« درد دل»              


ز بس فرزندت از منصور محنت دید اى مادر

دل از قید حیات خویشتن ببرید اى مادر

ستمهایى که مى‏دیدم ز منصور ستم گستر

به عالم گو کجا کافر ز کافر دید، اى مادر

بدو گفتم بده مهلت بخوانم من نمازم را

ولى آن بى حیا حرف مرا نشنید اى مادر

چون آن جانى بدان صورت مرا از خانه بیرون برد

تن طفلان من چون بید مى‏لرزید اى مادر

مرا بر سر هواى مملکت دارى نمى‏باشد

خود از من بارها این نکته را بشنیدى اى مادر

مرا اى کاش مى‏کشت که راحت مى‏شدم دیگر

چرا هر دم به قتلم مى‏کند تهدید اى مادر

 


شاعر: قاسم ملکى،