«گل مژگان»
كشتند بيگنه، خلف بوتراب را
نهم امام و نوگل ختمى مآب را
ام الفضول فتنه ايام، ام الفضل
از ريشه كند ريشه ‏ى فصل الخطاب را
مى‏ خواست ام الفضل، كه ‏ام الفساد بود
بيرون برد ز حد تصور عقاب را
دادند زهر مهلك ناباب در و وثاق
بستند بستگان وى از كينه باب را
آه از دمى كه خيل كنيزان، نكرده شدم
برداشتند از رخ عصمت، حجاب را
نالان امام و جمع زنان، هلهله كنان
تا نشنوند سوز دل آن جناب را
دائم نفس نفس زد و ميگفت آب آب
بردند و همسرش به زمين ريخت آب را
مى ‏خواست خصم كينه‏ كش دون، بهم زند
شيرازه ‏ى تمامى ام الكتاب را
بالاى بام سايه ‏ى حق را ربود وبرد
در زير آفتاب نهاد آفتاب را
گردد سايه‏ اش پرو بال كبوتران
بنگر طيور و عاطفه ‏ى بى حساب را
يا ثامن الحجج به جوادالائمه ‏ات
خون كرده زهر غم، جگر شيخ و شاب را
با غصه گشت توام و گرديد منقلب
هر كس شنيد قصه‏ ى اين انقلاب را
(حداد) و خلق از غم اين ظلم بى حساب
گيرند دائم از گل مژگان، گلاب را
 عباس حداد كاشانى
 

«مظهر جود خدا»
من جوادم مظهر جود خدا
آى رحمت گل خير النساء
حجت و نور خدايم در زمين
يادگار نور ختم المرسلين
زاده زهرا و فرزند رضا
آن يگانه پور دلبند رضا
از مدينه آمدم سوى پدر
تا ببينم لحظه‏ اى روى پدر
ديدم آنجا با تمام غربتش
جان دهد تنها به شام محنتش
بر خودش مى ‏پيچد آن باب حزين
خاك غم بر سر كند مولاى من
چون به ياد كربلا افتاده است
در خزان بى كسى جان داده است
روى خاك حجره جانش پر كشيد
جام عشق از دست ساقى سركشيد
بعد از او من ماندم و داغ دلم
لاله‏ ها دارم در اين باغ دلم
وارث اجداد بى ياور منم
وارث داغ على اكبر منم
در جوانى جان من گردد فدا
از عطش مى ‏سوزم اى ساقى بيا
همسرم آتش زده بر جان من
شعله ‏ور سازد دل سوزان من
ظرف آبى را چو ريزد پيش رو
مى‏ نمايم ياد آن تشنه گلو
يادى از جد غريبم مى ‏كنم
اقتدا بر آن حبيبم مى‏ كنم
كربلا شمعى و من پروانه ‏ام
چون سه روزى روى بام خانه ‏ام
از غم آن لاله‏ هاى بى كفن
تابد اين خورشيد سوزان روى من
مى‏زند آتش دل غمناك من
خنده‏ هاى همسر ناپاك من
يادم آيد از حسين و محنتش
خنده‏ هاى لشكرى بر غربتش
مى‏ خورد بر هم لب خشكيده ‏ام
جان فداى مادر غم ديده‏ ام
تا كه ياد مام نيكو مى‏ كنم
ياد آن بشكسته پهلو مى ‏كنم
من امام جود و تقوايم ولى
جان من سوزد ز غمهاى على
غربت حيدر دلم را خون كند
داغ مادر جان من محزون كند
من عزادار غمى ديرينه ‏ام
دل غمين خون دلها خورده ‏ام
چون مرا از كوچه ‏اش افتد گذر
مى ‏شوم از ياد مادر خون جگر
دختر طه كجا سيفى كجا
كوثر و رخساره‏ ى نيلى كجا
گفته جدم مصطفى بوى بهشت
مى‏ رسد از آن گل نيكو سرشت
اى خدا بوى بهشت و بوى خاك
شد عجين با بوى خون ياس پاك