شکرخدا دوباره رسیدم کنارتو/حتی شبی بدون توخوابم نبرده است/باورنمیکنم که تورفتی وبعدتو/یک اربعین گذشته و زینب نمرده است...
سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو
...
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم
...
حسینم واحسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانه ی شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم
اربعين آمد دلم را غم گرفت
بهر زينب(س) عالمي ماتم گرفت
سوز اهل آسمان آيد به گوش
ناله ي صاحب زمان آيد به گوش
جان اهل بيت عصمت بر لب است
کاروان سالار آنها زينب است
جمله مستان سوي ساقي آمدند
مست مست از جام باقي آمدند
سينه ها آماج رگبار بلا
جاي زخم ريسمان بر دستها
هوش از سر رفته و دل باخته
جسم خود را بر زمين انداخته
هر يکي در جستجوي تربتي
بر لب هر يک کلامي، صحبتي
قلبها پر شکوه از بيداد بود
آشناي قبر ها سجاد(ع) بود
رهبر زينب(س) امام راستين
حجت حق بود زين العابدين(ع)
با کلامش عمه را مغموم کرد
تا که قبر يار را معلوم کرد
آمده همراه دخت بوتراب
بر سر آن قبر کلثوم و رباب
زخمهاي اين سفر سر باز کرد
هر کسي درد دلي آغاز کرد
زينب ازمژگان خود ياقوت ساخت
داستان اين سفر را باز گفت
گفت اي سالار زينب السلام
ماه شام تار زينب السلام
بر تو پيغام سفر آورد ام
از فتوحاتم ، خبر آورده ام
کرد با من اين مسير عشق طي
راس تو منزل به منزل روي ني
معجرم نيلي شد و مويم سپيد
از غم دوري تو قدم خميد
گر که دست رحمت و صبرت نبود
زينبت در راه کوفه مرده بود
ظلم دشمن تا که بي اندازه شد
ماجراهاي سقيفه تازه شد
ريسمان بر گردن سجاد بود
غربت بابا مرا در ياد بود
ديدي از ني دست خواهر بسته بود؟
گوييا دستان حيدر بسته بود
ياسها را جوهر نيلي زدند
مادرم را گوييا سيلي زدند
ازشماتت کردن دشمن مپرس
از سه ساله دخترت از من مپرس
شد سرت يک نيمه شب مهمان او
با وصالت بر لب آمد جان او
مرد در ويرانه و من زنده ام
بي رقيه(س) آمدم شرمنده ام
بارها از دوريت جان باختم
بين مقتل من تو را در يافتم
گر تو اي لب تشنه برداري سرت
حال نشناسي دگر اين خواهرت....
همين که کنار تربت سيد الشهدا رسيدند عمه سادات خود را بر روي قبر برادر انداخت
و صدا زد ... يا اخاه باي لسان اشکوا اليک من الکوفه و الشام و ايذاء قوم اللئام
به چه زبان شكايت كنم از مصيبات كوفه و شام و آزار لشگريان
و شماتت اعداء و ضرب تازيانه و دشنام مردم شام
چه بگويم ؟؟؟
و شروع كرد به روضه خواندن و همه گريستند
مگر به روي تنت سكه ضرب ميكردند كه حلقه حلقه شدي ؟
نه كه نخ نما شده اي
من از كمر شده ام تا... و از تو ميپرسم
سرت چه آمده ؟ از بين سينه تا شده اي ؟؟
اما از حسين صدايي نشنيد ... و دوباره فرياد زد
نميپرسي از كجا آمده ام ؟؟؟
حسين جان ...
بخدا
شكسته بال ترينم كبود مي آيم
من از محله ي قوم يهود مي آيم
از آن ديار كه من را به هم نشان دادند
به دستهاي يتيمت دو تكه نان دادند
از آن ديار كه بوي طعام مي پيچيد
از آن ديار كه طفلت گرسنه مي خوابيد
از آن ديار كه چشمان خيره سر دارد
به دختران اسير آمده ...
از آن ديار كه اگر كودكي بجا مي ماند
تمام طول سفر زير دست و پا مي ماند
حسين جان ...
بخدا
به كودكي كه يتيم است خنده سر دادند
به او بجاي عروسك سر بريده ات دادند
حسين جان ...
شرمندم داداش
به جاي آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام
يا صاحب الزمان زبان نا لايقم لال..
حسين جان ..
ببين گرفته صداي من از صدا زدنت
مگر به نيزه چه گفتي كه بي هوا زدنت ؟
تمام خاطرم از سفر فقط اين است
تمام راه به پيش نگاه ما زدنت
هنوز پيش نگاه من است چون كابوس
به زير دشنه و سر نيزه دست و پا زدنت
هنوز پيش نگاه من است از حلقوم
به پيش چشم يتيمان به نيزه ها زدنت ...
يك اربعين گذشته
يك اربعين گذشته و زينب رسيده است
بالاي تربتي كه خودش آرميده است
يا ايها الغريب سلام اي برادرم
اي يوسفي كه گرگ پيرهنت را دريده است
ازشهر شام كينه رسيده مسافرت
پس حق بده كه چنين داغديده است
احساس ميكنم كه مادرم اينجا نشسته است
در كربلا نسيم مدينه وزيده است
بر نيزه بودي و به سرم بود سايه ات
با اين حساب كسي زينبت را نديده است
اين گل بنفشه هاي تن و چهره ي كبود
دارد گواه ، زينبتان داغديده است
توطعم خيزران و سنگ ها و خواهرت
طعم فراق و غربت و غم را چشيده است
آبي به كف گرفته و رو سوي علقمه
با آه مي رود سكينه و خجلت كشيده است
اين دختر شماست كه خواستند كنيزيش ....
لكنت گرفته است و صدايش بريده است
نيزه نشين شد حضرت سقا و اهلبيت
زخم زبان زهر كس و ناكس شنيده است
***
گفتي رقيه ..... گفت نمي آيم عمه جان !
در شام ماند و شهر جديد آفريده است
ياسر مسافر
اشعار اربعين
یک اربعین، به نیــزه ســر یـار دیده ام
یک اربعین، چو شمع به پایش چکیده ام
یک اربعین، به ضربه ی شلّاق ساربان
بر روی خــارهای مغــیلان دویده ام
یک اربعین، تمام تنم درد می کند
با ضـرب تـازیانه ز جـایم پریده ام
یک اربعین، رقیّه ی تو مُرد از غمت
اکنون بدون او به کنارت رسیـده ام
یک اربعین، به شام و به کوفه حماسه ها
با خطــبه های حیــدری ام آفـریده ام
یک اربعین، ز چوبه ی محمل سرم شکست
همچـون پـدر ببیـن تـو جبین دریــده ام
یک اربعین، کنار عدو، وای! وای! وای!
بس جورِ طعنه های فراوان کشیده ام
یک اربعین، به ضربه سیلی ببین حسین
رویم کبود گشته و قامــت خمیــده ام
مجيد لشگري .............................
اشعار اربعين ------
چشمه خشکیدهی شعر مرا پر آب کن
بیتهای تشنه و درمانده را سیراب کن
رگ های دفترم این روزها پژمرده اند
لااقل یک برگ را مهمان شعری ناب کن
ای تو مهتابی ترین؛ یک لحظه کوتاه نیز
برکهی شعر مرا آیینهی مهتاب کن
در قنوت یک عطش، بیدار بودم تا سحر
نهر عطشان وجودم را پر از سیلاب کن
با همان لالایی شیرین که اصغر خواب رفت
کودک شش ماههی شعر مرا هم خواب کن
دستهای بر زمین افتادهات شد دستگیر
تشنگان بر زمین افتاده را سیراب کن
من که امشب بر تمام بیت هایت در زدم
با فقط یک قافیه، یک قطره ، فتح الباب کن
پروانه بهزادی
ازحوالی کربلا یک روز
می رسد یار آشنا یک روز
می دهد رهبرم به صاحب عصر
بیرق انقلاب را یک رو
يوسف رحيمي
.........................................
هم دل به کفاف می فروشند اینجا
هم عشق وعفاف می فروشند اینجا
آن پیرزن ساده بگو برگردد
یوسف به کلاف می فروشند اینجا
اشعار اربعين 89
لبالب کرده ای از می سبو را
به رقص آورده ای با باد مو را
چرا پس زیر لب میخواند زینب:
"گلی گم کرده ام میجویم او را" !؟
این زاغ، کبوتر حرم خواهد شد
این مرده مسیح پاک دم خواهد شد
لطف تو اگر شامل حالش بشود
این شاعر ساده محتشم خواهد شد
یک مرتبه بین راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
زینب به چه خیره شد که اینگونه زمین
از ناله ی "وا محمدا"یش لرزید؟!
تا شعله برآورد زمین را سوزاند
تنها نه زمین، عرش برین را سوزاند
میلاد تو بال و پر به فطرس پس داد
داغ تو پر روح الامین را سوزاند!
سید محمد مهدی شفیعی
....................................
کدامین حرف را پیدا نمایم
چه ظرفی را پر از دریا نمايم
کدامین واژه جز زینب بیابم
که عشق و صبر را معنا نمایم؟
به هر کس بر تو گوید خوار، نفرین!
به هر لفظ و به هر گفتار، نفرین!
تو بی پروا تری از تیغ حیدر
به هر کس بر تو گوید زار، نفرین!
محمد حسین صادقی
هم یاور و خواهر برادر هایش
هم بود برادر برادر هایش
یک عمر برای پدرش مادر بود
حالا شده مادر برادرهایش
...........................
مرا از بچگی احساس دادند
مرا عادت به بوی یاس دادند
کلید قفل هایم را از اول
به دست حضرت عباس دادند
................................
دلخسته و بی قرار برمی گردد
در هاله ای از غبار برمی گردد
دلهای زنان و کودکان می لرزد
چون اسب تو بی سوار برمی گردد
اشعار شهادت امام حسن ع -28 صفر
آی کبوتر که نشستی روی گنبد طلا
همه جا پر میزنی توحرم امام رضا
من کبوتر بقیع ام با توخیلی فرق دارم
سرمو به جای گنبد روی خاکها میزارم
خونه قشنگ تو کجا و این خونه کجا
گنبد طلا کجا . قبرای ویرونه کجا
اونجا هرکی می پره طاير افلاکی میشه
تو بقیع بال و پر کبوترا خاکی میشه
اونجا خادمها با زایر آقا مهربونند
اینجا زایرها رو از کنار قبرها می رونند
تو که هرشب می سوزه صدتا چراغ دور و برت
به امام رضا بگو غریب تویی یا مادرت ؟
اشعار اربعین
ای خفته زیر خاک چه خاکی به سر کنم
باور نداشتم که به قبرت نظر کنم
ای همسفر به خواب و خیالم نمی رسید
با تو نه بلکه با سر تو من سفر کنم
با یاد روز واقعه جا دارد از غمت
لطمه زنان کنار تو جان محتضر کنم
با کعب نی جدا شده ام از تو یا اخا
حتی نشد که حلق تو با اشک تر کنم
بهرم دعا نما که مبادا دوباره از
دروازه های شام بلا من گذر کنم
شد آستین من بخدا معجرم حسین
عباس را نباید از آن با خبر کنم
مانده صدای چوب و لبت بین گوش من
صد آه تا که یاد تو و طشت زر کنم
رنجیده سرفرازم و پیش تو سر به زیر
آخر چگونه شرح غم آن سحر کنم
طفل سه ساله ی تو میان خرابه گفت
باید به مرگ، چاره ی داغ پدر کنم
با دست خسته زیر لحد جای دادمش
جا دارد از خجالت تو جان به در کنم
مجتبی صمدی
.........................................
شمیم جان فزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید
گمانم کربلا شد عمه نزدیک
که بوی مشک و ناب و عنبر آید
بگوشم عمه از گهواره گور
در این صحرا صدای اصغر آید
مهار ناقه را یکدم نگهدار
که استقبال لیلا، اکبر آید
مران ای ساربان یکدم که داماد
سر راه عروس مضطر آید
حسین را ای صبا برگو که از شام
بکویت زینب غم پرور آید
ولی ای عمه دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید
که چون اندر سر قبر شهیدان
تو را از گریه کام دل برآید
در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آید
کند جودی به محشر، محشر از نو
اگر در حشر ما این دفتر آید
جودی خراسانی
...............................
شکسته بال ترینم ، کبود می آیم
من از محله ی قوم یحود می آیم
از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن
از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید
کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد
از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد
از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند
به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند
به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام
از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد
شعر اربعین سالار شهیدان
من و داغ غمی سنگین چهل روز
چه ها بر من گذشته این چهل روز
چهل روز است هجران من و تو
که هر روزش مرا چندین چهل روز
مرا جز ضربه های تازیانه
نداده هیچ کس تسکین چهل روز
اسارت ، طعن دشمن ، تهمت دوست
نصیب عترت یاسین چهل روز
در این غم خوب می دانی که باید
چه رنجی برده باشم این چهل روز
تو و رأسی پر از خاکستر و زخم
من و پیشانی خونین چهل روز
من و بغضی چهل ساله که بی تو
شکسته در گلویم این چهل روز
سید محسن احمدزاده | شعر | نسخه قابل چاپ | نظرات [2]
اشعار اربعین حسینی
رسیده ام به مزارت . نه بل مزار خودم
سیاه پوش توام . نه که داغدار خودم
تو زیر خاکی و من خاک بر سرم ریزم
تو سینه چاکی و من خاک بر سرم ریزم
شکسته تر ز همیشه کنارت آمده ام
برای دیدن خاک مزارت آمده ام
بگو چگونه دلت آمد از برم بروی
به روی نیزه ولی در برابرم بروی
ببین که بعد تو غمگین ترین صدا شده ام
شکسته ام زکمر دست بر عصا شده ام
چهل شب است که مهمان شامیان بودم
چهل شب است که مهمان خنده ها شده ام
چهل شب است که از درد پا نمی خوابم
پر از جراحتم و غرق رد پا شده ام
چهل شب است ز گریه ز لای لای رباب
کنار نیزه اصغر پر از عزا شده ام
چهل شب است که با چادری که خاکی بود
حجاب دخترت از چشم بی حیا شده ام
حکایت من و کعب نی از تنم پیداست
ببین شبیه توام مثل بوریا شده ام
رسیدم از سفری که غم تورا خواندم
برای زخم علمدار روضه ها خواندم
به روی نیزه مده دست باد گیسو را
به این بهانه مپوشان تو زخم ابرو را
تو روی نیزه و این سنگهای بی احساس
نمی کنند مراعات چشم کم سو را
بگو به نیزه عباس خم شود پیشم
که چند بوسه زنم دیده های جارو را
کنار ناقه عریان و جمع نا محرم
بگو دوباره بگیرند رکاب بانو را
هنوز لخته خون می چکد ز گیسویت
اگرچه حرمله بسته شکاف ابرو را .....
دوشنبه چهارم بهمن 1389 | نظر بدهید
شعر اربعین
با زخم دل و زخم جبيني ديگر
با ناله و آه آتشيني ديگر
از ماتم خواهر تو بايد جان داد
از راه رسيده اربعيني ديگر
*
با شيون و اشک و ناله بر مي گردند
رفتند چو ياس و لاله بر مي گردند
در قافله جاي آفتابي خالي ست
افسوس که بي سه ساله بر مي گردند
یوسف رحیمی
.............................................
صبح است و اسیر خواب و تختیم هنوز
در دامن نور تیره بختیم هنوز
در پاسخ " هل من ناصر؟" لال شدیم!
درمانده ي این سوال سختیم هنوز
....................................................
نگاه گریه داری داشت زینب
چه گام استواری داشت زینب
دل با اقتداری داشت زینب
مگر چه اعتباری داشت زینب
چهل منزل حسین منجلی شد
گهی زهرا شد و گاهی علی شد
ندیدم زینب کبری تر از این
ندیدم زینت باباتر از این
ندیدم دختر زهرا تر از این
حسینی مذهبی غوغا تر از این
به پیش پای ما راهی گذارید
بنای زینب اللهی گذارید
اگر چه غصه دارد آه دارد
به پایش خستگی راه دارد
به گردش آفتاب و ماه دارد
به والله که ایوالله دارد
همینکه با جلالت سر نداده
به دست هیچکس معجر نداده
پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد
سپاه کوفه را بی آبرو کرد
به سمت کربلا خوشحال رو کرد
کمی از خاک را برداشت بو کرد
رسیدم کربلا ای داد بی داد
حسین سر جدا، ای داد بی داد
چهل روز است گریانم حسین جان
چو موی تو پریشانم حسین جان
چهل روز است می خوانم حسین جان
حسین جانم حسین جانم حسین جان
تویی ذکر لبم الحمدلله
حسینی مذهبم الحمدلله
همین جا شیرخواره گریه می کرد
رباب بی ستاره گریه می کرد
گهی بر گاهواره گریه می کرد
گهی بر مشک پاره گریه می کرد
خدایا از چه طفلم دیر کرده؟
مرا بیچاره کرده، پیر کرده
همین جا دور اکبر را گرفتند
ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند
ولی از من دو دلبر را گرفتند
هم اکبر هم برادر را گرفتند
"به تو گفتم که ای افتاده از پا
ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."
همین جا بود که سقای ما رفت
به سمت علقمه دریای ما رفت
پناه عصمت کبرای ما رفت
پی او گوشواره های ما رفت
فقط از علقمه یک مشک برگشت
حسین بن علی با اشک برگشت
همین جا بود که دلها گرفت و ...
کسی روی تن تو جا گرفت و ...
سرت را یک کمی بالا گرفت و...
همین که بر گلویت خنجر آمد
صدای ناله ی زهرا در آمد
همین جا بود الف را دال کردند
تنت را بارها پامال کردند
ته گودال را گودال کردند
تو را با سم مرکب چال کردند
اگر خواندم قلیلت علت این بود
که یک تصویری از تو بر زمین بود
تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
تو را کشتند و خواهر رفت کوفه
خودم در راه و معجر رفت کوفه
چه بهتر زودتر سر رفت کوفه
وگرنه دردها می کشت مارا
نگاه مردها می کشت ما را
بهاری داشتم اما خزان ش
قدی که داشتم بی تو کمان شد
عقیق تو به دست ساربان شد
طلای من نصیب کوفیان شد
خبر داری مرا بازار بردند
میان مجلس اغیار بردند
همین جا بود افتادند تن ها
همین جا بود غارت شد تن ها
تمامی کفن ها، پیرهن ها
بدون تو کتک خوردند زن ها
همین جا بود گیسو می کشیدند
هر سو دخترانت می دویدند
همین جا بود تازیانه باب گردید
رخ ما در کبودی قاب گردید
ز خجلت خواهر تو آب گردید
که معجر بعد تو نایاب گردید
سکینه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آنجا مثل آنها...
ز جا برخیز غمخواری کن عباس
دوباره خیمه را یاری کن عباس
برای عزتم کاری کن عباس
علم بردار علم داری کن عباس
سکینه می کند زاری ابالفضل
چه قبر کوچکی داری ابالفضل
علی اکبر لطیفیان
يك اربعين براي تو گريان شدم حسين
مانند گيسوي تو پريشان شدم حسين
با چند قطره اشك دل من سبك نشد
ابري شدم به پاي تو باران شدم حسين
زلفي اگر كه ماند برايت سپيد شد
در اول بهار زمستان شدم حسین
كوفه به كوفه كوچه به كوچه گذر گذر
قاري شدي مفسر قران شدم حسين
ديدي چگونه اخر عمري دلم شكست
ديدي چگونه بار گريبان شدم حسین
تو رفتي و كنار تو من گريه مي كنم
دارم سر مزار خودم گريه مي كنم
اي سايه ي بلند سرم اي برادرم حسين
ايينه ي ترك ترك در برابرم.
بالم شكسته است و پرم پر نمي زند
اما هنوز مثل هميشه كبوترم
من قول داده ام كه بگيرم سر تو را
از دست نيزه ها و برايت بياورم
حالا سري براي تو اورده ام ولي
خاكستري و خاكي واي خاك بر سرم
بگذار اول سخن و شكوه ام تورا
اي ماه زينب از نگراني دراورم
هرچند كوچه به كوچه تماشا شدم ولي
راحت بخواب هنوز دست نخورده است معجرم
لطیفیان ..............
شکسته بال ترینم ، کبود می آیم
من از محله ی قوم یحود می آیم
از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن
از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید
کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد
از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد
از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند
به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند
به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام
از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد
دوشنبه چهارم بهمن 1389 | 2 نظر
يك اربعين گذشته
يك اربعين گذشته و زينب رسيده است
بالاي تربتي كه خودش آرميده است
يا ايها الغريب سلام اي برادرم
اي يوسفي كه گرگ پيرهنت را دريده است
ازشهر شام كينه رسيده مسافرت
پس حق بده كه چنين قد خمیده است
احساس ميكنم كه مادرم اينجا نشسته است
در كربلا نسيم مدينه وزيده است
بر نيزه بودي و به سرم بود سايه ات
با اين حساب كسي زينبت را نديده است
اين گل بنفشه هاي تن و چهره ي كبود
دارد گواه ، زينبتان داغديده است
توطعم خيزران و سنگ ها و خواهرت
طعم فراق و غربت و غم را چشيده است
آبي به كف گرفته و رو سوي علقمه
با آه مي رود سكينه و خجلت كشيده است
اين دختر شماست كه خواستند كنيزيش ....
لكنت گرفته است و صدايش بريده است
نيزه نشين شد حضرت سقا و اهلبيت
زخم زبان زهر كس و ناكس شنيده است
***
گفتي رقيه ..... گفت نمي آيم عمه جان !
در شام ماند و شهر جديد آفريده است
ياسر مسافر
پنجشنبه سی ام دی 1389 | 2 نظر
اشعار اربعين
یک اربعین، به نیــزه ســر یـار دیده ام
یک اربعین، چو شمع به پایش چکیده ام
یک اربعین، به ضربه ی شلّاق ساربان
بر روی خــارهای مغــیلان دویده ام
یک اربعین، تمام تنم درد می کند
با ضـرب تـازیانه ز جـایم پریده ام
یک اربعین، رقیّه ی تو مُرد از غمت
اکنون بدون او به کنارت رسیـده ام
یک اربعین، به شام و به کوفه حماسه ها
با خطــبه های حیــدری ام آفـریده ام
یک اربعین، ز چوبه ی محمل سرم شکست
همچـون پـدر ببیـن تـو جبین دریــده ام
یک اربعین، کنار عدو، وای! وای! وای!
بس جورِ طعنه های فراوان کشیده ام
یک اربعین، به ضربه سیلی ببین حسین
رویم کبود گشته و قامــت خمیــده ام
مجيد لشگري .............................
شعر اربعین
ای کربلا کعبۀ عشق و امیدم
ای کربلا کعبۀ عشق و امیدم
بعد از جدائیها به دیدارت رسیدم
ای کربلا آغوش بگشا زینب آمد
من زینبم کز رنج دوریها خمیدم
هر روز دیدم کربلای تازه ای را
ای کربلا تا بر سر کویت رسیدم
منزل به منزل داغ بر داغم فزون شد
جان کَنده ام تا رخت در اینجا کشیدم
از بهر انجام رسالت زنده ماندم
گر زنده ام من زنده هر دم شهیدم
ای کاروان سالار زینب دیده بگشا
تا گویمت با دیدۀ گریان چه دیدم
با آنکه دستت به قلبم صبر دادی
چندانکه در هر جا شهامت آفریدم
اما دو جا دست غمم از پا در آورد
بی خود ز خود گشتم گریبان بر دریدم
یک جا که دشمن بر لبانت چوب میزد
یک جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم
بشنیده بودم صوت قرانت بسی لیک
نشنیده بودم من زِنی کآنهم شنیدم
داغ دل من کمتر از زخم تنت نیست
این را گواهی می دهد موی سپیدم
hosein | چهارشنبه 21 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 2
بر سر قبرت که من یک چند مهمانم حسین (ع)
بر سر قبرت که من یک چند مهمانم حسین (ع)
گر که بتوانم تمام عمر می مانم حسین (ع)
بی تو رفتن در وطن داغی بود جانسوزتر
از هزاران داغ که آمد بر دل و جانم حسین (ع)
صبر هم اندازه ای دارد ولی در این سفر
صبر کردم بیشتر از حدّ امکانم حسین (ع)
یافت ماموریتم پایان ولی با سوختن
بسکه رنج و غصه آتش ریخت بر جانم حسین (ع)
hosein | دوشنبه 19 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 2
تا جسم سر جدای تو را دیدم ای حسین
تا جسم سر جدای تو را دیدم ای حسین
بر خویش از فراق تو لرزیدم ای حسین
وقت جدایی از تو که با تازیانه بود
چون چشمه های زخم تو جوشیدم ای حسین
ما گام در طریق اسرات زدیم و حال
ختم رسالتی است که بگزیدم ای حسین
من زینبم که عشق تو بُردم به شهر شام
این راه را به پای تو پوئیدم ای حسین
رفتم به شام بهر قیام دگر ولی
هر جا قدم نهاده خروشیدم ای حسین
نخلی که کاشتی تو بخون اندر این زمین
درشام و کوفه میوه از آن چیدم ای حسین
بودم اگر اسیر ولی مشت انتقام
برفرق دشمنان تو کوبیدم ای حسین
دادم شکست دولت شب را که چون تو من
بنیانگر حکومت خورشیدم ای حسین
نقش از تو یافت واقعۀ کربلاو من
تفسیر آن حماسۀ جاویدم ای حسین
امروز بوسه بر خاک تو می دهم
آنروز اگر گلوی تو بوسیده ام ای حسین
ترسم که لرزه بر تن صد پاره ات فتد
گویم اگر بی تو چها دیدم ای حسین
توام به اشک دیدۀ من بود و خون دل
آبی اگر بدون تو نوشیدم ای حسین
تا کودکان غمزده کمتر کتک خورند
بر خود ز تازیانه بپیچیدم ای حسین
چون معجرم به غارت بیگانه رفته بود
با دست بسته چهره بپوشیدم ای حسین
زود آمدی و خطبۀ من ناتمام ماند
ای اوستاد مکتب توحیدم ای حسین
آن شب که شد چراغ شبستان ما سرت
پروانه وار گِرد تو گردیدم ای حسین
دیدم رقیه از همه عاشق ترت بود
آن نازدانه را بتو بخشیدم ای حسین
داغ رقیه طاقت ما را تمام کرد
زین غم خدا گواست چها دیدم ای حسین
مشکل تر از فراق تو ترک مزار توست
اینجا چو هست کعبۀامیدم ای حسین
لطف تو و (موید) بشکسته حال ما
کاشعار اوست مورد تاییدم ای حسین
hosein | دوشنبه 19 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 2
ای که می دانی غمت با سینۀ خواهر چه کرد
ای که می دانی غمت با سینۀ خواهر چه کرد
در نگر با زینبت دست ستم آخر چه کرد
سر برآر و سرگذشت همرهانت را بپرس
تا ببینی این سفر با عترت اطهر چه کرد
بعد ما گویا که زهرا آمد اندر قتلگاه
در کنار پیکر صد پاره ات مادر چه کرد
من شنیدم خاتمت در دست اهریمن فتاد
ساربان با دست تو از بهر انگشتر چه کرد
پیکر سجاد و زنجیر گران غیر از خدای
کس نداند آهن سوزان به آن پیکر چه کرد
از رباب و بانگ اصغر اصغرش جانم بسوخت
من چه گویم داغ آن ششماهه با مادر چه کرد
کاش می مُردم نمی رفتم سوی بزم یزید
کو زبانی تا بگوید آن جنایتگر چه کرد
بر فروش و قتل ما می رفت هر ساعت گمان
ای عجب کآن سنگدل با ل پیغمبر چه کرد
من گریبان بر دریدم وین سخن سر بسته به
تا بگویم با سرت دشمن به طشت زر چه کرد
بوسه گاه احمد و دُرد شراب و ضرب چوب
آه یا رب بشکند دستش که با آن سر چه کرد
با سر خونین به دیدار رقیه آمدی
آه که دیدار تو با جان آن دختر چه کرد
تا رقیه در برم جان داد و پرپر زد چو مرغ
درک کردم با دلت جان دادن اکبر چه کرد
جبهۀ سرخ شهادت از اسارت شد قوی
کاش می دیدی که آل الله در این سنگر چه کرد
کیفرت را من گرفتم از یزید آخر بپرس
قطره های اشک من با آن ستم گستر چه کرد
کاخ دشمن واژگون از خطبۀ سجاد شد
کاش می دیدی علی در شام بر منبر چه کرد
hosein | دوشنبه 19 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 3
من باغبان باع به آتش کشیده ام
من باغبان باع به آتش کشیده ام
که اینک به باغ سوختۀ خود رسیده ام
تفسیر آیه های کبیر شهادتم
تصویر لاله های بخون در طپیده ام
من زینبم کفیل اسیران دشت خون
من زینبم که رنج اسارت کشیده ام
ای سرپرست قافلۀ عشق ای حسین
بر خیز ای شهید به خاک آرمیده ام
رفتم به شام و آمده ام وندرین سفر
در هر کجا حماسۀ نور آفریده ام
برخیز و حال قافلۀ خویش را بپرس
تا گویمت که بی تو چه کردم چه دیده ام
حس وظیفه زنده نگهداشته مرا
ورنه هزار بار دل از جان بریده ام
با آنکه در زیارت قبرت به اربعین
چندید فضیلت از لب جدم شنیده ام
هرگز گمان دیدن قبرت نداشتم
دیدم اکنون و کاش نمی دید دیده ام
دیدم نوشته قبر حسین است این مزار
شستم چو خاک قبر تو با اشک دیده ام
hosein | یک شنبه 18 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 2
عمّه این صحرا به چشمم آشنا آید همی
عمّه این صحرا به چشمم آشنا آید همی
زین بیابانم گمان کربلا آید همی
ساربانا کاروان را اندکی آهسته ران
تا نشان از کاروان سالار ما آید همی
بار بگشائید که اینجا خانۀ امید ماست
کز شمیمش درد و غمها را دوا آید همی
گلشن پژمردۀ ما گوئیا اینجا بود
کز نسیمش بوی عطر لاله ها آید همی
غنچۀ نشکفته ای در این گلستان داشتم
او اگر پژمرده بویش با صبا آید همی
ای پدر برخیز و بنگر خسته و زارو نزار
دخترت از کوفه و شام بلا آید همی
خواهرم در گوشۀ ویران شبی از غصه مُرد
گر نیامد او غمش همراه ما آید همی
قصه بسیار است و فرصت کم (موید) جزءجزء
شرح این ماتم دهد تا انتها آید همی
hosein | یک شنبه 18 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 5
باز اشکم بدیده می آید
باز اشکم بدیده می آید
بوی گلهای چیده می آید
باز از دور بانگ قافله ای
که به مقصود رسیده می آید
اربعین آمدو زشام بلا
زینب داغدیده می آید
زائری بر زیارت قبری
خار در پا خلیده می آید
بر مزار پدر پریشان حال
پسری غم رسیده می آید
مادری بر کنار قبر پسر
رنگش از رخ پریده می آید
خواهرت یا حسین از ره دور
با هزاران پدیده می آید
با سرت همسفر قدم به قدم
صحنه ها آفریده می آید
نخل بار آور قیام تو را
با بیان پروریده می آید
تار و پود ستم به تیغ زبان
آنکه از هم دریده می آید
سر بلند است از شکست یزید
گر چه قامت خمیده می آید
بود قصدش کمال نهضت تو
نک به مقصد رسیده می آید
با زبان قلم (موید)گفت
باز اشکم بدیده می آید
hosein | یک شنبه 18 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 3
بازم هوای کوی تو بر سر فتاده است
بازم هوای کوی تو بر سر فتاده است
وز ماتمت بجان من اخگر فتاده است
عمرم گذشت و وصل تو ممکن نشد مرا
دیدار ما مگر به محشر فتاده است
شد اربعین و باز بیاد تو یا حسین
مرغ دلم به سینه به پرپر فتاده است
شد اربعین و باز ره کاروان شام
در کربلای سبط پیمبر فتاده است
شد اربعین و باز زداغ عزای تو
در کائنات شورش دیگر فتاده است
از یاد تشنه گان فرات اشک و موج خون
در چشم ما و چشمۀ کوثر فتاده است
در امتداد قبر شهیدان کربلا
یک سلسله سلالۀ حیدر فتاده است
دیگر ز ناله چون نکند منعشان کسی
فریادشان به طارم اخضرفتاده است
نجما به قبر قاسم خود گریه می کند
لیلی به روی تربت اکبر فتاده است
در هر طرف سکینه به یاد گذشته ها
در جستجوی گمشده اصغر فتاده است
کلثوم پا ز سر نشناسد که اینچنین
اندر کنار علقمه با سر فتاده است
گرید کنار مرقد عباس وزین ملال
لرزه بجان غمزده خواهر فتاده است
بر جسم درد پرور زینب شرار غم
از دیدن قبور مطهر فتاده است
چون جان به بر کشیده مزار حسین را
خواهر کنار قبر برادر فتاده است
آن خاک پاک بوسد وبوید مگر که باز
زینب به یاد گفتۀ مادر فتاده است
خون دل من است (موید) نه شعر من
نقشی که بر صحیفۀ دفتر فتاده است
hosein | یک شنبه 18 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 2
اربعین آمد و خون شهدا می جوشد
اربعین آمد و خون شهدا می جوشد
باز از خاک بلا اب بقا می جوشد
اربعین آمد و شد داغ شهیدان تجدید
خون به دلها ز عزای شهدا می جوشد
اربعین آمد و از داغ شهیدان خدا
اشک سرخ است که از دیدۀ ما می جوشد
اربعین شهدا تازه شود در هر سال
خون مظلومیشان در همه جا می جوشد
یافت پیمان شهادت ز اسرارت اکمال
خون آنان ز سرشک اسرا می جوشد
با دلی سوخته از داغ (موید) بسرود
اربعین آمدو خون شهدا می جوشد
hosein | یک شنبه 18 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 2
ایّام اربعین تو یا صبح محشر است
ایّام اربعین تو یا صبح محشر است
یا روز جانگداز وفات پیمبر است
بیش از هزار سال گذشته است و اربعین
از اربعین اوّل تو غم فزاتر است
دوران هر حماسه دوروز است و دور تر
از ابتدای خلقت تا صبح محشر است
هر جا عزی تو است همانجا حریم تواست
هر پیر دلشکسته در آن بزم جابر است
احرام ما لباس سیه ، کعبه کربلا
اشک مصیبت تو فرات است و کوثر است
جابر بپوش جامۀ احرام و غسل کن
کاین سرزمین مزار بدن های بی سر است
اینجا نه کعبه ، کعبه در اینجا کند طواف
اینجا نه خانه ، خون خداوند اکبر است
جابر در زمین مقدّس وقوف کن
کاینجا نکوتر از عرفات است و مشعر است
اینجاست گلبنی که به دامان سرخ آن
از حملۀ خزان صدو ده لاله پرپر است
بالای سر میا که سری نیست در بدن
پایین پا بیا که تن پاک اکبر است
بر حنجر بریدۀ او نام زینب است
در سینۀ دریدۀ او قبر اصغر است
جابر به دور قبر بگرد و نظاره کن
دور از تمامی شهدا قبر دیگر است
بوی حبیب می وزد از خاک آن مزارچ
آری حبیب نور دو چشم مظاهر است
جابر بیا به جانب گودال قتلگاه
کانجا به گوش نالۀ زهرا ی اطهر است
این سنگ ها که در دل گودال ریخته
یاد آور جنایت خصم ستمگر است
جابر ز قتلگاه بیا سوی علقمه
کانجا حسین را سرو سر دار و لشکر است
از جان مزار حضرت عباس را ببوس
چون با سرشک فاطمه خاکش مخمّر است
عباس کیست آنکه به رزم و به حلم و صبر
گاهی حسین گاه حسن گاه حیدر است
عبّاس کیست سرو روان دو فاطمه
عبّاس کیست چشم و چراغ دو مادر است
(میثم) سلام بادبه جابر که بر لبش
در روضۀ حسین سلام مکرر است
hosein | دوشنبه 12 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 2
دوباره قافله آهنگ کربلا کردند
دوباره قافله آهنگ کربلا کردند
ز سینه ها شرر ناله بر ملا کردند
به تربت شهدا ریختند اشک بصر
چو نی نوا همه در دشت نینوا کردند
گریستند بر آن لحظه ای که یک یک را
به تازیانه از آن کشته گان جدا کردندد
گهی به علقمه گاهی به جانب گودال
چه سعی ها که درآن مروه و صفا کردند
گرفته دست دعا در کنار قبر حسین
به گریه عمۀ سادات را دعا کردند
برای یافتن قبرطفل شش ماهه
بسی طواف در اطراف خیمه ها کردند
روان به جانب گودال قتلگاه شدند
کشیده چهره به خاک و خدا خدا کردند
ستاره بود که از دیده ریختند به خاک
شراره بود که بر آسمان رها کردند
گریستند چنان یاد ظهر عاشورا
که اربعین همه تکرار کربلا کردند
هزار مرتبه (میثم) به امتی نفزین
که بر پیمبر و اولاد او جفا کردند
hosein | دوشنبه 12 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 6
روز اربعین
ای بهشت کربلا عرصه محشرآمده
ازدل نینواییان ناله دلبر آمده
اوست عقیلة العرب روز یزید کرده شب
الا حسین تشنه لب خیز که خواهر آمده
سکینه گریه در گلو لطمه زند به ماه رو
مگر عیان به چشم او شمر ستمگر آمده
رباب با سکینه اش دسته گل مدینه اش
خون جگر به سینه اش سراغ اصغر آمده
رها شوید ناله ها گریه کنید لاله ها
که باغبان به دیدن غنچه ی پرپر آمده
صبا به لاله های دین بگو که روز اربعین
سکینه بر زیارت علی اکبر آمده
hosein | جمعه 9 مرداد 1388 | تعداد بازديد: 4
اشعار مربوط به اربعین حسینی
بخاک کربلا تا پا نهادم با سر افتادم
در این دریای غم دردا که بار دیگر افتادم
تو می کردی هدایت خلق را و سنگ می خوردی
از این حالت بیاد جدمان پیغمبر افتادم
خدا گوید که وقت خواندن قران خموشی به
زقران خواندنت از خطبه خواندن افتادم
----------
بکویت ارمغان خون دل و چشم تر آوردم
زپیشت قلب غمگین بردم و غمگین تر آوردم
منم زینب که از کویت بصد رنج و محن رفتم
ولی در آمدن افزوده داغ دیگر آوردم
نیاوردم اگر دردانه ات را زین سفر لیکن
حکایتهای جانسوزی من از آن دختر آوردم
----------
ازاین دیار چونکه سفر کردم ای حسین
از جان خویش قطع نظر کردم ای حسین
چون مادرم که کرد دفاع از امام خویش
من در پیش ظلم سینه سپر کردم ای حسین
بر چشم اهل بیت تو موجی ز اشک بود
در راه شام هر چه نظر کردم ای حسین
گفتی که در نماز شب آرم من از تو یاد
عمری بیاد روی تو سر کردم ای حسین
شاید که خاطرات علی را کنند یاد
من نطق با بیان پدر کردم ای حسین
خود تازیانه خوردم و از کودکان تو
با جان خویش رفع خطر کردم ای حسین
آه از شب خرابه که آن شام تیره را
در مرگ دختر تو سحر کردم ای حسین
-------------------------------------------------------
بکربلای تو یک کاروان دل آوردم
امانتی که تو دادی به منزل آوردم
به جز رقیه که از پا فتاد پیش سرت
تمام اهل حرم را به منزل آوردم
نظر به جسم کبودم فکن که در یابی
تنی رها شده از جنگ قاتل آوردم
بعد یک اربعین رسید از راه
غم به قلبی صبور می آید
قتلگه را دوباره می بیند
آنکه از راه دور می آید
یادش آمد غروب رفتن را
لبش از فرط تشنگی می سوخت
او نگاه پرِاز غم ِ خود را
بر تن پاره پاره ای می دوخت
یادش آمد که دست و پا میزد
پیش چشمان زینب آن تشنه
یادش آمد که خون او میریخت
از قفا روی تیزی ِ دشنه
یادش آمد تن ِ پر از چاکش
جای مرهم که سنگ باران شد
استخوان های سینه میگویند:
حال نوبت به نیزه داران شد
پیش آن بی رمق کمانداران
هر چه در چنته بود آوردند
زخم سر نیزه را نشان کردند
شرط بندان همیشه نامردند
یاد آن ناله های تشنگی و
لخته خونی که از جبین میریخت
آب را پیش چشم او قاتل
خنده میکرد بر زمین میریخت
بر زمین خفته بی رمق دیگر
او که از نسل ِ آسمانها بود
یک نفر خود و جامه می کند و
سر انگشترش چه دعوا بود
پیش چشمان مرد با غیرت
حمله سمت ِ خیام جایز نیست
یک نفر نیست تا بگوید رقص
پیش چشم ِ امام جایز نیست
در کنار مزار خورشیدش
زینب از سمت شام می آمد
او که حالا شبیه مادر بود
اشک ِچشمش مدام می آمد
خاطراتی که مانده در ذهنش
از سفر با حرامیانی پست
پیش او شکوه میکند زینب
در کنار مزار او بنشست ...
ای برادر ببین که آمده ام
من چهل روز بعد پر زدنت
یاد دارم خرابه آمدی و
من فدای به ما تو سر زدنت
دخترت گریه می نمود از درد
دختر ِ شام پاره نان میداد
هم عروسک کشید از دستش
گوشواره خودش نشان میداد
پیرهن پاره خوب میداند
که نگاه پلید یعنی چه..!!
خیزران خورده خوب می فهمد
ضربه های یزید یعنی چه ..!!
نشود تا ز خاطرم ببرم
سطح ِ خون, رویِِ ِ خیزران را من
یا که از کوچه های شهر شام
بارش ِ سنگ ِ بی امان را من
بعد تو من تمام طفلان را
زیر بال و پر خودم بردم
زیر باران تازیان عدو
از همه بیشتر کتک خوردم
نیمه شبها نوای لالایی
بر لبان رباب می بینم
اصغرم با برادرم محسن
هر شبم را به خواب می بینم
ارغوانی ترین به قافله ام
میروم سمت شهر پیغمبر
می برم من برایشان خبر از
بوسه ی تیغ و گریه ی حنجر
شعر: وحید مصلحی ..