واقعيت از زندگي آشنا و متوجه مي شوند که هميشه نمي توان در هر شرايطي پيروز بود بلکه شکست هم واقعيتي است که بايد آن را شناخت و تحمل پذيرش آن را داشت و همين الگوهاي حرکتي و مهارتي در سنين کودکي زمينه ساز اصلي رشد در ابعاد رواني و معنوي است.
بازي و ورزش لذت اصلي دوران کودکي است و در عين حال اين اولين راهي است که کودک به کمک آن در مورد خود، ديگران و دنياي اطرافش مي آموزد و بسياري از دانشمندان علوم تربيتي و تربيت بدني معتقدند که پايه هاي اصلي يادگيري از حرکت آغاز مي شود و تربيت بدني را تعليم و تربيت کل انسان از طريق بدن مي دانند اما تحليلي وجود ندارد که روشن کند کودکان چگونه يک مهارت را مي آموزند .
کودکان صرف نظر از هر فرهنگ و مليتي که داشته باشند و در هر گوشه از دنيا که زندگي کنند بازي مي کنند، حتي زماني که از اين همه تنوع و دگرگوني در ساخت اسباب بازي ها خبري نبود ديرينه شناسان شواهدي دال بر وجود اسباب بازي هنگام پيدايش انسان هاي ماقبل تاريخ کشف کرده اند اما اهميت نقش آن در تکامل هوش کودک به تازگي کشف شده است.تحقيقات امروز بر فعاليت هاي بدني همه جانبه تأکيد دارد که لازمه آن ايجاد برنامه هاي ورزشي و تشويق کودکان به درگير شدن در انواع وسيع فعاليت هاست.کودکان در رقابت هاي ورزشي و بازي از استعدادهاي نهفته خود مطلع مي شوند و اطلاع يافتن فرد از استعدادهاي نهفته خود مي تواند اميد او را به موقعيت هاي ورزشي و غيرورزشي افزايش دهد.
کودکان پس از خواب بيشترين وقت خود را صرف بازي مي کنند و به اين دليل به بازي مي پردازند که لذت بخش است و در واقع بخش فطري از آموزش آن هاست زيرا کودک در بازي مي آموزد و قسمت مهمي از شخصيتش تکوين مي يابد.در بازي، حوزه تخصص کودک چندان محدود و روشن نيست زيرا کودک براي تسلط يافتن بر بازي به آموزش خاصي نيازمند نيست، شايد مهم ترين تعريف بازي اين باشد که بازي يک لذت است.
نيکي تبايي منبع روزنامه خراسان
بخش پنجم/ هفته قبل، گفتيم که اگر مي خواهيم فرزندمان در برابر ما زياد مقاومت نکند، بايد او را درک کنيم و به او بفهمانيم که ما دقيقا مي دانيم چه مي خواهد. ما بايد در اين مرحله به اندازه کافي وقت صرف کنيم و انتظار مراحل مختلف مقاومت کودک از جمله «خشم»، «اندوه» و «هراس» را داشته باشيم. همچنين نبايد بيش از حد سختگيري کنيم. اما براي اينکه فرزندمان در مقابل ما کمتر مقاومت کند، مهارت هاي ديگري هم هست که بايد ياد بگيريم:
** خوشبختانه امروزه خيلي از والدين را مي بينيم که از روش هاي سخت گيرانه دست کشيده اند و اهميت «گوش دادن به فرزند» را درک کرده اند. اما متاسفانه بعضي از آنها آنقدر در آسان گيري غرق شده اند که از نقش مهم «رئيس بودن والدين» غافل شده اند. اين نوع والدين، به حرف هاي کودکانشان گوش مي دهند و دقيقا مطابق خواسته فرزندشان عمل مي کنند. آنها تحمل ناخشنودي فرزندشان را ندارند و مثلا براي راضي کردن او «از خود گذشتگي» مي کنند! روش هاي تربيتي اين والدين، نه تنها موثر نيست بلکه ديگران را هم به روش «تربيت مثبت» بدبين مي کند.
** بعضي از اين والدين «آسان گير»، براي اينکه تحمل روبهرو شدن با مقاومت فرزندشان را ندارند، سعي مي کنند به فرزندشان فرصت انتخاب بدهند! البته که دادن فرصت انتخاب هاي مختلف، از مقاومت کودک کم مي کند اما به همکاري کردن او منجر نمي شود و فقط از قدرت والدين کم مي کند. کودک تا 9سالگي نيازي به انتخاب کردن ندارد و داشتن حق انتخاب بيش از حد، فقط باعث مي شود که کودک زير فشار قرار بگيرد تا زودتر رشد کند! يادمان باشد بچه هاي زير 9سال، والدين قدرتمندي را مي خواهند که صلاح آنها را تشخيص بدهند و بعد از فهميدن خواسته هاي کودک، خودشان براي او تصميم بگيرند. /ادامه دارد/
محمدمهدي رنجبر منبع روزنامه خراسان
بخش سوم/ گفتيم که يکي از مهارت هايي که به سرعت مي تواند مقاومت کودک را در برابر ما کم کند، اين است که کودک را درک کنيم و به او بفهمانيم که ما دقيقا مي دانيم چه مي خواهد. در اين حالت حتي اگر کودک به آن چيزي که مي خواهد نرسد، برايش کافي است که بداند ما مشکلش را درک کرده ايم. ما بايد در اين مرحله به اندازه کافي وقت صرف کنيم. حالا به جزئيات بيشتري از اين مسير «مقاومت کردن» کودک مي پردازيم:
** فرزندتان در برابر آن چه از او مي خواهيد انجام دهد، مقاومت مي کند و شما مي خواهيد مقاومت فرزندتان کم شود. در اين حالت بايد هر دوي اين شرط ها دقيقا برقرار شود: (1) فرزندتان به شنيده شدن حرفش نياز داشته باشد و اين نياز را با رفتارش به شما بفهماند (2) شما با کمال آرامش در مقابل خشم و ناراحتي فرزندتان ظاهر شويد و با نرمي و ملايمت، احساسات او را تاييد کنيد.
** اين مطلب که شما بايد احساسات فرزندتان را تاييد کنيد به اين دليل است که گاهي کودک خودش هم نمي داند که چه احساسي دارد و لازم است شما به او احساسش را يادآوري کنيد! مثلا وقتي که عصباني است بايد به او بگوييد: «عزيزم! من خوب مي دانم که تو الآن عصباني هستي». اينجا که شما کودک را با احساس خودش بيشتر آشنا مي کنيد، او مطمئن مي شود که کسي دارد به خواسته ها و حرف هايش گوش مي دهد و وقتي نيازش به «درک شدن» برآورده شود، کمتر در مقابل شما مقاومت مي کند.
** بعضي از بچه ها ذاتا حساس تر هستند و بيشتر از بقيه نيازمند آن هستند که آنها را در رفتن به اعماق احساساتشان ياري کنيم.
** اين سه احساس، در مسير «مقاومت کردن» کودک هست: ابتدا «خشم»، بعد «اندوه» و بالاخره «هراس». /ادامه دارد/
محمدمهدي رنجبر منبع روزنامه خراسان
اگرچه آمارهايي که گاهي از سوي بعضي مسئولان کشور در خصوص اعتياد دانش آموزان ارايه مي شود و ضد و نقيض است وعده اي از مسئولان نيز آن را رد مي کنند اما آن چه مسلم است اين قشر از جامعه نيز هميشه و چه بسا بيشتر از ديگران در معرض خطر گرايش به موادمخدر قرار دارند از اين رو براي پيش گيري از اعتياد دانش آموزان بايد آموزش هاي مناسب و اعتبارات بيشتري اختصاص يابد.يک دانش آموز با ابراز نگراني از وجود موادمخدر در جامعه اظهار مي دارد: دانش آموزان قشر آسيب پذير جامعه هستند و با توجه به اين که براي رفتن به مدرسه چندين ساعت را خارج از منزل به سر مي برند بيشتر در معرض خطر قرار دارند.«بهمن يار» مي افزايد: اخبار يا فيلم هايي که گاهي در خصوص اعتياد کودکان و نوجوانان ديده مي شود نگراني زيادي را بين اولياي دانش آموزان به وجود مي آورد واطلاع رساني و دادن آگاهي هاي لازم در اين زمينه ضروري است.يک معلم مقطع راهنمايي در اين باره مي گويد: کنترل و نظارت والدين ومسئولان مدارس بر دانش آموزان نسبت به گذشته کمتر شده است و اين امر زنگ خطري براي گرفتار شدن دانش آموزان به انواع آسيب هاي اجتماعي از جمله اعتياد به شمارمي رود.وي که خود را «محمدي» معرفي مي کند مي افزايد: اگرچه احياي معاونت پرورشي و اجراي برنامه هاي مختلف فرهنگي، تعداد زيادي از دانش آموزان را از ابتلا به اين بلاي خانمان سوز مصون مي دارد اما با توجه به اين که کلاس و مدرسه گروهي از هم سالان را گردهم مي آورد معتاد بودن حتي يک دانش آموز نيز جاي نگراني دارد.يک مربي پرورشي نيز بيان مي کند: بدون شک عده اي از فروشندگان موادمخدر به خصوص در حاشيه شهرها در پي آلوده کردن دانش آموزان به موادمخدر هستند و آموزش و پرورش که مسئول اصلي سلامت دانش آموزان محسوب مي شود بايد راهکارهاي جدي تري در خصوص پيش گيري از اعتياد و محکم کردن پايه هاي تعليم و تربيت اتخاذ کند.وي که مايل به ذکر نام خود نيست مي افزايد: اجراي طرح هاي پيش گيرانه از آسيب هاي اجتماعي به خصوص اعتياد، مهارت هاي زندگي و برگزاري همايش هاي مختلف در مدارس بايد با کيفيت و کميت بيشتري اجرا شود.يک کارشناس ارشد روان شناسي يکي از علل گرايش به موادمخدر دانش آموزان را کنجکاوي ذکرمي کند و مي گويد: بعضي از دانش آموزان در پي کسب استقلال هستند و مي خواهند بزرگ شدن خود را به ديگران نشان دهند، در اين خصوص به علت کم تجربگي يا تربيت نادرست به مصرف دخانيات يا موادمخدر روي مي آورند.«موسي الرضا طالبي» مي افزايد: بيشتر اين دانش آموزان نوجوانان يا جواناني هستند که در خانواده متشنج و بحراني پرورش يافته اند و دچار خلاء عاطفي شده اند به خصوص اگر والدين دانش آموزي معتاد باشند احتمال ابتلاي دانش آموز به موادمخدر افزايش مي يابد.وي خاطرنشان مي کند: پذيرفته شدن در گروه هم سالان بين دانش آموزان بسيار حائز اهميت است و اگر بين آن ها گرايش به سوي کج روي، انحراف اجتماعي از جمله اعتياد يا مصرف دخانيات وجود داشته باشد دانش آموز ديگري که بخواهد وارد گروه شود نيز دچار مشکل خواهد شد.وي اضافه مي کند: نوجوان خود را محور دنيا تلقي مي کند و با توجه به داشتن ويژگي هاي رواني وجسمي به نصيحت و پند و اندرز والدين، مربيان و متوليان امر بي توجهي مي کند.وي معتقد است: بهترين واکسن پيش گيري از اعتياد بين دانش آموزان آموزش مهارت هاي زندگي است تا به اين ترتيب پايه هاي شخصيتي، رواني و اجتماعي آن ها مستحکم شکل بگيرد.وي اضافه مي کند: باتوجه به اين که دانش آموزان از اقشار مختلفي با انواع تربيت ها، رفتارها و خانواده ها وارد مدرسه مي شوند در صورتي که دانش آموزي، مصرف موادمخدر را تجربه کرده باشد ممکن است موجب بدآموزي به دوستان خود شود.«طالبي» اظهار مي دارد: مدرسه بايد محيطي امن، بانشاط و شاداب باشد و در کنار تدريس با اجراي برنامه هاي متنوع و سرگرم کننده دانش آموزان را به سوي خود جذب کند تا از گرايش آن ها به سمت موادمخدر و ساير ناهنجاري هاي اجتماعي جلوگيري شود.جانشين شوراي هماهنگي مبارزه با موادمخدر خراسان شمالي هم با بيان اين که دانش آموزان در سن خطرناکي قرار دارند مي گويد: بايد هوشيار باشيم چون با کوچک ترين غفلت در اين سنين ممکن است دانش آموز بلغزد و به سمت مصرف موادمخدر گرايش يابد.سرهنگ «محمدرضا يزدان پناه» مي افزايد: باتوجه به بافت و مسايلي که در حاشيه نشيني ديده مي شود خطر ابتلاي دانش آموزان به موادمخدر در حاشيه شهرها بيشتر است.وي با اشاره به توزيع کتاب هاي پيش گيري از اعتياد در مدارس استان اظهارمي دارد: در سال تحصيلي جاري براي تمام مربيان تربيتي و پرورشي دوره هاي آموزشي مربي گري اجرا شد و اين افراد در مدارس به عنوان مروجان سلامت و پيش گيري از اعتياد فعاليت مي کنند.وي تصريح مي کند: شوراي هماهنگي مبارزه با موادمخدر استان 800 ميليون ريال اعتبار براي پيش گيري از موادمخدر و آموزش همگاني به آموزش و پرورش اختصاص داد و اين دستگاه در اين زمينه عملکرد خوبي داشته است.وي ادامه مي دهد: در شهرستان ها ومناطق استان همايش هاي مختلفي در خصوص پيش گيري از اعتياد برگزار مي شود تا آگاهي اوليا و دانش آموزان در اين رابطه افزايش يابد.وي علت گرايش به موادمخدر بين دانش آموزان را ناآگاهي و نداشتن شناخت، دوستان ناباب و محيط ذکر مي کند و مي گويد: باتوجه به انسداد مرزها و کنترل شديدي که از سوي نيروي انتظامي انجام مي شود موادمخدر ديگر از مرزها وارد نمي شود بلکه اين مواد از مرزهاي دريايي وارد کشور مي شود ضمن اين که الگوي کشت موادمخدر در افغانستان تغيير يافته است و حشيش توليد مي شود.وي ادامه مي دهد: موادمخدري که وارد جامعه مي شود از سنتي به صنعتي تغيير کرده است و اين موارد فرد را به کلي بي اراده مي کند و به نابودي و نيستي مي کشاند.سرهنگ «يزدان پناه» به موادمخدري به نام B.T اشاره مي کند و اظهار مي دارد: اين ماده داراي مواد شيميايي و آهک به شدت اعتيادآور است و به دليل داشتن آهک، اثرات سوء بر معده مي گذارد اما به علت خلل قانوني رواج يافته است و خانواده ها بايد در اين خصوص نسبت به رفتار فرزندان خود دقت زيادي داشته باشند.معاون پرورشي و تربيت بدني اداره کل آموزش و پرورش خراسان شمالي علت گرايش بعضي از دانش آموزان به سيگار و ساير مواد دخاني را شناخت نداشتن نسبت به عوارض و پيامدهاي سوءمصرف، خانواده هاي گسسته و آشفته، خانواده هاي مشکل دار و معتاد، اختلاف خانوادگي، تعارف دوستان ناباب و گروه هم سالان، تجربه کردن و کنجکاو بودن، محيط نامناسب و کسب لذت باتوجه به تفکر اشتباه ذکر مي کند ومي گويد: فرار از مشکلات روحي و رواني براي تفريح، فشار دوستان، فرار از درد، رفتارهاي بد و برخورد نادرست، سرخوردگي، باورهاي غلط، ناکافي بودن نگرش و ارزش هاي مثبت و معنوي، رفتارهاي ناسالم و اجتماعي، نگرش منفي نسبت به زندگي و خانواده و رفتارهاي مخاطره آميز از عوامل ديگر روي آوردن بعضي از دانش آموزان به مواد دخاني است.«محمدرضا رحيمي» مي افزايد: با افزايش آگاهي و تقويت نگرش و ارزش هاي مثبت و معنوي، رفتارها و مهارت هاي سالم اجتماعي، پيش گيري يا کاهش تصور غلط در خصوص سيگار، آموزش مهارت در برابر فشار هم سالان و مهارت هاي زندگي با رويکرد پيش گيري از آسيب هاي اجتماعي و مصرف سيگار مي توان از گرايش دانش آموزان به موادمخدر جلوگيري کرد.وي برگزاري همايش، نشست علمي، کارگاه، جشنواره، جلسات پرسش و پاسخ، دوره آموزشي و تهيه و توزيع پوستر، تراکت، پمفلت، بروشور، کارت هاي آموزشي، کتاب و مجله را از جمله فعاليت هايي ذکر مي کند که آموزش و پرورش براي افزايش آگاهي دانش آموزان در خصوص اعتياد انجام مي دهد.وي اظهار مي دارد: استفاده از بنر، فراخوان مقاله، تهيه نماهنگ براي مدارس، برگزاري مسابقات فرهنگي، هنري و ورزشي با رويکرد پيش گيري از مصرف سيگار، تشکيل گروه هاي سرود و تئاتر و اجراي آن با مضامين مرتبط و نمايش فيلم هاي آموزشي به اطلاع رساني به اين قشر از جامعه کمک زيادي مي کند.وي با اشاره به اجراي طرح هاي پيش گيري در آموزش و پرورش مي گويد: طرح مروج سلامت ويژه مقطع متوسطه، مهارت هاي مقابله اي در برابر خطر اعتياد ويژه مقطع راهنمايي و پيش گيري مشارکتي مدرسه محور و اجتماعي محور ويژه مقطع ابتدايي، والدين هوشيار، داناي يک و دو، ياوران پيش گيري، تاب آوري و توانمندسازي دانش آموزان توسط رابطان پيش گيري آموزش ديده در مدارس اجرا مي شود.وي ادامه مي دهد: غربالگري اختلالات رفتاري رواني و آسيب هاي اجتماعي، ارائه خدمات رواني و مددکاري به دانش آموزان آسيب پذير، غني سازي اوقات فراغت، فراهم کردن امکانات رفاهي، ورزشي و تفريحي، پيش بيني و پيش گيري مسئله، بصيرت بخشي و آگاهي بخشي به دانش آموزان و خانواده آن ها از فعاليت هاي ديگري است که آموزش و پرورش براي پيش گيري از اعتياد دانش آموزان انجام مي دهد.«رحيمي» اقدامات پيش گيرانه را شامل 3 مرحله ذکر و بيان مي کند: در مرحله پيش گيري اوليه از عوامل بازدارنده مانند ارشاد فرهنگي، مذهبي و اقدامات بهداشتي و اجرايي استفاده مي شود و در پيش گيري ثانويه به محض اطلاع از مورد بايد چاره اي انديشيد که اين تجربه تکرار نشود و بايد انگيزه فرد را در اين خصوص شناخت.وي مي افزايد: در مرحله سوم بايد پذيرفت که فرد بيمار است و بايد کمک و او را درمان کرد بنابراين هدف از اين مرحله بازگرداندن سلامت و رهايي از ماده دخاني است.
منبع روزنامه خراسان
مهارت هاي زندگی
بخش چهارم گفتيم که يکي از مهارت هايي که به سرعت مي تواند مقاومت کودک را در برابر ما کم کند، اين است که کودک را درک کنيم و به او بفهمانيم که ما دقيقا مي دانيم چه مي خواهد. ما بايد در اين مرحله به اندازه کافي وقت صرف کنيم و مراحل مختلف مقاومت کودک از جمله «خشم»، «اندوه» و «هراس» را قابل توجيه بدانيم. حالا به مبحث «سختگيري در تربيت» مي پردازيم:
** بعضي از والدين معتقد به سختگيري هستند و به اشتباه تصور مي کنند که اگر در برابر «مقاومت کردن» فرزندشان، تحمل داشته باشند، فرزندشان لوس مي شود. البته بچه ها بايد بدانند که والدين، اختياردار آنها هستند اما سختگيري بيش از حد هم نتيجه معکوس مي دهد و باعث تشويق به سرکش شدن فرزند مي شود.
** فرزندان ما توان آن را دارند که به روياهايشان رنگ حقيقت بدهند. آنها سعي مي کنند تسليم نباشند و راه جديدي براي رسيدن به خواسته هايشان پيدا کنند. پس با سختگيري زياد و مجبور کردنشان به اطاعت مدام، امکان موفقيت را از آنها مي گيريم.
** موفقيت در زندگي، هميشه با پيروي از قواعد و قانون هاي موجود حاصل نمي شود. خيلي وقت ها کسي موفق مي شود که صاحب راي باشد و به خواسته هاي دلش عمل کند. پس بهتر است رفتارمان طوري باشد که بچه ها اين پيام را دريافت کنند که مي توانند مقاومت کنند اما پدر و مادر رئيس هستند.
** بچه ها، کارهايي را که الگوهايشان انجام مي دهند تکرار مي کنند. وقتي ما سختگيري زياد نکنيم و به صحبت ها و علايق آنها گوش دهيم، ياد مي گيرند که بايد به صحبت هاي ديگران گوش کنند.
** خلاصه اينکه: بچه ها براي «همکاري» به دنيا آمده اند. اگر به آنها اجازه «مقاومت کردن» ندهيم، يا ضعيف و مطيع بار مي آيند و يا براي قدرت طلبي شان، سرکشي مي کنند.
ضمنا اگر در خصوص مطالب مهارت هاي زندگي نقد، نظر، سوال و يا موضوع براي پيشنهاد داريد، به شماره 2000999 پيامک بزنيد و در ابتداي پيامک خود قيد کنيد: براي همشهري سلام!
محمدمهدي رنجبر منبع روزنامه خراسان
ديروز از ضرورت نهادينه شدن خوب شنيدن در رفتار سخن گفتيم و تاکيد کرديم بايد خوب شنيدن را به عنوان يک مهارت زندگي به رفتار تبديل کنيم تا به ارتقاي اخلاق اجتماعي کمک شود. امروز هم در ادامه همان بحث، استناد مي کنيم به کلام روشن و مبتني بر دين گفته هاي استاد فرزانه، آيت ا... فاطمي نيا، که نشان از چند بزرگ دارد اين فرخنده فال که سخنش عطر کلام حضرات آيات بهاءالديني و بهجت را به شامه جان آدمي مي رساند. ايشان مي گويند: « اين روزها، حرف زدن سخت شده است. بين مبتدا و خبر ايراد مي گيرند. نمي گذارند مبتدا را بگويي، بعد برسي به خبر، نمي گذارند جمله کامل شود ميان صحبت آدمي مي پرند و کلامش را قطع مي کنند حال آن که شرط ادب و رعايت حقوق افراد اقتضا مي کند بگذاريم طرف حرفش را کامل بگويد اما ... نمي دانم ما چرا اين طور هستيم. حال آن که سيره ائمه (ع) اين گونه است که به زنديق هم اجازه مي دادند که کلامش را کامل کند زنديق به فردي مي گويند که به هيچ چيز معتقد نباشد، يعني فوق کافر است. کافر داريم که بعضي مسائل را قبول دارد ولي زنديق کسي است که هيچ اعتقادي ندارد. زنديق ها نقل کرده اند که ما مي رفتيم با امام صادق(ع) بحث مي کرديم ايشان به قدري خوب گوش مي دادند که فکر مي کرديم در بحث ايشان را محکوم کرده ايم. حرف ما که تمام مي شد، ايشان سرشان را بالا مي آوردند و همه بافته هاي ما را با يک جمله نقض مي کردند... اما ما، در برادري و خواهري مان حاضر نيستيم به حرف يکديگر گوش کنيم ... صبر کن!... شکر توي کلامت!...اين شکر اين جا به چه دردي مي خورد؟ بيچاره زحمت کشيده، انرژي صرف کرده مي خواهد نتيجه بگيرد بعد بگوييم شکر توي کلامت! يا وسط بحث اگر از يک جمله خوشش نيامد مي پرد وسط حرف. آقاجان کمي صبر کنيد!...جالب است که ما با اين رفتار و با اين بي تابي و بي طاقتي که توان خوب شنيدن را از ما مي گيرد خود را پيرو پيامبري مي دانيم که از بس خوب گوش مي کردند به «گوش» مشهور شده بودند و افرادي که نزد ايشان مي رفتند تا کلامشان به پايان نمي آمد، از ايشان سخني نمي شنيدند لذا گفته شده است «کانه اذن». حالا اين سيره امام صادق عليه السلام و درس نبي مکرم اسلام را با رفتار خود مقايسه کنيم تا دريابيم دليل مشکلات ما چيست و چرا دايره دوستان ما اين قدر محدود است.ما تحمل شنيدن را نداريم و متاسفانه برخي افراد هر چه پست و مقامشان بالاتر مي رود توان شنيدن را بيشتر از دست مي دهند تا مصداق اين طنز تلخ اجتماعي باشند که هر کس شنوايي کمتري دارد براي پست و مقام شايسته تر است! حال آن که به واقعيت هر کس توان بهتر شنيدن دارد براي مسئوليت بهتر است اما ...
منبع روزنامه خراسان
بخش هشتم گفتيم که اگر مي خواهيم فرزندمان در برابرمان زياد مقاومت نکند، بايد به او بفهمانيم که دقيقا مي دانيم چه مي خواهد. در اين مرحله بايد به اندازه کافي وقت صرف کرد و انتظار «خشم»، «اندوه» و «هراس» کودک را داشت. در روش تربيت مثبت، سختگيري زياد و آسان گيري زياد، هردو غلط هستند. بايد به فرزندمان اجازه «مقاومت کردن» بدهيم ولي در نهايت حرف آخر را بزنيم. اما مهارت هاي ديگري از روش «تربيت مثبت»:
** يادتان باشد نمي توانيد همه خواسته هاي فرزندتان را تامين کنيد اما مي توانيد آنچه را که او واقعا به آن «نياز» دارد فراهم کنيد. اگر به «نياز» فرزندتان توجه نکنيد، بيشتر باهم درگير مي شويد و فرزندتان با «مقاومت کردن» درمقابل شما، نشان مي دهد که به ديده و شنيده شدن «نياز» دارد.
** هميشه هم «نياز» فرزندان فقط ديده و شنيده شدن نيست. به اين مثال دقت کنيد: مادري به دو پسر 6ساله و 9ساله اش مي گويد که باهم دعوا نکنند. مادر بايد بعد از شنيدن حرف هاي پسرها و اطلاع از علت ناراحتي شان، آنها را به همکاري بيشتر باهم دعوت کند. اما اگر همين مادر به پسرانش نگويد که دقيقا چه بايد بکنند، چند دقيقه بعد دوباره دعوا شروع ميشود. مي بينيد که اينجا گوش دادن به فرزندان کافي نيست. اينجا «نياز» آنها اين است که با ضوابط و روش هاي مناسب هم آشنا شوند. وقتي بچه ها ندانند چه بايد بکنند، معمولا فراموش مي کنند که چه رفتاري را از آنها انتظار داريد.
** گاهي شما نمي توانيد آنچه را فرزندتان در همان لحظه به آن «نياز» دارد تامين کنيد. در اين شرايط هم روش هايي هست که مي توانيد از آنها براي جلب همکاري او استفاده کنيد. اين روش ها از طريق «انگيزه دادن»، موقتا موثرند اما جاي تامين «نياز» فرزند را نمي گيرند. درمورد روش «انگيزه دادن» به فرزند، مفصل بحث خواهيم کرد.
محمدمهدي رنجبر منبع روزنامه خراسان
بخش اول تا حالا فکر کرده ايد که چرا بچه ها گاهي دروغ مي گويند يا غلو مي کنند يا به نوعي، واقعيت را جور ديگري که آميخته با تحريف است، بيان مي کنند؟! همه اين کارهاي بچه ها که مي شود به اختصار آنها را «دروغ گويي» ناميد، مي تواند دلايل مختلفي داشته باشد که در مورد آنها بحث مي کنيم:
** گاهي اوقات بچه ها (به دلايلي که معمولا بزرگترها آنها را نمي فهمند)، حس ميکنند که کسي آنها را دوست ندارد و دروغ ميگويند که آن شخص شنونده، آنها را بيشتر دوست داشته باشد. مي دانيد چرا؟! چون متاسفانه بچه ها با دقت به رفتار بزرگترها، ياد گرفته اند که «تحريف کردن واقعيت»، باعث جلب توجه ديگران است!
** گاهي دروغ گفتن بچه ها، به دليل اين است که بتوانند «احساس ناتواني» را در خودشان جبران کنند. مثلا: وقتي بچه ها به دليل سهل انگاري شان، خرابکاري کرده اند و حس مي کنند که اگر والدين از اصل ماجرا خبردار شوند، آنها را بي عرضه مي دانند.
** گاهي دروغگويي بچه ها به خاطر جلوگيري از تنبيه يا همان دردسرهايي است که فکر ميکنند اگر واقعيت را بگويند، برايشان ايجاد مي شود.
** بعضي از بچه ها دروغ ميگويند تا بقيه را به مشکل بيندازند. اين نوع بچه ها معمولا خودشان مشکلي دارند و دلشان مي خواهد ديگران هم به اين مشکل گرفتار بشوند.
** خيلي از دروغگويي هاي بچه ها براي انجام ندادن وظايف و تکاليف است. مثلا آنها دروغ ميگويند که تکاليف مدرسه را انجام داده اند تا به کار لذت بخشتري برسند.
** گاهي چون بچه ها دوست ندارند که موقع انجام يک رفتار نامناسب دستگير شوند، دروغ ميگويند تا واقعيت را جور ديگري نشان بدهند و در آن لحظه تبرئه شوند.
روش هايي براي جلوگيري از دروغگويي بچه ها هست که فردا آنها را مي خوانيد. /ادامه دارد/
محمدمهدي رنجبر منبع روزنامه خراسان
بخش هفتم گفتيم که اگر مي خواهيم فرزندمان در برابرمان زياد مقاومت نکند، بايد به او بفهمانيم که دقيقا مي دانيم چه مي خواهد. در اين مرحله بايد به اندازه کافي وقت صرف کرد و انتظار «خشم»، «اندوه» و «هراس» کودک را داشت. در روش تربيت مثبت، نبايد بيش از حد سختگيري کنيم و نبايد درحدي آسان گير باشيم که کودک فراموش کند که والدينش رئيس هستند. اما مهارت هاي ديگري از روش «تربيت مثبت»:
** مي دانستيد کودکاني که بتوانند خوشحالي شان را به تاخير بيندازند، در زندگي موفق تر مي شوند؟! به عبارتي، چنين کودکاني در آينده از «مقاومت» و «پشتکار» بيشتري برخوردارند. آن ها در آينده موفق خواهند شد و به هيچ وجه خواسته هايشان را انکار نخواهند کرد؛ چون طوري تربيت شده اند که اگر هم توانايي کافي را براي رسيدن به خواسته هايشان نداشته باشند، تجديد قوا مي کنند و با قدرت بيشتري به سمت نيازهايشان مي روند تا به مقصد برسند.
** اگر مي خواهيد کودکتان بتواند خوشحالي اش را به تاخير بيندازد، بايد به او اجازه مقاومت کردن در برابر خواسته هايتان را بدهيد ولي نهايتا اين خودتان باشيد که تصميم آخر را مي گيريد. بچه ها بايد ياد بگيرند که به تدريج از مقاومتشان کم کنند. با اين شيوه آنها آن چيزي را که ضرورت دارد انجام مي دهند و در فضايي محدوديت ها را قبول مي کنند که «تعاون» و «همکاري» در آن ديده مي شود. حالا بچه ها اطمينان پيدا مي کنند که اگر به حرف والدين گوش دهند، همه چيز رو به راه خواهد شد.
** يادتان باشد که بچه ها نبايد بيش از اندازه به خواسته هايشان برسند؛ چون اگر اين اتفاق بيفتد، ديگر هرچه به دست بياورند هم برايشان کافي نيست! بچه ها هم مثل بزرگترها، فقط اگر نيازشان را احساس کنند از برآورده شدن آن نياز لذت مي برند. /ادامه دارد/
محمدمهدي رنجبر منبع روزنامه خراسان
«دوستت دارم»، «تو مرد آرزوهايم هستي و آمده اي دختري دلتنگ را به سرزمين رويا ها ببري و...»، با ريسمان پوسيده اين جملات احساسي و هيجاني به قعر چاه بدبختي سقوط کردم و حاصل سال ها تلاش و دسترنج مادرم را به باد دادم.من بر اثر برقراري رابطه مخفيانه با دختري که چهره واقعي اش را پنهان کرده بود، به بيماري مهلک و کشنده اي گرفتار شدم و اميدي به آينده ندارم. حالا بايد بنشينم و حسرت جواني فنا شده و سلامتي از دست رفته ام را بخورم. «پژمان» ادامه داد: داستان تلخ زندگي من مي تواند درس عبرتي باشد براي آن دسته از جواناني که خودشان را خيلي زرنگ فرض مي کنند و به قول معروف مي خواهند در روزهاي جواني خود صفا کنند! ماجرا از اين قرار است که سال ها قبل پدرم بر اثر حادثه رانندگي جان خود را از دست داد و مادرم يک تنه بار زندگي را به دوش گرفت. او حتي به خاطر من ازدواج نکرد و هر کاري که از دستش برمي آمد براي خوشبختي ام انجام داد. پسر جوان در دايره اجتماعي کلانتري جهاد مشهد افزود: من پس از اتمام تحصيلات دانشگاهي در شرکتي بزرگ مشغول کار شدم و تصميم داشتم دست مادرم که با وجود ۴۵ سال سن پير شده است را بگيرم و در برابر محبت هايش کاري انجام بدهم اما دختري جوان سر راهم سبز شد و اين علف هرز، گل هاي آرزويم را خشک کرد.دوستي خياباني من و سوسن خيلي زود به رابطه اي احساسي و نزديک ختم شد و او با حرف هايي که مي زد مرا خام کرد تا جايي که براي ديدنش بي تاب بودم و طاقت دوري اش را نداشتم. پژمان افزود: موضوع را به مادرم اطلاع دادم و به درخواست او از دختر مورد علاقه ام اجازه خواستم تا به خواستگاري اش برويم اما سوسن ادعا مي کرد پدرش بيمار است و بايد مدتي صبر کنم. چند ماه گذشت و او به خانه ما رفت و آمد داشت. تنها شرط مادرم نيز براي ادامه اين رابطه احساسي که قرار بود به ازدواج ختم شود اين بود که سوسن در حضور او به خانه ما بيايد و همديگر را ببينيم. ولي افسوس که من از اعتماد مادرم سوءاستفاده کردم و در اثر ارتباط مخفيانه با سوسن دچار بيماري خاصي شده ام و از آ ينده ام مي ترسم.نمي دانم چرا سوسن با وجود اين که مي دانست به اين بيماري مبتلاست واقعيت را مخفي کرد و مرا هم به دام انداخت؟ هيچ وقت فکر نمي کردم به اين دردسر گرفتار بشوم!در پايان مي خواهم بگويم احترام به خواسته هاي فرزندان خيلي خوب است اما پدران و مادران بايد احساسات جوانان خود را به طور معقولانه مديريت کنند. ضمن اين که فرزندان نيز بايد هوشيار باشند و از اعتماد و دوستي والدين خود سوء استفاده نکنند چون اين کار به ضررشان تمام مي شود.
منبع روزنامه خراسان
چگونه انرژي مثبت پخش كنيم؟ كلمه ها و انديشه ها داراي امواجي نيرومند هستند كه
به زندگي و رفتار ما شكل مي دهند.
آن چه مي گوييم در حقيقت فكري است كه بيان مي شود. كلمه ها و انديشه ها داراي امواجي نيرومند هستند كه به زندگي و امورمان شكل مي دهند. اگر يك كارگر بي سواد بتواند يك اصطلاحي را در دنيا شايع كند؛ پس من و تو، ما و شما به طور حتم مي توانيم استفاده از كلمه ها و اصطلاح هاي مثبت را در سطي وسيع گسترش داده و انرژي مثبت را بين همه پخش كنيم. حضرت محمد مي فرمايند : "فرزندان خود را به نام هاي نيك خطاب كنيد" امروزه ثابت شده كه كلمات منفي نيروي منفي به سمت شخص مي فرستند و او را به سمت منفي و بيماري سوق مي دهند! به طور مثال وقتي به ما مي گويند خسته نباشي دراصل خستگي را به يادمان مي آورند و ناخودآگاه احساس خستگي مي كنيم (با خودتان امتحان كنيد) اما اگر به جاي آن از يك عبارت مثبت استفاده شود نه تنها نيروي ازدست رفته، ترميم و خستگي جسم را از بين مي برد بلكه نيروي مثبت و سازنده اي را به افراد هديه ميدهيم.براي مثال: به جاي پدرم درآمد؛ بگوييم : خيلي راحت نبود به جاي خسته نباشيد؛ بگوييم : خدا قوت به جاي دستت درد نكنه ؛ بگوييم : ممنون از محبتت، سلامت باشي به جاي ببخشيد مزاحمتون شدم؛ بگوييم : از اين كه وقت خود را در اختيار من گذاشتيد متشكرم به جاي لعنت بر پدر كسي كه اينجا آشغال بريزد ؛ بگوييم: رحمت بر پدر كسي كه اينجا آشغال نمي ريزد به جاي گرفتارم؛ بگوييم : در فرصت مناسب با شما خواهم بود به جاي دروغ نگو؛ بگوييم : راست مي گي؟ راستي؟ به جاي خدا بد نده؛ بگوييم : خدا سلامتي بده به جاي قابل نداره؛ بگوييم : هديه براي شما به جاي شكست خورده؛ بگوييم : با تجربه به جاي مگه مشكل داري ؛ بگوييم : مگه مسئله اي داري؟ به جاي فقير هستم؛ بگوييم : ثروت كمي دارم به جاي بد نيستم؛ بگوييم : خوب هستم به جاي بدرد من نمي خورد؛ بگوييم : مناسب من نيست به جاي مشكل دارم؛ بگوييم : مسئله دارم به جاي جانم به لبم رسيد؛ بگوييم : چندان هم راحت نبود به جاي فراموش نكني؛ بگوييم : يادت باشه به جاي داد نزن؛ بگوييم : آرام باشبه جاي من مريض و غمگين نيستم؛ بگوييم : من سالم و با نشاط هستم به جاي غم آخرت باشد؛ بگوييم : شما را در شادي ها ببينم شما هم ميتوانيد به اين ليست مواردي رو اضافه كرده و براي ديگران بفرستيد... وقتي بعد از مدتي همديگر را ميبينيم، به جاي توجه كردن به نقاط ضعف همديگر و نام بردن از آنها مثل: چقدر چاق شدي؟"، "چقدر لاغر شدي؟"، "چقدر خسته به نظر ميآيي؟" "چرا موهات را اين قدر كوتاه كردي؟"، "چرا ريشت را بلند كردي؟" "چرا گرفته اي ؟"، "چرا رنگت پريده؟"، "چرا تلفن نكردي؟"، "چرا حال مرا نپرسيدي؟" و ... بهتر است بگوييم : "سلام به روي ماهت"، "چقدر خوشحال شدم تو را ديدم" ، و ... عبارات ديگري كه نه تنها بيانگر نقاط ضعف طرف مقابل ما نيست بلكه نوعي اعتماد به نفس را به مخاطبمان القاء ميكند. البته اگر اصراري نداشته باشيم كه حتماً درباره ي همديگر اظهار نظر كنيم، وگرنه ميشود كه درباره ي موضوعات مشترك، البته در محوريت مثبت با هم صحبت كنيم ...

شخصيت خود را محك بزنيد
تست جالب روانشناسي : شخصيت خود را محك بزنيد
به اين تست شك نكنيد. اين آخرين و استانداردترين تست شخصيت شناسى است كه اين روزها در اروپا بين روانشناسان در جريان است. پاسخهايش هم اصلاً كار دشوارى نيست. كافى است كمى به خودتان رجوع كنيد. يك كاغذ و قلم هم كنار دستتان باشد و جوابي را كه انتخاب مي كنيد يادداشت كنيد كه بتوانيد امتيازهايى كه گرفته ايد جمع بزنيد. حاضريد؟ پس شروع كنيد:
1) چه موقع از روز بهترين و آرام ترين احساس را داريد؟
الف _ صبح،
ب- عصر و غروب،
ج _ شب
۲) معمولاً چگونه راه مى رويد؟
الف _ نسبتاً سريع، با قدم هاى بلند،
ب- نسبتاً سريع، با قدمهاى كوتاه ولى تند و پشت سر هم،
ج _ آهسته تر، با سرى صاف روبرو،
د _ آهسته و سربه زير، ه- - خيلى آهسته
۳) وقتى با ديگران صحبت مى كنيد؛
الف _ مى ايستيد و دست به سينه حرف مى زنيد،
ب- دستها را در هم قلاب مى كنيد،
ج _ يك يا هر دو دست را در پهلو مى گذاريد،
د _ دست به شخصى كه با او صحبت مى كنيد، مى زنيد،
و ه-_ با گوش خود بازى مى كنيد، به چانه تان دست مى زنيد يا موهايتان را صاف مىكنيد
۴) وقتى آرام هستيد، چگونه مى نشينيد؟
الف _ زانوها خم و پاها تقريباً كنار هم،
ب- چهارزانو،
ج _ پاى صاف و دراز به بيرون،
د _ يك پا زير ديگرى خم
۵) وقتى چيزى واقعاً براى شما جالب است، چگونه واكنش نشان مى دهيد؟
الف _ خنده اى بلند كه نشان دهد چقدر موضوع جالب بوده،
ب _ خنده، اما نه بلند،
ج _ با پوزخند كوچك،
د _ لبخند بزرگ،
ه_ لبخند كوچك
۶) وقتى وارد يك ميهمانى يا جمع مى شويد؛
الف _ با صداى بلند سلام و حركتى كه همه متوجه شما شوند، وارد مى شويد
ب _ با صداى آرامتر سلام مى كنيد و سريع به دنبال شخصى كه مى شناسيد، مى گرديد
ج _ در حد امكان آرام وارد مى شويد، سعى مى كنيد به نظر سايرين نياييد
۷) سخت مشغول كارى هستيد، بر آن تمركز داريد، اما ناگهان دليلى يا شخصى آن را قطع مى كند؛
الف _ از وقفه ايجاد شده راضى هستيد و از آن استقبال مى كنيد
ب _ بسختى ناراحت مى شويد
ج _ حالتى بينابين اين ۲ حالت ايجاد مى شود
۸) كداميك از مجموعه رنگ هاى زير را بيشتر دوست داريد؟
الف- قرمز يا نارنجى
ب- سياه
ج- زرد يا آبى كمرنگ
د- سبز
ه- آبى تيره يا ارغوانى
و- سفيد
ز- قهوه اى، خاكسترى، بنفش
۹) وقتى در رختخواب هستيد (در شب) در آخرين لحظات پيش از خواب، در چه حالتى دراز مى كشيد؟
الف- به پشت
ب- روى شكم (دمر)
ج- به پهلو و كمى خم و دايره اى
د- سر بر روى يك دست
ه- سر زير پتو يا ملافه...
۱۰) آيا شما غالباً خواب مى بينيد كه:
الف- از جايى مى افتيد.
ب- مشغول جنگ و دعوا هستيد.
ج- به دنبال كسى يا چيزى هستيد.
د- پرواز مى كنيد يا در آب غوطه وريد.
ه- اصلاً خواب نمى بينيد.
و- معمولاً خواب هاى خوش مى بينيد
شبهه : اسلام دین قرون وسطایی است و الان عصر اتم احکام اسلام مربوط به گذشته است
اینکه در گذشته چه میکردند به حال ارتباطی ندارد .ما در عصری زندگی میکنیم که در جوامع پیشرفته وکشورهای اروپایی زن جق وحقوقی برابر با مرد دارد وما در عصر اتم نمیتوانیم احکام قرون وسطایی را به اجرا دراوریم.نمیدانم تا به حال فیلم سنگسار کردن یا قطع کردن دست و در آوردن چشم را دیدهاید یا نه؟
من که دیدم از انسان بودن ومسلمان بودن خودم شرم کردم حتی حیوانات هم باهم اینگونه رفتار نمیکنند.زمان اجرای اینگونه اعمال وحشیانه گذشته است.
خدا امام زمان را عمری طولانی داده است .پرسشی دارم خدایی که قادر است انسانی را 1200 سال زنده نگه داردچگونه قادر نبود از جان فرزندان پیامبر دفاع کند که تمام انها بدون استثنا کشته وشهید نشوند.
این آسانتر نبود که از جان امام حسین وحسن وبقیه ایمه اطهار محافظت کند که ما هم 1400 سال مجبور به گریه و عزاداری وتو سر زدن نباشیم به جای اینکه امام زمان را 1200 سال زنده وغایب نگه دارد.
از نظر من تمام اینها خرافات و دروغ است برای تحمیق مردم وسواستفاده کردن از ثروت ومنابع طبیعی یک کشور ثروتمند.وقت ان رسیده که چشمهایمان را باز کنیم وبه دور از تعصب وخرافات فکر کنیم.
آیا تا به حال فکرکرده اید چرا تمام کشورهای پیشرفته که کافر هم هستند ومسلمان هم نیستند دررفاه وآسایش کامل به سر میبرند واکثر کشورهای مسلمان در فقر وبدبختی وفلاکت .درهمین ایران خودمان میزان فساد وفحشا واعتیاد بیداد میکند.چرا خدای مسلمانان فقط به کفار کمک میکند که در رفاه زندگی کنند ولی مسلمانان در فقر ومشکلات فراوان.
جواب :
بسم الله الرحمن الرحيم
سلام
1 - قبل از اسلام در جزيره العرب به زنان ظلم مي شد و ملل ديگر هم در حال و گذشته در حق زنان ظلم هاي بسياري روا مي داشته اند ، اما با آمدن اسلام در جزيره العرب ظلم به زنان برداشته شد و زنان حرمت پيدا كردند .
در اسلام عزیز هیچ جایی برای ظلم به هیچ موجود وجود ندارد خاصه در خصوص زن ، اسلام برنامه عشق و صفا و مادری را برای زنان هدیه کرده است. اگر کسی به عنوان اسلام به مادران ظلم می کند مورد تایید اسلام نیست. و خداي تبارك و تعالي مي فرمايند :
وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْنًا عَلَى وَهْنٍ وَفِصَالُهُ فِي عَامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ
آدمی را در باره پدر و مادرش سفارش کرديم مادرش به او حامله شد و هر، روز ناتوان تر می شد و پس از دو سال از شيرش باز گرفت و سفارش کرديم که : مرا و پدر و مادرت را شکر گوی که سرانجام تو نزد من است ،
كه در اين دستور اولا احترام مادر بالاتر از احترام پدر ذكر شده و در ثاني شكر والدين همسنگ شكر« الله جل و جلاله» آمده است.
این دستور اسلام در خصوص مادر است ، حال شما می بیندید در کوچه و بازار به زن ظلم می شود برنامه دیگری است که باید با آن مبارزه ای سخت کرد و بي احترامي به مادر و پدر در هيچ دستور اسلامي نيامده حتي اگر پدر و مادر مسلمان نباشند.
همانطوركه قبلا گفته شد ، كتاب هاي متعددي در خصوص حقوق زن در اسلام نوشته شده كه از جمله مي تواني به كتاب هاي حقوق زن در اسلام ، اخلاق جنسي نوشته استاد مطهري و كتاب زن در آينه جمال و جلال نوشته آيت الله جوادي آملي و كتاب هايي از اين قبل كه نوشته علماي دين اسلام هستند مراجعه فرماييد.(در رابطه با زن ناشزه هم كه از موارد شبهه انگيز در قرآن مي باشد در پست هاي قبلي مفصلا توضيح داده ام )
2 – (در خصوص حقوق برابري زن و مرد اسلام به عدالت معتقد است و عدالت يعني هر چيزي سر جاي خودش قرار دادن)
خداوند بطور كلي بين زن و مرد فرقي نگذاشته است اگر فرقي مي بينيد بخاطر تفاوت جسمي است وگرنه روح زن و مرد هيچ فرقي نمي كند(هر دو روح مجرد است). همه تفاوت ها در جسم انسان است و بايد دانست آنچه كه راه حقيقت را طي مي كند روح است و جسمي كه در قيامت به روح الحاق مي شود همان تجسم اعمالي است كه در روح انسان را شكل داده است ،
به هر حال نسل انسان بايد تا قيامت پا برجا مي شد و براي تداوم اين نسل حكيم مقتدر الله تبارك و تعالي تقاوت هايي را در وجود مرد و زن قرارداده است و اين تفاوت ها بي عدالتي نيست بلكه عين عدالت است و عدالت يعني هرچيز را سرجاي خودش قراردادن . مشكلي كه امروز غرب در خانواده پيدا كرده است همين عدم عدالت است . خدا مي فرمايد تربيت نسل و انسان را به زن بدهيد آنها مي گويند زن در ارتش برود خدمت كند و تفنگ به دوش بكشد. خداوند مي فرمايد كار يدي را به مرد بسپاريد و كار احساسي و لطيف را به زن ،آنها مي گويند چه تفاوتي بين زن و مرد است و به همين دليل مي بيني كه زن جارو بدست در حال جارو كردن خيابان است و مرد در پرورشگاه مشغول شير دادن به بچه است(ياللعجب) و اخيرا در ژاپن مسابقه بچه داري بين مرد هاي ژاپني انجام شد تا مردان چيزي كه در فطرت آنهانيست را انجام بدهند. اسلام دين عقل و فطرت است اگر جايي ديديد كه يك عمل با عقل و فطرت مغايرت دارد در اسلامي بودن آن كار بايد شك كرد.
3 - امروز اسلام مورد هجوم صاحبان زر و زور و ثروت قرار گرفته و درست كردن يك فيلم خيلي كار ساده اي است ، اگر مي بينيد مسلمانان عليه ديگر اديان به چنين كارهاي زشتي مبادرت نمي كنند به دليل اسلامي نبودن چنين اقداماتي است كه در دنيا مرسوم است و انگهي همه پيامبران اديان ديگر مورد احترام مسلمانان مي باشد ، لذا همانطور كه بي احترامي به خاتم الانبياء صل الله و عليه و آله مجاز نيست بي احترامي به ديگر پيامبران هم مجاز نمي باشد.
در خصوص سنگسار و قطع دست و مسائلي از اين قبيل هم بايد گفت كه تحقق حد در اين موارد بسيار سخت گيرانه است بطوريكه اگر بخواهند قانون اسلام را كامل رعايت كنند كمتر كس محكوم به اجراي حدود شرعي مي شود. علاوه بر اين نحوه اجراي اين حدود از مسائل مورد اختلاف است كه در هر صورت اجراي هر قانوني را درهر كشور اسلامي نمي توان مطابق با قانون اصيل اسلامي دانست و صد البته اگر قانوني به توسط امام معصوم يا حكومت ولايي مورد تاييد آنها در جامعه اسلامي اجرا بشود آن قانون اسلامي و مورد احترام مي باشد. (در خصوص اجراي و نحوه حدود و چرايي برخي از اين مسائل استدلالهاي مستند و متعددي است كه بعدا بحث خواهد شد)
جداي از مسائلي كه در خصوص حدود مطرح مي باشد اينجا چند سوال مطرح مي باشد كه خواهش مي كنم به آن ها جواب دهيد.
اگر بدن انسان از طرف ميكروب مورد هجوم قرار بگيرد چگونه با يد با آن مقابله كرد؟
آيا شما تا كنون از داروي تلخ براي مبارزه با بيماري استفاده كرده ايد ؟
آيا تا كنون از پني سيلين براي مبارزه با ميكروب ها استفاده كرده ايد؟
آيا شما پزشكي را كه داروي تلخ يا يك سوزن پني سيلين را ويزيت كرده است مورد سرزنش قرار مي دهيد؟
فرض كنيد خود شما قانون گذار هستيد ، حال براي كسانيكه نظام خانواده را به هم مي زنند و فرزندان نامشروع را در دامن شوهران خود قرار مي دهند و معني عشق و معرفت در خانه را به مسخره مي گيرند چه قانوني وضع مي كنيد؟
به هر جهت در هر جامعه اي براي حفظ و صيانت از حقوق شهروندان آن لازم است برخي قوانين سخت گيرانه هم وضع شود. البته همانطور كه بيان شد نحوه و نوع اجراي قانون بسيار مهم است كه مجريان قانون بايد درست عمل كنند.
آيا درست است كه يك مسلمان به خاطر ديدن يك فيلم درست يا غلط ، به جاي مطالعه و تحقيق و تفحص در خصوص چرايي آن ، همه داشته هاي دينش را كنار بگذارد و علاوه بر اينكه خودش از اسلام خارج مي شود به تبليغ عليه آن هم مبادرت ورزد؟
4 – در رابطه با پرسشی كه از امام زمان داشته ايد و اينكه گفته ايد چرا خدایی که قادر است انسانی را 1200 سال زنده نگه داردچگونه قادر نبود از جان فرزندان پیامبر دفاع کند که تمام آنها بدون استثنا کشته وشهید نشوند. بايد بيان داشت كه خداي تبارك و تعالي داراي يك سري سنت ها است كه امورات عالم مطابق با اين سنت ها انجام مي شود ، اصل و اساس زندگي دنيا براي آزمايش است نه آسايش. از ابتداي هبوط انسان در زمين پايه و اساس آزمايش براي انسان بنا گذاشته شد. فلسفه حضور انسان روي زمين هم همين بوده است . تمام موجودات عالم از جماد و حيوان طبق برنامه اي كه خداوند براي آنها تعيين كرده است به امورات خود مشغول هستند ، تنها موجودي كه هنوز به آنتروپي نهايي خود نرسيده اون انسان است . خداي متعال قادر است كه هر كاري را انجام دهد و همانطور كه انسان را از نيستي به هستي آورد و آن را اشرف مخلوقات قرار داد ، مي توان او را بدون آزمايش به آسمانها ببرد . خداي متعال قادر است همانطور كه اسماعيل را از ذبح نگه داشت جلوي كشته شدن حضرت يحيي را هم بگيرد . خداي كه قادر است كرات و آسمان و زمين و همه خلايق را بيافريند ، همان خدا قادر بود كه امام حسين عليه اسلام را حفظ كند اما سنت الهي بر اين قرار گرفته بود كه اسلام با شهادت امام حسين عليه سلام و اطفال معصومش و اسيري خانواده اش پايدار بماند . اگر خداي تبارك و تعالي بخواهد همه كارهايش را از روي معجزه پيش ببرد كه ديگر دنيا محل آزمايش انسان قرار نمي گيرد.
خداوند به انسان فرصت لازم و اختيار كافي داد تا هركسي جايگاه اصلي خود را در جهان آخرت رقم بزند ، به همين دليل در صدر اسلام هم انسانها داراي اختيار بودند و خداوند نظاره گر اختيار انسان بود ، اما همانطوريكه مي دانيد مسلمانان صدر اسلام از اختيار خود خوب استفاده نكردند، هواي نفس خود را رهبر خود قرار دادند و اسلام عزيز را از مسير اصلي خود منحرف كردند . علي (ع) كه خليفه حق و منتصب خداي تعالي بود را كنار گذاشتند و نهايتا هم ايشان را به شهادت رساندند و بعد امام حسن عليه اسلام را شهيد كردند تا اينكه صحنه عاشورا رقم خورد و حكم شهادت فرزند رسول الله به توسط همان مسلمانان صادر شد ،(و اين نشان مي دهد كه هر قانوني كه توسط يك قاضي صادر مي شود لزوما حكم اسلام نيست) روز عاشورا شروع مي شود ، بيست هزار مرد جنگي در مقابل 72 نفر و عده اي زن و بچه صف آرايي مي كنند. اما زبان به نصيحت مي گشايد ، امام حسين (ع) خودش را به آنان معرفي مي كند و تلاش مي كند شايد كسي را از آتش نگه دارد. عده قليلي از سپاه يزيد به جمع ياران امام پيوست ، ليكن آحاد آنها مقايل امام ايستادند. و نهايتا جنگ را شروع كردند. نقل است كه بسياري از نيروي هاي ماورايي آمدند تا امام را ياري كنند اما امام حسين فرمود كه سنت خداي تبارك و تعالي و اراده ايشان بر اين است كه من قرباني دينش شوم تا حسين كشتي نجات بخش بشريت در طول تاريخ و تا قيام قيامت . و بطور کلی وجود امام معصوم باید الگو برای دیگران باشد به همین دلیل کلیه کارهای امام باید روی روال طبیعی باشد نه بر اساس معجزه و امورات خارق العاده گرچه همه امامان توانمدی خلق امورات غریبه را داشته و در جاهایی که نیاز بوده کرامت خودشان را نشان داده اند.
به هر حال ، آيا سزاوار بود آن انسانهايي كه مقابل امام زمان خود ايستادند و ايشان را به شهادت رساندند ، سر مباركش را از تن جدا كردند و اسب روي پيكر پاكش تاختند و نهايتا خانواده اش را به اسیري بردند ، بدون هيچگونه امتحاني وارد بهشت شوند؟
آيا آنكس كه با جان و دل در طلب رضاي خداي تعالي است مانند كسي است كه با خدا مي جنگد؟
البته بهشت را به بها دهند نه به بهانه !
آنچه كه بر امام حسين (ع) گذشته است قصه اي بس سنگين است كه دل هر آزاده جهان را غصه دار مي نمايد. ليكن سنت و اراده خداي تبارك و تعالي بر اين قرار گرفته بود كه روال طبيعي جهان در جريان باشد كه نتيجه اين سنت الهي شهادت امام حسين بود و خداوند بر بشريت منت گذاشت كه از اين به بعد قطرات اشكي كه در راه آن آزاد مرد جهان در طول تاريخ ريخته مي شود همچون آبي درخت اسلام را آب ياري كند و خون آن عزيز در دل تاريخ به جريان افتاد.
بعد از آن امام مظلوم هم ، هر كدام از آن انسانهاي معصوم آمدند به روال طبيعي زندگي كردند و به همين روال مطابق با اختيار حاكمان جور زمان يا از حضور در جامعه محروم شدند يا زنداني شدند و نهايتا يكي بعد از ديگر به شهادت رسيدند تا اينكه نوبت به امام زمان (عج )فرزند امام يازدهم رسيد ، در اينجا بود كه حجت بر همگان به اتمام رسيد و سنت الهي براين قرار گرفت كه آخرين ذخيره خود را براي مردمي نگه دارد كه قدر آن را بدانند. زيرا مردم آن زمان در طول 250 سال نشان دادند كه لايق امام معصوم نيستند و اين شد كه امام مهدي (ع) در حاليكه طفل 5 ساله اي از نسل امام يازدهم و مادري ايتاليايي به نام مليكا بود براي آيندگان ذخيره شد و ايشان در ميان بندگان خدا زندگي مي كند و انشاء الله به زودي خواهند آمد.
5 – در خصوص پيشرفت علمي كشورهاي كه كافر هم هستند ، فكر كرده ام ! هر وقت فكر مي كنم يادم به بيان نوراني امام علي (ع) مي افتد كه در آخرين روزهاي عمرشان با تاكيد فرمودند (قرآن ! ، قرآن !) يعني شما را به قرآن سفارش مي كنم كه نكند ديگران در عمل به قرآن از شما سبقت بگيرند ، و امروز همان روزي است كه برخي از نامسلمانان در عمل به برخي از آيات قرآن از مسلمانان جلو افتاده اند . شخصي گفت كه ژاپن رفتم مسلماني را ديدم ولي مسلمان نديدم .
اين پرسش شما در خصوص پيشرفت كشورهاي غربي از نظر علمي درست است . اما سوالاتي مطرح است كه خواهش مي كنم جواب دهيد.
(1) - آيا اسلام با علم و پيشرفت تكنولوژي مخالف است؟
(2) - از ابتداي ظهور اسلام تا حدود سال 1000 هجري شمسي پرچم دار علم پيشرفته دنيا چه كساني بوده اند؟
(3) - دانشمندان غربي در دانشگاههاي كدام كشورها تحصيل مي كردند؟
(4) - آمريكايي ها كه امروز صاحب علوم هستند ، علم مورد نياز خود را از كجا آوردند؟
(5) - آيا مي دانيد تا زمانيكه علم در دست مسلمانان بود آنان بدون هيچ محدوديتي علم را به جهان هديه مي كردند!
(6) - آيا مي دانيد غربي ها همينكه صاحب علم شدند علم را در استثمار خود در آوردند و از شمشير علم عليه كشورهاي ضعيف تر استفاده كردند. !
(7) - آيا مي دانيد باني و باعث كشته شدن 000/000/80 نفر انسان در جنگ جهاني چه كشورهايي بوده است و چه عاملي باعث افزايش كشته ها شد !
(8) - آيا مي دانيد نتيجه علم آمريكايي ها كه به صورت بمب اتمي بر سر ژاپني ها آمد چه مصيبتي به بار آورد !
(9) - در حال حاضر چه كساني در افغانستان و عراق و ديگر كشورهاي عالم به كشتن مردم مردم مظلوم مشغول هستند؟ چرا اگر يك مرد و يا زن بخواهند نظام خانواده را به هم بزنند و قانون بخواهد با آنان برخورد بكند حقوق بشر اينطور با آن مقابله مي كند ، اما در مقابل جان و مال ملت هاي مظلوم در عراق ، فلسطين ، افغانستان ، آفريقا و ديگر كشورهاي مسلمان صدايي بالانمي آيد؟
به هر جهت بايد دانست كه باعث فقر وبدبختی وفلاکت كشورهاي جهان سوم كه عمده آنها هم كشورهاي مسلمان مي باشد يكي صاحبان زر و زور و ثروت در كشور هاي غربي بوده است كه آنان علم را در استثمار خود درآورده اند ، منابع زير زميني ارزان كشورهاي مسلمان از جمله نفت را مي برند و روز به هروز به ثروت خود اضافه مي كنند و مورد ديگري كه باعث فقرو فلاكت آنان شده بي غيرتي خود كشورهاي فقير بوده است . به هر جهت خداوند نعمت منابع زير زميني را به كشورهاي مسلمان داده است ، 60 درصد نفت جهان فقط از منطقه خليج فارس صادر مي شود بطوريكه خليج فارس را مي تواند هارتلند واقعي يا قلب زمين و جهان دانست ، حال مسلمانان قدر اين نعمت خدا دادي را نمي دانند و چوب حراج به مال خود در طول 100 سال گذشته زده اند و غربي ها از همين منابع ثروت مند شده اند از كوتاهي هاي خودشان مي باشد نه به دليل مسلماني آنان !
و صد البته كه خدای مسلمانان بيش از 80 درصد منابع زير زميني را در اختيار آنها قرار داده و اگر آنان از اين منابع سرشار بهره نمي برند دلايل ديگري دارد كه به برخي از آنها اشاره شد. (در ضمن سنت املا و استدراج الهي را فراموش نكنيد
در حدیث آمده که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به خانه مردی رفتند. از طاقچه اتاق او یک تخم مرغ افتاد و نشکست. این امر باعث تعجب حضرت شد. او گفت یا رسولالله تعجب نفرمایید، در خانه ما از این قضایا زیاد است، اصلا در خانه ما را ضرر و مصیبت و این چیزها نمی زند.
ظاهرا می گویند پیغمبر برخاستند و رفتند؛ فرمودند پس معلوم می شود خدا تو را از در خانه خودش طرد و رد کرده، چون همین سختیها و مصائب است که انسان را پرورش می دهد و بیشتر به سوی خدا می برد. این امر برای تو خیر نبوده است.
در قرآن کریم تعبیر " ''استدراج'' " در آیه 182 سوره اعراف آمده است:
سنستدرجهم من حیث لایعلمون»
''ترجمه: یعنی آرام آرام، درجه به درجه اینها را می گیریم عقابشان می کنیم که خودشان نمی فهمند.''
گفته اند استدراج یعنی همین؛ یعنی این نعمتها را پی در پی به او می دهیم، سرگرمش می کنیم، سرگرم و سرگرم می شود، به این وسیله عقابش می کنیم. این نوع از عقاب، بدترین نوع عقاب است..(
با اين حساب معلوم مي شود كه چرا کشورهای پیشرفته که کافر هم هستند ومسلمان هم نیستند دررفاه وآسایش به سر میبرند واکثر کشورهای مسلمان در فقر وبدبختی وفلاکت ، براي اينكه آنها اخلاقيات را زير پا گذاشتند علم را در استثمار خود درآوردند ، منابع زير زميني كشورهاي مسلمان را به تاراج بردند. خود را در رفاه ظاهري قرار دادند و فقر و فلاكت را به جهان سوم ارزاني داشتند و اينك هم كه از بين اين همه كشور جهان سوم يك ملت آزاده بپا خواسته تا حق ملت هاي مظلوم را از آنها بگيرد با هزاران ابزار و طرفند هاي مختلف با آن مقابله مي كنند و از جمله با ترويج فساد وفحشا واعتیاد سعي مي كنند نسل جوان ايران عزيز را در راه رسيدن به اهداف آرماني خود كه همانا هديه كردن صلح و آرامش و خداپرستي به عالم مي باشد نا كام سازند. و آنان سعي مي كنند آحاد ملت شريف ايران بخصوص جوانان را از مسير مشخص شده كه توسط ولايت فقيه ترسيم شده است منحرف سازند. (كه البته ناموفق خواهند بود)
شما ناراحت نباشيد هم اينك به ياري خداوند به بركت ولايت و امامت ، علم دارد به دست ايرانيان مي افتد و آنگاه است كه قطعا همه جهانيان از علم آنان بهره مند خواهند شد ! و اگر شما مي بينيد كه با هسته اي شدن ايران و پيشرفت علمي ايران به شدت مخالفت مي كنند به اين دليل است كه اگر ايران صاحب علم بشود آن را در استثمار خود در نخواهد آورد و آنچه را بدست مي آورد به جهانيان هديه خواهد كرد.

همواره اتفاقات بد و ناراحتكننداي در گوشه و كنار دنيا رخ ميدهد كه انعكاس آنها را در اخبار، برنامههاي تلويزيوني، روزنامهها و جرايد به وفور ميتوان يافت. اتفاقاتي مثل سيل و زلزله و... كم نيستند و هر روزه تعداد زيادي از اين خبرها از گوشه و كنار شنيده ميشوند. وقايعي همچون زلزله ويرانگر هائيتي در ژانويه 2010 يا زلزله پرقدرت شيلي موجب شد ميليونها نفر با عواقب اين گونه بلاياي طبيعي دست و پنجه نرم كنند و سعي در ساختن دوباره زندگي خود داشته باشند. البته در اين موارد، سازمانهاي خيريه كمكهاي مستقيمي به افرادي كه در كشورهاي زلزلهخيز زندگي ميكنند، ارائه ميدهند و بسياري خانوادهها نيز به اهميت كمك به افراد نيازمند واقفند.
اما بلاياي طبيعي همچون زلزله ميتواند باعث افسردگي فرزندان شما شود. طبيعي است كه كودكان درخصوص چنين اتفاقاتي نگران باشند. اما به روشهايي ميتوان به آنها براي تحمل اين احساسات كمك كرد.
اگرچه توجه به اخبار تلويزيون، راديو يا اينترنت اغلب تجربه مثبتي براي كودكان است، اما اگر تصاوير پخش شده، خشونت و ناراحتي را نشان دهد و داستانهاي آن در خصوص موضوعات ناراحتكننده باشد، مشكلات ميتواند افزايش يابد.
اخبار ناراحتكنندهاي همچون زلزله هائيتي ميتواند كودكان را از امكان اتفاقي مشابه كه ميتواند به خانه آنها آسيب برساند، بترساند و حتي موجب شود كه ترس به بخشي از زندگي روزمره ايشان بدل گردد و باعث شود كودك از خيلي چيزها مثل باران و رعد و برق كه قبلا از آن نميترسيده، وحشت داشته باشد.
گزارشي در مورد بلاياي طبيعي، ربودن كودكان، قتل، حملات تروريستي، خشونت در مدارس و اخباري از اين دست به كودك ميآموزد كه دنيا را محلي ناامن، تهديدكننده و نامهربان تلقي
كند.
اما شما چگونه ميتوانيد با چنين تصاوير و داستانهاي ويرانگري كنار بياييد؟ صحبت با فرزند در مورد آنچه ميبينند يا ميشنوند به ايشان كمك ميكند كه اطلاعات ترسناك خود را در جهتي منطقي هدايت كنند.
چگونه كودكان، اخبار را درك ميكنند؟
برخلاف فيلمها و كارتونها اخبار واقعي هستند، اما بسته به سن كودك يا وضعيت بلوغ و آگاهي او، ممكن است كودك هنوز بين واقعيت و خيال نتواند تفاوتي قائل شود. تا وقتي كودك به 7 يا 8سالگي برسد همه آنچه را كه در تلويزيون ميبيند، واقعي ميپندارد. براي برخي بچهها، يك اخبار مهيج ميتواند موجب دروني شدن چيزي شود كه ممكن است در آينده برايشان اتفاق بيفتد. كودكي كه اخباري درباره انفجار بمب در يك اتوبوس يا مترو را نگاه ميكند، ممكن است نگران شود كه آيا اين اتفاق براي او هم رخ ميدهد؟
بلاياي طبيعي يا داستانهايي از اين نوع ميتواند به اين روش جنبه شخصي بدهد. كودكي كه در تلويزيون تصويري از آسيبرساني سيل به خانهها را ميبيند، ممكن است شبهنگام نگران سالم ماندن خانه خود در باد و باران باشد يا كودكي كه حمله به مترو را در خبري مشاهده كرده، ممكن است در مورد استفاده از وسايل حمل و نقل عمومي در شهر خود احساس ترس كند.
تلويزيون ميتواند تاثير زيادي روي دنياي كودكان داشته باشد. با تمركز روي داستانها و اتفاقات ناخوشايند موجود در اخبار تلويزيون، اين مساله ميتواند باعث ايجاد سندروم «دنياي خشن» براي كودك شود و ديدگاه غلطي در مورد آنچه در دنيا و جامعه رخ ميدهد، براي او در پي داشته باشد.
صحبت در مورد اخبار
براي آرام كردن ترس بچهها در مورد اخبار، والدين بايد سعي كنند آرامش و صراحت را البته با اطلاعات محدود در اختيار كودك قرار دهند. آنها بايد صداقت را به كودكان خود انتقال دهند البته تنها همان ميزان صداقتي كه براي كودك لازم است. نكته اينجاست كه حقيقت را تاجايي كه ميتوانيد، به طور غيرصريح بيان كنيد. لازم نيست زياد به جزئيات بپردازيد.
اگرچه اتفاقاتي مثل بلاياي طبيعي نميتوانند تحت كنترل باشند، اما والدين بايد فضايي را براي بيان ترسهاي كودك در اختيارش قرار دهند. كودك را تشويق كنيد درباره آنچه از آنها ميترسد صحبت كند.
كودكان بزرگتر كمتر احتمال دارد توضيح را بپذيرند. شك آنها درباره اخبار و اينكه چگونه توليد شده، ممكن است اضطراب آنها را درخصوص اخبار تحتالشعاع قرار دهد. كودكان بزرگتر را كه از شنيدن يك داستان اذيت ميشوند كمك كنيد تا با ترسهايشان كنار بيايند. تمايل و اشتياق بزرگترها براي گوش كردن، پيغامي قدرتمند به آنها ميفرستد و ميتواند تا حدودي از مشكلات آنها بكاهد.
نوجوانان هم ميتوانند تشويق شوند كه روي دليل ايجاد وقايع ترسناك فكر كنند: آيا دليل معروف شدن اين واقعه، ارزش احساساتي آن است يا تنها ارزش خبري آن مهم است؟ در اينگونه موارد يك داستان ترسناك ميتواند به بحثي ارزشمند در مورد نقش و اثر خبر تبديل شود.
نكاتي براي والدين
توجه به برنامههايي كه كودكان از تلويزيون نگاه كردهاند و محتواي آنچه ميشنوند بسيار مهم است.
علاوه بر اين كار ميتوان با انجام اعمال زير، به كودك كمك كرد:
ـ اخباري را كه داراي تصاوير ناراحتكننده است، تشخيص داده و شناسايي كنيد. برنامههاي تلويزيوني و روزنامههايي كه براي كودكان طراحي شدهاند معمولا از تصاوير ناراحتكننده كمتري استفاده ميكنند.
ـ به طور مرتب، درخصوص اتفاقات جاري با كودك خود بحث كنيد. مهم است كه به كودك خود درخصوص تفكر درباره آنچه شنيده، كمك كنيد. سوالاتي از اين دست بپرسيد: در مورد اين وقايع چه فكر ميكني؟ فكر ميكني اين اتفاقات چگونه رخ دادهاند؟ اين سوالات ميتواند بحث درباره موضوعات غيرخبري را هم تشويق كند.
ـ توجه او را از اخبار منحرف كنيد. نشان دادن اينكه اتفاقات خاصي مجزا و منفرد هستند يا توضيح اينكه چگونه يك اتفاق به ديگري مربوط ميشود، به كودك كمك ميكند كه حس بهتري از آنچه شنيده داشته باشد. بحث را از يك اخبار تاسفبار به يك بحث طولانيتر گسترش دهيد: از داستان يك بلاي طبيعي به عنوان فرصتي براي صحبت در مورد بشردوستي، همكاري و توانايي افراد براي مقابله با سختيها استفاده كنيد.
ـ اخبار را با كودكانتان تماشا كنيد تا بتوانيد اتفاقات بد، ترسناك و نامناسب را براي آنها فيلتر كنيد.
ـ وقتي نياز به راهنمايي وجود دارد، شرايط را پيشبيني كرده و از تماشاي برنامههايي كه مناسب سن فرزندتان نيست، جلوگيري كنيد.
ـ اگر شما محتواي خبر را براي سن فرزندتان نامناسب ميبينيد، تلويزيون را خاموش كنيد.
ـ درباره كارهايي كه براي كمك ميتوانيد انجام دهيد، صحبت كنيد. درخصوص اخبار وقايعي مثل بلاياي طبيعي، كودك شما حس كنترل و امنيت بيشتري مييابد وقتي راههايي را براي كمك به افراد حادثهديده مييابيد و به او نشان ميدهيد.
به هر حال بكوشيد در اين گونه موارد با كودكتان صحبت كرده و به نحوي آرامش را به او هديه كنيد.
الهه عيوضزاده جام جم
منبع: KIDSHEALTH

این روزا موبایلای حتی خیلی از بچه های به اصطلاح مذهبی رو هم که نیگاه کنیم میبینیم بعضی هامون واقعا راه رو گم کردیم و به خاطر نبودن تصاویر زیبا تو موبایلها ممکنه تصویر هایی پیدا بشه که تو شان ماها نیست راه شهدا بهترین راهیه که میتونه ما رو هم مثل اونا بالا بکشه برا این تصاویر و این ۱۰ تا پست (صفحه)خیلی زحمت کشیدم ضمنا صفحه ی ۱۰ تمام نرم افزار گذاشتم برای دانلود و استفاده در موبایل امیدوارم مورد استفاده تون قرار بگیره و راضی باشین تو رو خدا از دعا یادتون نره
این تصاویر برای استفاده در موبایل طراحی شده اند و از نرم افزار روایت همراه که در این صفحه ی قرار دارد استخراج شده اند اگر سرعت اینتر نتتون پایینه با زدن علامت ضربدر بالای صفحه و کلیک راست کردن روی تصاویر و انتخاب گزینه ی show picture میتوانید سریعتر تصاویر را ببینید و لذت ببرید و برای saive کردن هم کلیک راست رو تصاویر و گزینه ی saive picture as را بزنید
دانلود کنید نرم افزار روایت همراه برای موبایل
دانلود قسمت مواضع این نرم افزار برای موبایل
دانلود قسمت کتابهای این نرم افزار برای موبایل
دانلود کنید نرم افزار روایت همراه برای کامپیوتر
فقط حجم این نرم افزار که برا کامپیوتره بالاست بقیه پایینه
به جهت مساله ی سرعت تعدادی از تصاویر رو به عنوان نمونه گذاشتمشون تو همین صفحه
التماس دعا
صفحه ی قبل ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ی بعد
این روزها چفیه دیگر نماد نیست و من خجالت میکشم از برداشتن و استفاده از چفیه چفیه برای من دیگر یک فرهنگ نیست دیروز دیدم دیوار های دلم چقدر به هم نزدیک شده اند و دیگر جایی برای شهدا در آن پیدا نمیشود نه که شهدا وقتی نگاه میکنم میبینم چقدر غافلم حتی در این حجم و هیاهوی تهاجمات فرهنگی من نیز خودم را باخته ام دیگر از آن انسان مقید خبری نیست گم کرده ام خودم را و هویتم را و چه سخت همه مشغول باختنیم براستی من چرا اینگونه شده ام آیا تمام قول و قرار من با امام زمانم همین است پس چگونه بدون هیچ شرمساری میخوانم (( والمستشهدین بین یدیه )) را آیا من لیاقتش را دارم آی شهدا من که ایمان دارم به بل احیاء پس چرا کور شده ام چرا دیگر دلم برای شما نمی لرزد چرا دیگر به سر مزار شما کم می آیم چرا دیگر با شما کم خلوت میکنم مگر نه اینکه ما و شما سنگرمان یکی است آه ببخشید نه سنگر باصفای شما کجا و من کجا دیگر از خودم هم خسته شده ام آی خداوند شهدا لنگ میزنم درستم کن میخواهم از جایم بلند شوم کمکم کن یا علی ... روح اله غیاثی1389/03/05





صفحه ی قبل ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ی بعد
بقیه ی صفحات تصاویر زیبایی هستند که برای موبایل شما طراحی شده اند و از نرم افزار موبایل روایت همراه استخراحج شده ان که در صفحه ی یک قرار داره برا دانلود و استفاده و نرم افزار های موبایلی که براتون گذاشتم چون دیدم نرافزارهای خیلی خوبی هستند و به درد بخور گفتم برای شما هم بزارم استفاده کنین
دانلود کنیدجدید ترین نسخه ی مفاتیح
دانلود کنید ترجمه انگلیسی به فارسی دیکشنری
دانلود کنید کتاب جوانان و ارتباطات
دانلود کنید کتاب احکام خانواده
دانلود کنید کتاب تحریر الوسیله امام خمینی (ره)
دانلود کنید دو جلد کتاب حماسه حسینی

این تصاویر برای استفاده در موبایل طراحی شده اند و از نرم افزار روایت همراه که در صفحه ی یک قرار داره استخراج شده اند اگر سرعت اینتر نتتون پایینه با زدن علامت ضربدر بالای صفحه و کلیک راست کردن روی تصاویر و انتخاب گزینه ی show picture میتوانید سریعتر تصاویر را ببینید و لذت ببرید
التماس دعا
صفحه ی قبل ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ی بعد


این تصاویر برای استفاده در موبایل طراحی شده اند و از نرم افزار روایت همراه که در صفحه ی یک قرار داره استخراج شده اند اگر سرعت اینتر نتتون پایینه با زدن علامت ضربدر بالای صفحه و کلیک راست کردن روی تصاویر و انتخاب گزینه ی show picture میتوانید سریعتر تصاویر را ببینید و لذت ببرید
التماس دعا
صفحه ی قبل ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ی بعد









این تصاویر برای استفاده در موبایل طراحی شده اند و از نرم افزار روایت همراه که در صفحه ی یک قرار داره استخراج شده اند اگر سرعت اینتر نتتون پایینه با زدن علامت ضربدر بالای صفحه و کلیک راست کردن روی تصاویر و انتخاب گزینه ی show picture میتوانید سریعتر تصاویر را ببینید و لذت ببرید
التماس دعا
صفحه ی قبل ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ی بعد










این تصاویر برای استفاده در موبایل طراحی شده اند و از نرم افزار روایت همراه که در صفحه ی یک قرار داره استخراج شده اند اگر سرعت اینتر نتتون ژایینه با زدن علامت ضربدر بالای صفحه و کلیک راست کردن روی تصاویر و انتخاب گزینه ی show picture میتوانید سریعتر تصاویر را ببینید و لذت ببرید
التماس دعا
صفحه ی قبل ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ی بعد













این تصاویر برای استفاده در موبایل طراحی شده اند و از نرم افزار روایت همراه که در صفحه ی یک قرار داره استخراج شده اند اگر سرعت اینتر نتتون پایینه با زدن علامت ضربدر بالای صفحه و کلیک راست کردن روی تصاویر و انتخاب گزینه ی show picture میتوانید سریعتر تصاویر را ببینید و لذت ببرید
التماس دعا
صفحه ی قبل ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ی بعد










این تصاویر برای استفاده در موبایل طراحی شده اند و از نرم افزار روایت همراه که در صفحه ی یک قرار داره استخراج شده اند اگر سرعت اینتر نتتون پایینه با زدن علامت ضربدر بالای صفحه و کلیک راست کردن روی تصاویر و انتخاب گزینه ی show picture میتوانید سریعتر تصاویر را ببینید و لذت ببرید
التماس دعا
صفحه ی قبل ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ی بعد






سلام دوستان خوبم همونطور که میدونید یکی از مسولیت های مهم ما چه پدر مادر باشیم چه نباشیم تربیت فرزندان هست که اونایی که نیستن بعدا این مسولیت رو دوششون می افته و این ممکن نیست مگر با دونستن و آگاهی و اون هم بدست نمی آد جز با مطالعه و دنبال بودن برای یاد گرفتن این مهم پس حوصله به خرج بدین و حتما این موضوع رو تا آخر مطالعه بفرمایید یا علی


او حق دارد بداند
اگر روزي پشت ويترين كتابفروشي، كتابي درباره شيوههاي تربيت جنسي كودكان ببينيد، آن را ميخريد؟ اگر تلويزيون را روشن كنيد وبرنامهاي درباره راههاي تربيت جنسي كودكان روي آنتن باشد تماشايش ميكنيد؟ اگر پيچ راديو را بپيچانيد و در گفتگويي به اين مقوله اشاره شود، ميشنويدش؟
اگر همه جوابهاي شما به پرسشهاي ما، «نه» بوده است دستكم اين گزارش را درباره تربيت جنسي كودكان پيش دبستاني بخوانيد، چون آمارها نشان ميدهد 50 درصد طلاقها مستقيم ياغير مستقيم به مشكلات جنسي زوجها مربوط ميشوند و بيشتر اين زوجها كساني هستند كه از تربيت صحيح جنسي در خردسالي بيبهره ماندهاند.
تربيت جنسي هم مانند تربيت عقلاني، سياسي، اجتماعي و... يكي از انواع تربيت است و شامل همه آگاهيها و آموزشهايي ميشود كه هر يك از ما بايد آنها را از دوران اوليه زندگي، در جهت رشدي متناسب و متعادل غريزه جنسي فرا گيرند و غفلت درباره آن عواقبي ناخوشايند را در بزرگسالي برجاي خواهد گذاشت كه از آن جمله ميتوان به اختلالات جنسي، زندگي مشترك ناموفق و حتي گرايش به بزه اشاره كرد.
اما با وجود اهميت تربيت جنسي در دوران خردسالي، اين مقوله در هر خانوادهاي جزو مرزهاي ممنوع گفتگو محسوب ميشود و كودكان به محض رسيدن به نوجواني آن را به شيوهاي نادرست از همسالان خود يا مراجعي مانند سايتهاي غيراخلاقي و... فرامي گيرند.
تربيت جنسي در سنين پيش دبستاني، دبستان، نوجواني و بلوغ كاملا با هم متفاوت است و والدين بايد دقت كنند كه راهكارهاي رائه شده در اين گفتگو صرفا براي تربيت جنسي كودكان در سنين پيشدبستاني كاربرد دارد و ممكن است برخي از قيد و شرطهاي آن براي ديگر گروههاي سني متفاوت باشد.
چرا اينجوري ميكني بچه؟!


بوی مادر (توصیه میکنم این داستان رو حتما بخونید!!)
روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد....
که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و...
سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.
معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".
معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود:
ادمه مطلب رو مطالعه فرمایید...![]()

درآمدي بر تربيت نسل منتظر-قسمت پاياني
نقل شده است: پيامبر(ص) فرمود: وقتي نام فرزندانتان را «محمد» گذاشتيد، او را گرامي بداريد، در مجالس براي جاي باز كنيد و با صورت درهم كشيده با او برخورد نكنيد».10پيامبر(ص) نشسته بود كه حسن و حسين(ع) به سويش آمدند، وقتي آنان را مشاهده كرد به احترامشان از زمين برخاست. وقتي آمدن آنان قدري به تأخير افتاد، به سوي آنان شتافت. آنان را بر دوش خود سوار كرد و فرمود: «مركب شما خوب مركبي است و شما نيز سواران خوبي هستيد. پدر شما از شما بهتر است».
اشاره:
در چهار قسمت پيشين اين مقاله، به بيان ضرورت و اهميت تربيت و وظايف منتظران، همچنين اصول اين امر مانند: اصل سلامت نفس مربي، اصل تفاوتهاي فردي، اصل سعة صدر و اصل محبت پرداختيم. در قسمت پاياني اين مجموعه، پنجمين و آخرين اصل را تقديم حضورتان ميكنيم.
پنجمين اصل: تكريم شخصيت
مهمترين اصل تربيت اسلامي، اصل كرامت انساني است. توجه مربي ـ در امر تربيت ـ به اين واقعيت كه انسان در مقايسه با ساير موجودات از بهرههاي وجودي افزونتري برخوردار است و ميتواند با بهرهگيري درست از استعدادها و بهرههاي وجودي خود، كاملتر شود و از همة موجودات فراتر رود، سنگ بناي تربيت است.
بايد كوشش مربي به اين نكته معطوف باشد كه مربي به اعتلاي روحي دست يابد و در پرتو علم، ايمان و عمل صالح به كرامت انساني نايل گردد. زيرا هرچند آدمي از كرامت تكويني برخوردار ميباشد، امّا در حال نوسان است به گونهاي كه اگر از كرامت تشريعي ـ كه از طريق تلاش و كوشش و در نتيجة افعال اختياري براي آدمي حاصل ميشود ـ برخوردار نگردد، از همة موجودات پستتر ميشود.1
نوجوان و تكريم شخصيت
يكي از خواهشهاي طبيعي نوجوانان اين است كه مانند بزرگسالان به شخصيتشان احترام شود و مورد تكريم قرار بگيرند.
نوجوانان متوقّعاند كه والدين، بستگان و ساير مردم آنان را به چشم يك فرد كامل نگاه كنند و در برخوردهاي اجتماعي، احوالپرسيها و پذيراييها مانند بزرگسالان برخورد نمايند.
تمناي تكريم و احترام و حسّ استقلال و آزادي با فرارسيدن بلوغ در نهاد جوان بيدار ميشود و نوجوان و جوان حاضر نيست مانند دوران كودكي مطيع و فرمانبردار باشد....
لطفا ادامه ی بحث را در ادامه ی مطلب مطالعه فرمایید...
پسرك از پدر بزرگش پرسيد :پدر بزرگ! در باره چه مينويسي
پدر بزرگ پاسخ داد :درباره ي تو پسرم؛اما مهمتر از انچه مينويسم ، مدادي است كه با آن مينويسم.
مي خواهم وقتي كه بزرگ شدي ، تو هم مثل اين مداد بشوي .پسرك با تعجب به مداد نگاه كرد وچيز خاصي در آن نديد.
گفت اما اين هم مثل بقيه ي مدادهايي است كه ديده ام .
پدر بزرگ گفت :بستگي داره چطور به ان نگاه كني ،در اين مداد پنج صفت هست ، كه اگر بدستشان بياوري براي تمام عمرت با دنيا به آرامش ميرسي
صفت اول :مي تواني كارهاي بزرگي بكني اما ،هرگز نبايد فراموش كني كه دستي وجود دارد كه هر حركت تو را هدايت مي كند ، اسم اين دست خداست ؛او هميشه بايد تو را در مسير اراده اش حركت دهد و تو خود را به دستان او بسپاري
صفت دوم : بايد گاهي از نوشتن دست بگشي و از مداد تراش استفاده كني مدادتراش باعث ميشود مداد كمي رنج بكشد اما آخر كار ،نوكش تيز ميشود و آماده ي حركتي دوباره و همچنين با اين كار اثري كه از خود به جا مي گذارد ظريف تر و باريك تر ميشود
پس پسر عزيزم:بايد رنج هايي را تحمل كني . چرا كه اين رنج ها باعث ميشود انسان بهتري شوي.
صفت سوم : مداد هميشه اجازه ميدهد براي پاك كردن يك اشتباه ، از پاك كن استفاده كنيم .
بدان كه تصحيح يك كار خطا كار بدي نيست ،ولي اينكه خودت را در مسير درست نگه داري ؛ مهم تر است .
صفت چهارم : چوب يا شكل خارجي خارجي مهم نيست ،زغالي اهميت دارد كه داخل چوب است پس هميشه مراقب باش در باطن و درونت چه خبر است
صفت پنجم : مداد هميشه اثري از خود به جا مي گذارد پس سعي كن نسبت به كارهايي كه انجام ميدهي ، هوشيار باشي وبداني كه چه ميكني

یا علی

درآمدی بر تربیت نسل منتظر- قسمت چهارم
اشاره:
نویسنده در قسمتهای پیشین به تبیین سه اصل: 1. سلامت نفس مربی، 2. اصل تفاوتهای فردی،
3. صبر و سعة صدر، برای تربیت نسل منتظر پرداخت. در این قسمت چهارمین اصل تربیتی را با شما عزیزان در میان میگذارد.
4. اصل محبت
محبت يکي از نيازهاي اساسي روان انسان است و همانگونه که آدمي به آب، غذا و ديگر امکانات احتياج دارد، به محبت هم نيازمند است. آدمي خود را دوست دارد و ميخواهد محبوب ديگران باشد. محبت در تربيت صحيح و متعادل متربّي تأثير فراوان دارد.
رسول خدا(ص) فرمودند: «به کودکانتان محبت کنيد، بر آنان رحمت آوريد و هر گاه به آنان وعده داديد، به وعده خود وفا کنيد، زيرا به گمان آنان، شما به آنان روزي ميرسانيد».
امام صادق(ع) نیز فرمودند: «رسول خدا(ص) فرمودند: کسي که فرزند خود را ببوسد براي او حسنه نوشته ميشود». همان حضرت فرمودند: «فرزندان را زياد ببوسيد، زيرا به ازاي هر بوسه، براي شما در بهشت، درجهاي هست که ميان هر درجه با درجة ديگر پانصد سال راه است».
محبت در پرورش صحيح و متعادل جسم و جان کودک تأثيرات فراواني دارد که در امور زير خلاصه ميشود:
1. محبت براي انسان يک نياز طبيعي است. کودک بيش از بزرگترها به آن نياز دارد. کودک چندان توجهي ندارد که در کوخ زندگي ميکند يا در کاخ، به نوع لباس و غذاي خود نيز چندان توجهي ندارد؛ امّا در اين جهت که محبوب ديگران هست يا نه، کاملاً دقت و حساسيت دارد.
2. تعادل روح: محبت چون يک نياز طبيعي است وجود و عدم آن در تعادل و عدم تعادل روح تأثير فراواني دارد. کسی که به زندگي اميدوار و دلگرم است،
لطفا ادامه ی مطلب را مطالعه فرمایید...![]()

درآمدي بر تربيت نسل منتظر-قسمت سوم
اشاره:
در نوشتار پيشين، به بيان اصول تربيت با هدف ايجاد نسل منتظر پرداختيم. دو اصل نخست عبارت بود از:
1. اصل سلامت نفس مربي، 2. اصل تفاوتهاي فردي، در اين قسمت دربارة سومين اصل تربيتي با شما گراميان گفتوگو ميكنيم.
3. صبر و سعة صدر
سومين اصل از اصول تربيت، اصل صبر و سعة صدر است. مربي بايد در تربيت، صبر و حوصله داشته باشد وگرنه به هدف تربيت نميرسد. با بيصبري و کم صبري نميتوان امر تربيتي انجام داد. کار تربيت همانند کار باغبان و زارع است. همان گونه که باغبان بايد صبر و حوصله داشته باشد، مربي هم بايد صبر و حوصله داشته باشد، چون تربيت در ظرف زمان مشخصي به نتيجه ميرسد. شما اگر عجله کنيد نه تنها به نتيجه نميرسيد بلکه محصول باغ شما که فرزندان هستند، از بين خواهند رفت.
صبر و سعة صدر يکي از ارزشهاي اخلاقي يک مسلمان است. يک مربي مسلمان بايد آراسته به صبر و سعة صدر باشد. لذا حضرت موسي(ع) وقتي ميخواهد رسالت بزرگ خود را شروع کند از خدا سعة صدر درخواست مينمايد: «ربّ اشرح لي صدري1؛ پروردگارا سينهام را گشاده كن». علي(ع) نيز ميفرمايند: «ابزار رياست سعة صدر است». خداوند در قرآن بيشتر ارزشهاي معنوي را در کنار صبر ذکر کرده است که به چند نمونة آن اشاره ميکنيم:
1. عمل صالح: «الّا الذّين صبروا و عملوا الصالحات»2
2. شکر: «صبّارٌ شکورٌ»3
3. توکل: «و الذين صبروا و علي ربّهم يتوکّلون»4
4. نماز و روزه: «استعينوا بالصّبر و الصّلوة»5
5. حق: «و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر»6
گاهي والدين يا مربي به خاطر کم صبري و کم حوصلگي نسبت به فرزند يا دانشآموز به نوعي برخورد ميکنند که روان کودک را خدشه دار مينمايند.
گاهي يک کلمه حرف زشت و پيام منفي باعث تحقير شخصيت فرزند ميشود. يکي از راههاي برقراري ارتباط سالم با فرزندان داشتن حوصله و صبر است، چون :
ادامه این ژست در ادامه ی مطلب...![]()

درآمدي بر تربيت نسل منتظر-قسمت دوم
در حديث شريف از رسول خدا(ص) نقل شده است که ما گروه انبيا مأموريت داريم که با مردم در حدود عقلشان سخن بگوييم. مربي شايسته بايد به اين اصل تفاوتهاي فردي توجه کند و بر اساس توانايي و توانمندي مربي خود از او توقع داشته باشد. خصوصاً اگر والدين به اين اصل توجه نکنند، مجبور خواهند بود، فرزندان را با هم مقايسه کنند. این امر، حسّ حسادت و کينهورزي را در فرزندان شعلهور مينمايد.
اشاره:
در قسمت نخست اين مقاله دربارة اهميت، اجر اخروي و اهداف تربيت و وظايف منتظران در زمان غيبت امام عصر(عج) بحث شد. در اين قسمت اصول حاکم بر تعليم و تربيت را به طور اختصار بررسي ميکنيم.
مفهوم اصول در تعليم و تربيت چيست؟ برخی، اصول تربيت را عبارت از مباني عقلاني و مقياسهايي ميدانند که به وسيله آنها ميتوان فعاليت مطلوب تربيتي را به سامان رساند.
بعضي از صاحبنظران، مفاهيم، نظريهها و قواعد نسبتاً كلي را كه در بيشتر موارد صادق است و بايد راهنماي مربيان، معلمان، مديران، اولياي فرهنگ والدين و متعلمان در کليه اعمال تربيتي باشد. اصول تعليم و تربيت ميدانند و معتقدند که اصول تعليم و تربيت، مبتني بر تعاليم ديني، تحقيقات روانشناسي جامعهشناسي، فرهنگي نظريات مربيان بزرگ و علماي تعليم و تربيت است.
مهمترين اصول تربيت اسلامي که بيشترين تأثير را در دستيابي انسان به کمال نهايي و نيل به قله قرب خداي سبحان و سعادت حقيقي دارند و فعاليتهاي تربيتي بايد براساس آنها صورت پذيرد، عبارتاند از:
لطفا ادامه ی مطلب را مطالعه فرمایید...

«اگر انقلابي تحت فشارهاي سياسي و اقتصادي قدرتهاي بزرگ قرار بگيرد، هيچ کس اين انقلاب را سرزنش نخواهد کرد، ولي اگر مردم اين انقلاب نتوانستند فرزندان خود را خوب تربيت کنند سرزنش خواهند شد».
در ميان فعاليتها و رويدادهاي مختلف زندگي، کار تعليم و تربيت در رأس همة آنها قرار دارد و اساس بر فعاليت مطلوب و منطقي را تشکيل ميدهد.
اگر انسان از دانش و اطلاعات زياد برخوردار باشد، ولي به نحو درستي تربيت نشده باشد، همان دانش، به انحطاط او منجر ميشود. اگر آدمي داراي ظاهري آراسته و قيافهاي زيبا باشد، ولي به نحو مطلوب تربيت نشود، زيبايي ظاهري زمينة انحراف او را فراهم ميکند. اگر فردي وارد عرصة سياست، اقتصاد و امور مشابه ديگر شود، ليکن تربيت صحيح نداشته باشد در هر يک از اين عرصهها به خود و به جامعه ضربه و خسارت وارد ميکند. بدين ترتيب، اگر هر فعاليت ديگري را در نظر بگيريم و تربيت را از آن منها کنيم چيزي جز انحطاط نخواهيم ديد. بنابراين تربيت درست، سعادت انسان و جامعه را تضمين ميکند و مانع نفوذ عوامل مخرب و منحط در زندگي ميگردد.1
چنانكه امام خميني(ره) بيان كردند: «آنقدر که انسان تربيت نشده مضر است براي جامعه هيچ شيطان و هيچ حيواني آنقدر مضر نيست و آنقدر که انسان تربيت شده مفيد است براي جامعه هيچ ملائکهاي و هيچ موجودي آنقدر مفيد نيست».
دنباله ی متن را در ادامه ی مطلب مطالعه فرمایید

صبح یکشنبه، پسر کوچولو در ساحل ،با ماشین شن پاشش مشغول بازی بود. او در ماشینش جعبه ی ماشینهای اسباب بازی ، کامیون، سطل وبیلچه ی براق کوچکش را به همراه داشت. وقتی که داشت جاده وتونل می ساخت، ناگهان به سنگ بزرگی که سر راه ماشین شن پاشش بود، برخورد کرد.
پسر بچه، ابتدا دور تادور سنگ را حفر کرد تا سنگ را از میان جایی که بود، خارج کند. او بدون هیچ زحمتی، سنگ را هل داد. در واقع، پسر بچه به کمک پاهایش سنگ را به طرف ماشین شن پاشش برد؛ اما نتوانست سنگ را از روی لبه ی ماشین عبور دهد. پسرک اگر چه کم توان ونحیف به نظر می رسید، اما تصمیم گرفت به هر صورت ممکن، این کار را انجام دهد؛ اما بعد از هر سعی و تلاش، می دید که سنگ ،دوباره جلو ماشین قل می خورد.اوهر بار ، بیش از یش سعی می کرد ؛ اما نتیجه ای نمی گرفت.تنها سنگ اندکی از جایش قل می خورد. سر انجام خسته و واخورده بی اختیار شروع به گریستن کرد. در تمام این مدت پدرش از پنجره او را می دید، پدر آنچنان به این صحنه نگاه می کرد که گویی یک نمایش درام می نگرد. در صورت پسر نا امیدی وافسوس موج می زد.

پدر به سمت او آمد وگفت :«چرا از تمام توان خود بهره نبردی؟» پسرک با لحنی تدافعی گفت:«پدر ، من از همه توانم بهره جستم اما همه توانم...».
پدر، با لحنی آرام وآمرانه گفت :«نه پسرم. تو از همه توانت بهره نجستی؛، چرا از من کمک نخواستی تا به تو کمک کنم ».
پسرک خیره به پدر نگریست پدرش بزرگ ترین درس زندگی را به او آموخته بود . او با کمک پدر سنگ را جابه جا کرد .


جویبارهای مهربانی
ظهر شده بود و مدرسه تعطیل. پسرک، با جثه ای نحیف و لباسی مندرس در خنکی هوای خزان به میهمانی آفتاب رفت و بر سکوی جدولی در کنار پیاده رو جا خوش کرد. رنگ رخسار، ضعف را در چهره اش عیان ساخته بود و سستی ناشی از گرسنگی را بر وجودش حاکم.
در نوازش اشعه های نیم روز پاییزی خورشید، به تماشای قطره های مهربانی نشست که به یکدیگر می پیوست تا جویی شود و روان به قصد سیراب کردن دشت هایی که چشم انتظارند بر این مهربانی. قطراتی که رودها و آبشارهای عطوفت را به وجود می آورد و در مقابل، جوی های جاری شده از اشک را بر گونه های کودکان و خانواده های ناتوان و شرمسار از نداری می خشکاند.کودکان نوع دوست، دست در دست والدین، ابرهای باران زای این جشن مهربانی بودند در آغازین روزهای سال تحصیلی تا ببارند از آن چه دارند و دیگران ندارند و تقسیم کنند ملزومات فراگیری علم و دانش را در بهار آن، بر جوانه های تازه رسته دشت تعلم.
پسرک هم چنان چشم دوخته بود

آری پسرک هم چنان چشم دوخته بودبر پایگاهی که چون رودخانه ای قطرات باران مهربانی را در دل جای می داد تا سرازیر سدی شود و سپس روانه پهنه ها و قلمه های تشنه یاری و تمنای کمک. او که خود نهالی نیمه جان از این پهنه بود با نثار هر قطره ای به وجد می آمد و امیدوارتر می شد به آبیاری بهتر باغبانان.
شدت گرسنگی و شوق دستیابی به اندک قرص نانی و صرف آن در جمع خانواده، زانوانش را به حرکت درآورد و نگاهش را به سمت منزل معطوف کرد. قدمی به جلو و سپس به عقب برداشت و طی طریق کرد به سوی پایگاهی که بر آن نوشته شده بود «جشن عاطفه ها». اقتضای سن، انتظار دریافت هدیه هم نوعان و عزیزانی که برای او و امثالش کادو پیچ کرده بودند را سخت ساخت و در اوج سادگی کودکانه، نشان داد بسته ای را به تصور کیف، دفتر و لباس زیبای درونش و ملتمسانه و معصومانه، آن را از متصدی پایگاه طلب کرد قبل از پایان جشن!

دوستان عزيز خيلي دلم ميخواد نظر شما رودر مورد این مطلب بدونم .خوشحال ميشم اگه نظرتون رو بنويسيد .

دنيايي که در آن زندگي مي کنيم از وحشت، ترور و ناامني و بي اعتمادي و تنهايي پر شده است که همه اينها حاصل عمل انسانهاست است. انرژي که بايد صرف آباداني شود اما صرف قتل و خونريزي و کشتار شده است. در جامعه امروزي رواج دارد، تزوير، ريا، جعل، خودبيني و خودمداري است که آنچه همه اينها تلاش سازمان هاي تربيتي دنياست، سازمان هايي که تنها به نيازهاي جسمي افراد توجه کردند و به ارضاي غرايز حيواني آنها پرداختند. آنها تلاش کردند انساني را پرورش دهند که فقط به ماديات توجه کند و فقط به دنبال منافعش باشد.در اين آتش فتنه اي که براي ما افروخته شده است، همه مسئولند . نخست والدين مسئولند، زيرا در اين ميان نيازهاي فراوان فرزندان تنها به فکر خوراک و پوشاک و مسکن آنها بوده اند و عده اي از زير بار تربيت شانه خالي کرده و کودکان را به دست دايه ها و کلفت ها و مهدها سپرده اند. در مرحله دوم مربيان و معلمان جامعه مسئولند، زيرا آنها نسبت به مسئوليتي که به آنها سپرده شد، تنها به آموزش پرداختند و از پرورش استعدادهاي نهفته چشم پوشي کردند. در مرحله سوم مسئولان جامعه مقصرند. زيرا در برنامه ريزي هاي خود تنها به ماديات توجه کردند و آن بعد مادي هرگز رفع تشنگي روان و کنجکاوي ذهن را نمي تواند کند.به هر حال اگر راهي براي اصلاح جامعه وجود داشته باشد، آن راه فقط توجه به تربيت مذهبي کودکانمان است و بس..


معني و مفهوم پرورش مذهبي:
پرورش مذهبي در حقيقت مجموعه دگرگوني هايي است که در فکر و عقيده افراد ايجاد مي گردد تا اخلاق، عادات، آداب و روابط فردي واجتماعي انسان به صورت شرعي و مذهبي انجام پذيرد و مذهب به عنوان عامل مسلط بر زندگي فرد خودنمايي کند. افراد زماني که به دنيا مي آيند، ذهنشان از هر چيزي مبراست و براي پر کردن ذهن آنها لازم است به ترتيب از راه چشم ، گوش و عقل اقدام کنيم. اين روش در قرآن نيز صراحتا بيان شده است.
در ادامه به بيان اين روشها مي پردازيم:
روش هاي پرورش مذهبي:

1- روش ارائه الگو
۲- روش آموزش
3- روش تلقين و القا
۴- روش داستان سرايي
ادامه این موضوع مهم را در ادامه مطلب بخوانید...


دوستان عزيز خيلي دلم ميخواد نظر شما رو هم در مورد این مطلب بدونم .خوشحال ميشم اگه نظرتون رو بنويسيد .

اهمیت عبادت در كودكی
بارها شاهد آن بوده ایم كه برخی افراد عبادات و نماز كودكان را نوعی بازی تلقی می كنند و آن را فاقد ثواب و اجر الهی می شمارند. حال آن كه چنین نیست و قطعاً عبادت دركودكی نیز حسناتی به همراه دارد. پس خوب است بدانیم كه واجبات بزرگسالان و اعمال مستحبی آنها برای كودكان مستحب است و گناهان آنها برای كودكان مكروه بوده و مباحات برای هر دو امری مباح است. حال اگر ترتیبی اتخاذ شود كه كودكان دریابند انجام عبادت و نماز آنها، در پیشگاه خدا اجر خواهد داشت، رغبت بیشتری برای انجام عبادت خواهند داشت. از طرف دیگر انجام عبادت ها در كودكی موجب ملكه شدن آنها می گردد و چنین كودكانی در بزرگسالی عبادات را با سهولت بیشتری انجام می دهند. اما آنان كه تا هنگام بلوغ نماز نخوانده اند، این كار را با دشواری بیشتری انجام می دهند. پس اگر بخواهیم كودكان با عبادات خو بگیرند، باید دوره كودكی آنها را مغتنم بشماریم. مسئله دیگر این است كه وقتی كودكی از دوران نوباوگی به عبادت روی بیاورد و برای انجام آن به مسجد و سایر اماكن مذهبی برود، از همان زمان، با چنین فضاهایی انس می گیرد و با انسان های با ایمان مأنوس می شود. انس با فضاهای مذهبی و با نیكان مانع گرایش به ورطه های فساد و نابودی گشته، انسانها را از دوستی با بدان برحذر می دارد و فرد با چنین خصوصیاتی به صلاح و زندگی پاك نزدیك تر می شود. پس برای تربیت دینی كودكان باید از همان كودكی دست به اقدام زد تا آداب و رسوم و عبادات دینی در دل فرزندان پا بگیرد. به همین دلیل باید نقش هایی را در امر تربیت مذهبی فرزندان و اقامه نماز توسط آنان ایفا كنیم.

این نقش ها عبارت اند از:
1- نقش تمهیدی ( مقدمه چینی )
2- نقش الگوی
3- نقش تبلیغی
4- نقش تبشیری، تشویقی و تقویتی
5- نقش تسهیلی ( سهولت بخشی)
6- نقش تذكر و یادآوری
7- نقش حمایتگری

متن کامل این موضوع مهم را در ادامه مطلب بخوانید...