اشعار و سرود ميلاد حضرت رقيه سلام الله عليها
سرود میلاد حضرت رقیه سلام الله - شاعر:حسن فطرس
همه دنيا ميدونند تاج سرم رقيه است
مي و ميخونه و جام و ساغرم رقيه است
ميگه حضرت حسين بن علي به زيرِ لب
به خدا شبيه زهرا مادرم رقيه است
يا رقيه يا رقيه (3)
* * *
چون ملائك اومدند برا شفاعت صف به صف
دست شادي ميزنند در آسمونا كف به كف
از لب افلاكيان اين زمزمه اومد به گوش
همه عشقا يه طرف عشق رقيه يه طرف
يا رقيه يا رقيه (3)
* * *
دلربايي ميكند باغ و بهارِ عالمين
دل شده از مقدم رقيه در شادي و شين
با وجودش دلرباي اهلِ خانه ميشود
دلربايي حضرت سلطان عشق مولا حسين
يا رقيه يا رقيه (3)
شعر ولادت حضرت رقیه (س)
امشب نسیم عشق درعالم وزیده است
شهدجنون به کام دل ماچکیده است
مستی خودش شده است خراب شراب ما
عقل ازسرتمامی مستان پریده است
امشب فرشته از سربازار آسمان
صدهدیه بهر دیدن دلبرخریده است
حال وهوای عرش خدا داده برزمین
گویاکه شاهکار دگرآفریده است
تاکوچه های شهرمدینه به شوق وشور
مامور وحی دلشده باسر دودیده است
گویادوباره سوره کوثرشده نزول
گویادوباره حضرت زهرا رسیده است
خورشید عشق بر رخ مهتاب خنده زد
امشب رقیه آمده ارباب خنده زد
*****************
به به چه جشن وشور وسروری بپاشده
شهرمدینه نه همه جاکربلاشده
امشب حسین مادرخود رادوباره دید
به به به اوچه گنج عظیمی عطاشده
عباس داشت آرزوی روی فاطمه
شکرخدا که حاجت اوهم روا شده
آیابراستی بود این نور- فاطمه؟
یاروح اوبه جسم دگرجابجا شده
این دختراست یاکه بودحوری بهشت
حوریه هم به حسن رخش مبتلا شده
این گل بود زباغ گلستان عاطفه
تنها برای دامن زینب سوا شده
خورشیدعشق بررخ مهتاب خنده زد
امشب رقیه آمده ارباب خنده زد
*****
این یاس نوشکفته نگاهش بهاری است
بهرحسین آخرچشم انتظاری است
مثل تمام پاک نهادان اهل بیت
او از نژاد ونسل شه ذوالفقاری است
گویاستاره آمده بر پشت بام ماه
وقتی به روی دوش عمو درسواری است
یک هدیه:سینه ریز و دوتاگوشوار ناب
اکبرخرید وگفت که این یادگاری است
هرقدرناز اوبکشد بازهم کم است
بهرحسین دخترک ته تغاری است
عباس وقاسم وعلی اکبر وحسین
دور وبرش عجب صف عشق وحصاری است
اوظاهرش سه ساله ولی پیرمعرفت
وقتش بیاید اوصنم جان نثاری است
خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد
امشب رقیه آمده ارباب خنده زد
**
ازعطرسیب غرق ونگاهش پرازاثر
دارد نمک به چهره و کامش پرازشکر
پابرزمین اگربزند میشودطلا
رخ گربسوی شب بکشدمیشودسحر
مریم کنیزملتمس خانواده اش
موسی خمیده دربراو گشته تاکمر
بااین همه مقام کسی یاری اش نکرد
درشهرشام وکوفه که اوبودخونجگر
درد دل شکسته خود رابریده جان
یکشب برای راس پدرگفت مختصر
ازبس دویده ام وسط کوچه های شهر
ناخن زپای زخمی من کنده شد پدر
خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد
امشب رقیه آمده ارباب خنده زد
با تشکر از :
وبلاگ شخصی سید مهدی قمی
ترکیب بند ولادت حضرت رقیه (س)
این کیست که بهشت شده رو نمای او
قصری هزار آینه شد سرسرای او
آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
زرّینه خشت محکم اول بنای او
بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط
هنگام خواب قصه بگوید برای او
سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است
خورشید سالهاست نشسته به پای او
عطر هزار باغچه گل در ترنّمش
شهر بهار ساکن سبز هوای او
آئینه تداعی لبخند فاطمه است
انگار روبرو شده با خنده های او
وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد
خورشید زندگانی خود را شروع کرد
از شاخه طلایی طوبی که چیده شد
در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد
در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد
در پوشش طهارت محض آفریده شد
شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب
در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد
تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب
خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد
قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت
آنروز متصّف به صفات حمیده شد
اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست
تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست
صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت
گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت
نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل
گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت
می آمد از طراوت گلخانه خدا
بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت
شیرین زبان قافله نازدانه ها
تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت
از وقت آفرینش نور مطهرش
با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت
تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش
اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت
***مصطفی متولی***
شعر میلاد حضرت رقیه (س)
دامن شب ستاره باران است
جلوهای از خدا نمایان است
کودکی آمده که گیسویش
شرح والیل و قدر قرآن است
لیلی ایل سبز حورشید است
آیههای قدش فراوان است
هرکسی دل نداده بر دستش
روز محشر بدان پشیمان است
برتر از فهم و درک انسانهاست
خادم خادمش سلیمان است
خشت اول به نام او نشود
خانه از پایبست ویران است
آمد آیینهی جمال و جلال
دستگیر ای محولالاحوال
*** محمّد بختیاری ***
بسم الله...
داشت آن روز زمین قصه ای از سرمی خواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند
که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند
خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته
نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته
نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است
دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است
راه باز است ببینید صراطش باقی است
هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است
حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است
کار خورشید به ناخواه درخشندگی است
کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است
تو که بالای سرت نور امامت داری
جزء این طایفه ای دست کرامت داری
محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری
وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد
تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد
آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی
آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نفسی هم شده همبازی اصغر باشی
باز لبخند بزن عشق خریدار تو است
کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است
تو که در دلبری ازما مثَل بابایی
اسم بابا که می آری غزل بابایی
چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی
ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی
***
دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت
***
...عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی
زائری آمده در قلب تو جا می خواهد
صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد
یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد
او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد
باز باشوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نذر نگاه تو عروسک آورد
یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند
اول کودک ات بود که پیرت کردند...
مجید تال
سید مجتبی شجاع ... اشعار مدح حضرت رقیه سلام الله علیها
رباعیات مدح حضرت رقیه سلام الله علیها
***
خاك قدم رقیه باشی عشق است
زیر علم رقیه باشی عشق است
با مهدی صاحب الزمان از ره لطف
یك شب حرم رقیه باشی عشق است
***
هر جا سخن از رقیه جان می آید
صوت صلوات عرشیان می آید
در مجلس این سه ساله من معتقدم
عطر خوش صاحب الزمان می آید
***
امشب كرم رقیه را می بینیم
خیر قدم رقیه را می بینیم
این حرف تمام عاشقان است حسین
پس كی حرم رقیه را می بینیم
***
در محفل عشقتان ادب آوردم
غم از دلتان برده طرب آوردم
یادت نرود یك صلواتی بفرست
تا نام رقیه رابه لب آوردم
اشعار ولادت حضرت رقیه, اشعار مدح حضرت رقیه
وحید محمدی ... اشعار ولادت حضرت رقیه بنت الحسین سلام الله علیها
اشعار ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
سلام ما به حضور مطهّرت خاتون
درود ، دختر ارباب عشق و زیبائی
سلام روشنی چشمهای ثارالله
درود آبی بی انتهای دریائی
خوش آمدی و قدم رنجه کردی ای خاتون
و غصّه را ز دل نا امید ما بردی
تو آمدی و شب سوّمم مجزّا شد
مرا به مُحرِمی خانه ی خدا بردی
به روی دست تمامی خانه می چرخی
تمام خانه پر از شور و غرق احساس است
به روی دست علی اکبری و می خندی
چه قدر خنده ی تو دلنشین عبّاس است
منم که تاج گدائی تو به سر دارم
توئی که دست ترحّم براین سرم داری
منم که خسته ام و بال من شکسته شده
توئی که پیش خودت مرهم پرم داری
شبیه فاطمه ای و همیشه اهل کرم
یتیم و سائل و در بند هم گدای شما
حساب دفتر لطفت ، پر از کرامت هاست
و باید از تو بخواهم برات کرببلا
به طبع خسته ی من خرده ای نگیر ای نور
که بال پر زدنم زخمیِ ِ غروب شماست
هنوز هم که هنوز است چشم خونباری
مقیم بارش باران عصر عاشوراست ...
اشعار ولادت حضرت رقیه, اشعار مدح حضرت رقیه
محمد ناصری ... اشعار میلاد حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
زمین دوباره پر از آیه های کوثر بود
تمام شهر پُر از بوی عود و عنبر بود
به ناز مقدم یاسی به عطر دل کش سیب
تمام پهنه ی ارض و سما معطر بود
به گرد ماه وجودش ستاره می گردید
مهی که یک سر و گردن ز ماه هم سر بود
برای آن که قدم روی خاک نگذارد
فرشته ریخته بود و زمین پُر از پَر بود
عجیب نیست که این قدر شاه بوسیدش
به جان فاطمه خیلی شبیه مادر بود
سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب
رسید باب حوائج به خانه ی ارباب
دوباره فاطمه ای پای در رکاب زده
کرشمه کرده طعنه به ماهتاب زده
برای آن که مبادا نظر کنند او را
حسین فاطمه بر چهره اش نقاب زده
مسیر آمدنش را زد عمه جان جارو
به اشک شوق عمو، خاک کوچه آب زده
بگو به ماه فلک دیده ی حسودت کور
که بوسه بر روی این ماه آفتاب زده
سه سال آمد و پر زد از آن زمان تا حال
فلک به خاطر رؤیاش سر به خواب زده
سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب
رسید باب حوائج به خانه ی ارباب
کلید کار گشائی است بین دستانش
شمیم یاس گرفته تمام دامانش
فدای آن حرم کوچک و تماشائیش
که جبرئیل نشسته است روی ایوانش
از این طرف به هیاهوی شام و از آن سو
به سمت عرش خدا می رود خیابانش
سه ساله است ولی می شود زیارت کرد
به جای فاطمه و آن مزار پنهانش
به دست خالی و آه دل و به رشته ی عشق
دخیل بسته دلم بر ضریح چشمانش
سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب
رسید باب حوائج به خانه ی ارباب
دلم به پیش حضور تو اعتکافی شد
که عشق های دگر پیش من خرافی شد
سه صفحه خورد ورق از کتاب تو اما
نشان فاطمه بر جلد آن صحافی شد
سه ساله بودی و یاد آور غم زهرا
وَ لحظه لحظه ی آن روضه مو شکافی شد
تمام کینه ی حیدر به روی بابایت
وَ بغض فاطمه روی سرت تلافی شد
غلاف و سلسله و تازیانه بود اما
سنان و کعب نی و خار هم اضافی شد
طواف حاجیه خانوم سیدالشهدا
به دور کعبه ی سر بود عجب طوافی شد
سروده شد غزل عاشقانه ی ارباب
رسید باب حوائج به خانه ی ارباب
مصطفی متولی ... اشعار میلاد حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
این کیست که بهشت شده رو نمای او
قصری هزار آینه شد سرسرای او
آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
زرّینه خشت محکم اول بنای او
بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط
هنگام خواب قصه بگوید برای او
سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است
خورشید سالهاست نشسته به پای او
عطر هزار باغچه گل در ترنّمش
شهر بهار ساکن سبز هوای او
آئینه تداعی لبخند فاطمه است
انگار روبرو شده با خنده های او
وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد
خورشید زندگانی خود را شروع کرد
از شاخه طلایی طوبی که چیده شد
در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد
در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد
در پوشش طهارت محض آفریده شد
شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب
در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد
تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب
خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد
قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت
آنروز متصّف به صفات حمیده شد
اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست
تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست
صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت
گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت
نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل
گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت
می آمد از طراوت گلخانه خدا
بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت
شیرین زبان قافله نازدانه ها
تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت
از وقت آفرینش نور مطهرش
با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت
تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش
اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت
غلامرضا سازگار ... اشعار حضرت رقیه سلام الله علیها - مدح و مرثیه
اشعار مدح حضرت رقیه سلام الله علیها
***
گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم
یم رحمت شده هر قطره ای از اشک روانم
عظمت، فتح، ظفر سایه ای از قد کمانم
ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من
چادر عصمت زهراست همانا به سر من
زده از پنجة دل دخت علی شانه به مویم
جای گلبوسة زهرا و حسین است به رویم
مهر را مُهر نماز آمده خاک سر کویم
گه در آغوش پدر، گاه سر دوش عمویم
پای تا سر همه آیینة زهراست وجودم
شاهدم این قد خم گشته و این روی کبودم
اشک من خون شده و در رگ دین گشته روانه
گل داغم زده در باغ دل عمه جوانه
همه جا گشته عزا خانة من خانه به خانه
شده از اجر رسالت بدنم غرق نشانه
خارها بود که می رفت فرو بر جگر من
پدرم از سر نی دید چه آمد به سر من
دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته
دلم از داغ کباب و سرم از سنگ شکسته
رخ نیلی، لب عطشان، دل خونین، تن خسته
گره از خلق گشایم به همین بازوی بسته
به رخم اشک فراق و به لبم بوده خطابه
نغمه ام یا ابتا و قفسم گشته خرابه
طوطی وحی ام و پر سوختة شام خرابم
لحظه لحظه غم هجران پدر کرده کبابم
پدر آمد دل شب گوشة ویرانه به خوابم
ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم
گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله
مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله
هر چه آمد به سرت من سر نی بودم و دیدم
آن چه را زخم زبان با جگرت کرد شنیدم
تو کتک خوردی و من بر سر نی آه کشیدم
این بلایی است که روز ازل از دوست خریدم
قاتل سنگدلم چون به تو بی واهمه می زد
دیدم انگار که سیلی به رخ فاطمه می زد
حیف از آن خواب که تبدیل به بیداری من شد
گرم از شعلة دل بزم عزاداری من شد
عمه ام باز گرفتار گرفتاری من شد
نه خرابه که همه شام پر از زاری من شد
لحظه ای رفت که دلدار به دلداری ام آمد
یار رویایی ام این بار به بیداری ام آمد
شب تار و طبق نور و من و رأس بریده
من چو یک بلبل پر سوخته او چون گل چیده
گفتم ای یار سفر کردة از راه رسیده
من یتیمم ز چه رو اشک تو جاریست ز دیده
آرزویم همه این بود که روی تو ببوسم
حال بگذار که رگ های گلوی تو ببوسم
عمه جان باغ ولایت ثمر آورده برایم
عوض میوة نایاب سر آورده برایم
سر باباست که خون جگر آورده برایم
صورت غرقه به خون از سفر آورده برایم
ای نبی از دل و جان لعل لبان تو مکیده
چه کسی تیغ به رگ های گلوی تو کشیده
از همان دست که رگ های گلوی تو بریده
مانده بر یاس رخ نیلی من جای کشیده
بعد از آن ضربه جهان گشته مرا تار به دیده
یادم افتاد از آن کوچه و زهرای شهیده
زیر لب یا ابتا داشتم و زمزمه کردم
گریه بر مادر مظلومة خود فاطمه کردم
طایر وحی ام و در کنج قفس ریخت پر من
شسته شد دامن ویرانه ز اشک بصر من
کس ندانست و نداند که چه آمد به سر من
سوز "میثم" نبود جز شرری از جگر من
گریه ها عقده شده یکسره در نای گلویم
غم دل را به تو و عمه نگویم به که گویم؟
یوسف رحیمی ... اشعار میلاد حضرت رقیه سلام الله علیها - مدح و مرثیه
اشعار ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
دختری آمد از قبیله ی نور
نذر راهش سبد سبد احساس
صورتش مثل قاب نرگس بود
سیرتش روح صد گلستان یاس
*
هر فرشته که می رسید از راه
یا اگر جبرئیل می آمد
به پر روسری گلدارش
تا ببندد دخیل می آمد
*
هر سحر بوسه می گرفتند از
مقدمش کاروانی از خورشید
یاسها چلچراغ ایوانش
با همان بالهای سبز و سپید
*
تا که لب را به خنده وا می کرد
دل هر ماهپاره را می برد
هر دلی را به لطف لبخندش
به خدا تا خود خدا می برد
*
ساره ، آسیه ، هاجر و مریم
زائر هر شب نگاه او
و شکوه تمام این دنیا
گرد و خاک غبار راه او
*
به صفات حمیده اش سوگند
آینه دار حُسن زهرا بود
خاک راهش شفای هر دردی
او مسیحا تر از مسیحا بود
*
در میان قبیلهِ ی خورشید
در دل هر ستاره جایی داشت
و روی موج آبی دلها
مثل مهتاب رد پایی داشت
*
آسمان است و گوشواره ی او
خوشه های طلایی پروین
مستجاب الدعاست این بانو
عطر سبز قنوت او آمین
*
عطر باغ بهشت دارد او ؟
که شبیه نسیم می آید
یا به روی قنوت پرواز
بال هر یاکریم می آید
*
خاک بوسش فرشته ، تا می شد
او برای نماز آماده
بال پرواز ربنایش بود
عطر سیب و ضریح سجاده
*
آسمان مدینه ی دل را
مهر و ماه و ستاره ، کوکب بود
بین این خانواده این دختر
همه ی عشق عمه زینب بود
*
نه فقط عشق حضرت زینب
آرزو و امید عباس است
زینت آسمان آبی
شانه های رشید عباس است
*
جلوه دارد میان چشمانش
همه ی مهربانی ارباب
گل بریزید آمده از راه
دختر آسمانی ارباب
*
آسمانها ستاره می ریزد
جبرئیل از جنان به پای او
دسته گل می فرستد از جنت
فاطمه مادرش برای او
*
مریم است این و یا خود زهراست
که حریمش پر از کرامات است
تا قیام قیامت این بانو
افتخار تمام سادات است
*
از ضریح بهشتی اش هر دم
عطر جانبخش لاله می آید
تا همیشه صدای جانسوز
گریه ی یک سه ساله می آید
*
اعتکاف بنفشه و لاله
روی لبهای او چه دیدن داشت
و حدیث دل شکسته ی او
از زبانش بسی شنیدن داشت
*
کربلا بود و نیزه و شمشیر
کربلا بود و خنجر و دشنه
کربلا بود و هرم آن صحرا
کربلا بود و کودکی تشنه
*
کربلا بود و ناله ی طفلی
که چه غمگین به گوش می آمد
کودکی که ز هوش می رفت و
به چه سختی به هوش می آمد
*
کربلا بود و مشک خالی و
دست از تن جدای سرداری
ماند روی زمین نمناکی
بیرق خاکی علمداری
*
کربلا بود و بین آن گودال
آیه های شکسته ی یاسین
جامه ی پاره پاره ی یوسف
بدن غرق خون بنیامین
*
اسبی از سمت سرخی گودال
خسته و بی سوار می آمد
و دلم با حقیقت تلخی
داشت کم کم کنار می آمد
*
پیش چشمان خون گرفته مان
از حرم عطر سیب را بردند
به روی نیزه ها سر هفتاد
سینه سرخ غریب را بردند
*
دستهای کبود و خسته مان
بین زنجیر ها که بسته شدند
بعد با نعل تازه ی مرکب
سینه ی لاله ها شکسته شدند
اشعار ولادت حضرت رقیه, اشعار مدح حضرت رقیه, اشعار مرثیه حضرت رقیه
مهدی نظری ... اشعار میلاد حضرت رقیه سلام الله علیها - مدح و مرثیه
اشعار ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
عجب شبي ست كه يك ماه منظر آوردند
براي هاشميان باز مادر آوردند
زبس حسين دلش تنگ روي مادر بود
شبيه مادرش اينبار دختر آوردند
مثال عمه خود كافتخار حيدر بود
به دختران جهان دختري سرآوردند
درست مثل زمان تولد زهرا
سه آيه اي به بلنداي كوثرآوردند
براي اينكه بگيرند گاهوارش را
هزار مريمُ آسيه از در آوردند
عجيب نيست كه عباس ماه هديه كند
شبي كه حضرت زهراي ديگر آوردند
براي اينكه غزلهاي حق شود كامل
سه بيت از صدُ چارده غزل درآوردند
اگرچه حضرت زهرا زنسل احمد بود
رقيه را ولي از نسل حيدر آوردند
ازاين به بعدصفادر قبيله رايج شد
رقيه آمدُ باب همه حوائج شد
رسيد تاكه شفاعت كند جزامارا
رسيد تاببرد تاكوير دريارا
نشست در بغل عمه زينبش گويا:
خديجه دربغلش داشت باز زهرا را
به يوسفي كه ته چاه بود وحي رسيد
بگير دامن شيرين زبان آقارا
زبس كه آينه فاطمه ست اين دختر
رسيدبانفسش جان دهد مسيحارا
به خنده هاي قشنگش كه باغ رضوان است
ربوده است دل عمه هاوبابا را
به پاي دل برو پشت در امام حسين
كه بشنوي همه دم نغمه هاي لالارا
براي اينكه به افلاك هم سري بزند
مكان بازي خود كرده دوش سقارا
نگاه كن به خودت كشته مرده اش هستي ؟
شب ولادت بي بي ست زين جهت مستي
ستاره چون گل سر بود روي گيسويش
حسين فاطمه را مست گرده از بويش
ملائكه همه خيل سپاه او هستند
فرشته ها همه هستند خادم كويش
اگركه عشق علي جاري است در رگهاش
نشان قدرت مولاست روي بازويش
زبان اوست كه دارد نشان تيغ علي
جمال حضرت زهرا نشسته بر رويش
رقيه بود كه نامش يزيد را لرزاند
هلال ماه محرم هلال ابرويش
دوگوشواره او هديه علي اكبر
وهديه هاي عمو بود هر النگويش
بدور ماه رخش جبرئيل مي گرديد
وهركه خورد به چشمش خليل مي گرديد
ميان چشم ترش كوهي از حيا دارد
رقيه است جلالي به ناكجا دارد
اگر كه جمله سربند اوست يازهرا
براي اينكه لبش عطر مرتضي دارد
زروز اول ميلاد او مشخص بود
شبيه عمه خود ميل كربلا دارد
به خاطر گل روي حسين فاطمه است
نگاه مرحمتي هم اگر به مادارد
گدايي در اوپادشاهي دلهاست
گدائيش قد باغ جنان بهادارد
شبي كه برسرسجاده مي نشيند او
زخاك تادل افلاك رد پادارد
اگر كه خادم اويي بناز برنفست
چراكه باغ جنان است قمري قفست
سرحسين سر ني گرفت جانش را
گرفت ضربه سيلي همه توانش را
كبوترانه رسيدُاسير بابا شد
فراق روي پدر سوخت آشيانش را
چه شد كه از سرمركب بروي خاك افتاد
گمان كنم كه پليدي بريد امانش را
زضرب سيلي دشمن كبود شد اما
شكست كعب ني آنروز استخوانش را
همان كه بين طبق ديد رأس بابا را
وهديه كرد به سر،قامت كمانش را
چه شد كه آن زن غساله در شب دفنش
نشُست آن بدن مثل ارغوانش را
چه شد كه سهم نگاهش صد آسمان غم شد
سه سال داشت ولي سرو قامتش خم شد
مسعود اصلانی ... اشعار میلاد حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
دوره ي غربت دلم سر شد
آسمان و زمين منور شد
حال و روز خراب ديروزم
با کرامات عشق بهتر شد
دام و دانه نشان من دادند
خود به خود اين دلم کبوتر شد
مثل يک آسمان باراني
چشمم از شوق مقدمي تر شد
بار ديگر حسين بابا شد
و عروس مدينه مادر شد
دختري را که عمه بوسيده
روي دست حسين خوابيده
آمده دختري که باباييست
خنده هاي پدر تماشاييست
چقدر کودکانه تا دم صبح
عمه گرم نواي لالاييست
بين گهواره ي دو دست عمو
چه پري قشنگ زيباييست
بي جهت دل نبرده از بابا
چقدر خنده هاش روياييست
حضرت فاطمه دوباره رسيد
قد و بالاي او چه زهراييست
بايد اين ناز را عمو بخرد
دخترک آمده که دل ببرد
ماه شبهاي خانه رويش بود
عطر ياسي ميان مويش بود
گل سر داشت از ستاره ي شب
عالمي مست هاي و هويش بود
هر زماني که ميل بازي داشت
جاي او شانه ي عمويش بود
علي اکبر شبانه مي آمد
پيش خواهر و قصه گويش بود
چادرش چه ناز سر مي کرد
بوسه هاي پدر به رويش بود
رشته ي جان عمه گيسويش
هديه هاي عمو النگويش
دختري که نگار بابا بود
در نگاهش هزار دريا بود
صورتش را نسيم مي بوسيد
صورتي را که مثل زهرا بود
گيسوانش به دست شانه ي عشق
هر زماني که پيش بابا بود
ساعتي که با عمويش بود
چقدر لحظه هاش زيبا بود
کس نديدست که زمين بخورد
جايگاهش هميشه بالا بود
غصه با بي کسي تباني کرد
آرزوهاش را خزاني کرد
مجید تال ... اشعار میلاد حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
داشت آن روز زمین قصه ای از سر میخواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر میخواند
که پدر زیر لبی سوره ی کوثر میخواند
خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته
نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته
نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است
دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است
راه باز است ببینید صراطش باقی است
هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است
حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است
کار خورشید به ناخواه درخشندگی است
کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است
تو که بالای سرت نور امامت داری
جزء این طایفه ای دست کرامت داری
محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری
وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد
تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد
آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی
آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نفسی هم شده همبازی اصغر باشی
باز لبخند بزن عشق خریدار تو است
کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است
تو که در دلبری ازما مثَل بابایی
اسم بابا که می آری غزل بابایی
چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی
ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی
دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت
یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست
پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست
عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی
زائری آمده در قلب تو جا می خواهد
صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد
یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد
او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد
باز باشوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نذر نگاه تو عروسک آورد
***
یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند
اول کودکی ات بود که پیرت کردند...
سید مهدی قمی ... اشعار میلاد حضرت رقیه سلام الله علیها
اشعار ولادت حضرت رقیه سلام الله علیها
***
امشب نسیم عشق درعالم وزیده است
شهدجنون به کام دل ماچکیده است
مستی خودش شده است خراب شراب ما
عقل ازسرتمامی مستان پریده است
امشب فرشته از سربازار آسمان
صدهدیه بهر دیدن دلبرخریده است
حال وهوای عرش خدا داده برزمین
گویاکه شاهکار دگرآفریده است
تاکوچه های شهرمدینه به شوق وشور
مامور وحی دلشده باسر دودیده است
گویادوباره سوره کوثرشده نزول
گویادوباره حضرت زهرا رسیده است
خورشید عشق بر رخ مهتاب خنده زد
امشب رقیه آمده ارباب خنده زد
به به چه جشن وشور وسروری بپاشده
شهرمدینه نه همه جاکربلاشده
امشب حسین مادرخود رادوباره دید
به به به اوچه گنج عظیمی عطاشده
عباس داشت آرزوی روی فاطمه
شکرخدا که حاجت اوهم روا شده
آیابراستی بود این نور- فاطمه؟
یاروح اوبه جسم دگرجابجا شده
این دختراست یاکه بودحوری بهشت
حوریه هم به حسن رخش مبتلا شده
این گل بود زباغ گلستان عاطفه
تنها برای دامن زینب سوا شده
خورشیدعشق بررخ مهتاب خنده زد
امشب رقیه آمده ارباب خنده زد
این یاس نوشکفته نگاهش بهاری است
بهرحسین آخرچشم انتظاری است
مثل تمام پاک نهادان اهل بیت
او از نژاد ونسل شه ذوالفقاری است
گویاستاره آمده بر پشت بام ماه
وقتی به روی دوش عمو درسواری است
یک هدیه:سینه ریز و دوتاگوشوار ناب
اکبرخرید وگفت که این یادگاری است
هرقدرناز اوبکشد بازهم کم است
بهرحسین دخترک ته تغاری است
عباس وقاسم وعلی اکبر وحسین
دور وبرش عجب صف عشق وحصاری است
اوظاهرش سه ساله ولی پیرمعرفت
وقتش بیاید اوصنم جان نثاری است
خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد
امشب رقیه آمده ارباب خنده زد
ازعطرسیب غرق ونگاهش پرازاثر
دارد نمک به چهره و کامش پرازشکر
پابرزمین اگربزند میشود طلا
رخ گر بسوی شب بکشد میشود سحر
مریم کنیزملتمس خانواده اش
موسی خمیده دربراو گشته تاکمر
بااین همه مقام کسی یاری اش نکرد
درشهرشام وکوفه که اوبودخونجگر
درد دل شکسته خود رابریده جان
یکشب برای راس پدرگفت مختصر
ازبس دویده ام وسط کوچه های شهر
ناخن زپای زخمی من کنده شد پدر
خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد
امشب رقیه آمده ارباب خنده زد
....
داشت آن روز زمین قصه ای ازسرمی خواند
قصه ی دیگری از یاس معطر می خواند
رخ مولود چنان با رخ مادر می خواند
که پدر زیر لبی سوره ی کوثر می خواند
خانه غوغا شده ،انگار زمان برگشته
نکند حضرت زهرا(س) به جهان برگشته
نه فقط دور و بر خانه ی او همهمه است
عرض تبریک به ارباب برای همه است
زینب(س) آیینه به کف بر لبش این زمزمه است
به خدا خون علی(ع) در رگ این فاطمه(س)است
دختری که نفسش جلوه ی زهرا(س) دارد
پدرش بوسه به دستش بزند جا دارد
فاطمه(س) پر زده اما برکاتش باقی است
راه باز است ببینید صراطش باقی است
هم خدا هست هم این قوم حیاتش باقی است
حال اگر نیست پیمبر(ص) صلواتش باقی است
کار خورشید به ناخواه درخشندگی است
کار هر لحظه ی این طایفه بخشندگی است
تو که بالای سرت نور امامت داری
جزء این طایفه ای دست کرامت داری
محشری گشته به پا باز قیامت داری
چون که بر دوش ابالفضل(ع) اقامت داری
وقت پرواز تو افلاک به هم می ریزد
تا می آیی به زمین خاک به هم می ریزد
آمدی نازترین یاس معطر باشی
در دل خسته ی ما عاطفه پرور باشی
آمدی چند بهاری گل اکبر باشی
نفسی هم شده همبازی اصغر باشی
باز لبخند بزن عشق خریدار تو است
کاشف الکرب اباالفضل شدن کار تو است
تو که در دلبری ازما مثَل بابایی
اسم بابا که می آری غزل بابایی
چشم بد دور چه شیرین بغل بابایی
ساده،شیرین و صمیمی عسل بابایی
دم به دم می وزد از هر نفست بوی بهشت
دختر حضرت اربابی و بانوی بهشت
یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست
پس از این فاصله تا شام پریدن زیباست
پابرهنه شدن و جامه دریدن زیباست
بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست
عاشقم عاشق عشقی که تو در آن باشی
عشق من شهر دمشقی که تو در آن باشی
زائری آمده در قلب تو جا می خواهد
صحن زیبای تورا دیده، صفا می خواهد
یک نفر آمده و اذن دعا می خواهد
او مسیحی است ولی از تو شفا می خواهد
باز باشوق یکی چادر کوچک آورد
دختری نذر نگاه تو عروسک آورد
یاد آن روز می افتم که اسیرت کردند
اول کودک ات بود که پیرت کردند...
مجید تال
اشعار میلاد حضرت رقیه (س)
دامن شب ستاره باران است
جلوهای از خدا نمایان است
کودکی آمده که گیسویش
شرح والیل و قدر قرآن است
لیلی ایل سبز حورشید است
آیههای قدش فراوان است
هرکسی دل نداده بر دستش
روز محشر بدان پشیمان است
برتر از فهم و درک انسانهاست
خادم خادمش سلیمان است
خشت اول به نام او نشود
خانه از پایبست ویران است
آمد آیینهی جمال و جلال
دستگیر ای محول الاحوال
محمد بختیاری
اشعار میلاد حضرت رقیه (س)
این کیست که بهشت شده رو نمای او
قصری هزار آینه شد سرسرای او
آمیخته به عصمت و توحید و معرفت
زرّینه خشت محکم اول بنای او
بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط
هنگام خواب قصه بگوید برای او
سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است
خورشید سالهاست نشسته به پای او
عطر هزار باغچه گل در ترنّمش
شهر بهار ساکن سبز هوای او
آئینه تداعی لبخند فاطمه است
انگار روبرو شده با خنده های او
وقتیکه از سپر مدینه طلوع کرد
خورشید زندگانی خود را شروع کرد
از شاخه طلایی طوبی که چیده شد
در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد
در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد
در پوشش طهارت محض آفریده شد
شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب
در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد
تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب
خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد
قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت
آنروز متصّف به صفات حمیده شد
اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست
تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست
صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت
گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت
نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل
گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت
می آمد از طراوت گلخانه خدا
بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت
شیرین زبان قافله نازدانه ها
تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت
از وقت آفرینش نور مطهرش
با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت
تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش
اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت
مصطفی متولی
سلام به همه الا انقلاب فروش...