رسم نامردا همینه

بسم الله ...

رسم نامردا همینه
سر بابا رو زمینه
عمه چادری سرم کن
بابا گوشامو نبینه
 ببین عمه بی قرارم
سرشو رو سینه دارم
چرا قران نمیخونه
من که خیزران ندارم

 شدم از جفا و کینه
مثل بانوی مدینه
 (بس که سیلی خوردم عمه )
 دیگه چشمام نمیبینه

این روز ها ...

بسم الله ...

آهستـﮧ گــویـمــتــــــ نکنـد بشنود ربــابــــــ -  گــــ  هـــ و ا ر ه  را حراجــے بازار دیده اند...   + آه

ایام شهادت سـﮧ سالـﮧ ے  ارباب و صاحب ِ من تسلیت

اگر برنگشتم بگذار آخریـــن حرفم تو باشے

داغ تو بالاترین ِ آه هاے سوزاننده ے من

بالای ناقه موی مرا باد میکشید
پائین ناقه چکمه سرم داد میکشید

بالای ناقه غصه ی روبنده داشتم
پائین ناقه عمه ی شرمنده داشتم

بالای ناقه زلف گره خورده داشتم
پائین ناقه چادر آزرده داشتم

بالای ناقه اشک علمدار دیده ام
پائین ناقه دشت پر از خار دیده ام

بالای ناقه غربت گودال دیده ام
پائین ناقه گریه ی خلخال دیده ام

بالای ناقه مقنعه ی پاره داشتم
پائین ناقه تاول آواره داشتم

بالای ناقه کار به تحقیر میکشید
پائین ناقه پهلوی من تیر میکشید

بالای ناقه گرد سرت شاپرک شدم
پائین ناقه نقشه ی راه فدک شدم

بالای ناقه بخت بد آورده داشتم
پائین ناقه چشم ورم کرده داشتم

بالای ناقه خون جگری بود و کعب نی
پائین ناقه در به دری بود و کعب نی

بالای ناقه بال و پری بسته داشتم
پائین ناقه سلسله ی خسته داشتم

بالای ناقه خم شدم از بار غم پدر
پائین ناقه نیمه شبی گم شدم پدر

بالای ناقه سنگ سرم را شکست و رفت
پائین ناقه زجر پرم را شکست و رفت


بالای ناقه کوچه و بازار دیده ام
پائین ناقه غارت اغیار دیده ام

بالای ناقه شام بلا بود و عمه ام
پائین ناقه طشت طلا بود و عمه ام

بالای ناقه حرمله با سنگ زد مرا
پائین ناقه دختر او چنگ زد مرا

بالای ناقه بی هدفم پرت کرده اند
پائین ناقه نان طرفم پرت کرده اند

بالای ناقه نیزه تو بد بیار بود
                                 پائین نیزه صحبت شرط و غمار بود             وبلاگ شعر شاعر

+ آه

از ویژگے دعا زیر قبـﮧ اش

معلوم میشود حَرَمَش  فرقــــــــ  میـکنـد ... آنجا دعاگویتان هستم

دعایمان کنید

                       دلم شور افتاده

                                               البته شور ِ شیرین

حلالمان کنیـد ...

در پناه بیرق حضرت عشق علیه السلام عمر با عزت داشتـﮧ باشید

خدا نگـﮧ دارتان


برای صفحه ی رایانه هایمان

<<دانلود با ذکر صلوات>>

کربلا -حرم امام حسین علیه السلام -شش گوشه  -این تصاویر زیبا رو از وبلاگ شفاعت بگیرید   www.shefaat.blogfa.com  حرم ارباب

براے عسل بانوے اربابم : رقیه جانــــ

بسم الله ...

خواستم بنویسم

تمام دکمہ هاے صفحہ کلید رایانہ ام به خط شدند

آن ها هم فهمیدند قرار است از تمام وجود من بنویسند .

وقتی قرار شد از تو بنویسم ، نوشتن از تو یعنی شاه مطلب ِ مطلب هاے من

و اگر وبی باشد برایم و نوشته اے براے تو نباشد ، آن وب نہ برکتی دارد و نہ کششی...

و این مطلب شاه مطلب ِ نوشتہ ها و کتیبہ هاے من است

مطلبی برای عسل بانوے اربابم ؛ ح س ی ن

رقیه جانــــ

بی قرارے فکرم آزارم می دهد

بانو دنیا که آمدے وقتی ارباب تو را در آغوش گرفت بگو کہ آیا آرام در گوشت نجوا کرد

عسل ِ بابا : ببینمت در لباس عروسی ....

بقیه ی متن : ادامه ی مطلب را ببینید

ادامه نوشته

اشعار و سرود ميلاد حضرت رقيه سلام الله عليها

بسم الله ...

سرود میلاد حضرت رقیه سلام الله - شاعر:حسن فطرس

همه دنيا مي‌دونند تاج سرم رقيه است
مي و ميخونه و جام و ساغرم رقيه است
مي‌گه حضرت حسين بن علي به زيرِ لب
به خدا شبيه زهرا مادرم رقيه است

يا رقيه يا رقيه (3)
* * *
چون ملائك اومدند برا شفاعت صف به صف
دست شادي مي‌زنند در آسمونا كف به كف
از لب افلاكيان اين زمزمه اومد به گوش
همه عشقا يه طرف عشق رقيه يه طرف

يا رقيه يا رقيه (3)
* * *
دلربايي مي‌كند باغ و بهارِ عالمين
دل شده از مقدم رقيه در شادي و شين
با وجودش دلرباي اهلِ خانه مي‌شود
دلربايي حضرت سلطان عشق مولا حسين

يا رقيه يا رقيه (3)

ادامه ي مطلب را ببينيد

ادامه نوشته

دانلود گلچين مداحي ميلاد حضرت رقيه سلام الله عليها،كريمي،طاهري،ميرداماد،مختاري،بني فاطمه

بسم الله ...

دانلود گلچين مداحي ميلاد حضرت رقيه سلام الله عليها،كريمي،طاهري،ميرداماد،مختاري،بني فاطمه

دانلود گلچین 28 قطعه از بهترین سبکهای مدیحه و سرود از ولادت حضرت رقیه (س) سالهای قبل با مداحی حاج محمود کریمی و حاج محمدطاهری و حاج سیدمهدی میرداماد و حاج مهدی مختاری و حاج سیدمحسن بنی فاطمی به صورت صوتی و تصویری در ادامه مطلب آماده دانلود میباشد.

ادامه نوشته

تقديم به عمه سه ساله ي امام زمان عليه السلام ...

بسم الله ...

مـــ ـــوهام خـاکــیـــ ه

مــ ـــوهات خونــیـــ ه

شبیـــ ه چشـ ـات

چشـ ــاے ما بـارونیـــ ه

بــ ـارون

بــ ـارون

بــ ـارونِ چـشـمِ بی گنـاه

امــ ــون

امــ ــون

امــ ــون از این شب سیــاه

--------------------------------------------------

خون.ن:چــ ه مانده،جز پـیـکر بــ ه خــون نشـستـ ه ے حضـرت ســ ه سالــ ه !؟

استعاره.ن: کــ ه میفهمد چــه دیده چـ ه کشیده !؟

زخم.ن: یک نفر،شب،ناقــ ه ے عریان،بیابان،ســ ه سال در پناه عمو بودن،نیزه هاے افراشتــ ه،آبلــ ه و.. را تفهیم کند!

تسمیه عکس:خـــ ــون تازه
و روضه من : فرمود چرا قهر ميكني؟ كسي كه با يتيم قهر نمي كند ....

پ ن : خودم دیدم ز بالای بلندی....
خودم دیدم...
شنیدن کی بود مانند دیدن
که میفهمد چه دیدم چه کشیدم...
اگر کشتند چرا آبت ندادند
اگر کشتند چرا خاکت نکردند...
اگر
اگر
چرا
چرا
...
!!!

پ ن :‌ "همــ ه کس" چــ ه مفهمومی دارد؟ (بی کســ ــم،همــ ه کس و کارم توئــی)

پ ن : جاتون خالي بود خانه ي ما شب جمعه مراسم شهادت حضرت رقيه سلام الله عليها ....

من را كه كشت وا ابتاهاي عمه ات

يك شب خرابه ي دل من هم بيا بيا ...

.

.

سنگ ميزني؟

بسم الله ...

{ مقدمه }

حاج محمد آقای نوروزی در عالم مداحی ، حقیقتا یک یلی است برای خودش .
از او شنیدم که می گفت : من شاگرد حاج علی انسانی بوده ام .
حاج علی آقای انسانی هم که به قول بزرگی ، زیر چتر نیلگون آسمان همانندش نخواهد آمد .
از حاج علی آقای انسانی نقلی است درباره ی حاج محمد آقای نوروزی .
البته این قول را خودم از حاج علی آقای انسانی نشنیده ام اما ظاهرا منسوب به ایشان است که در وصف حاج محمد آقای نوروزی گفته است :
محمد آقا طوری روضه می خواند که آدم احساس می کند از بچه های امام حسین در کربلا بوده و
همه ی وقایع کربلا را دیده است .

{ برداشت آزاد }
حاج محمد آقای نوروزی حفظه الله تعالی می فرمودند :
یک سفر لبنان بودم . آنزمانی که شهید چمران هم زنده بود . به واسطه امام موسی صدر رفته بودیم لبنان .
یک روز کنار چمران بودیم . شهید چمران مرا صدا زد و گفت : محمد بیا !
رفتم کنارش .
روی یک تپه به حالت نیم خیز دراز کشید و در حالیکه دوربینی به دست داشت گفت : بیا ببین .
در سینه کش یک تپه یک روستا را به من نشان داد و گفت ببین .
دوربین را گرفتم و دیدم .
چمران به من گفت : این روستا ، روستایی است که وقتی کاروان امام حسین در راه شام بودند ، اهالی این روستا برای کاروانیان ، نان و غذا آورده اند .
بعد چمران با دستش یک روستای دیگری را به من نشان داد و گفت : آنجا را هم ببین .
با دوربین نگاه کردم .
تقریبا فاصله ی زیادی باهم نداشتند اما خب از هم دور بودند و ما چون از روی بلندی می دیدیم ،
خوب به هر دو روستا اشراف داشتیم .
شهید چمران گفت :
تمام اهالی  این یکی روستا وقتی کاروان اهل بیت به اینجا رسیدند ، اهل بیت را سنگ باران کرده و هلهله کردند .
بعد شهید چمران به من گفت :
هر دو روستا در تیر رس موشک های اسرائیلی هستند . اما تا زمانی که من به یاد دارم آن روستایی که برای اهل بیت غذا آوردند یک دانه موشک اسرائیلی ها هم به آن برخورد نکرده است .
اما این یکی روستا ، هر بار اسرائیلی ها موشک میزنند انگار فقط باید به این روستا بخورد و هرچه موشک است نصیب این روستایی می شود که اهل بیت حسین را سنگباران کرده اند و ماهم هر تدبیری اندیشیدیم که این روستا بمباران نشود ، نشد که نشد !

منبع : سايت حسين مداحي


پ ن :

چه در دل من

چه در سر تو
من از تو رسیدم به باور تو

تو بودی و من
به گریه نشستم برابر تو
به خاطر خود
به گریه نشستم
بگو چه کنم

با تو شوری در جان
بی تو جانی ویران
از این زخم پنهان
می‌میرم

نامت در من باران
یادت در دل طوفان
با تو
امشب پایان می‌گیرم…

.

.

.

جانم رقيه جان

بسم الله ...

دیشب تمام "سردرد" های چند ساله ام را شمردم! اما جمعش، باز هم کمتر از یک لحظه "پادرد" سه ساله حسین (عليه السلام) شد.


پ ن :  ای که می بخشی تو با انگشتری انگشت خویش  ***  دست خالی رد مکن ما را ز کویت یا حسین

آه عمه ي سادات

بسم الله ...

بدون شرح( براي صاحب صاحب گريه هايم )

...



پ ن : هنوز تو قاب خاطره ی چشمام اون روز قشنگ مونده و اولین نگاه به حرم سه ساله ای كه از همه كس و كارم بیشتر عزیزش دارم

دانلود مراسم شب سوم محرم 1390 كريمي ، طاهري ، ميرداماد

بسم الله ...

دانلود مراسم شب سوم محرم 1390 كريمي ، طاهري ، ميرداماد

منبع : فطرس - نوريه - ميرداماد

دانلود مراسم شب سوم محرم 1390 كريمي


دانلود مراسم شب سوم محرم 1390 ميرداماد

سخنرانی حجت الاسلام دکتر رفیعی

وقتی تو از سفر برسی عید می شود - مناجات حضرت اباصالح المهدی علیه السلام

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها - قسمت اول

روضه حضرت رقیه سلام الله علیها - قسمت دوم

وا ابتا غریب کربلا ، وا ابتا غریب کربلا - زمینه

دو چشمم در دل شب عمه زینب ، شد از باران لبا لب عمه زینب - نوحه

تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی - واحد جنوبی

مو لای منی آقای منی حسین ثارالله ، مجنون توام لیلای منی حسین ثارالله - واحد

هوای حرم حلقه ماتم ، ذکر دمادم باز محرم - شور

ای به قلبم تو شاه یا اباعبدالله ، آقا دستمو بگیر یا وجیها عندالله - سرود پایانی

روضه سردار کربلا حضرت حر علیه السلام

 

دانلود کل مراسم  به صورت فشرده :

دانلود مراسم شب سوم محرم


دل من به یاد دارد چو شهید نینوا را - غزل مصیبت

بابا دخترت از دنیا بریده - روضه

ذکر حضرت سیدالشهدا علیه السلام

دخترت برا تو گریونه ، کنج این خرابه مهمونه - زمینه

شعر خوانی عربی - زمینه

تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی - سنگین

دوباره مرغ روحم هوای کربلا کرد - واحد

سلام ما به زهیر و دلاوری هایش - شور

هوای حرم حلقه ی ماتم - شور



دانلود مراسم شب سوم محرم 1390  طاهري 


قسمت اول/ دوم / سوم  / چهارم

دانلود مداحی شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها 1389سید مهدی میرداماد

دانلود مداحی شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها 1389سید مهدی میرداماد

مراسم ظهر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها 1389 - هیئت اباعبدالله الحسین قم

مراسم ظهر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها 1389 هیئت اباعبدالله الحسین قم با مداحی حاج سید مهدی میرداماد به صورت صوتی آماده دریافت می باشد 

دانلود مداحی شب بیست و دوم صفر 1389 کریمی

دانلود مداحی شب بیست و دوم صفر 1389 کریمی

جلسه عزاداری شب بیست و دوم صفر سال 1389 هیئت رایت العباس(ع) با مداحی حاج محمود کریمی و حاج سیدمجید بنی فاطمه بصورت صوتی و تصویری آماده دریافت می باشد.

دریافت فایلهای صوتی:

بخش اول - دوباره پر زده سویت دل کبوتریم (روضه)

بخش دوم - روضه حضرت رقیه (س)

بخش سوم - چرا رنگ لبت چون ارغوان است (دم)

بخش چهارم - بابا توی آسمونا دنبالت می گشتم تو کجا خرابه کجا (زمینه)

بخش پنجم - رقیه ی عزیز من رقیه شد فدای تو (واحد)

بخش ششم - از راه دور اومدی مهمونی من (واحد)

بخش هفتم - چکیده است شراب از شکاف ابرویت (واحد)

بخش هشتم - ساقیا حسرت لبهای ترک خورده ات (تک)

بخش نهم - یه روزی منو تو تو صف قیامت (شور)

دریافت فایلهای تصویری:

بابا توی آسمونا دنبالت می گشتم تو کجا خرابه کجا (زمینه )

از راه دور اومدی مهمونی من (واحد)

دانلود مداحي غروب عاشورا شام غريبان 89حاج محمود كريمي

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

دانلود مداحي غروب عاشورا شام غريبان 89حاج محمود كريمي در ادامه مطلب

ادامه نوشته

دانلود مداحي شب شام غریبان امام حسین علیه السلام  محرم ۸۹ سيد مهدي ميرداماد

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

 
دانلود مداحي شب شام غریبان امام حسین علیه السلام  محرم ۸۹ سيد مهدي ميرداماد
 
مراسم شام غریبان 1389 هیئت رزمندگان اسلام قم با مداحی حاج سید مهدی میرداماد به صورت صوتی آماده دریافت می باشد در ادامه مطلب











ادامه نوشته

دانلود گلچین مجموعه ماندگار محرم 1389  حاج محمود کریمی

  دانلود گلچین مجموعه ماندگار محرم 1389  حاج محمود کریمی

مجموعه ای از زیباترین نوحه های دهه اول محرم 1389 هیئت رایت العباس(ع) و هیئت ثارالله(ع) با نوای حاج محمود کریمی بصورت صوتی (ام پی تری) و فشرده آماده دریافت می باشد.

 

دریافت فایلها بصورت فشرده ( zip ) :

گلچین صوتی محرم 1389 هیئت رایت العباس ع ( ام پی تری با کیفیت 128 )

گلچین صوتی محرم 1389 هیئت ثارالله ع ( ام پی تری با کیفیت 128 )
 
 

ادامه نوشته

شب سوم محرم 89 محمد رضا طاهري

شب سوم محرم 1389

قسمت اول مداحی

قسمت دوم مداحی

قسمت سوم مداحی

قسمت چهارم مداحی
 

دانلود مداحی شب سوم محرم89 سيد مهدي ميرداماد

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

دانلود مداحی شب سوم محرم89 سيد مهدي ميرداماد

مراسم شب سوم محرم 1389 - هیئت رزمندگان اسلام قم

مراسم شب سوم محرم 1389 هیئت رزمندگان اسلام قم با مداحی حاج سید مهدی میرداماد به صورت صوتی آماده دریافت می باشد در ادامه مطلب

 










ادامه نوشته

دانلود مداحي شب سوم محرم ۸۹ محمود كريمي

بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

دانلود مداحي شب سوم محرم ۸۹ محمود كريمي در ادامه مطلب

  • سخنرانی
  • sa1.wma [حجت الاسلام دارستانی] [23:10]
  • sa2.wma [حجت الاسلام دارستانی] [13:39]
  • مداحی

     

    • روضه بخش اول [حاج محمود کریمی] [8:18] 
    • روضه بخش دوم [حاج محمود کریمی] [9:55] 
    • زمینه [حاج محمود کریمی -] [11:29] 
    • بخش چهارم [حاج محمود کریمی -] [12:11] 
    • بخش پنجم [حاج محمود کریمی -] [9:01] 
    • بخش پایانی [حاج محمود کریمی -] [11:32] 

  • ادامه نوشته

    دانلود مداحی ظهر دوم محرم 1389 - هیئت رایت العباس تهران سید مهدی میرداماد

    بسم الله  گیف  بسم الله برای وبلاگ   بسم الله با خطی زیبا  بسم الله  الرحمن الرحیم اين تصوير را از وبلاگ شفاعت بگيريد   shefaat.net

    دانلود مداحی ظهر دوم محرم 1389 - هیئت رایت العباس تهران سید مهدی میرداماد

    مراسم ظهر دوم محرم 1389 هیئت رایت العباس تهران با مداحی حاج محمود کریمی و حاج سید مهدی میرداماد به صورت صوتی آماده دریافت می باشد در ادامه مطلب





    ادامه نوشته

    مقصر

    اشک می ریخت و با هق هق می پرسید: «عمه جون! ... تقصیر ما بود؟ ...نباید می گفتیم تشنه مونه؟... عمه!...»

    .

    .

    .

    فقط همين و ...گريه اي كه منو گرفت

    نوشته محمدمبيني مشترك مورد نظر

    دانلود مداحی جشن میلاد حضرت رقیه  1389حاج سید مهدی میرداماد

    دانلود مداحی جشن میلاد حضرت رقیه  1389حاج سید مهدی میرداماد

    جلسه جشن شب میلاد حضرت رقیه سال 1389 هیئت یا زهرا قم با مداحی حاج سید مهدی میرداماد بصورت صوتی در ادامه مطلب آماده دریافت می باشد

     
    مدح حضرت رقیه

    سو گلی ارباب قبله حاجات - سرود
    ادامه نوشته

    دانلود مولودی تمام مراسمات

    صفحه ی سه

    صفحه  ی بعد   >>۱      >>۲       >>۳      >>۴       >>۵    صفحه ی قبل

    فراز منبر گل ، بخوان يک خطبه بلبل ، که امشب جلوه گر شد ، جمال مصلح کل -:- محمدرضا طاهري [7501 کلیک]

    العجل يوسف زهرا(س) سيري کنم در شهردل تا بنگرم جاي تو را... -:- محمدرضا طاهري [7127 کلیک]
    ماه تموم تو دامن نرگس دميده، سر ميزارم به پاي قدم نو رسيده -:- محمود کریمی [6428 کلیک]
    فرشته ها، ستاره ها مي ريزن از آسمون ، ستاره ها چراغ خونه هاي دلامون ، ترانه ها روي لب هر پير و جون، يا مهدي(عج) -:- محمود کريمي [7391 کلیک]
    مه نرگس آمده، به جمالش صلوات، ز خدای ذوالجلال، به جلالش صلوات -:- سعید حدادیان [3549 کلیک]
    اي هر دو عالم بنده ات، صبح آيتي از خنده ات، اي پاکي جانهاي پاک، ياابن الحسن روحي فداک (ميلاد امام زمان(عج) ) -:- حسين سيب سرخي [11385 کلیک]
    اي نغمه همه دلها، زيباترين گل زهرا، نذر چشمهاي زهرايت، تموم هستي دنيا (ميلاد امام زمان(عج) ) -:- حسين سيب سرخي [3097 کلیک]
    آقام آقام آقام آقام مهدي... کجايي (ميلاد امام زمان(عج) ) -:- حسن خلج [4463 کلیک]
    همه شورم و غوغا ، همه شادم و شیدا ، شب تولد حضرت زهرا(س) -:- سعید حدادیان [922 کلیک]
    گداها توی کوچه ها، میگن با شور و همهمه، عیدی میدن، چون که خدا پسر داده به فاطمه(میلاد امام حسن مجتبی(ع) ) -:- محمود کریمی [1044 کلیک]
    آنجا که صحبت از ادب اولياء کنند، اول حکايت از پسر مرتضي کنند... (ميلاد حضرت عباس(ع) ) -:- ميرداماد [749 کلیک]
    دلي که سرمست اباالفضله، نوکر پابست اباالفضله، حسين برادر اباالفضله، پس عيدي دست اباالفضله (ميلاد ابا عبدالله-حضرت اباالفضل(ع) ) -:- محمود کر [1603 کلیک]
    دلي که سرمست اباالفضله، نوکر پابست اباالفضله... (ميلاد ابا عبدالله-حضرت اباالفضل(ع) ) -:- محمود کر [955 کلیک]
    اي نبي طلعت، اي علي مرآت، اي حسن خلقت، اي حسين صفات (ميلاد حضرت امام حسين(ع) و حضرت عباس(ع) ) دکلمه -:- ميرداماد [683 کلیک]
    من حیدرم، من حیدرم، از ذات حق دل می برم - من حیدرم، من حیدرم، روی خدا را مظهرم (مولودی امام علی(ع) ) -:- حسین سیب سرخی [768 کلیک]
    از عشق همیشه مست مستم، من حیدریم قلندرم، مستم (مولودی امام علی(ع) ) -:- محمود کریمی [1203 کلیک]
    بر لرزش افتاده زمین، بر جنبش افتاده زمان، هوهوی تیغ مرتضی، پیچیده در هفت آسمان (مولودی امام علی(ع) ) -:- محمود کریمی [819 کلیک]
    همه دل بی قرارم، نگارم، اسیر مینوی توست، برده ای دل و دل ندارم، بهارم، بنفشه کوی توست (میلاد حضرت زهرا(سلام الله) ) -:- محمود کریمی [920 کلیک]
    یا زهراء یا زهراء انسیة الحوری یا فاطمه (میلاد حضرت زهرا(سلام الله) ) -:- محمد رضا طاهری [738 کلیک]
    نمی دونم دلم دیونه کیست، اسیر نرگس مستونه کیست... -:- طاهری - حدادیان [3158 کلیک]
    اگر آن ماه نمونه، رخ خود را بنمونه، همه بتهای جهان را، سر جاشون می نشونه... -:- محمدرضا طاهری [3105 کلیک]
    هرچه خوبی، حق تعالی داده برما، امشب آمد...(میلاد حضرت محمد(ص) و امام صادق (ع) ) -:- محمود کریمی [952 کلیک]
    هرکی پا عشقت بشینه، آخر کارش همینه، ماه و ستاره نقل بزم، سفره ام البنینه (میلاد حضرت عباس(ع) ) -:- محمود کریمی [1287 کلیک]
    یا ابن الزهراء یا ابا صالح... -:- محمد رضا طاهری [2458 کلیک]
    وا شده گل در چمن، آمده جانان من، سیدی یا ابن الحسن... -:- همخوانی [15873 کلیک]
    ای تو روح و روانم، یادت آرام جانم، با غم دوری تو، تا کی زنده بمانم... -:- همخوانی [13179 کلیک]

    مولودی امام علی علیه السلام -:- محمد رضا طاهری [1441 کلیک]

    صفحه  ی بعد   >>۱      >>۲       >>۳      >>۴       >>۵    صفحه ی قبل

    شعر شهادت حضرت رقیه سلام الله علیه اشعار حضرت رقیه قنوت

    اشعار حضرت رقیه س - شب سوم محرم

    چشمهای خرابه روشن شد،با طلوع سرت قمر بابا

     می پرد پلک زخمیم از شوق،ذوق کرده است این قدر بابا


    در فضای سیاه دلتنگی،چشمهایم سفید شد از داغ

     سوختم،ساختم بدون تو،خشک شد چشم من به در بابا


    این سفر را چگونه طی کردی؟،با شتاب آمدی تنت جا ماند

     گاه با پای نیزه می رفتی،گاه گاهی به پای سر بابا


    از نگاهم گدازه می ریزد،اشک نه خون تازه می ریزد

     سینه آتشفشانی از داغ است،دخترت کوه خون جگر بابا


    گوشه ی این قفس گرفتارم،شور پرواز در سرم دارم

     تکه ای آسمان اگر باشد،قدر یک مشت بال و پر بابا


    شعله ور شد کبوتر بوسه،سوخته شاخه ی لبان تو

     خیزران از لبان شیرینت،قند دزدیده یا شکر بابا؟


    شام سر تا به پا همه چشمند،قد و بالای من تماشا شد

     من شهید نگاه می باشم،کشته ی این همه نظر بابا


    دارم از داغ کوچه می گویم،باغ آتش بهشت پهلویم

     با تمام وجود حس کردم،مادرت را به پشت در بابا


    قدری آغوش عمه پوشیدم،کاش می مردم و نمی دیدم

     یا که معجر بده همین حالا،یا که امشب مرا ببر بابا


    عمه در قحط غیرت یک مرد،بین طوفان سنگ و زخم و درد

     خم به ابروش هم نمی آورد،شیر زن بود شیر نر بابا


    طعنه ها قد کمانی اش کردند،تیر شد در نگاهشان هر بار

     تا به من خیره شد نگاه سنگ،سینه ی او شده سپر بابا


    نه از این بیشتر نمی خواهم،تا که سربار خواهرت باشم

     جان عمه نرو بدون من،قصه ی من رسیده سر بابا      

                       سيد مسيح شاه چراغي

    ای سر تو کی ای - از کجا می آیی

    انگار به چشم آشنا می آیی

    از گودی زیر حلق تو معلوم است

    از وادی نیزه دارها می آیی....!

     

    حاتم که ز جود شهرتی پیدا کرد


                       تا بر تو رسید سفره اش را تا کرد


    قربان دو دست کوچکت بی بی جان


                      کز خلق گره های بزرگی وا کرد

    ........................................................

    گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد

    گفتم من چیزی نگفتم، بی امان زد

    تاریک بود، چشمم جایی را نمی دید

    تا دید تنهایم، رسیدو ناگهان زد

    تا دستهای کوچکم روی سرم بود

    با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد

    قدم فقط تا زیر زانویش می آمد

    از کینه اما تا نفس تا داشت جان زد

    علیرضا لک

    ............................................

    وقتی که آمدی به برم نو ر دیده ام

    گفتم که بازهم نکند خواب دیده ام

    بابا منم شکوفه سیب سه ساله ات

    حالا ببین چه سرخ و سیاه و رسیده ام

    خیلی میان راه اذیت شدم ولی

    رنج سفر به شوق وصالت کشیده ام

    (تنها به شوقت این همه محنت کشیده ام)

    اینرا بدان که بین تو و تازیانه ها

    نام تو را به قیمت سیلی خریده ام

    در بین این مسیر پر از غصه بارها

    از آسمان ناقه چو باران چکیده ام

    پایم سرم تمام تنم درد می کند

    از بس که زجر در دل صحرا کشیده ام

    کم سو شده دو چشم من از ضربه های او

    حتی به زور صوت رسا را شنیده ام

    از راه رفتنم تعجب نکن که من

    طعم بد شکستن پهلو چشیده ام

    پاهای من همه پر طاول شده ببین

    خیلی به روی خار بیابان دویده ام

    چادر ز عمه قرض گرفتم که زیر آن

    پنهان کنم ز روی تو گوش دریده ام

    بشنو تمام خواهش این پیر کودکت

    من را ببر که جان تو دیگر بریده ام

    ****

    عمه که پاسخی به سؤالم نمی دهد

    آیا شبیه مادر قامت خمیده ام؟

    ****

    پاهای من همه پر طاول شده ز بس

    از ترس او میان بیابان دویده ام

    محمد علی بیابانی

    .................................................

     

    درجنگل وحوش..

         ازوادی جنون...

         ازچنگ دیو ودد...

    ازنا برابری ...

    ازچهر ه های درهم..

     دژخیمیان پست..

    تنها وبی پناه...

    آهوی کوچکی؛    کوچی به دشت داشت

    چتری به سرنداشت ، کفشی به پا نداشت

    ازموج شعله ها ، ازآنچه دیده بود

    شیون کنان به روی شن و خار می دوید

    در زیر چتر گنبد دوارمی دوید

    با پای کوچکش چه دل آزار می دوید

    آئینه رخش پوشید ه ازغبار

    ازپشت این غبار  با چشم کم فروغ

    درجستجوی گمشده هایش به هرطرف

    میگشت نا امید

    درآن کویر داغ  گلغنچه تشته بود

    برغنچه لبش  لبخند تلخ داشت

    لبهای مرتعش سوز کویر داشت

    برپای کوچکش زخمی زخار داشت

    درکوچه باغ خاطر ه  درمعبر زمان  باکوله بارغم

    ازسوزش عطش    یاد آمدش فرات

    در عالم خیال   بادیدن سراب  مشتی پر آب کرد

    روسوی نیزه کرد

    درحالت قنوت

    دستی دراز کرد

    بابا تو تشنه ای

    با خشم کودکانه وچنگی به گیسوان

    ترسان وناتوان

    شیون کنان به روی شن وخار میدوید- با پای کوچکش چه دل آزارمی دوید

      طفلی سه ساله بود ..... نامش رقیه بود

    <<فاطمه خمسی>> 

     

    از سفر آمدی و روشن شد

     چشم هایی که تار شده اند

    از سفر آمدی به جمعی که

     همگی دست به کمر شده اند

    آمدی تا بگوییَم بر نی

     نشده دخترت فراموشت

    شانه ام گر که یاری ام بکند

     دست هایم می شود آغوشت

    زخم های تو را شمردم که

    یک به یک نذر بوسه ای دارم

    چقدر زخم به سر داری

    ؟چقدر بوسه من بدهکارم

    با همان بوی سیب و آن لبخند

     در شبی سوت و کور آمده ای

    رنگ رویت ولی عوض شده است

    تو مگر از تنور آمده ای؟

    بعد از این دست بادها ندهنم

    گیسوان تورا که شانه کنند

    من نمردم که زخم ها هر بار

     زخم پیشانی ات را نشانی کنند

    رنگ رویم پریده می دانی؟

     چند روزی گرسنه خوابیده ام

    شده پاره چادرم یعنی

    ،شعله ای را به چادرم دیده ام

     

    دختران گرم بازی اما من

    با عمو حرف میزنم آرام

    گله از چشم های نا محرم

    از یتیمی از آن همه دشنام

    دختری که مقابلم انداخت

     باز هم نان پاره خود را

    جان تو روی گوش او دیدم

    هر دوتا گوشواره ی خود را

    گیسوانی که داشتم روزی

    کربلا تا به شام کمکم سوخت

    خواستم  تا که شعله بردارم

     نوک انگشتان دستم سوخت

    لکنتم بیشتر شده خوبم

    لکنت دخترانه شیرین است

    لهجه ام را ببین عوض کرده

    چقدر دست زجر سنگین است

    ساربان آمدو به رویم ماند

    اثرات کبودی از مشتش

    چشم من تار شده ولی دیدم

    خاتمت را میان انگشتش

    گریه می کرد هر که چشمش بر

    حال و روز اسیری ام افتاد

    7 سالم نیامده اما

     زود دندان شیری ام افتاد

    معجرم خاکی است یعنی که

    دخترت زیر دست و پا افتاد

     

    بر نیزه ای پهن پرستویم را بردند

    سنجاق میان گیسویم را بردن

    تا از گل سر خیالشان راحت شد

    بابای گلم النگویم را بردند

    *********دقت بیشتر***********

    منو بزن ، تا که دلت خنک می شه

    هرچی بگم جواب من کتک میشه

    منو بزن ، منو بزن منو پر از قفس بده

    منو بکش یا معجرم رو پس بده

    فقط بذار نفس توی گلو بیاد

    با گریه فریاد میزنم عمو بیاد

    برو کنار لگد نگیر روچادرم

    میخوای بخندی به زمین که می خورم

    بابا سرم شکسته، بال و پرم شکسته

    حرمت دخترای ، اهل حرم شکسته

    عدو می خواست عمه ببینه داغ من

    زجرو یه شب فرستادن سراغ من

    رحمش کجاست؟درد من از نیشخندشه

    وسط سینه ام جای زانو بنده شه

    بی طاقت ام با پای پر از آبله

    یادته جا موندم بابا از قافله

    وای صورتم ، منو به قصد کشت زدن

    این جای انگشتره وقتی مشت زدن

    چند روز پیش نبودی ، محله یهودی

    یه طایفه مغیره ، شدم کبود و خونی

    داد و هوار اٌف به یزید

    وای از شراب

    **************دقت بیشتر************

    بابای من ، کشته منو دیگه آبله های پاهای من

    جای سیلی ِ زجرو ببین روی چشمای من

    تاره چشام ، دست یه دختر شامیه چرا گوشواره هام

    توی ویرونه هی میخونم که بابامو میخوام

    مه روی من ، مثل فاطمه مادرت شکست پهلوی من

    بابا ی من.

    لعنت به این شام

    همه اش کتک خوردیم مدام

    ببخش این لکنت کلام

    مَ ... مَ... با..با.. بابامو میخوام از خدا///

    لعنت به این شام

    لعنت به هر چی چشم بد

    لعنت به کینه و حسد

    لعنت به هر نامردی که عمه مو زد///

    چشاشو دخته دشمن با ناموس خدا

    چی میکشه عمه ی ما

    سنگ می خوره از لابه لای نیزه ها///

    موی تو سوخته

    لعنت به خولی و تنور

    می بوسمت از راه دور

    لعنت به زجر منو رو خاک کشوند به زور///

    دلم میگیره از این شلوغی ای پدر

    رباب حزین و خون جگر

    بیا مارو از بین نا محرم ببر///

     

     

     
    مراکه سوخته جانم شراره لازم نیست

    بیاکناریتیمت ,کناره لازم نیست

    بیا که دردل این آسمان ظلمانی

    چوماه روی تو باشد ستاره لازم نیست

     بیابرای گل کوچکت بخوان لالا

    فقط همین شب آخر ,دوباره لازم نیست

     بیاوقصه مارا خودت تماشا کن

     که شرح غربت مارااشاره لازم نیست

     بگو به مردم این شهرما عزاداریم

     برای دیدن ما جشنواره لازم نیست

    زمان ، شمارش معکوس مرگ می خواند

     به مرده متحرک شماره لازم نیست

     عزیز نیزه نشیم چرا نمی آئی؟

    برای مقصد خیر استخاره لازم نیست...

    اشعار شب سوم محرم -حضرت رقیه سلام الله علیها

    تا آمدی خرابه نشین ات شفا گرفت


    زخم تمام پیکرخونم دوا گرفت


    من نذر کرده ام که بمیرم برای تو


    شکر خدا که بالاخره این دعا گرفت...


                           ***


    تا گوشواره را کشید دو چشم ام سیاه رفت


    بابا ز دخترت به خدا اشک و آه رفت


    یا اسب بود...یا یکی از دشمنان تو  !!!


    از روی پیکرم که زمین خورد راه رفت....


                          ***


    یک لحظه دید عمه مرا ، اشکباره شد


    داغ مدینه در دل زارش دوباره شد


    نامرد سیلی اش دو هدف داشت همزمان


    هم گوشواره رفت، هم گوش پاره شد



                      مهدی صفی یاری


     

     

    ای سر تو کی ای - از کجا می آیی

    انگار به چشم آشنا می آیی

    از گودی زیر حلق تو معلوم است

    از وادی نیزه دارها می آیی....!

     

    حاتم که ز جود شهرتی پیدا کرد

                       تا بر تو رسید سفره اش را تا کرد

    قربان دو دست کوچکت بی بی جان

                      کز خلق گره های بزرگی وا کرد

    ........................................................

    گفتم تویی بابای خوب و مهربان، زد

    گفتم من چیزی نگفتم، بی امان زد

    تاریک بود، چشمم جایی را نمی دید

    تا دید تنهایم، رسیدو ناگهان زد

    تا دستهای کوچکم روی سرم بود

    با ضربه ای محکم به ساق استخوان زد

    قدم فقط تا زیر زانویش می آمد

    از کینه اما تا نفس تا داشت جان زد

    علیرضا لک

    ............................................

    وقتي كه آمدي به برم نو ر ديده ام

    گفتم كه بازهم نكند خواب ديده ام

    بابا منم شكوفه سيب سه ساله ات

    حالا ببين چه سرخ و سياه و رسيده ام

    خيلي ميان راه اذيت شدم ولي

    رنج سفر به شوق وصالت كشيده ام

    (تنها به شوقت اين همه محنت كشيده ام)

    اينرا بدان كه بين تو و تازيانه ها

    نام تو را به قيمت سيلي خريده ام

    در بين اين مسير پر از غصه بارها

    از آسمان ناقه چو باران چكيده ام

    پايم سرم تمام تنم درد مي كند

    از بس كه زجر در دل صحرا كشيده ام

    كم سو شده دو چشم من از ضربه هاي او

    حتي به زور صوت رسا را شنيده ام

    از راه رفتنم تعجب نكن كه من

    طعم بد شكستن پهلو چشيده ام

    پاهاي من همه پر طاول شده ببين

    خيلي به روي خار بيابان دويده ام

    چادر ز عمه قرض گرفتم كه زير آن

    پنهان كنم ز روي تو گوش دريده ام

    بشنو تمام خواهش اين پير كودكت

    من را ببر كه جان تو ديگر بريده ام

    ****

    عمه كه پاسخي به سؤالم نمي دهد

    آيا شبيه مادر قامت خميده ام؟

    ****

    پاهاي من همه پر طاول شده ز بس

    از ترس او ميان بيابان دويده ام

    محمد علی بیابانی

    .................................................

     شناخت چشم تر عمه اين حوالي را

     شناخت تك تك اين قوم لا ابالي را

     

     چقدر خون جگر خورد مرتضي شبها

     ز يادشان ببرد سفره هاي خالي را

     

     هنوز عمه برايم به گريه مي گويد

     حكايت تو و آن فصل خشكسالي را

     

     نمي شود كه دگر سمت معجرش نروي؟

     به باد گفته ام اين جمله ي سئوالي را

     

     عطش به جاي خودش،كعب ني به جاي خودش

     شكسته سنگ ملامت دل سفالي را

     

     دلم براي رباب حزينه مي سوزد

     گرفته در بغلش كودك خيالي را

                                                                  

     شبيه مادرتان زخمي ام،زمين گيرم

     بگو چه چاره نمايم شكسته بالي را؟

    ...........................

    بــا کــاروان نیــزه ســفـر می کـنم پدر

    با طعنه های حرمله سـر می کـنم پدر

    مانـنـد خـواهـران خـودم روی نـاقـه ها

    در پیش سنگ سینه سپر می کنم پدر

    از کــوچــه  نــگــاه  وقیــح  یــهــودیــان

    بــا یــک لبــاس پــاره گـذر می کنم پدر

    حــالا بـرو به قـصر ولی نیـمه شب تورا

    بـا گــریه های خویش خبر می کنم پدر

    این گریه جای خطبه کوبنده مـن است

    من هم شبیه عمه خطر می کـنم پدر

    بــا دیـدن جـراحــت پـیـشـانی ات دگر

    از فـکـر بوسـه صــرفنــظر می کنم پدر

    شـام سـیـاه زنـدگی ام را به لطــف تو

    - خورشید روی نیزه- سحر می کنم پدر

    امـشب اگـر که بوسه نگیرم من از لبت

    در ایــن قـمــار عشق ضرر می کنم پدر

    وحید قاسمی......................................

     

    خيلي بزرگ بود قدمهاي كوچكت

    دنيا فداي خشكي لب هاي پوپكت

    سيلي اگر چه واژه ي تلخي است خوب من

    اما وزيد بر گل رخسار ميخكت

    تو خواهر گلايل و نيزه شكسته اي

    هرگز مخواه اينكه بخوانند كودكت

    تو در شناسنامهمگر دست برده اي

    اصلا نمي خورد به سن و سال اندكت

    آن روز جمله خصم به بازي گرفته شد

    هرچند تير و نيزه و ني شد عروسكت

    آن روز چند لاله از آتش شكفته شد

    بر تار پود دامن سرخ مشبكت

    با اينكه در خيال نمي گنجد اين حديث

    اما بزرگ بود قدمهاي كوچكت

    نادر حسيني (ساوه)..................................

    شناخت چشم تر عمه اين حوالي را

     شناخت تك تك اين قوم لا ابالي را

     

     چقدر خون جگر خورد مرتضي شبها

     ز يادشان ببرد سفره هاي خالي را

     

     هنوز عمه برايم به گريه مي گويد

     حكايت تو و آن فصل خشكسالي را

     

     نمي شود كه دگر سمت معجرش نروي؟

     به باد گفته ام اين جمله ي سئوالي را

     

     عطش به جاي خودش،كعب ني به جاي خودش

     شكسته سنگ ملامت دل سفالي را

     

     دلم براي رباب حزينه مي سوزد

     گرفته در بغلش كودك خيالي را

                                                                  

     شبيه مادرتان زخمي ام،زمين گيرم

     بگو چه چاره نمايم شكسته بالي را؟

    وحید قاسمی......................................

      با سر رسیده ای بگو از پیکري كه نيست
    از مصحف ورق ورق و پرپري كه نيست

    شبها که سر به سردی این خاک می نهم
    کو دست مهربان نوازشگری که نیست

    باید برای شستن گلزخمهای تو
    باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست

    قاری خسته تشت طلا و تنور نه !
    شایسته بود شان تو را منبری که نیست

    آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
    یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست

    تشخیص چشمهای تو در این شب کبود
    می خواست روشنایی چشم تری که نیست

    دستی کشید عمه به این پلکها و گفت :
    حالا شدی شبیه همان مادری که نیست

    دیروز عصر داخل بازار شامیان
    معلوم شد حکایت انگشتری که نیست

    ***
    حتي صبور قافله بي صبر مي شود
    با خاطرات خسته ترين دختري كه نيست

    یوسف رحیمی.........................................

     

    آيينه دار قافله ي بي قراري ام

    آيينه ام شکسته و گرد و غباري ام

    بيچاره مي کنم همه ي شهر شام را

    از ناله ها و گريه ي شب زنده داري ام

    حرفي بزن براي دلم، صحبتي بکن

    يک مرهمي گذار بر اين زخم کاري ام!

    بابا مگر لبان تو آسيب ديده اند؟

    صحبت نمي کني پدر لب اناري ام؟

    شانت به نيزه نيست بيا روي دامنم!

    دستم نمي کند که در اين کار ياري ام!

    بالاي نيزه بودي و ديدم به چشم خود

    سنگت زدند تا شکنند استواري ام

    اين نيزه نيست رحل کتاب رقيه است

    جبريل آمده به ملاقات قاري ام!

    کوه وقار بودم و مملو از غرور

    حالا ببين تو وسعت اين شرمساري ام

     

    شاعر امیر حسین محمد پور

     

    مي ريخت لاله لاله غم از عرش محملش

    هر دم رسيد تا سر بابا مقابلش

     

    چشمان نيمه جان و غريبش گواه بود

    در آتش فراق پدر سوخت حاصلش

     

    هر لحظه در تلاطم طوفان طعنه ها

    چشمان غرق خون عمو بود ساحلش

     

    چشمش براي ديدن بابا رمق نداشت

    از بس که شد محبت اين قوم شاملش

     

    از لطف دست سنگي يک شهر حرمله

    کم کم شبيه فاطمه مي‌شد شمايلش

     

    روي کبود و موي سپيد ارث مادري است

    وقتي سرشته از غم زهرا شده گلش

     

    جانش رسيد بر لبش از دست خيزران

    آخر چه کرد طعنة آن چوب با دلش

     

    از نحوة شهادت او عمه هم شکست

    تا ديد داغ تشت طلا بوده قاتلش

     

    او هرگز از کبودي بال و پرش نگفت

    غساله گفت يک سر مو از فضائلش!

     

    ‹

     

    دستان کوچکش که ضريح اجابت است

    دل بسته بر کرامت او چشم سائلش

     

              یوسف رحیمی

     

    تاببیند دوباره بابا را

    هی خودش را به  هر دری میزد

    دزدکی سمت نیزه ای می رفت

    به سر ِ روی نی  سری میزد

     

    نیزه داران تمام خوابیدند  

    در دل شب به روی نی خورشید

    قامت نیزه پیش او خم شد

    آخر او روی ِ ماه را  بوسید  

     

    با سرش حرف میزند آرام

    از نگاهش ستاره می بارد

    با لبش بذر بوسه ها را بر  

    لب و ابروی پاره  می کارد   

     

    ماه ِ بر نیزه رفته ی امشب

    بوی دود و تنور  را  داری  

    زیر باران ِسنگ شهرِ شام 

     زخمی از یک عبور را داری  

     

    چه قَدَر گفتمت نخوان قرآن

    قلب  من تیر میکشد از درد

    بعد تو غصه هات پیرم کرد

    میکنم التماس که "برگرد"

     

    بعد تو قسمت من و طفلان

    آتش و سنگ و دود شد برگرد

    شام و کوفه نبوده ای بابا ...

    عمه دیگر کبود شد برگرد

       

    بعد تو رفته اند از دستم

    صورت و چشم و گوش و پاهایم

    با همین پای آبله بسته

    پا به پای تو راه می آیم

      

    دیده ام من عروسک خود را

    توی دستان دختری شامی

    خنده میزد به بی کسی ِ من و  

    پیشم انداخت پاره ی  نانی

      

    لاله هایی که بر تنم دارم

    خبر از تازیانه ها دارد

    کوفه  شهریست  سنگ های زیاد

    به سر ِ بام ِ خانه ها دارد 

     

    نیزه دارت رسید و دیدم که

    با سرت رقص می کند در شام

    خارجی هم خطابمان کردند

    سنگمان میزدند با دشنام ..

      

    سنگ ها سمت نیزه ی عباس

    با چه حجمی روانه می کردند

    زخم ِ چشم و شکاف ِ ابرو را

    عده ای هم نشانه می کردند 

     

    آن زمان که سر عمو افتاد

    دست و پایم عجیب میلرزید

    من سپر بر سر ِ عمو شدم و

    این همه زخم سنگ می ارزید

      

    آه بابای بی تنم امشب

    توی گیسوت می برم  دستی

    خاک و خون را گرفتم از چشمت

    توکه دل تنگ مادرت هستی

      

    من که زهرا تر از همه بودم  

    پیش من چشم  خاکی ات  وا کن

    چه قَدَر من به مادرت رفتم

    چشم تار مرا مداوا کن 

     

    من دلم تنگ شد تو میفهمی

    گریه های یتیم را بابا

    میشود تا ببینم از لب تو

    خنده های قدیم را بابا  ؟


    شعر: وحید مصلحی

     


    بحر طویل

    بند اول


    کیستم من دُر دریای کرامت، ثمر نخل امامت، گل گلزار حسینم، دل و دلدار حسینم، همه شب تا به سحر عاشق بیدار حسینم، سر و جان بر کف و پیوسته خریدار حسینم، سپهم اشک و علم ناله و در شام علمدار حسینم، سند اصل اسارت که درخشیده به طومار حسینم، منم آن کودک رزمنده که بین اسرا یار حسینم، منم آن گنج که در دامن ویرانه یگانه دُر شهوار حسینم، به خدا عمة ساداتم و در شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم و سر تا به قدم آینه‌ام وجه امام شهدا را.

    بند دوّم

    روز عاشور که در خیمه پدر از من مظلومه جدا شد، به رخم بوسه زد و اشک فشان رو به سوی معرکة کرب و بلا شد، سر و جان و تن پاکش همه تقدیم خدا شد، به ره دوست فدا شد، حرم الله پر از لشکر دشمن شد و چون طایر بی‌بال پریدم، گلویم تشنه و با پای پیاده به روی خار دویدم، شرر از پیرهنم شعله کشید و ز جگر آه کشیدم که سواری به سویم تاخت و با کعب سنان بر کمرم زد، به زمین خوردم و خواندم ز دل خسته خدا را.

    بند سوّم

    شب شد و عمه مرا برد، سوی خیمه و فردا به سوی کوفه سفر کردم و از کوفه سوی شام بلا آمدم و در وسط ره چه بلاها به سرم آمد و یک شب ز روی ناقه زمین خوردم و زهرا بغلم کرد و سرم بود روی دامن آن بانوی عصمت به دلم شعله آهی که عیان گشت سیاهی و ندانم به چه جرم و چه گناهی به جراحات جگر زخم زبانش نمکم زد، دل شب در بغل حضرت زهرا کتکم زد، پس از آن دست مرا بست و پیاده به سوی قافله آورد، چه بهتر که نگویم غم دروازه شام و کف و خاکستر و سنگ لب‌بام و ستم اهل جفا را.

    بند چهارم

    همه شب خون به دل و موج بلا ساحل ما شد که همین گوشة ویرانه‌سرا منزل ما شد، چه بگویم که چه دیدم، چه کشیدم، همه شب دم به دم از خواب پریدم، پس از آن زخم زبان‌ها که شنیدم، چه شبی بود که در خواب جمال پسر فاطمه دیدم، چو یکی طایر روح از قفس جسم پریدم، به لبش بوسه زدم دور سرش گشتم و از شوق به تن جامه دریدم، دو لبم روی لبش بود که ناگاه در آن نیمه شب از خواب پریدم، زدم آتش ز شرار جگرم قلب تمام اُسرا را.

    بند پنجم

    اشک در دیده و خون در جگر و آه به دل، سوز به جان، ناله به لب، سینه پر از شعله فریاد، زدم داد که عمه پدرم کو؟ بگو آن کس که روی دامن او بود، سرم کو؟ چه شد آن ماه که تابید در این کلبه احزان و کشید از ره احسان به سرم دست نوازش همه از ناله من آه کشیدند و به تن جامه دریدند که ناگه طبقی را که در آن صورت خورشید عیان بود نهادند به پیشم که در آن رأس منیر پدرم بود، همان گمشده قرص قمرم بود، سرشکش به بصر بود و به لب داشت همی ذکر خدا را.

    بند ششم

    چه فروزان قمری بود، چه فرخنده سری بود رخ از خون جبین رنگ، به پیشانی او جای یکی سنگ، لب خشک و ترک خوردة او بود کبود از اثر چوب به اشک و به پریشانی مویش که نگه کردم و دیدم اثر نیزه و شمشیر به رویش بغلش کردم و با گریه زدم بوسه به رگ‌های گلويش نگهش کردم و دیدم دو لبش در حرکت بود به من گفت عزیز دلم اینقدر به رخ اشک میفشان و مزن شعله ز اشک بصرت بر جگرم، آمده‌‌ام تا که تو را هم ببرم، از پدر این راز شنیدم ز دل سوخته یک «یا ابتا» گفتم و پروازکنان سوی جنان رفتم و دیدم عمو عباس و علی‌اکبرِ فرخنده لقا را.

    بند هفتم

    حال در شام بوَد تربتِ من کعبه حاجات، همه خلق به گرد حرمم گرم مناجات بیایید که اینجاست، پس از تربت زینب حرم عمه سادات، همانا به کنار حرم کوچک من اشک فشانید، به یاد رخ نیلی شده‌ام، روضه بخوانید به جان پدرم دور مزار من مظلومه بگردید و بدانید که با سن کمم مادر غمخوار شمایم، نه در این عالم دنیا که به فردای قیامت به حضور پدرم یار شمایم، همه جا روشنی چشم گهربار شمایم، همه ریزید چو «میثم» ز غمم اشک که گیرم همه جا دست شما

    استاد غلامرضا سازگار

    من آن شمعم که آتش بس که آبم کرده خاموشم
    همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم
    اگر بیمار شد کس، گل برایش می برند و من
    به جای دسته گل باشد سر بابا در آغوشم
    پس از قتل تو ای لب تشنه، آب آزاد شد برما
    شرار آتش است این آب بر کامم نمی نوشم
    اگر گاهی رها می شد زحبس سینه فریادم
    به ضرب تازیانه قاتلت می کرد خاموشم
    فراق یار و سنگ اهل شام و خنده دشمن
    من آخر کودکم، این بار سنگینی است بر دوشم
    سپر می کرد عمه خویش را بر حفظ جان من
    نگردد مهربانیهای او هرگز فراموشم
    دو چشم نیمه بازت می کند با هستیم بازی
    هم از تن می ستاند جان هم از سر می برد هوشم
    بود دور از کرامت گر نگیرم دست میثم را
    غلام خویش را گرچه گنهکار است نفروشم
    ***استاد حاج غلامرضا سازگار***

    پدر من، پسر فاطمه، مهمان من است
    عمه، مهمان نه که جان من و جانان من است
    کنج ویرانه شام و سرخونین پدر
    آسمان در عجب از این سر و سامان من است
    از بهشت آمده آقای جوانان بهشت
    یوسف فاطمه در کلبه احزان من است
    اوست موسای من و غمکده ام وادی طور
    آتش نخله طور از دل سوزان من است
    یاد باد آنکه شب و روز، مرا می بوسید
    اینکه امشب سر او زینت دامان من است
    گر لبش سوخته از تشنگی و سوز جگر
    به خدا سوخته تر از لب او، جان من است
    می زنم بر لب او بوسه که الفت زقدیم
    بین این لعل لب و دیده گریان من است
    بر دل و جان مؤید شرری زد غم من
    که پس از دیر زمان باز غزل خوان من است
    ***سید رضا مؤید***

    لبریز شهد عاطفه جام رقیه است
    آوای مهر جان کلام رقیه است
    جانسوز و کفر سوز و روان سوز و ظلم سوز
    در گوشه خرابه کلام رقیه است
    چون او کسی به عهد محبت وفا نکرد
    این سکّه تا به حشر به نام رقیه است
    با دستهای کوچک خود نخل ظلم کند
    عالیترین مرام، مرام رقیه است
    یک جمله گفت و کاخ ستم را به باد داد
    خونین ترین پیام، پیام رقیه است
    آن قصّه ای که خاطره انگیز کربلاست
    افسانه خرابه شام رقیه است
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
    عشق حسین رمز دوام رقیه است
    گاهی به کوه و دشت و گهی در خرابه ها
    در دست عشق دوست، زمام رقیه است
    هر کس دلی به دست حبیبی سپرده است
    پروانه هم، غلام غلامِ رقیه است
    ***محمد علی مجاهدی( پروانه)***

    **اشعار شب سوم محرم***

    آمدی گوشه ویران چه عجب!
    زده ای سر به یتیمان چه عجب!
    تو مپندار که مهمان منی
    به خدا خوبتر از جان منی
    بس که از جور فلک دلگیرم
    اول عمر ز عمرم سیرم
    دل دختر به پدر خوش باشد
    مهربانی زدو سر خوش باشد
    تو بهین باب سرافراز منی
    تو خریدار من و ناز منی
    بعد از این ناز برای که کنم
    جا به دامان وفای که کنم
    اشک چشم من اگر بگذارد
    درد دلهام شنیدن دارد
    گرچه در دامن زینب بودم
    تا سحر یاد تو هر شب بودم
    گر نمی کرد به جان امدادم
    از غم هجر تو جان می دادم
    آنقدر ضعف به پیکر دارم
    که سرت را نتوان بردارم
    امشب از روی تو مهمان خجلم
    از پذیرایی خود منفعلم
    مژده عمّه که پدر آمده است
    رفته با پا و به سر آمده است
    دیدنی گوشه ویرانه شده
    جمع شمع و گل و پروانه شده
    آخر ای کشته راه ایزد
    پدرت سر به یتیمان می زد
    تو هم آخر پسر آن پدری
    تو پور آن نخل امامت ثمری
    که به پیشانی تو سنگ زده؟
    که زخون بر رخ تو رنگ زده؟
    ای پدر کاش به جای سر تو
    می بریدند سر دختر تو
    ***استاد حاج علی انسانی***

    خبر آمد که ز معشوق خبر می آید
    ره گشایید که یارم ز سفر می آید
    کاش می شد که ببافند کمی مویم را
    آب و آیینه بیارید پدر می آید
    نه تو از عهده ی این سوخته بر می آیی
    نه دگر موی سرم تا به کمر می آید
    جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد
    غالبا درد به دنبال جگر می آید
    راستی گم شده سنجاق سرم، پیش تو نیست!
    سر که آشفته شود حوصله سر می آید
    هست پیراهنی از غارت آن شب به تنم
    نیم عمامه از آن بهر تو در می آید
    به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم
    غیر من از پس کار تو که برمی آید؟
    راستی!هیچ خبر دار شدی تب کردم؟
    راستی! لاغری من به نظر می آید؟
    راستی!هست به یادت دم چادر گفتی
    دختر من!به تو چادر چقدر می آید
    سرمه ای را که تو از مکه خریدی، بردند
    جای آن لخته ی خونم ز بصر می آید
    ***محمد سهرابی***

    ای سر بی تن و خونین که به دامان منی
    ‏من تو را دختر و تو جانی و جانان منی
    به تمام اسرا فخر کنم کاین دل شب
    ‏در میان همه ای ماه تو مهمان منی
    من نگویم که زمن بی خبری چون دیدم
    سر نی دیده به من داری وگریان منی
    ‏نه ز سیلی و نه از آبله گریم با تو
    ‏که تو مجروح تر از پیکر بی جان منی
    شرم دارم که کنم شکوه ز آشفتگی ام
    ‏که تو آشفته تر از موی پریشان منی
    گر نشد پیش سرت بر سر پا برخیزم
    عفو کن چون به بر پیکر بیجان منی
    از نگاه تو هویداست مرا می بریام
    به فدایت که به فکر دل نالان منی
    ***حیدر توکلی***

    **تضمینی از حافظ***
    گر چه از ضعف تن از جا نتوان بر خیزم
    مژده?وصل تو کو کز سر جان برخیزم؟
    کن قدم رنجه که چون خاک به ره بنشینم
    پیشتر زآنکه چو گردی ز میان برخیزم
    گر شبی با من ویرانه نشین بنشینی
    از سر خواجگی کون ومکان بر خیزم
    طفلم و آمده پیری به سراغم تو بیا
    تا سحر گه ز کنار تو جوان برخیزم
    اگر از دست شدم پا به سر خاکم نِه
    تا به بویت ز لحد خنده کنان برخیزم
    ***استاد حاج علی انسانی***

    به امیدی که بیایی سحری در بر من
    خاک ویرانه شده سرمه ی چشم تر من
    مدتی میشود از حال لبت بی خبرم
    چند وقت است صدایم نزدی دختر من
    من همان لاله ی افروخته ی خون جگرم
    که همین لخته فقط مانده به خاکستر من
    شب این شام چه سرمای عجیبی دارد
    تب این سوز کجا و بدن لاغر من
    دارم از درد مچ دست به خود می پیچم
    ظاهراً خرد شده ساقه ی نیلوفر من
    چادرم پاره شد از بسکه کشیدند مرا
    لحظه ای وا نشد اما گره از معجر من
    موی من دست نخورده است خیالت راحت
    معجر سوخته چسبیده به زخم سر من
    کاشکی زود بیایی و به دادم برسی
    تا که در سینه نمانَد نفس آخر من
    ***مصطفی متولی***

    مجنون شبیه طفل تو پیدا نمی شود
    زین پس کسی به قدر تو لیلا نمی شود
    درد رقیه تو پدر جان یتیمی است
    درد سه ساله تو مداوا نمی شود
    شأن نزول راس تو ویرانه من است
    دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود
    بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
    زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود
    ‏بیهوده زیر منت مرهم نمی روم
    این پا برای دختر تو پا نمی شود
    ‏صد زخم بر رخ تو دهان باز کرده اند
    خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود
    ‏چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
    از چه لبت به صحبت من وا نمی شود
    ‏کوشش مکن که زنده نگه داری ام پدر
    ‏این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود
    ***محمد سهرابی***

    پایش ز دست آبله آزار می کشد
    از احتیاط دست به دیوار می کشد
    درگوشه ی خرابه کنار فرشته ها
    “با ناخنی شکسته ز پا خار می کشد”
    دارد به یاد مجلس نامحرمان صبح
    بر روی خاک عکس علمدار می کشد
    او هرچه میکشد به خدای یتیم ها
    از چشم های مردم بازار می کشد
    گیرم برای خانه اتان هم کنیز شد
    آیا ز پرشکسته کسی کار می کشد؟
    چشمش مگر خدای نکرده چه دیده است؟
    نقشی که میکشد همه را تار می کشد
    لب های بی تحرک او با چه زحمتی
    خود را به سمت کنج لب یار می کشد
    ***علی اکبر لطیفیان***

    ***استفاده از اشعار، تنها با ذکر منبع مجازاست***

    پلکی مزن که چشم ترت درد می کند
    پر وا مکن که بال و پرت درد می کند
    ‏آن تن که بود خسته این راه درد داشت
    ‏حتما که قلب خسته ترت درد می کند
    ‏می دانم این که بعد تماشای اکبرت
    ‏زخمی که بود بر جگرت درد می کند
    ‏با من بگو که داغ برادر چه کار کرد
    ‏آیا هنوز هم کمرت درد می کند؟
    ‏مانند چوب خواهش بوسه نمی کنم
    ‏آخر لبان خشک و ترت درد میکند
    لب های تو کبود تر از روی مادر است
    ‏یعنی که سینه پدرت درد می کند
    میخواستم که تنگ در آغوش گیرمت
    یادم نبوت زخم سرت درد می کند
    با سر چرا به دیدن این دختر آمدی؟
    ‏پای تو مثل همسفرت درد می کند؟
    کمتر به اسب نیزه سوار و پیاده شو!
    ‏از هجمه های سنگ سرت درد می کند
    ***جواد محمد زمانی***

    این همه درد دلم چشم تری میخواهد
    آتش سینه ام امشب جگری میخواهد
    قصه های شب یلدای فراق من و تو
    تا که پایان بپذیرد سحری میخواهد
    باز خاکسترم از شوق تو پروانه شده
    شمع من شعله ی تو بال و پری میخواهد
    مگر احوال دلم با تو به سامان برسد
    سینه آرام ندارد که سری میخواهد
    دخترت را چه شد این بار نبردی بابا؟
    هر سفر قاعدتاً همسفری میخواهد
    حال من حال یتیمی است که هر شب تا صبح
    دامن عمه گرفته پدری میخواهد
    خون پیشانی تو آتش این دل شده است
    لاله تا داغ ببیند شرری میخواهد
    نکند باز هم این زخم دهن باز کند
    لب تو بوسه ی آهسته تری میخواهد
    چادرم سوخته فکر کفنم باش پدر
    قامتم پوشش نوع دگری میخواهد
    این شب آخری ای کاش عمو پیشم بود
    شام تاریک خرابه “قمری” میخواهد
    ***مصطفی متولی***

    ساحل زخم گلویت دل دریای من است
    موی تو سوخته اما شب یلدای من است
    آمدی داغ دل تنگ مرا تازه کنی
    یا دلت سوخته از دربدری های من است
    خواب دیدم بغلم کرده ای و میبوسی
    سر تو در بغلم، معنی رویای من است
    وای بابا چه بلایی به سرت آمده است؟
    لبت انگار ترک خورده تر از پای من است
    بس که زخمی شده ای چهره ی تو برگشته است
    باورم نیست که این سر سر بابای من است
    من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم
    دیده وا کن به خدا وقت تماشای من است
    عمه از دست زمین خوردن من پیر شده
    نیمی از خم شدن قامت او پای من است
    دست بر بال ملائک زدن از دوش
    عمو ماجرای سحر روشن فردای من است
    ***مصطفی متولی***

    ای رفته بی خبر به سفر، از سفر بیا
    خواهی کسی خبر نشود، بی خبر بیا
    ای آفتاب سایه مگیر از سرم ببین
    دامن پر از ستاره بود چون قمر بیا
    چشمم چنان دو پنجره?انتظار شد
    تا باز مانده پنجره هایم ز در بیا
    از بس که سنگ روی تو بر سینه ام زدم
    از سوزم آب شد دل سنگ ای پدر بیا
    دانم که شه گذار به ویران نمی کند
    امشب تو راه کج کن از این رهگذر بیا
    بنمای روی و جان مرا رو نما بگیر
    مپسند خونِ جان به لبی را هدر بیا
    ایثار عمه بود اگر زنده مانده ام
    او شد کمان ز بس که مرا شد سپر بیا
    شوق رخ تو پا نکشیده ز دل هنوز
    از پا فتاده ام به سر من به سر بیا
    ***استاد حاج علی انسانی***

    عمه جان این سر منور را
    کمکم می کنی که بردارم؟!
    شامیان ای حرامیان دیدید
    راست گفتم که من پدر دارم!
    *
    ای پدر جان عجب دلی دارم
    ای پدر جان عجب سری داری
    گیسویم را به پات می ریزم
    تا ببینی چه دختری داری
    *
    ای که جان سه ساله ات بابا
    به نگاه تو بستگی دارد
    گر به پای تو بر نمی خیزم
    چند جایم شکستگی دارد
    *
    آیه های نجیب و کوتاهم
    شبی از ناقه ها تنزل کرد
    غنچه های شبیه آلاله
    روی چین های دامنم گل کرد
    *
    هربلایی که بود یا می شد
    به سر زینب تو آوردند
    قاری من چرا نمی خوانی؟!
    چه به روز لب تو آوردند؟!
    *
    چشمهای ستاره بارانم
    مثل ابر بهار می بارد
    من مهیای رفتنم اما …
    خواهرت را خدا نگه دارد
    ***علی اکبر لطیفیان***

    مهتاب روزگار پر از شام ما شدی
    طوفان موج گریه ی این دیده ها شدی
    امشب خدا ظهور تو را مستجاب کرد
    وقتی درون سینه ی تنگم دعا شدی
    من در پناه گرمی آغوش عمه ام
    از آن دمی که رفتی و از ما جدا شدی
    فرقی نمی کند چقدر فرق کرده ای
    بابای من تویی که در این تشت جا شدی
    دیشب به روی خاک سرت خواب بوده است
    امروز روی دامن سر نیزه پا شدی
    گل کرده است غنچه ی لب های بوسه ات
    شاید به زخم گونه ی من مبتلا شدی
    کنج تنور و قافله و مجلس یزید
    خانه به دوش من چقدر جابجا شدی
    ***محمد امین سبکبار***

    هزاران بار

    تا کی زتن درد فراقم جان بگیرد
    امشب دعا کن عمر من پایان بگیرد
    گیرم وضو از اشک و رویت را ببوسم
    آنسان که زهرا بوسه از قرآن بگیرد
    با من بگو کی دیده یک طفل سه ساله
    رأس پدر را بر روی دامان بگیرد
    با من بگو کی دیده یک مرغ بهشتی
    چون جغد جا در گوشه ی ویران بگیرد
    با من بگو کی دیده طفلی در خرابه
    اشک پدر را با لب عطشان بگیرد
    با من بگو کی دیده اشک میزبانی
    خاکستر و خون از رخ مهمان بگیرد
    با من بگو ای جان بابا، با چه جرمی
    دشمن هزاران بار از من جان بگیرد
    با من بگو کی دیده با رسم تصدق
    ریحانه ی زهرا ز مردم نان بگیرد
    با من بگو ای جان بابا با چه جرمی
    دشمن هزاران بار از من جان بگیرد
    دست ار نداری با دوچشم خود دعا کن
    زخم دل من از اجل درمان بگیرد
    میثم! سزد در ماتمم آنسان بگریی
    کز سیل اشکت چرخ را طوفان بگیرد

    حضرت رقیه س

    طایر گلزار وحی! کجاست بال و پرت؟ که با سرت سر زدی به نازنین دخترت
    ز تندباد خزان شکفته تر می شوی می شنوم هم چنان بوی گل از حنجرت
    به گوشه ی دامنم اگر چه خاکی بُوَد اذن بده تا غبار بگیرم از منظرت
    تو کعبه من زائرت، خرابه ام حائرت حیف که نتوان کنم طواف دور سرت

    ببین اسیرم، پدر! زعمر سیرم، پدر! مرا به همره ببر به عصمت مادرت
    فتح قیامت منم، سفیر شامت منم تویی حسین شهید، منم پیام آورت
    منم که باید کنم گریه برای پدر تو از چه گشته روان، اشک زچشم تَرَت
    خرابه شأن تو نیست، نگویم اینجا بمان بیا مرا هم ببر مثل علی اصغرت
    پیکر رنجور من گرفته بود التیام اگر بغل می گرفت مرا علی اکبرت
    این همه زخمت که هست بر سر و روی و جبین نیزه و شمشیر و تیر چه کرده با پیکرت
    اگر چه میثم نبود به دشت کرب و بلا به نظم جان سوز خود گشته پیام آورت
    شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)

    نماز شب
    زینب، نهال غم، چه به ویرانه می نشاند
    می ریخت خاک و آب هم از دیده می فشاند
    آن کوه استقامت و، آن معدن وقار
    در ماتم رقیه، دگر طاقتش نماند
    زینب که تا سحر، همه شب در قیام بود
    آن شب دگر، نماز شبش را نشسته خواند
    شاعر:حبیب چایچیان

    بزن مرا که یتیمم ، بهانه لازم نیست …

    مرا که دانه اشک است دانه لازم نیست
    به ناله انس گرفتم ، ترانه لازم نیست

    ز اشک دیده به خاک خرابه بنوشم
    به طفل خانه به دوش ، آشیانه لازم نیست

    نشان آبله و سنگ و کعب نى کافى است
    دگر به لاله رویم نشانه لازم نیست

    به سنگ قبر من بى گناه بنویسید
    اسیر سلسله را تازیانه لازم نیست

    عدو بهانه گرفت و زد و به او گفتم
    بزن مرا که یتیم ، بهانه لازم نیست

    مرا ز ملک جهان گوشه خرابه بس است
    به بلبلى که اسیر است لانه لازم نیست

    محبتت خجلم کرده ، عمه دست بدار
    براى زلف به خون شسته ، شانه لازم نیست

    به کودکى که چراغ شبش سر پدر است
    دگر چراغ به بزم شبانه لازم نیست

    وجود سوزد از این شعله تا ابد ((میثم ))
    سرودن غم آن نازدانه لازم نیست

    . اگر بیمار شد کس گل برایش مى برند و من …

    دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
    که مثل مادرم زهرا ز سیلى پاره شد گوشم

    من آن شمعم که آتش بس که آبم کرد، خاموشم
    همه کردند غیر از چند پروانه ، فراموشم

    اگر بیمار شد کس گل برایش مى برند و من
    به جاى دسته گل باشد سر بابا در آغوشم

    پس از قتل تو اى لب تشنه آب آزاد شد بر ما
    شرار آتش است این آب بر کامم ، نمى نوشم

    تو را بر بوریا پوشند و جسم من کفن گردد
    به جان مادرت هرگز کفن بر تن نمى پوشم

    دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
    به ضرب تازیانه ، قاتلت مى کرد خاموشم

    فراق یار و سنگ اهل شام ، و خنده دشمن
    من آخر کودکم ، این کوه سنگین است بر دوشم

    نگاه نافذت با هستى ام امشب کند بازى
    گه از تن مى ستاند جان ، گه از سر مى برد هوشم

    بود دور از کرامت گر نگیرم دست ((میثم )) را
    غلام خویش را، گر چه گنهکار است ، نفروشم

    جبریل امین خادم و دربان رقیه
    گردید فلک و اله و حیران رقیه
    گشته خجل او از رخ تابان رقیه

    آن زهره جیینى که شد از مصدر عزت
    جبریل امین خادم و دربان رقیه

    هم وحش و طیور و ملک و عالم و آدم
    هستند همه ریزه خور خوان رقیه

    خواهى که شود مشکلت اندر دو جهان حل
    دست طلب انداز به دامان رقیه

    جن و ملک و عالم و آدم همه یکسر
    هستند سر سفره احسان رقیه

    کو ملک یزید و چه شد آن حشمت و جاهش
    اما بنگر مرتبت و شان رقیه

    یک شب ز فراق پدرش گشت پریشان
    عالم شده امروز پریشان رقیه

    دیدى که چسان کند ز بن کاخ ستم را
    در نیمه شب آن دل سوزان رقیه

    از عاشقان کربلا اشک دیده است

    این گنج غم که در دل خاک آرمیده است
    این دختر حسین سر از تن بریده است

    این است دخترى که پدر را به خواب دید
    کز دشت خون به نزد اسیران رسیده است

    بیدار شد ز خواب و پدر را ندید و گفت
    اى عمه جان ، پدر مگر از من چه دیده است

    این مسکن خراب پسندیده بهر ما
    از بهر خود جوار خدا را گزیده است

    زینب به گریه گفت که باشد برادرم
    اندر سفر که قامتم از غم خمیده است

    پس ناله رقیه و زنها بلند شد
    و آن ناله را یزید ستمگر شنیده است

    گفتا برند سوى خرابه سر حسین
    آن سر که خون او ز گلویش چکیده است

    چون دید راس باب ، رقیه بداد جان
    مرغ روان او سوى جنت پریده است

    این است آن سه ساله یتیمى که درجهان
    جز داغ باب و قتل برادر ندیده است

    دانى گلاب مرقد این ناز دانه چیست
    از عاشقان کربلا اشک دیده است

    معمور هست تا به ابد قبر آن عزیز
    لیک قبر یزید را به جهان کس ندیده است .

    خوش آمدی ای پدر
    یار سفر کرده‌ی من از سفر آمده
    خرابه را زینت کنم که پدر آمده ‏
    خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

    تو کعبه ای و من نماز آورم سوی تو
    با اشک خود شویم غبار از گل روی تو ‏
    خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

    قدم قدم به زخم دل نمکم می زدند
    پدر پدر می گفتم و کتکم می زدند ‏
    خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

    جان پدر کبودی صورتم را ببین
    شبیه مادرت شدم، قامتم را ببین‏
    خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

    نفس درون سینه ام شده تاب و تبم ‏

    من بوسه گیرم از گلو تو زلعل لبم ‏
    خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

    چرا عذار لاله گون بَرِ من آورده‌ای
    محاسن غرقه به خون بَر من آورده‌ای ‏
    خوش آمَدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

    ای عمه‌ها و خواهران! دست حق یارتان
    رفتم به همراه پدر، حق نگهدارتان‏
    خوش آمدی ای پدر! مرا به همره ببر‏

    عشق و ابروی این دنیا رقیه

    ثانی فاطمه زهرا رقیه (س)

    تو خودت میدونی که دوست دارم من

    قدر یک دنیا نه صد دنیا رقیه (س)

    یادمه که مادرم ازون قدیم

    توی هر درد و بلا میگفت رقیه (س)
    میگرفت روضه و پهن میکرد یک گوشه

    صفره ای از نون از خرما رقیه (س)
    مادرم به روضه خون میگفت بخونه

    یتیمی دردیه بی دوا رقیه (س)

    تا یه روز دیدم با گریه بار میبنده

    گفتمش کجا و کی گفتا رقیه (س)

    تو کیفش دیدم که بود چند تا عروسک

    گفت اینارو میبرم برا رقیه (س)

    دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته

    رمقی به تن نداره شده از زندگی خسته

    صورتش خونیوخاکی تنش ازجفا سیاهه

    سر گذاشته روی دیوار گمونم که چشم براهه

    نمی دونم طفل خسته چه مصیبتها کشیده

    رنگ به صورتش نداره قد وقامتش خمیده

    بانویی پیشش نشسته بی شکیب و بی قراره

    داره آهسته و آروم از پاهاش خار در میاره

    صداش از گریه گرفته چشاش تار و بی فروزه

    با اشاره میگه عمه کف پام داره می سوزه

    چرا پس بابا نیومد تو که گفتی توی راهه

    گمونم دوستم نداره آره بخت من سیاهه

    تا که اومد بابا پیشم منو می ذاره رو سینه

    دست میذارم روی گوشم زخممو بابا نبینه

    حرفامو می گم به بابا غم و غصه هام زیادن

    بچه های شهر شامی منو بازی نمی دادن

    بگو عمه بگو عمه چرا بابا رو زمینه

    دستامو بزار تو دستاش چشمام تاره نمی بینه

    حالا تو بگو بابا جون چرا لبهات غرق خونه

    بمیرم رو صورت تو جای چوب خیزرونه

    با خودت ببر از این جا دخترت طاقت نداره

    می ترسم اگر بمونم بکشن منو دوباره

    دختر شاه مدینه کنج ویرونه نشسته
    رمقی به تن نداره شده از زندگی خسته
    صورتش خونیوخاکی تنش ازجفا سیاهه
    سر گذاشته روی دیوار گمونم که چشم براهه
    نمی دونم طفل خسته چه مصیبتها کشیده
    رنگ به صورتش نداره قد وقامتش خمیده
    بانویی پیشش نشسته بی شکیب و بی قراره
    داره آهسته و آروم از پاهاش خار در میاره
    صداش از گریه گرفته چشاش تار و بی فروزه
    با اشاره میگه عمه کف پام داره می سوزه
    چرا پس بابا نیومد تو که گفتی توی راهه
    گمونم دوستم نداره آره بخت من سیاهه
    تا که اومد بابا پیشم منو می ذاره رو سینه
    دست میذارم روی گوشم زخممو بابا نبینه
    حرفامو می گم به بابا غم و غصه هام زیادن
    بچه های شهر شامی منو بازی نمی دادن
    بگو عمه بگو عمه چرا بابا رو زمینه
    دستامو بزار تو دستاش چشمام تاره نمی بینه
    حالا تو بگو بابا جون چرا لبهات غرق خونه
    بمیرم رو صورت تو جای چوب خیزرونه
    با خودت ببر از این جا دخترت طاقت نداره
    می ترسم اگر بمونم بکشن منو دوباره

    این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم

    من هر چه می بینم به خواب انگار دیدم

    شکر خدا اکنون درون تشت هستی

    بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم

    بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش

    من مثل زهرا مادرت ازار دیدم

    یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است

    سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم

    احساس کردم صورتم آتش گرفته

    خود را میان یک در و دیوار دیدم

    مجموع درد خارها بر من اثر کرد

    من زیر پایم زخم یک مسمار دیدم

    (سوغات مکه)توی گوشم بود بردند

    کوفه همان را داخل بازار دیدم!

    کاظم بهمن

    سرت به دامن این شاهزاده افتاده

    به دست طفل خرابات باده افتاده

    کنون که نوبت من شد دو دست کوچک من

    کنار رأس تو بی استفاده افتاده

    بیا سؤال مکن گوشواره ام چه شده

    خیال کن که شبی بین جاده افتاده

    بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست؟

    مگو به من که کمی خطّ ساده افتاده

    ز چرخ شکوه کنم چون به ساربان گفتم

    که زیر پای سواره پیاده افتاده

    جواب داد که ساکت شو خارجی!به رخم

    ببین که نقش دو دست گشاده افتاده

    شبیه مادرت اول شهیده ام بابا

    گمان کنم به دل خانواده افتاده

    رضا رسول زاده

    ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت

    سه ساله بود و به اغوش شاه عادت داشت

    ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک

    شکسته بود و همیشه به اه عادت داشت

    ز بس که پای برهنه دوید در پی سر

    به خار های مغیلان را عادت داشت

    شبیه عمه مظلومه سخت می نالید

    به روضه های غم قتلگاه عادت داشت

    نیایش سحرش مثل فاطمه جانسوز

    شبیه جده خود با پگاه عادت داشت

    نه از عزا به در آمد نه رخت خود را شست

    تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت

    مجتبی روشن رو

    خبر آمد که ز معشوق خبر می آید

    ره گشایید که یارم ز سفر می آید

    کاش می شد که ببافند کمی مویم را

    اب و آیینه بیاریید پدر می آید

    نه تو از عهده این سوخته بر می آیی

    نه دگر موی سرم تا به کمر می آید

    جگرت بودم و درد تو گرفتارم کرد

    غالباً درد به دنبال جگر می آید

    راستی! گم شده سنجاق سرم دست تو نیست

    سر که آشفته شود حوصله سر می آید

    هست پیراهنی از غارت ان شب به تنم

    نیم عمامه از آن به تو در می آید

    به کسی ربط ندارد که تو را می بوسم

    که بجز من ز پس کار تو بر می آید

    راستی!هیچ خبر ار شدی تب کردم؟

    راستی لاغری من به نظر می آید

    راستی هست به یادت دم چادر گفتی:

    دختر من!به تو چادر چقدر می آید

    سرمه ای را که تو از مکه خریدی بردند

    جای آن لخته خون روی بصر می آید

    محمد سهرابی

    در دلش قاصدکی بود خبر می آورد

    دخترت داشت سر از کار تو در می آورد

    همه عمرش به خزان بو ولی در این حال

    اسمش این بود نهنهالی که ثمر می آورد

    غصه می خرد ولی ید تو تسکینش بود

    هر غمی داشت فقط نام پدر می آورد

    او که می خواند تو را قافله ساکت می شد

    عمه ناگه به میان حرف سفر می آورد

    دختر و این همه غم آه سرم درد گرفت

    یک نفر آن طرف انگار که سر می آورد

    قسمت این بود که یک مرتبه خاموش شود

    آخر او داشت سر از کار تو در می آورد

    کاظم بهمنی

    مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود

    زین پس کسی بقدر تو لیلا نمی شود

    درد رقیه تو پدر جان یتیمی است

    درد سه ساله تو مداوا نمی شود

    شأن نزول رأس تو ویرانه من است

    دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود

    بی شانه نیز می شود امروز سر کنم

    زلفی که سوخته گره اش وانمی شود

    بیهوده زیر منت مرحم نمی روم

    این پا برای دختر تو پا نمی شود

    صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند

    خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود

    چوب از یزید خورده ای و قهر با منی

    از چه لبت به صحبت من وا نمی شود

    کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر

    این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود

    محمد سهرابی

    … که نیست

    با سر رسیده ای بگو از پیکری که نیست
    از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست

    شبها که سر به سردی این خاک می نهم
    کو دست مهربان نوازشگری که نیست

    باید برای شستن گلزخمهای تو
    باشد گلاب و زمزمی و کوثری که نیست

    قاری خسته تشت طلا و تنور نه !
    شایسته بود شان تو را منبری که نیست

    آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
    یادش به خیر ساقی آب آوری که نیست

    تشخیص چشمهای تو در این شب کبود
    می خواست روشنایی چشم تری که نیست

    دستی کشید عمه به این پلکها و گفت :
    حالا شدی شبیه همان مادری که نیست

    دیروز عصر داخل بازار شامیان
    معلوم شد حکایت انگشتری که نیست

    ***

    حتی صبور قافله بی صبر می شود
    با خاطرات خسته ترین دختری که نیست

    شاعر یوسف رحیمی

    شعر شهادت حضرت رقیه

    آینه دار فاطمه ، تموم حاصل باباست
    شبا صدای لالائیش ، تپشهای دل باباست

    می دوخت به چشمای بابا ، نگاه صاف و ساده شو
    وقت نماز که می رسید ، زود می آورد سجاده شو

    یه گوشه توی خیمه ای ، تنگ غروب کربلا
    جانماز کوچیکشو ، پهن کرده بود واسه بابا

    باد سیاهی وزرید و ، به جای بابا شمر اومد
    به صورت نحیف گل ، با دست سنگی سیلی زد

    پیش چشای نیمه جون ، دشت و به آتیش کشیدند
    پای برهنه بچه ها ، روی خارا می دویدند

    زخم زبون و هلهله ، جای کبود سلسله
    دلهره و وحشت شب ، دست سیاه حرمله

    با التماس و اشک و آه ، می پرسید از راه نجف
    می گفت کجاست قبر بابام ، رو بکنم کدوم طرف

    یتیم نواز کوفیا ، حالا کجاست تا ببینه
    سایة تازیانه ها ، به روی گلهاش می شینه

    شده پاهای کوچیکش ، اسیر زخم آبله
    از روی ناقه افتاده ، خدایا رفته قافله

    دامن دشت پر شده از ، یه بغض و احساس کبود
    زائر روی هم شدند ، آخه دو تا یاس کبود

    نگاهاشون شبیه هم ، رو چهره شون یه هاله بود
    صورتشان بنفشه پوش ، کنج لباشون لاله بود

    روی یکی نیلی شده ، تو قصة غصب فدک
    اون یکی هم از کوفیا ، بی بهونه خورده کتک

    یکی غریب و بی پناه ، با گریه و خسته دلی
    ولی یکی تو کوچه ها ، جلوی چشمای علی

    شاعر : یوسف رحیمی

    ابر سیلی
    دخترم بر تو مگر غیر از خرابه جا نبود
    گوشه ویرانه جای بلبل زهرا نبود
    جان بابا خوب شد بر ما یتیمان سر زدی
    هیچ‌کس در گوشه ویران به یاد ما نبود

    دخترم روزی که من در خیمه بوسیدم تو را
    ابر سیلی روی خورشید رخت پیدا نبود
    جان بابا، هر کجا نام تو را بردم به لب
    پاسخم جز کعب نی ،جز سیلی اعدا نبود
    دخترم وقتی که دشمن زد تو را زینب چه گفت
    عمه آیا در کنارت بود بابا ،یا نبود
    جان بابا، هم مرا ،هم عمه ام را می‌زدند
    ذره‌ای رحم و مروت در دل آنها نبود
    دخترم وقتی عدو می‌زد تو را برگو مگر
    حضرت سجاد زین‌العابدین آنجا نبود
    جان بابا بود، اما دستهایش بسته بود
    کس به جز زنجیر خونین، یار آن مولا نبود
    دخترم آن شب که در صحرا فتادی از نفس
    مادرم زهرا (س) مگر با تو در آن صحرا نبود
    جان بابا من دویدم زجر هم می‌زد مرا
    آن ستمگر شرمش از پیغمبر و زهرا نبود
    دخترم من از فراز نی نگاهم با تو بود
    تو چرا چشمت به نوک نیزه اعدا نبود
    جان بابا ابر سیلی دیده‌ام را بسته بود
    ورنه از تو لحظه‌ای غافل دلم بابا نبود
    دخترم شورها بر شعر ?میثم? داده‌ایم
    ورنه در آوای او فریاد عاشورا نبود
    جان بابا دست آن افتاده را خواهم گرفت
    ز آن که او جز ذاکر و مرثیه خوان ما نبود

    شاعر:حاج غلامرضا سازگار (میثم)

    غم تو
    تا شعله هجران تو خاموش کنم
    بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
    بسیار بکوشیدم و نتوانستم
    یک لحظه غم تو را فراموش کنم

    ای کاش، دمی دهد امانم این اشک
    تا نقش تو را به دیده منقوش کنم
    آخر چه شود، شبی به خوابم آیی
    تا جام محبت تو را نوش کنم
    بنشینی و در برت، مرا بنشانی
    تا زمزمه نوازشت گوش کنم
    گر بار دگر مرا در آغوش کشی
    صد بوسه بر آن دست و بر و دوش کنم
    سجاده تو، که می‌دهد بوی تو را
    برگیرم و بوسم و در آغوش کنم
    چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
    زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم
    از حمله غارت به دلم آتشهاست
    این داغ، عیان، ز لاله ای گوش کنم
    گویند به من، یتیم غارت زده ام
    زآن چشمه چشم خویش پرجوش کنم
    دیگر اگر ای پدر نخواهی برگشت
    برخیزم و پیکرم سیه پوش کنم؟
    این داغ حسین، جاودان است ?حسان?
    هرگز نتوان به اشک، خاموش کنم

    شاعر:حبیب چایچیان

    مرا ببخش اگر شکوه بی مقدمه کردم
    چه‌قدر بی تو شکستم ، چه‌قدر واهمه کردم !
    چه‌قدر نام تو را مثل آب زمزمه کردم!
    خیال آب نبستم به جز دو دست عمویم
    اگر نگاه به رؤیای نهر علقمه گردم

    سرود کودکیم در خزان حادثه خشکید
    پس از تو قطع امید ای بهار از همه کردم
    نکرده هیچ دلی در هجوم نیزه و آتش
    تحملی که از آن اضطراب و همهمه کردم
    شکفت غنچه‌ی خورشید از خرابة جانم
    همین که با تو دلم را به خواب زمزمه کردم
    چه شرم دارم از این درد و جای آمدنت را
    که سر بریده تو را میهمان فاطمه کردم
    پدر ، به داغ د ل عمّه‌ام ، به فاطمه سوگند
    مرا ببخش اگر شکوه بی مقدّمه کردم

    ای سحرگاه شب قدر حسین
    ای سحرگاه شب قدر حسین
    روی تو باشد مه بدر حسین
    کی سزاوارت بود ویرانه ای
    جای تو باشد فقط صدر حسین

    کاش جانم مثل جانت خسته بود
    استخوانم مثل تو بشکسته بود
    هر کجا اشکی ز چشمت می چکید
    تازیانه بر تنت بنشسته بود
    کسد به مانندت سر بابا ندید
    تو چرا با عُمر کم قدّت خمید
    وای من، این عقده گشته در دلم
    یک سه ساله دختر و موی سفید
    یا رقیه بهر من تدبیر کن
    با نگاهت بر دلم تاثیر کن

    کلیم بی کفن کربلای میقاتی

    خلیل بت شکن کعبه ی خراباتی

    چه فرق می کند آخر به نیزه یا گودال؟

    همیشه و همه جا تشنه ی مناجاتی

    نخوان که نور کتاب خدا ندارد راه

    به قلب سنگی این مردم خرافاتی

    کنار نیزه ی تو گریه می کند یحیی

    شنیده معنی ذبح العظیم آیاتی

    نگاه لطف تو یک دیر را مسلمان کرد

    مسیح من چقدر صاحب کراماتی!

    توان ناقه نشینی به دست و پایم نیست

    خدابه خیر کند،وای عجب مکافاتی

    شنیده ام که سفر رفته ای ولی بابا

    برای من نخری گوشواره سوغاتی

    این صحنه ها را پیش از این یکبار دیدم

    من هر چه می بینم به خواب انگار دیدم

    شکر خدا اکنون درون تشت هستی

    بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم

    بابا خودت گفتی شبیه مادرم باش

    من مثل زهرا مادرت ازار دیدم

    یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است

    سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم

    احساس کردم صورتم آتش گرفته

    خود را میان یک در و دیوار دیدم

    مجموع درد خارها بر من اثر کرد

    من زیر پایم زخم یک مسمار دیدم

    (سوغات مکه)توی گوشم بود بردند

    کوفه همان را داخل بازار دیدم!

    کاظم بهمنی

    سرت به دامن این شاهزاده افتاده

    به دت طفل خرابات باده افتاده

    کنون که نوبت من شد دو دست کوچک من

    کنار رأس تو بی استفاده افتاده

    بیا سؤال مکن گوشواره ام چه شده

    خیال کن که شبی بین جاده افتاده

    بگو ترک ترک زخم صورتت از چیست؟

    مگو به من که کمی خطّ ساده افتاده

    ز چرخ شکوه کنم چون به ساربان گفتم

    که زیر پای سواره پاده افتاده

    جواب داد که ساکت شو خارجی!به رخم

    ببین که نقش دو دست گشاده افتاده

    شبیه مادرت اول شهیده ام بابا

    گمان کنم به دل خانواده افتاده

    رضا رسول زاده

    ستاره بود و به دیدار ماه عادت داشت

    سه ساله بود و به اغوش شاه عادت داشت

    ز صحن خشک لبش خنده رد نشد بی اشک

    شکسته بود و همیشه به اه عادت داشت

    ز بس که پای برهنه دوید در پی سر

    به خار های مغیلان را عادت داشت

    شبیه عمه مظلومه سخت می نالید

    به روضه های غم قتلگاه عادت داشت

    نیایش سحرش مثل فاطمه جانسوز

    شبیه جده خود با پگاه عادت داشت

    نه از عزا به در آمد نه رخت خود را شست

    تنش به سرخی و رنگ سیاه عادت داشت

    مجتبی روشن روان

    ای یار سفر کرده گل از سفر آورده‌ی

    بـر دخترکـت لاله از زخم سر آوردی

    مولا ابی عبدالله، مولا ابی عبدالله

    ویرانه سـرا روشن گردیـده ز روی تو

    سوغاتی من گشته رگ‌های گلوی تو

    مولا ابی عبدالله، مولا ابی عبدالله

    مهمـان منـی بابا جانـان منی بابا

    گیرم به سر دستت قرآن منی بابا

    مولا ابی عبدالله، مولا ابی عبدالله

    ای دلبــر جانانــه برگشتــه غــریبانه

    کی دیده به ویرانه شمع و گل و پروانه

    مولا ابی عبدالله، مولا ابی عبدالله

    بنشینم و بگذارم لب بر لب عطشانت

    یــادآورم از چــوب و از آیـه قرآنت

    مولا ابی عبدالله، مولا ابی عبدالله

    یک صورت خون آلود با این همه زیبایی

    در ایـن شـب ظلمانـی گردیده تماشایی

    مولا ابی عبدالله، مولا ابی عبدالله

    ای مـاه چهـل منـزل ایـن منزل پایان است

    هم بر لب تو لبیک هم بر لب من جان است

    مولا ابی عبدالله، مولا ابی عبدالله

    ای عمّه خداحافظ من هم به سفر رفتم

    بنگـر چــه غریبانـه همـراه پـدر رفتم

    مولا ابی عبدالله، مولا ابی عبدالله

    ای خونجگرِ دوران، ای دربدرِ صحرا

    پیغـام تـو را بردم بر فاطمه‌ی زهرا

    مولا ابی عبدالله، مولا ابی عبدالله

    مسافران صفر – غلامرضا سازگار

    شب شد پدر تا به سحر در انتظـارم

    از غــم تـو ماتـم تـو دل بی‌قرارم

    ستارۀ شبم کجایی کی شود از سفر بیایی

    ای خوب من محبوب من جانم فدایت

    بــی‌قرارم سوگــوارم گریم برایت

    ستارۀ شبم کجایی کی شود از سفر بیایی

    باوفــایم آشنایــم داد از جدایی

    در نای من آوای من شد نینوایی

    ستارۀ شبم کجایی کی شود از سفر بیایی

    کی می‌شود از روی تو بوسه بگیرم

    هم بخنـدم هم بگریـم هـم بمیرم

    ستارۀ شبم کجایی کی شود از سفر بیایی

    چون بگریم خون بگریم در ماتم تو

    شـد ویرانـه عزاخــانه بـزم غم تو

    ستارۀ شبم کجایی کی شود از سفر بیایی

    مسافران صفر – حسن هارونی

    دریا دریا ز دیـده‌ام مـی‌ریزد خون جگر

    صحرا صحـرا مرا بود در سینه داغ و شرر

    روشن کردی تو ای پدر کنج ویرانۀ من

    با سـرگشتی تـو از وفا مهمان خانۀ من

    ای نور دو چشم‌ترم خاک غم تو به سرم ای خوب و نازنین

    ای ماه شکسته جبین مهمــان خرابه‌نشین بابای مــه جبین

    بـه دست بستـه بر زمین ز ناقه افتادم

    بــه زیــر کعـب نـی و تازیانـه جان دادم

    حسین حسین حسین حسین حسین حسین بابا

    مـن مرغ پر شکستۀ غرق دریای غمم

    بنگـر مـوی سپیـد مـن بنگر این قدّ خمم

    گیرم گلبوسه امشب از رگهای نایِ تو من

    از زخم گوش پاره خون ریزم بر پای تو من

    از داغ تو بی‌رمقم قرآن ورق ورقم پیشم دمی بمان

    تا آخـر خطِّ سفر با خود تو رقیه ببر بابای مهربــان

    بــه ضــرب سیلـی عـدو شده سیه رویم

    بــه عشق مــادرت ببیـن شکسته پهلویم

    حسین حسین حسین حسین حسین حسین

    مسافران صفر – علی شریف

    ای همـه عشـق برادرم! رقیّه جان! رقیّه جان

    تو می‌دهی بوی مادرم! رقیّه جان! رقیّه جان

    دخترم ای فروغ دیده! از چه جان تو پر کشیده؟

    حــاجتت را مگـر گرفتی در کنار سر بریده؟

    یا رقیّه، رقیّه جانم

    ای همـۀ آرزوی مـن، بگـو سخن، بگو سخن

    چگونه ای همسفر رَوی، بدون من؟ بدون من؟

    شویم از اشک خود شبانه، جای سیلی و تازیانه

    مثل من ای گلم تو داری، تو نشانه به روی شانه

    یا رقیّه، رقیّه جانم

    ای همـهْ دار و نــدار من، فدای تو! فدای تو

    خـار مغیلان شکوفه زد، به پای تو، به پای تو

    کف پایت آبله بسته، دیدگانت به خون نشسته

    کن حلالم، ندیده بودم سنگ کینه سرت شکسته…

    یا رقیّه، رقیّه جانم

    مسافران صفر – امیر حسین مومنی

    تا کی زتن درد فراقم جان بگیرد
    امشب دعا کن عمر من پایان بگیرد
    گیرم وضو از اشک و رویت را ببوسم
    آنسان که زهرا بوسه از قرآن بگیرد
    با من بگو کی دیده یک طفل سه ساله
    رأس پدر را بر روی دامان بگیرد
    با من بگو کی دیده یک مرغ بهشتی
    چون جغد جا در گوشه ی ویران بگیرد
    با من بگو کی دیده طفلی در خرابه
    اشک پدر را با لب عطشان بگیرد
    با من بگو کی دیده اشک میزبانی
    خاکستر و خون از رخ مهمان بگیرد
    با من بگو ای جان بابا، با چه جرمی
    دشمن هزاران بار از من جان بگیرد
    با من بگو کی دیده با رسم تصدق
    ریحانه ی زهرا ز مردم نان بگیرد
    با من بگو ای جان بابا با چه جرمی
    دشمن هزاران بار از من جان بگیرد
    دست ار نداری با دوچشم خود دعا کن
    زخم دل من از اجل درمان بگیرد
    میثم! سزد در ماتمم آنسان بگریی
    کز سیل اشکت چرخ را طوفان بگیرد

    طایر گلزار وحی! کجاست بال و پرت؟
    که با سرت سر زدی به نازنین دخترت
    ز تندباد خزان شکفته تر می شوی
    می شنوم هم چنان بوی گل از حنجرت
    به گوشه ی دامنم اگر چه خاکی بُوَد
    اذن بده تا غبار بگیرم از منظرت
    تو کعبه من زائرت، خرابه ام حائرت
    حیف که نتوان کنم طواف دور سرت
    ببین اسیرم، پدر! زعمر سیرم، پدر!
    مرا به همره ببر به عصمت مادرت
    فتح قیامت منم، سفیر شامت منم
    تویی حسین شهید، منم پیام آورت
    منم که باید کنم گریه برای پدر
    تو از چه گشته روان، اشک زچشم تَرَت
    خرابه شأن تو نیست، نگویم اینجا بمان
    بیا مرا هم ببر مثل علی اصغرت
    پیکر رنجور من گرفته بود التیام
    اگر بغل می گرفت مرا علی اکبرت
    این همه زخمت که هست بر سر و روی و جبین
    نیزه و شمشیر و تیر چه کرده با پیکرت
    اگر چه میثم نبود به دشت کرب و بلا
    به نظم جان سوز خود گشته پیام آورت

    مشعل فروز ولایت، آیینه ی کوثرم من
    زهرای زهرا خصایل، ریحانة الحیدرم من
    هر چند هستم به ظاهر، طفل یتیمی سه ساله
    حتی چهل سالگان را در کودکی مادرم من
    طفلم ولیکن چه طفلی، طفل حسین شهیدم
    یک فاطمه صبر و ایثار، یک زینب دیگرم من
    طفل صغیر حسینم، نی نی، سفیر حسینم
    فریاد سرخ ولایت، خون را پیام آورم من
    ناموس بیت الولایم، شام است کرب و بلایم
    با یک مدینه کرامت، یک کربلا لشگرم من
    وجه خدا شمعِ بزمم، ویرانه میدان رزمم
    شام است تسلیم عزمم، از کوه محکم ترم من
    پیروز میدان عشقم، شمشیر فتح دمشقم
    با عمه ی قهرمانم، هم گام و هم سنگرم من
    با قامت کوچک خود، یک اسوه ی استقامت
    با صورت نیلی خود، خورشید روشنگرم من
    یاقوت از دیده سفتم، با مردم شام گفتم
    آخر چرا می زنیدم فرزند پیغمبرم من
    شد مصحف پیکرم پر از آیه با تازیانه
    یک سوره ی کوچکم، نه! قرآن ز پا تا سرم من
    من طایر قدس بودم، می خواندم و می سرودم
    اکنون کنار خرابه، صید شکسته پرم من
    پیوسته باب المرادم، تا حشر باب الحسینم
    شهر شهادت حسین است، بر این مدینه درم من
    شام بلا رزمگاهم، شمشیر من تیر آهم
    هر قطره اشکم سپاهم، کی گفته بی یاورم من
    دشمن مرا هم کتک زد، بر چهره، مهر فدک زد
    فهمید از روز اول، بر فاطمه دخترم من
    عمرم به پایان رسیده، خون از دوچشمم چکیده
    امشب ز رنگ پریده، گل بر پدر می برم من
    میثم! به دامان من زن پیوسته دست توسّل
    زیرا که باب الحوائج تا دامن محشرم من

    شب و خورشید و آشیانه ی من
    نورباران شده است خانه ی من
    طَبَقِ نور شد در این دل شب
    پاسخ گریه ی شبانه ی من
    بوی بابا رسد مرا به مشام
    ابتا مرحبا! سلام، سلام
    ****

    مصحفِ روی دست من سر تو است
    هیفده آیه نقش منظر تو است
    زخم های سر بریده ی تو
    شاهد زخم های پیکر تو است
    دررگ حنجر تو دیده شده
    که سرت از قفا بریده شده
    ****

    تو نبودی فراق آبم کرد
    عمه بیدار ماند و خوابم کرد
    صوت قرآن تو دلم را برد
    لب خشکیده ات کبابم کرد
    ای علی بر لب تو بوسه زده!
    چوبِ کی برلب تو بوسه زده؟
    ****

    تا به رویت فتاد چشم ترم
    پاره شد مثل حنجرت جگرم
    خواستم پا نهی به دیده ی من
    پس چرا با سر آمدی به برم
    دامن دخت داغدیده ی تو
    گشت جای سر بریده ی تو
    ****

    طفل قامت خمیده دیده کسی؟!
    مثل من داغدیده، دیده کسی؟!
    بر روی دست دختر کوچک
    سر از تن بریده دیده کسی؟!
    من نگویم به من

     

    از سفر آمدی و روشن شد

     چشم هایی که تار شده اند

    از سفر آمدی به جمعی که

     همگی دست به کمر شده اند

    آمدی تا بگوییَم بر نی

     نشده دخترت فراموشت

    شانه ام گر که یاری ام بکند

     دست هایم می شود آغوشت

    زخم های تو را شمردم که

    یک به یک نذر بوسه ای دارم

    چقدر زخم به سر داری

    ؟چقدر بوسه من بدهکارم

    با همان بوی سیب و آن لبخند

     در شبی سوت و کور آمده ای

    رنگ رویت ولی عوض شده است

    تو مگر از تنور آمده ای؟

    بعد از این دست بادها ندهنم

    گیسوان تورا که شانه کنند

    من نمردم که زخم ها هر بار

     زخم پیشانی ات را نشانی کنند

    رنگ رویم پریده می دانی؟

     چند روزی گرسنه خوابیده ام

    شده پاره چادرم یعنی

    ،شعله ای را به چادرم دیده ام

     

    دختران گرم بازی اما من

    با عمو حرف میزنم آرام

    گله از چشم های نا محرم

    از یتیمی از آن همه دشنام

    دختری که مقابلم انداخت

     باز هم نان پاره خود را

    جان تو روی گوش او دیدم

    هر دوتا گوشواره ی خود را

    گیسوانی که داشتم روزی

    کربلا تا به شام کمکم سوخت

    خواستم  تا که شعله بردارم

     نوک انگشتان دستم سوخت

    لکنتم بیشتر شده خوبم

    لکنت دخترانه شیرین است

    لهجه ام را ببین عوض کرده

    چقدر دست زجر سنگین است

    ساربان آمدو به رویم ماند

    اثرات کبودی از مشتش

    چشم من تار شده ولی دیدم

    خاتمت را میان انگشتش

    گریه می کرد هر که چشمش بر

    حال و روز اسیری ام افتاد

    7 سالم نیامده اما

     زود دندان شیری ام افتاد

    معجرم خاکی است یعنی که

    دخترت زیر دست و پا افتاد

     

    بر نیزه ای پهن پرستویم را بردند

    سنجاق میان گیسویم را بردن

    تا از گل سر خیالشان راحت شد

    بابای گلم النگویم را بردند

    *********دقت بیشتر***********

    منو بزن ، تا که دلت خنک می شه

    هرچی بگم جواب من کتک میشه

    منو بزن ، منو بزن منو پر از قفس بده

    منو بکش یا معجرم رو پس بده

    فقط بذار نفس توی گلو بیاد

    با گریه فریاد میزنم عمو بیاد

    برو کنار لگد نگیر روچادرم

    میخوای بخندی به زمین که می خورم

    بابا سرم شکسته، بال و پرم شکسته

    حرمت دخترای ، اهل حرم شکسته

    عدو می خواست عمه ببینه داغ من

    زجرو یه شب فرستادن سراغ من

    رحمش کجاست؟درد من از نیشخندشه

    وسط سینه ام جای زانو بنده شه

    بی طاقت ام با پای پر از آبله

    یادته جا موندم بابا از قافله

    وای صورتم ، منو به قصد کشت زدن

    این جای انگشتره وقتی مشت زدن

    چند روز پیش نبودی ، محله یهودی

    یه طایفه مغیره ، شدم کبود و خونی

    داد و هوار اٌف به یزید

    وای از شراب

    **************دقت بیشتر************

    بابای من ، کشته منو دیگه آبله های پاهای من

    جای سیلی ِ زجرو ببین روی چشمای من

    تاره چشام ، دست یه دختر شامیه چرا گوشواره هام

    توی ویرونه هی میخونم که بابامو میخوام

    مه روی من ، مثل فاطمه مادرت شکست پهلوی من

    بابا ی من.

    لعنت به این شام

    همه اش کتک خوردیم مدام

    ببخش این لکنت کلام

    مَ ... مَ... با..با.. بابامو میخوام از خدا///

    لعنت به این شام

    لعنت به هر چی چشم بد

    لعنت به کینه و حسد

    لعنت به هر نامردی که عمه مو زد///

    چشاشو دخته دشمن با ناموس خدا

    چی میکشه عمه ی ما

    سنگ می خوره از لابه لای نیزه ها///

    موی تو سوخته

    لعنت به خولی و تنور

    می بوسمت از راه دور

    لعنت به زجر منو رو خاک کشوند به زور///

    دلم میگیره از این شلوغی ای پدر

    رباب حزین و خون جگر

    بیا مارو از بین نا محرم ببر///

     

    تقدیم به سه ساله سید شهدا - اشعار محرم ، شعر محرم

     

    ابر هی در صورت مهتاب بازی می کند

    باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند

     

    لب ز چوب بی حیای خیزران پاره شده

    مثل آن ماهی که با قلّاب بازی می کند

     

    گفته ام با بچه ها بابای من می آید و

    دامن من را پراز اسباب بازی می کند

     

    آسمان دیده که هرشب تا دم صبحی رباب

    با علی اصغرش در خواب بازی می کند

     

    عمه گفته قحطی آب است تا پایان راه

    پس چرا آن مرد دارد آب بازی می کند؟؟؟

     

    من اگر دردانه ات هستم به جای من چرا

    باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند؟؟؟



                  مهدی رحیمی

    اشعار حضرت رقيه

    ازسفرعاقبت سرت آمد
    نوربرچشم دخترت آمد

    شامیان طعنه ام دگرنزنید
    پدرم ازمسافرت آمد

    عمه جان خیزوخانه جارو کن
    پدرمن برادرت آمد

    زیرباران سنگِ سنگ دلان
    چه بلائی سرِ سرت آمد!؟

    لحظه ی سربریدنت بابا
    باخودم گفتم که آخرت آمد

    یادداری زناقه افتادم
    خصم پست وستمگرت آمد

    تازیانه به دست باچکمه
    بهرآزاردخترت آمد...

    اشعار محرم و ایام اسارت اهل بیت عصمت در راه کوفه و شام

    امشب سخت دلم گرفته ... توان روضه خواندن ندارم ...

    خدایا کمکم کن بتوانم به مردم بگم در شام چه گذشت به بچه های حسین (ع)...

    حتما خبر دارید زینب مثل فردایی به دروازه ی ساعات می رسد ... ومن روضه ام را با حدیثی از

    امیر المومنین شروع میکنم ... که فرمود:

    اگر مسلمانی بشنود دستی برای در آوردن زینتی . به پای زن یهودی خورده

    و بمیرد جای گلایه نیست .... ومن چگونه نمیرم ....

    یا صاحب الزمان (عج) .. اذن بده آقاجان اذن بده ... اذن بده

    دروازه پر ز لهو و لعب ساز و هلهله

    رقاصه های شهر به دنبال قافله

    تجار ها برای خرید و فروش سر

    بنشسته اند بر سر میز معامله

    از روی نیزه ها به زمین می خورد مدام

    آن سر که با سه شعبه جدا کرد حرمله

    از بس رقیه دخترمان تازیانه خورد

    در استخوان گردنش افتاده فاصله

    در بین بغض و ناله و فریاد بی کسی

    گفتم میان آن ملاء عام با گله

    احوال ما برای چه بهتر نمی شود

    این آستین پاره که معجر نمی شود ....

    نقل و نبات دور سر اهل کاروان

    عید آمده برای تماشاچیا ن مان....

     


     

     

     وای از نگاه بی خرد بی مرام ها

    بر نیزه بود جاذبه انتقام ها

    بازی کودکانه اطفال گشته بود

    پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها

    آن روز از تمامی دیوار های شهر

    با سنگ میرسید جواب سلام ها

    در مدخل ورودی آن سرزمین درد

    از بین رفته بود دگر احترام ها

    وای از محله یهودی نشین شهر

    وای صدای هلهله و ازدحام ها

    ناموس اهلبیت به صحرای بی کسی

    برناقه بدون عماری سوار بود

    در بین ناقه های یتیمان هاشمی

    هجده عدد ستاره دنباله دار بود

    آن روز نیزه دار سر حضرت حسین

    تنها به فکر جایزه و کسب و کار بود

    از روی نیزه ها به زمین میخورد مدام

    آن سر که با سه شعبه جدا کرد حرمله

    از بس رقیه دخترمان تاریانه خورد

    در استخوان گردنش افتاد فاصله

    با چادری که پاره و تکه تکه بود

    در زیر تازیانه ادا کرد نافله

    در بین بغض و ناله و فریاد بی کسی

    گفتم میان آن ملأ عام با گله

    احوال ما برای چه بهتر نمیشود

    این آستین پاره که معجر نمی شود

    نقل و نبات دور سر اهل کاروان

    عید آمده برای تماشاچیا ن مان

     

     
    تسلیت شهادت امام سجاد علیه السلام


    دریا به دیده تَر من گریه می‎کند

    آتش ز سوز حنجر من گریه می‎کند

    سنگی که می‎زنند به فرقم ز روی بام

    بر زخم تازه سر من گریه می‎کند

    از حلقه‎های سلسله خون می‎چکد چو اشک

    زنجیر هم به پیکر من گریه می‎کند

    ریزد سرشک دیده اکبر به روی نی

    اینجا به من برادر من گریه می‎کند

    وقتی زدند خنده اشکم زنان شام

    دیدم سه ساله خواهر من گریه می‎کند

    رأس حسین بر همه سر می‎زند ولی

    چون می‎رسد برابر من گریه می‎کند

    ای اهل شام پای نکوبید بر زمین

    کاینجا ستاده مادر من گریه می‎کند

    تا روز حشر هر که به گل می‎کند نگاه

    بر لاله‎های پرپر من گریه می‎کند

    زن‎های شام هلهله و خنده می‎کنند

    جایی که جد اطهر من گریه می‎کند

     
    معدن طلا...


    جلوه ی ذات کبریا شده ای

    کعبه تیغ و نیزه ها شده ای

    زیر این چکمه های زبر و خشن

    مثل قالی نخ نما شده ای

    چقدر نیزه خورده ای ! چه شده؟

    دم عصری پُر اشتها شده ای

    نیزه ای بوسه زد به لعل لبت

    ماه زینب چه دلربا شده ای

    همه ی موی عمه گشته سپید

    خوب شد خمره حنا شده ای

    کاوش تیغ ها برای زر است

    تو مگر معدن طلا شده ای؟

    نقشه ی ری خطوط زخم تنت

    پس برای همین تو تا شده ای؟!

    با تقلا و دست وپا زدنت

    باعث گریه ی خدا شده ای

     
    کربلایی


    این جشن ها برای من آقا نمیشود

    آخه عادت به روضه کرده دلم ، روضه خوان کجاست

    صاحب عزای تشنه لب آن بی نشان کجاست

    احساس میکنم که کنارم نشسته است

    مردی که چهار گوشه قلبش شکسته است

    مردی که ذکرهای مصیبت برای اوست

    هرجا که مجلس روضه ست جای اوست

    آقا در انتهای شعر گریزم به دلبر است

    ازهرچه بگذرم سخن دوست خوش تر است

    اصلا فضا مناسب اشعار من نبود

    بهتر ز هر بنی بشری محتشم سرود

    کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا

    در خاک وخون تپیده میدان کربلا

     
    غربت بی شماره...


    بعد از تو آفتاب به دردی نمی خورد

    شب های ماهتاب به دردی نمی خورد

    وقتی تو تشنه ماندی ، از آن روز تا ابد

    دجله ، فرات ، آب به دردی نمی خورد

    گاهی به دوش جد و گهی روی نیزه ها

    دنیا به این حساب به دردی نمی خورد

    سنگت زدند تا که خدا اجرشان دهد

    زآن دم دیگر ثواب به دردی نمی خورد

    آقا بس است غربت شما بی شماره است

    صد بقچه شعر ناب به دردی نمی خورد

     
    العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان


    با اینکه روضه خوانم و میخوانم از شما

    فهمیده ام که هیچ نمی دانم از شما

    یا ایهاالعزیز ، ذلیل معاصی ام

    باید ز شرم چهره بپوشانم از شما

    می ترسم از رسیدن آن جمعه ای که من

    جای سلام ، رو بگردانم از شما

    من اصل انتظار تو را برده ام ز یاد

    با انتظارهای فراوانم از شما

    من نان به نرخ نام تو خورده ام ، حلال کن

    محض رضای ذائقه میخوانم از شما

     
    وبلاگ مداحیهای کربلایی حمید...

    ضمن سلام و تسلیت مجدد به مناسبت ایام سوگواری شاه عالمین

    ارباب بی کفن امام حسین علیه السلام ،

    وبلاگ مداحیها با نواهای محرم به روز شد .

    نواهایی که کنارآنها نوشته شده (جدید) نواهای محرم هستند.

    باتشکر

                           التماس دعا

                                            یاعلی

     
    شب یلدا...


    یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است

    که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت

    یلدایتان مبارک

     
    تنور خولی...امشب مگر سپیده دمیده ست در تنور؟!

     

    یک سر خونین- چه می بینم خدایا در تنور

    آفتابی می کنم امشب تماشا در تنور

    نوح من، با نوحه ی طوفان دلم را آب کن

    رگ رگ از هرچشمه ی خون است دریا در تنور

    کوثر عصمت بهشت ناله دارد یا مگر

    فاطمه گمگشته ی خود کرده پیدا در تنور

    مصحف عشق است رگ های بریده ای عجب

    خوش تلاوت میشود قرآن گویا در تنور

    در بساط عیش بزم ماتم است و جبرئیل

    کرده بر پا محشری از واحسیـــنا در تنور

     

     
    شب عاشورای حسین آمد...

     


    امشب نه دستم به شعر میرود و نه میتوا نم حرف دلم را بزنم ، اما آقا جان خودت

    خوب می دانی توی دلم یک عالمه حرف دارم باهات بزنم ، هم ازت تشکر کنم برای

    اینکه منو قاطیه سینه زنها و گریه کن هایت قرار دادی، هم ازت گله کنم که آقا

    پس کربلای من چی شد؟!!! نه نمیخواهم بازهم بگم : همه رفتند کربلا من نرفتم

    ای خدا، مثل همیشه میگم : آقاجان دردسری شده سفر کربلای من . تو که گوشه

    چشمی بهم کردی و گذاشتی این شبها جزء عزادارانت باشم ، حالا نگاهی به

    چشمهایم بکن که دیگر توان خوب دیدن ندارد و نگاهی به حنجره ام که

    ناتوان شده از خواندن برای تو . امشب تمام ستاره گان وماه میگریند .

     

    امشب در عرش خدا غوغایی برپاست . همه میگویند: کاش خورشید فردا

    طلوع نکند. کاش فردا جور دیگری بشود اما 1400 سال است که عاشورا

    اتفاق می افتد و امان از دل زینب ، امان از دل مهدی فاطمه که خون

    گریه میکند در چنین روزی. آقا جان دهمین روز محرم آمد و من همان

    شرمنده ی همیشگیه شما هستم. آقا جان به لحظه ای که زینب روی

    تل زینبیه ایستاد و بزرگترین جنایت تاریخ را دید حلالم کن ...

     

    رفتي و صبح محشر من خواهد آمد
    بعد از تو غم دور و بر من خواهد آمد
    آن كس كه بر پيراهنت رحمي نكرده است
    حتما سراغ معجر من خواهد آمد

    ....................................................

    طشت طلا و چوب و لب و آيه و شراب
    خاکستر و غبار ره و خون و آفتاب
    در حيرتم که از چه نرفتي زمين فرو
    اي واي من چگونه نشد آسمان خراب
    در پاي طشت، دختر زهرا نريز اشک
    هرگز کسي نريخته در بزم مي گلاب
    لب‌ها، ترک‌ترک ز عطش، روي هر لبي
    انگار نقطه نقطه نوشته است، آب‌آب
    آواي وحي و حنجر خشک و لب کبود
    ديگر به او کنند، چرا خارجي خطاب؟
    با آن گلوي غرقه به خون، طشت گريه کرد
    بر آن لب و دهن، جگر چوب شد کباب
    بر چرخ رفت شيون هشتاد و چار زن
    انگار بود ديده ي آن سنگدل به خواب
    اي آسمان سؤال من اين است، ديوها
    بازوي حور را، ز چه بستند در طناب؟
    با لطف بي حساب پيمبر، به امّتش
    و ا... شد به عترت او ظلم بي‌حساب
    «ميثم» يزيد چوب زند بر لب حسين
    اين صحنه را چگونه تماشا کند رباب؟

    ................................

    حورا و طناب؟ واي بر من
    قرآن و شراب؟ واي بر من
    ناموس پيمبر و کنيزي
    در شام خراب؟ واي بر من
    در پيش نگاه چند دختر
    چوب و لب باب؟ واي بر من
    پيشاني ماه و ضربت سنگ
    خورشيد و خضاب؟ واي بر من
    در بزم شراب، کس نديده
    ريزند گلاب، واي بر من
    ده طاير پرشکسته، با هم
    بسته به طناب، واي بر من
    گيسوي به خون کشيده بر رخ
    گرديده حجاب، واي بر من
    کي ديده کسي دهد به قرآن
    با چوب جواب، واي بر من
    در بزم شراب قلب زينب
    گرديده کباب، واي بر من
    پوشيده سکينه از کف دست
    بر چهره نقاب، واي بر من
    شد ظلم به اهل بيت «ميثم»
    بي حدّ و حساب، واي بر من

    ...............

    اي پيکر برهنه ي بي سر حسين من
    آيا تويي عزيز پيمبر، حسين من؟
    پيدا نمي‌کنم به تنت جاي بوسه‌اي
    جز جاي تير و نيزه و خنجر حسين من
    بگذار تا زنم به گلوي بريده‌ات
    يک بوسه با نيابت مادر حسين من
    اي بر تنت سلام، جواب سلام ده
    از حنجر بريده به خواهر حسين من
    زخم تنت ز حد تصَوّر، بوَد فزون
    زخم دلت هزار برابر، حسين من
    ترسم کشند دختر مظلومه ي تو را
    او را نگير اين‌همه در بر حسين من
    برخيز و بر مسافر شامت، اذان بگو
    قرآن بخوان، در اين دم آخر حسين من
    من آن مسافرم که ز خون گلوي تو
    کردم خضاب، جان برادر، حسين من
    گر بي‌تو مي‌روم سفر شام، غم مخور
    همراه ماست شمر ستمگر حسين من
    «ميثم» ز سوز سينه ي ما شعله مي‌کشد
    دستش بگير در صف محشر حسين من

    استاد غلامرضا سازگار
     
     
     
    شلمچه
     
     

    دوباره تنگ شد این دل ، ولی برای خودم

    برای گریه ی یکریز و  های های خودم

    خودم نِیَم، که خودم در شلمچه جا ماندست

    دوباره کاش بیفتم به دست و پای خودم
     
     
    اللهم صل علي محمد و ال محمد


    صبح است و نماز و گوشه‌ی صحن حسین

    یک پرچم سرخ چون نگینی در بین

    من باز دلم گرد حرم می‌چرخد

    همراه کبوتران بین‌الحرمین

    ............................................

     

     

    باید همیشه از غمتان سینه چاک ماند

    مثل فضای روضه ی تان سوزناک ماند

    حتی در آسمان همه مجلس گرفته اند

    وقتی سه روز پیکرتان روی خاک ماند

    شکر خدا که بال و پری داده ای مرا

    نام و نشان معتبری داده ای مرا


    من یک گدای بی سر و پا بودم و شما

    یک آبروی مختصری داده ای مرا


    اصلا گدا خجالتی اش هیچ خوب نیست

    شکر خدا شما جگری داده ای مرا


    نان و نوای من همه از روضه شماست

    از عشق ، قلب شعله وری داده ای مرا


    امسال هم که هیئت تان پا گرفته است

    شکر خدا که چشم تری داده ای مرا


    من آمدم که گریه کن غربت ات شوم

    در گوش جان من خبری داده ای مرا


    ای روی نیزه رفته به جان خودت قسم

    در روضه مژده سفری داده ای مرا


    ذاکر گریز زد به لب چوب خورده ات

    شکر خدا که گوش کری داده ای مرا

     

    . من طاقتم کجاست که گودال می بری؟!!

    ...اصلا خدا ، عجب جگری داده ای مرا!!!

    ..........................................................
     

     

    دردی كشیده‌ام كه دلم داغدار اوست

    امام حسین

    بند اول

    می‌آیم از رهی كه خطرها در او گم است

    از هفت منزلی كه سفرها در او گم است

    از لا به لای آتش و خون جمع كرده‌ام

    اوراق مقتلی كه خبرها در او گم است

    دردی كشیده‌ام كه دلم داغدار اوست

    داغی چشیده‌ام كه جگرها در او گم است

    با تشنگان چشمه احلی من العسل

    نوشم ز شربتی كه شكرها در او گم است

    این سرخی غروب كه همرنگ آتش است

    توفان كربلاست كه سرها در او گم است

    یاقوت و دُر صیرفیان را رها كنید

    اشك است جوهری كه گهرها در او گم است

    هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند

    این است آن شبی كه سحرها در او گم است

     

    بند دوم

    جوشید خونم از دل و شد دیده باز، تر

    نشنید كس مصیبت از این جانگدازتر

    صبحی دمید از شب عاصی سیاه‌تر

    وز پی شبی ز روز قیامت درازتر

    بر نیزه‌ها تلاوت خورشید، دیدنی‌ست

    قرآن كسی شنیده از این دلنوازتر؟

    قرآن منم چه غم كه شود نیزه، رحل من

    امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر

    عشق توام كشاند بدین جا، نه كوفیان

    من بی‌نیازم از همه، تو بی نیازتر

    قنداق اصغر است مرا تیر آخرین

    در عاشقی نبوده ز من پاكبازتر

    با كاروان نیزه شبی را سحر كنید

    باران شوید و با همه تن گریه سر كنید

     

    بند سوم

    فرصت دهید گریه كند بی صدا، فرات

    با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات

    گیرم فرات بگذرد از خاك كربلا

    باور مكن كه بگذرد از كربلا، فرات

    با چشم اهل راز نگاهی اگر كنید

    در بر گرفته مویه‌كنان مشك را فرات

    چشم فرات در ره او اشك بود و اشك

    زان گونه اشك‌ها كه مرا هست با فرات

    حالی به داغ تازه‌ی خود گریه می‌كنی

    تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات

    از بس كه تیر بود و سنان بود و نیزه بود

    هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات

    از طفل آب، خجلت بسیار می‌كشم

    آن یوسفم كه ناز خریدار می‌كشم

     

    بند چهارم

    بعد از شما به سایه‌ی ما تیر می‌زدند

    زخم زبان به بغض گلوگیر می‌زدند

    پیشانی تمامی‌شان داغ سجده داشت

    آنان كه خیمه‌گاه مرا تیر می‌زدند

    این مردمان غریبه نبودند، ای پدر

    دیروز در ركاب تو شمشیر می‌زدند

    غوغای فتنه بود كه با تیغ آبدار

    آتش به جان كودك بی شیر می‌زدند

    ماندند در بطالت اعمال حجشان

    محرم نگشته تیغ به تقصیر می‌زدند

    در پنج نوبتی كه هبا شد نمازشان

    بر عشق، چار مرتبه تكبیر می‌زدند

    هم روز و شب به گرد تو بودند سینه‎زن

    هم ماه و سال، بعد تو زنجیر می‌زدند

    از حلق‌های تشنه، صدای اذان رسید

    در آن غروب، تا كه سرت بر سنان رسید

     

    بند پنجم

    كو خیزران كه قافیه‌اش با دهان كنند

    آن شاعران كه وصف گل ارغوان كنند

    از من به كاتبان كتاب خدا بگو

    تا مشق گریه را به نی خیزران كنند

    بگذار بی شمار بمیرم به پای یار

    در هر قدم دوباره مرا نیمه جان كنند

    پیداست منظری كه در آن روز انتقام

    سرهای شمر و حرمله را بر سنان كنند

    یارب، سپاه نیزه، همه دستشان تهی‌ست

    بی توشه‌اند و همرهی كاروان كنند

    با مهر من، غریب نمانند روز مرگ

    آنان كه خاك مهر مرا حرز جان كنند

    با پای سر، تمامی شب، راه آمدم

    تنهایی‌ام نبود، كه با ماه آمدم

     

    بند ششم

    ای زلف خون فشان توام لیلة البرات

    وقت نماز شب شده، حی علی الصلات

    از منظر بلند، ببین صف كشیده‌اند

    پشت سرت تمامی ذرات كائنات

    خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق

    از مشك‌های تشنه وضو می‌كند، فرات

    طوفان خون وزیده، سر كیست در تنور؟

    خاك تو نوح حادثه را می‌دهد نجات!

    بین دو نهر، خضر شهادت به جستجوست

    تا آب نوشد از لبت، ای چشمه‌ی حیات

    ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست

    ما بی تو چشم بسته و ماتیم و در ممات

    عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا

    وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا

     

    بند هفتم

    از دست رفته دین شما، دین بیاورید!

    خیزید، مرهم از پی تسكین بیاورید!

    دست خداست، این كه شكستید بیعتش

    دستی خدای گونه‌تر از این بیاورید!

    وقت غروب آمده، سرهای تشنه را

    از نیزه‌های بر شده، پایین بیاورید!

    امشب برای خاطر طفل سه ساله‌ام

    یك سینه ریز، خوشه‌ی پروین بیاورید!

    گودال، تیغ كند، سنان‌های بی شمار

    یك ریگزار، سفره‌ی چرمین بیاورید!

    سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدی‌ست!

    فالی زنید و سوره‌ی یاسین بیاورید!

    خاتم سوی مدینه بگو بی نگین برند!

    دست بریده، جانب ام‌البنین برند!

     

    بند هشتم

    خون می‌رود هنوز ز چشم تر شما

    خرمن زده‌ست ماه، به گرد سر شما

    آن زخم‌های شعله فشان، هفت اخترند

    یا زخم‌های نعش علی اكبر شما؟

    آن كهكشان شعله‌ور راه شیری است

    یا روشنان خون علی اصغر شما؟

    دیوان كوفه از پی تاراج  آمدند

    گم شد نگین آبی انگشتر شما

    از مكه و مدینه، نشان داشت كربلا

    گل داد (نور ) و (واقعه) در حنجر شما

    با زخم خویش، بوسه به محراب می‌زدید

    زان پیشتر كه نیزه شود منبر شما

    گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب می‌كنی

    بر نیزه، شرح سوره‌ی احزاب می‌كنی

     

    بند نهم

    در مشك تشنه، جرعه‌ی آبی هنوز هست

    اما به خیمه‌ها برسد با كدام دست؟

    برخاست با تلاوت خون،  بانگ یا اخا

    وقتی «كنار درك تو، كوه از كمر شكست»

    تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت

    سنگی زدند و كوزه‌ی لب تشنگان شكست!

    شد شعله‌های العطش تشنگان، بلند

    باران تیر آمد و بر چشم‌ها نشست

    تا گوش دل شنید، صدای (الست) دوست

    سر شد (بلی)ی تشنه لبان می الست

    ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد

    پیمانه پر كنید، هلا عاشقان مست

    باران می‌گرفت و سبوها كه پر شدند

    در موج تشنگی، چه صدف‌ها كه دُر شدند

     

    بند دهم

    باران می گرفته، به ساغر چه حاجت است؟

    دیگر به آب زمزم و كوثر چه حاجت است؟

    آوازه‌ی شفاعت ما، رستخیز شد

    در ما قیامتی‌ست، به محشر چه حاجت است؟

    كی اعتنا به نیزه و شمشیر می‌كنیم؟

    ما كشته‌ی توایم، به خنجر چه حاجت است؟

    بی سر دوباره می‌‌گذریم از پل صراط

    تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟

    بسیار آمدند و فراوان، نیامدند

    من لشكرم خداست، به لشكر چه حاجت است؟

    بنشین به پای منبر من،  نوحه خوان، بخوان!

    تا نیزه‌ها به پاست، به منبر چه حاجت است؟

    در خلوت نماز، چو تحت الحَنَك كنم

    راز غدیر گویم و شرح فدك كنم

     

    بند یازدهم

    از شرق نیزه، مهر درخشان بر آمده‌ست

    وز حلق تشنه، سوره‌ی قرآن بر  آمده‌ست

    موج تنور پیرزنی نیست این خروش

    طوفانی از سماع شهیدان بر آمده‌ست

    این كاروان تشنه، ز هر جا گذشته است

    صد جویبار، چشمه‌ی حیوان بر آمده‌ست

    باور نمی‌كنی اگر از خیزران بپرس

    كآیات نور، از لب و دندان بر آمده‌ست

    انگشت ما گواه شهادت كه روز مرگ

    انگشتری ز دست شهیدان در آمده‌ست

    راه حجاز می‌گذرد از دل عراق

    از دشت نیزه، خار مغیلان بر آمده‌ست

    چون شب رسید، سر به بیابان گذاشتیم

    جان را كنار شام غریبان گذاشتیم

     

    بند دوازدهم

    گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود

    تنهاتر از مسیح، كسی بر صلیب بود

    سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ

    اول سری كه رفت به كوفه، حبیب بود!

    مولا نوشته بود: بیا ای حبیب ما

    تنها همین، چقدر پیامش غریب بود

    مولا نوشته بود: بیا، دیر می‌شود

    آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود

    مكتوب می‌رسید فراوان، ولی دریغ

    خطش تمام، كوفی و مهرش فریب بود

    اما حبیب، رنگ خدا داشت نامه‌اش

    اما حبیب، جوهرش  «امن یجیب» بود

    یك دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود

    باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود

     

    بند سیزدهم

    تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه

    آن  یوسفی كه تشنه برون  آمدی ز چاه

    جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام

    برگشته‌ای و می‌نگری سوی قتلگاه

    امشب، شبی‌ست از همه شب‌ها سیاه‌تر

    تنهاتر از همیشه‌ام ای شاه بی سپاه

    با طعن نیزه‌ها به اسیری نمی‌رویم

    تنها اسیر چشم شماییم، یك نگاه!

    امشب به نوحه خوانی‌ات از هوش رفته‌ام

    از تار وای وایم و از پود آه آه

    بگذار شام، جامه‌ی شادی به تن كند

    شب با غم تو كرده به تن، جامه‌ی سیاه!

    بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب

    پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب

     

    بند چهاردهم

    قربان آن نی یی كه دمندش سحر، مدام

    قربان آن می یی كه دهندش علی الدوام

    قربان آن پری كه رساند تو را به عرش

    قربان آن سری كه سجودش شود قیام

    هنگامه‌ی برون شدن از خویش، چون حسین(ع)

    راهی برو كه بگذرد از مسجدالحرام

    این خطی از حكایت مستان كربلاست:

    ساقی فتاد، باده نگون شد، شكست جام!

    تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما

    یك الامان ز كوفه و صد الامان ز شام

    اشكم تمام گشت و نشد گریه‌ام خموش

    مجلس به سر رسید و نشد روضه‌ام تمام

    با كاروان نیزه به دنبال، می‌روم

    در منزل نخست تو از حال می‌روم


    «هفده غزل»

    مي خواست شعري را بگويد تا دلش شكست

    شاعر چكيد و اشك پابرجا دلش شكست

    هفده ستاره روي ني ؛ هفده غزل و بعد

    از صوت قرآنِ غزل اما دلش شكست

    روي گلويت جاي بوسه را نديده بود

    از انعكاس سوره طه دلش شكست

    اين بارِ غم را آسمان هم تاب ناورده

    ديگر مگو شاعر چرا اينجا دلش شكست؟

    طفلان به روي خاك عكس مشك مي كشند

    با ديدن نقاشي آنها دلش شكست

    ديگر نمي گويم صداي العطش شنيد

    از قحطي مهريه زهرا دلش شكست

    يك دخترك را ديد در اين بيت ها  كه او

    از بوي خون گردن بابا دلش شكست

    شاعر:پيمـــــان طالبــــــي

    آآآآآآآآآآه عمه ی سادات الهی برات بمیرم

    محبت کنید اسپیکر روشن باشه

     بسم الله الرحمن الرحیم
    یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین  آجرك الله يا مولانا يا صاحب الزمان روحي و ارواح العالمين له الفداه
    آقاجان امام زمان ببخشید.شب روضه ی عمه جان شماست سادات عزیز منو ببخشن غیرتیا میبخشن

    وقتی از خواب بیدار شد بهونه ی بابا گرفت شروع کرد گریه کردن دیدین بچه که از خواب یه دفعه ای پا میشه شروع میکنه گریه کردن. اول کسی که اومد بالا سرش زینب بود گفت چیه عزیز برادرم ....من بابا مو میخوام الان اینجا بود  هرکاری کرد نتونست آرومش کنه
    نمیدونم دیدی بچه یتیم گریه کنه دیدین اونی که میاد ساکتش کنه اگه نتونه سرشو میزاره روشونه اش اونم باهاش شروع میکنه کریه کردن حالا زینب با رقیه همو بغل کردن شروع کردن گریه کردن یواش یواش همه خرابه بیدار شدن دور زینب و رقیه جمع شدن همه شروع کردن گریه کردن صداشون رسید به کاخ ملعون از خواب بیدار شد گفت چه خبره گفتند دختر حسین بهونه ی بابا گرفته ملعون گفت میدونم چه جوری ساکتش کنم..................
    الله اکبر خیلی حرفا آماده کرده بود که بگه...اگه بابام بیاد میگم منو زدین...اگه بیاد میگم عمه مو زدین... اگه بیاد میگم همه تون بدین...اما تا سر طبق رو ورداشت دید لبا خونیه ....دندونای بابا اونجوریه ...، همه حرفاش یادش رفت شاید گفته باشه :بابا چرا من شبیه تو نیستم دستشو مشت کرد اونقده زد رو لباش .......
    هر چی براتون گفتم زبان حال بود چند تا جمله بیشتر نگفت رقیه جون داد
    کی منو تو این سن یتیمم کرده...کی محاسنتو خونی کرده ... بابا گی رگاتو بریده ... کاش کور بودم این روزو نمیدیدم ....کاش ...

    همیشه این باباست که وقتی میاد سر دختر رو بغل میگیره اما این بار برعکس شد
    سر رو بغل کرد هی خاکستررا رو پاک میکنه هی باهاش حرف میزنه

    بابابابا..بابای مهربونم
    ميل پريدن هست اما بال و پر نه
    هر آن چه مي خواهي بگو اما بپر نه
    حالا كه بعد از چند روزي پيش مايي
    ديگر به جان عمه ام حرف سفر نه
    يا نه اگر ميل سفر داري دوباره
    باشد برواما بدون هم سفر نه
    با اين كبودي هاي زير چشم هايم
    خيلي شبيه مادرت هستم مگر نه
    از گيسوان خاكي ام تا كه ببافي
    يك چيزهايي مانده اما آن قدر نه
    آن شب كه گيسويم به دست باد افتاد
    گفتم بكش باشدولي از پشت سرنه



    گنجشك پرجبريل پربابا...
    من پر تو پرهر كس شبيه ما ...
    عمه نه !!عمه بال هايش پر ندارد
    بايد بماند در خرابه تا ...
    بابا جان ؟اين محو يك ديگر شدن در اين خرابه
    يا اين كه ما را مي پراند يا ...
    اصلا چرا من خواستم پيشم بيايي ؟
    بابا شما كه پا نداري تا ...
    يادت مي آيد روزهاي در مدينه
    دو گوش واره داشتم حالا ...
    وقتي لبت را زير پاي چوب ديدم
    مي خواستم كاري كنم اما ...
    انگشت خود را جمع كرد و ناگهان گفت :
    انگشت پر ، انگشتر بابا ...

     www.shefaat.blogfa.com

    دختران گرم بازی اما من

    با عمو حرف میزنم آرام

    گله از چشم های نا محرم

    از یتیمی از آن همه دشنام

    دختری که مقابلم انداخت

     باز هم نان پاره خود را

    جان تو روی گوش او دیدم

    هر دوتا گوشواره ی خود را

    گیسوانی که داشتم روزی

    کربلا تا به شام کمکم سوخت

    خواستم  تا که شعله بردارم

     نوک انگشتان دستم سوخت

    لکنتم بیشتر شده خوبم

    لکنت دخترانه شیرین است

    لهجه ام را ببین عوض کرده

    چقدر دست زجر سنگین است

    ساربان آمدو به رویم ماند

    اثرات کبودی از مشتش

    چشم من تار شده ولی دیدم

    خاتمت را میان انگشتش

    گریه می کرد هر که چشمش بر

    حال و روز اسیری ام افتاد

    7 سالم نیامده اما

     زود دندان شیری ام افتاد

    معجرم خاکی است یعنی که

    دخترت زیر دست و پا افتاد

     

    بر نیزه ای پهن پرستویم را بردند

    سنجاق میان گیسویم را بردن

    تا از گل سر خیالشان راحت شد

    بابای گلم النگویم را بردند

    *********دقت بیشتر***********

    منو بزن ، تا که دلت خنک می شه

    هرچی بگم جواب من کتک میشه

    منو بزن ، منو بزن منو پر از قفس بده

    منو بکش یا معجرم رو پس بده

    فقط بذار نفس توی گلو بیاد

    با گریه فریاد میزنم عمو بیاد

    برو کنار لگد نگیر روچادرم

    میخوای بخندی به زمین که می خورم

    بابا سرم شکسته، بال و پرم شکسته

    حرمت دخترای ، اهل حرم شکسته

    عدو می خواست عمه ببینه داغ من

    زجرو یه شب فرستادن سراغ من

    رحمش کجاست؟درد من از نیشخندشه

    وسط سینه ام جای زانو بنده شه

    بی طاقت ام با پای پر از آبله

    یادته جا موندم بابا از قافله

    وای صورتم ، منو به قصد کشت زدن

    این جای انگشتره وقتی مشت زدن

    چند روز پیش نبودی ، محله یهودی

    یه طایفه مغیره ، شدم کبود و خونی

    داد و هوار اٌف به یزید

    وای از شراب

    **************دقت بیشتر************

    بابای من ، کشته منو دیگه آبله های پاهای من

    جای سیلی ِ زجرو ببین روی چشمای من

    تاره چشام ، دست یه دختر شامیه چرا گوشواره هام

    توی ویرونه هی میخونم که بابامو میخوام

    مه روی من ، مثل فاطمه مادرت شکست پهلوی من

    بابا ی من.

    لعنت به این شام

    همه اش کتک خوردیم مدام

    ببخش این لکنت کلام

    مَ ... مَ... با..با.. بابامو میخوام از خدا///

    لعنت به این شام

    لعنت به هر چی چشم بد

    لعنت به کینه و حسد

    لعنت به هر نامردی که عمه مو زد///

    چشاشو دخته دشمن با ناموس خدا

    چی میکشه عمه ی ما

    سنگ می خوره از لابه لای نیزه ها///

    موی تو سوخته

    لعنت به خولی و تنور

    می بوسمت از راه دور

    لعنت به زجر منو رو خاک کشوند به زور///

    دلم میگیره از این شلوغی ای پدر

    رباب حزین و خون جگر

    بیا مارو از بین نا محرم ببر///

     

    دانلود مداحی شام شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها 1388 سید مهدی میرداماد

    دانلود مداحی شام شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها 1388 سید مهدی میرداماد
    مراسم شام شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها 1388 هیئت عشاق الحسن کاشان با مداحی حاج سید مهدی میرداماد به صورت صوتی آماده دریافت می باشد

     

    پیوست‌ها: فایل حجم فایل


    روضه حضرت رقیه سلام الله علیها 4010 Kb
    ای باد صبا یکی یدونه دخترم - سنگین 2074 Kb
    جبین پر زخم و رخسارت به خون بخشیده زیبایی - واحد 1320 Kb
    اگه دلم شده بین الحرمین هذا من فضل الحسین 1847 Kb
    مست مست از غم تو ام غم تو فرق می کند - مناجات امام حسن مجتبی علیه السلام 964 Kb

    ادامه نوشته

    دانلود شب شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم

    بسم الله گیف

    گویند،می نمیشود از راه گوش خورد     من یاحسین میشنوم مست میشوم

    دانلود شب شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم  مراسم شب سوم محرم
    با مداحی کربلایی روح الله غیاثی
    و اشعاری از دوست عزیزمان شاعر اهل بیت یوسف رحیمی مدیر وبلاگ کاروان دل فقط از دوستان معذرت میخوام اگه کیفیت یه کم پایینه
    برا اینه که با موبایل ضبط شده اما مراسم خوبیه
    التماس دعا

    قسمت اول  حجم  3257  KB 

    قسمت دوم  حجم  3712  KB 

    قسمت سوم  حجم  2409  KB 

    امام حسین- عاشورا-عکس زیبا

    ادامه نوشته

    دانلود جدیدترین مداحی های حاج سید مهدی میرداماد







    شب اول
    ۰۰:۳۵:۰۱ ۸.۰ MB دانلود
    ۰۰:۴۳:۴۱ ۱۰.۰ MB دانلود



    شب دوم
    ۰۰:۳۵:۳۸ ۸.۲ MB دانلود
    ۰۰:۴۳:۲۵ ۹.۹ MB دانلود



    شب سوم

    ۰۰:۲۸:۲۱ ۶.۵ MB دانلود
    ۰۰:۴۳:۰۹ ۹.۹ MB دانلود
     

     

     



    شب چهارم
    ۰۰:۳۳:۰۷ ۷.۶ MB دانلود
    ۰۰:۴۲:۵۰ ۹.۸ MB دانلود


     



    شب پنجم

    ۰۰:۳۲:۲۶ ۷.۴۲ MB دانلود
    ۰۰:۴۴:۰۸ ۱۰ MB دانلود

     

     

    3. مهدی میرداماد

    ردیف

    موضوع

    اجرا

    حجم
    (KB)

    زمان
    1 گم شده بودم با تو پیدا شدم - روضه (روز دوم - جدید) 2,869 0:09:08
    2 بابایی، تو که دق مرگم کردی (روز دوم - جدید) 2,840 0:09:40
    3 با سر رسیده ای بگو از پیکری که نیست (روز دوم - جدید) 951 0:03:13

    سید مهدی میرداماد گلچین محرم 1388 - قسمت اول


     



    من مسلمم سفیر تو ( واحد )

    غوطه زند پیکر خون خدا ( زمینه )

    سری به من بی نوا زده ای ( واحد )

    بال و پر می گیرم توی روضه تو ( شور )

    ما که دو مهتاب شبیم ( واحد )

    تشنه لب کربلا مزن تو دیگر دست و پا ( واحد )

    عسل خوردم از دست پاک عمو ( واحد )

    من جدا شدن از کوی تو خدا نکند ( واحد )

    بزن به سینه تا که میاد صدای بارون ( شور )

    علم افتاده و نیست علمدار حسین یا حسین ( واحد )

    تو کربلا داری عرش خدا داری ( شور )

    بترسید از موج این موج الحسین است ( شور )

    عمریه آقا از غم عشق تو دلم گرفته ( واحد )

     

     

     

    دریافت فایهای صوتی:

    عشق یعنیبخش اول- چشمی که وقف ماتم ارباب عالم است (غزل مصیبت)

    عشق یعنیبخش دوم- روضه حضرت رقیه(س)

    عشق یعنیبخش سوم- روضه حضرت رقیه(س)

    عشق یعنیبخش چهارم-  باز سر رسیده ای بگو از پیکری که نیست (واحد)

    عشق یعنیبخش پنجم- در دلش قاصدکی بود خبر می آورد (واحد)

    عشق یعنیبخش ششم - روضه و مناجات

    دریافت فایلهای تصویری:

    عشق یعنیدر دلش قاصدکی بود خبر می آورد (واحد)

    عشق یعنیسراپا درد و داغم بیا بابا سراغم ببین زهرا نشسته رو به رویم (دودمه)

     

     

    گلچین سینه زنی ماه رمضان 1388 سید مهدی میرداماد که در حسینیه بنی فاطمه - قم اجرا شده رو می توانید به صورت صوتی دریافت کنید.


     

     یا علی و یا عظیم یا غور و یا رحیم

     انا لله و انا الیه راجعون حیدر غمدیده پر زد به آسمون

     ذکر دلم مدح و ثنای علی 

     شوق حرم می زنه آتیش به دلا

     ای علم به دوش کربلا وارث امیر لافتا

     دل من به غم اسیره دیگه از زندگی سیره 

     نیکوست تو را هر چه که از یار رسیده

     عالم و آدم کند گریه برای علی

     آخرش دلم کباب شد

     

    شلمچه باغ زیبای شهادت1 

    شلمچه باغ زیبای شهادت2

    شلمچه باغ زیبای شهادت3

    شلمچه باغ زیبای شهادت4

     

     

     مولودی های حاج سید مهدی میرداماد که در روز میلاد امام رضا ۸ / ۸ / ۸۸  در مهدیه تهران برگزار شد را می توانید به صورت صوتی  دریافت نمایید

    مداحي روز ميلاد امام رضا (ع)8/8/88