«بانگ جواد»


كيست اندر حجره ‏ى در بسته افغان مى‏ كند
كز غم او فاطمه گيسو پريشان مى‏ كند

همچو انسانى كه مى‏ سوزد درون آتشى
آب آب از پشت در با قلب سوزان مى ‏كند

گاه مى‏ گويد: كه زهرم داده‏ ايد، آبم دهيد
گاه با حق گفتگو با چشم گريان مى ‏كند

ام فضل بى حيا تا نشنود بانگ جواد
امر بركف كوبى جمع كنيزان مى‏ كند

ريخت ام الفضل آبى را كه مى‏ برد آن كنيز
ديد چون آن خادمه بر شاه احسان مى ‏كند

جان به قربانش كه در آن پيچ و تاب تشنگى
ياد از لبهاى خشك شاه عطشان مى‏ كند

برد گلچين دغل آن شاخه ‏ى طوبى به بام
آرى آن ظالم، جفاى خويش پنهان مى ‏كند

خواست آن گل را كند پژمان به زير آفتاب
ديد پر در پر به رويش سايه مرغان مى ‏كند

كينه ورزى تا كجا يارب كه از بعد سه روز
دشمن از بامش به خاك كوچه غلطان مى ‏كند

«نگين كاظمين»
مظلوم و بى كس و حبيب، منم غريب منم غريب
غم‏هاى عالمى همه، شده نصيب شده نصيب
من وارث حسينم نگين كاظمينم

غريباً وا غريبا(3)

در اوج آسمان غم، ماه شبم ماه شبم
از جور و كينه و ستم، جان به لبم جان به لبم
ديگر از پا فتادم زهرا برس به دادم

غريباً وا غريبا(3)

در خانه هم جفا رسد، ز همسرم ز همسرم
او با زخم زبان بود، برابرم برابرم
تنهاى خانه هستم چشم از جهان ببستم

غريباً وا غريبا(3)

«بى ياور»
بسوزد از عطش، لب خشكيده ‏ام (2)
به ياد مادر است، (دل غمديده‏ ام) (2)

به بالينم بيا، نما دردم دوا، فدايت مادر را
فدايت مادرا...... (غريبم من غريبم)

به بام خانه‏ ام (تن افتاده است) (2)
غم آن بى كفن، به دلها مانده است (2)

بسوزم ز اين جفا، به ياد كربلا، ز داغ لاله ‏ها
فدايت مادرا......(غريبم من غريب)

لبم از تشنگى (دل از داغ نگار) (2)
بسوزد هر دو از (رخ نيلى يار) (2)

دگر پايم شفا، نمايم ناله ‏ها، به يادت مادرا
فدايت مادرا......(غريبم من غريب)

صداى خنده ‏اى (رسد از همسرم) (2)
ميان خانه هم، (چنين بى ياورم) (2)

غمم شد خاتمه، نمايم زمزمه، فدايت فاطمه
فدايت مادرا......(غريبم من غريب)