اشعار مدح میلاد و.مولودی امام حسن عسگری علیه السلام
اشعار مدح میلاد و.مولودی امام حسن عسگری علیه السلام
آن دلبری که بندگی ات را روا نوشت
ما را غلام حلقه به گوش شما نوشت
روز ازل مربی اشراق عاشقی
نام ترا به صفحه ی دلهای ما نوشت
آن خالقی که مهر تورا مُهر سینه ساخت
با لوح دل حدیث تو را آشنا نوشت
با جوهر طلا به شبستان آسمان
وصف تو را به خط جلی کبریا نوشت
با جان و دل ولایت تو خو گرفته است
خلّاق عشق بندگی ات را سزا نوشت
صدها طواف، بی تو نیارزد به ارزنی
چون کعبه را به کوی شما مبتلا نوشت
بعد از خدا کریم ترینی امام من
از بس خدا به دست کریمت ثنا نوشت
آن خالقی که عادت احسان دهد ترا
دل را گدای سامره ی هل اتا نوشت
ما را غلام همت تو آفریده اند
ریزه خوران دولت تو آفریده اند
ای از کرشمه های تو روی بهار سبز
وز غمزه ی نگاه تو لیل و نهار سبز
تا زیر سایه ی تو کند عشق زندگی
باشد برای شیعه همه روزگار سبز
بی حسن تو بهشت صفایی نمی گرفت
جنات تجری است به آن نو بهار سبز
ای پرچمت به بام نظام جهان سه رنگ
لعل تو سرخ و چهره سپید، اقتدار سبز
این دل ز شرب آب ولای تو زنده است
باشد همیشه دور و بر چشمه سار سبز
از رعد و برق غمزه ی مژگان عاشقت
ابر بهار و عاطفه ی بی قرار سبز
گل می دمد ز مقدم خورشیدی شما
پشت لب فلک ز تو ای گل عذار سبز
بازار سرد منتظران از تو گرم شد
دارد هلال شیعه عجب انتظار سبز
شیعه دگر بهانه به دشمن نمی دهد
با دیدن بقیع دگر تن نمیدهد
تو محور حدیث شریف زعامتی
چشم و چراغ دین و اساس امامتی
احکام اهل بیت به تو می شود درست
در خاندان وحی چه والا اقامتی
روشن ترین چراغ هدایت به دست تست
تو قله ی امامت و دین را علامتی
ای زاده ی خلیل خلیلان بت شکن
در آتش فراق چه برد و سلامتی
هر چند در حصاری و تبعید جای تست
تو مظهر مقاومت و استقامتی
ای در برابر همه ی کفر یک تنه
الحق که مثل فاطمه کوه شهامتی
محراب از نماز تو بالا بلند شد
ای مقتدای سرو چه خوش قد و قامتی
شد خوشه ی طلایی گندم ز گونه ات
ای سفره دار عشق عجب با کرامتی
ای نور تو هماره نگهدار شیعیان
دلسوزی ات امان من النار شیعیان
دست قلم به پای ثنایت نمی رسد
مهر فلک به گرد عبایت نمی رسد
مهر و مه از افاضه ی ذرات نور تست
دست ستاره بر کف پایت نمی رسد
باید سپرد دسن عنان را به دست تو
بی تو کسی به مرز هدایت نمی رسد
آن مدعی که از تو اطاعت نمی کند
دستش تهی است چون به عطایت نمی رسد
حتی اگر امارت عالم شود نصیب
بی حکم تو کسی به کفایت نمی رسد
آب حیات چشمه ی مهر و محبتت
به تشنگان بدون عنایت نمی رسد
تردید در امامت تو هرکه می کند
دستش به ریسمان ولایت نمی رسد
هر کس که بر ولی شما اعتنا نکرد
عهدش به روز عهد و وفایت نمی رسد
مهدی اگر دعا نکند وای بر دلم
دل را اگر صدا نکند وای بر دلم
محمود ژولیده
.....................................
از عرش دارد میرسد فصل بهارم
كم كم پر از خورشید خواهد شد دیارم
از عرش دارد میرسد پیكی خدایی
از عرش دارد میرسد دار و ندارم
یك عمر در دست خودم در حبس بودم
امشب نگاهش میشود راه فرارم
امید بستم بر كرامتهای چشمش
بلكه كمی رونق بگیرد كار و بارم
من هرچه را دارم به دست دوست دادم
شكر خدا كه بعد از این بیاختیارم
از آسمان نور هدی آمد ، مبارك
عیسای آل مصطفی آمد مبارك
ما اهل بارانیم و اهل روضههائیم
عمری است محتاج گداهای شمائیم
آوارههای كوچهی حُسن بهاریم
كاسه به دست سفرههای هلاتائیم
از روز اول خادم این خانه هستیم
تا شام آخر هم مقیم این حرائیم
ما نسل در نسل عاشق این خانواده
دیوانهوار از عالم و آدم جدائیم
وقتی كراماتِ نگاهت شامل ماست
یعنی كه در هفت آسمان مشكلگشائیم
از اولش هم قلب ما دست شما بود
توفیق ما و سلب ما دست شما بود
شكر خدا كه عاشقی درمان ندارد
این قصهی شاه و گدا پایان ندارد
شكر خدا كه عاشق این خانواده
شرمندگی دارد ولی عصیان ندارد
فرع تولی و تبری اصل دین است
ایمانِ بی این خانواده جان ندارد
چشمی كه ابری شد از این دریای جوشان
در روز محشر لحظهی گریان ندارد
دست كسی بر دامن فهم شما نیست
این نردبانها پلهی آسان ندارد
ای خلقت آدم طفیلی وجودت
هفت آسمان محتاج بارشهای جودت
امشب بیا رحمی به حال این گدا كن
بیآبرویی را مقیم این حرا كن
ابری بیاور بر سر چشم خسیسم
با دست باران درد دلها را دوا كن
یك قطره از نور كراماتت بپاش و
این دفعه ما را حُر دشت روضهها كن
دلبستگیهای مرا از من بگیر و
بر چشمهای خود اسیر و مبتلا كن
یك صبح با جادوی چشمت این گدا را
از جملهی همسایههای سامرا كن
گرچه به ظاهر از خداوندی جدائید
آئینه در آئینه تكرار خدائید
محمد بختیاری
_________________________________________________________________________________
اشعار میلاد امام حسن عسگری علیه السلام
ساقي بياوريد که بزمي به پا کنيم ساغر بياوريد که قدري صفا کنيم
مطرب بياوريد که تا خط خويش را از خط پيروان طريقت جدا کنيم
عمري نماز پشت سر شيخ خوانده ايم حالا شبي به پير مغان اقتدا کنيم
خواندم دعا به مسجد وحاجت روا نشد يکباربين ميکده امشب دعا کنيم
يک خمره نه,دو خمره نه ,تا يازده رسيد ما آمديم تا که زدل عقده وا کنيم
حالا که نام پاک تواکسير واقعيست با ذکر يا حسن مس دل را طلا کنيم
وقتي که مرده را نگهت زنده ميکند با يد تو را مسيح پيمبر صدا کنيم
حريم و زير دين نگاه تو رفته ايم آقا چگونه قرض شما را ادا کنيم؟
حالاکه بي ولاي توطاعات باطل است بايد نماز و روزه ي خودراقضا کنيم
فرموده ايد شيعه به دوزخ نمي رود پس هرچه خواستيم گناه و خطا کنيم؟!
وقتي به خاطر توبه ما شان مي دهند ديگر چه احتياج که در دين ريا کنيم
زهرا اگراجازه دهد در بهشت هم خدمت به خاندان شريف شما کنيم
تمار شهرعشق علي باش اي رفيق تا اينکه پاي دار غمش گريه ها کنيم
گيرم که تو حبيب نبودي , زهير باش تا اينکه زير تيغ جنون جان فدا کنيم
در باب نوکري به مقامي نمي رسيم تنها اگربه سينه زدن اکتفا کنيم
ما را غلام قصر خودت کن که در بهشت شب هاي جمعه روضه برايت به پا کنيم
وحيد قاسمي
ای سامـرهات قبلـۀ دل کعبۀ جانها
ای سفرۀ احسان تو پیوسته جهانها
ای عبد خداوند و خداونـدِ زمانها
ای پایۀ قدر و شرفت فوق مکانها
آگاه ز اسـرار عیانهـا و نهانهـا
کوتاه به مدح تو و وصف تو زبانها
****
ای روی تو در بزم ازل شاهد و مشهود
وی آمده ساجد به خدا بر همه مسجود
هـم قبلـۀ حاجاتـی و هم حجت معبود
هم حمدی و هم احمد و هم حامد و محمود
غیر از تو کـه باشد پدرِ مهدی موعود
مهدی که بهـار آرد در فصلِ خزانها
****
ای جان جهان ای همه جانها به فدایت
ای نـام نکویت حسن ای حسنِ خدایت
خورشیــد پنــاه آرد در ظـلِّ لــوایت
امضــای عبــادات همـه مهـر ولایـت
بالاتــر از آنــی کــه بگوینــد ثنایت
بر اوج جلالت نرسـد وهـم و گمـانها
****
در وصـف تــو اشیـاء زبانند زبانند
جز مدح تو را خلق نخوانند نخوانند
گلهای جنان بیتـو خزانند خزانند
بــا آنکــه مقـام تـو نـدانند ندانند
پیوستــه رواننـد رواننــد رواننــد
تـا دور مـزار تـو بگردنـد روانها
****
بـوی خـوش جنـت ز غبـار قدم توست
عیسای مسیح آنچه که دارد ز دم توست
حاتم که کریـم اسـت، گدای درم توست
تو دست خدا هستی و هستی کرم توست
تنهـا نـه فقـط سامـرۀ دل حـرم توست
هـر جـا نگرم از تو عیان است نشانها
****
تــو درِّ گــرانمایــۀ دَه بحـر کمالی
تـو مهـر فــروزانِ سمــاواتِ جـلالی
تـو عبـد، ولـی عبـد خداونـد جمـالی
احمد رخ و حیدر ید و صدیقه خصالی
دوم حسـن از حسـن خـدای متعـالی
ای شاهد حسن ازلت چشم زمانهـا
****
ای خلق سماوات و زمین خاک در تو
ای چــار علــی آمـده جد و پدر تو
ای منتقـــم آل محمّــد پســر تــو
پیوستــه ســلام از طـرف دادگـر تو
بـر مهـدی و بـر نرجس نیکو سیر تو
مهدی که بوَد در کف او خط امانهـا
استاد غلامرضا سازگار
....................................
از ازل آب و گلم گفت : که من کوثری ام
فاطمی دین و حسینی ، حسنی ، حیدری ام
همه ی دلخوشی ام ای گل زهرا (س) این است
که خوش اقبال از این مرحمت داوری ام
سر در قصر بهشتی دلم بنوشتند
که مسلمان مرام حسن عسگری ام
چه کسی مثل من دل شده دلبر دارد ؟
چه کسی مثل تو ای دوست کند دلبری ام ؟
من که مجنونم و آشفته – تورا می خوانم
سربازار غمت-یوسف من – مشتری ام
به همه نسل بنی فاطمه سوگند که من
تا صف حشر بگویم که علی اکبری ام
آری آری بخدا کف زدن اینجاست حلال
که حسن داده مرا وعده دیدار و وصال
آسمان مهر وتولای تو داردآقا
عرش درسینه تمنای تو دارد آقا
حور و قلمان بهشت اند گدای نفست
باغ رضوان سر سودای تو دارد آقا
از شعاع افق چشم تو بالاتر چیست؟
ماه سودای قدم های تو دارد آقا
هل اتا آید وآقایی تو می خواند
جبرئیل آیت غرای تو دارد آقا
عرصه محشر وآغاز شفاعت از توست
عالمی حسرت فردای تو دارد آقا
گوشه صحن وسرایت ، حرم آل عباست
خاک سرداب گل پای تو دارد آقا
زیر پایت نظر افکن که تماشا دارد
دل آواره به خاک قدمت جا دارد
وای اگر جلوه کنی ! – جلوه نکرده این است
هرچه خون است به پای علمت می ریزد
بی تو خورشید خریدار ندارد یعنی ،
هرچه نور است ز عرش حرمت می ریزد
عمر نوح ای همه روح – تو را لازم نیست
کشتی نوح از این عمر کمت می ریزد
از دل خسته خداوند نگیرد غم تو
که سرور از دل دریای غمت می ریزد
دست خالی نرود هیچکس از درگه تو
از تهیدستی سائل درمت می ریزد
تو ابالمهدی (عج) زهرایی(س) ودوم حسنی (ع)
مجتبای دگر فاطمه (س) – آقای منی
تاکه من چون حسن عسگری (ع)آقا دارم
ز عیار گل دلبر دل زیبا دارم
زندگی زیر لوایش چه صفایی دارد !
روزگار خوشی از این قد و بالا دارم
با محبت تر از این جمله ندارم در دل
که به بالای سرم مثل تو بابا دارم
به وجود تو امام حسن عسگری(ع) است
که به کنعان دلم یوسف زهرا (س) دارم
ای بنازم به مقامت که امانت داری
من امان نامه ز امضای تولا دارم
حاجت روی جگر گوشه تو ما را کشت
ای بسا دست توسل به تو مولا دارم
مادرت منتظر آمدن مهدی (عج) توست
صبح میلاد تو هنگامه هم عهدی توست
سامرا خاک گل ماست خدا می داند
خاک من از گل مولاست خدا می داند
نظر از سامره بردار دلم را بنگر
حرم عسگری اینجاست خدا می داند
نه من از کوی تو دورم به همین منزل چند
بعد منزل نه به اینهاست خدا می داند
حج تویی کعبه تویی در دل من خانه توست
طوف کوی تو مهیاست خدا می داند
حرم و گنبد و گلدسته تو در عرش است
عرش زوار دل ماست خدا می داند
طلب و دعوت و همت همگی نزد شماست
ورنه دل قافله پیماست خدا می داند
بین مانیست کمی فاصله یابن الهادی (ع)
جز من و گرد همین قافله یابن الهادی (ع)
محمود ژولیده
.....................
يک عنايت شد و دلم وا شد باز هم وقت شعر و املا شد
واژه ها در سرم چه بسيارند لب هر واژه پر تمنا شد
تا که خود را به وزن بنشانند بين اين واژه ها چه دعوا شد
مدح اين خانواده هم سخت است تا بدان جا که مثل رويا شد
ولي از لطف و رحمت خودشان نطق اين رو سياه گويا شد
اول از دل سخن کنم آغاز دل که مجنون روي ليلا شد
بعد از دلبري سخن گويم دلبري که از اول آقا شد
بي نهايت خداي من! شکرت پاي چه دلبري به دل وا شد
تا که نامش حسن شد و خنديد عطر جسمش شميم زهرا شد
مولد او به قُرب اَو اَدني صاحب الاختيار دنيا شد
خوانده شد آيه ولم يولد شرح ميلاد او معما شد
و يد الله فوق ايديهم زينت بازوان مولا شد
تا که در کوچه ها نظر نخورد حرز او دافع البلايا شد
حسنيون ميانشان رسم است رنگ او مايل به خضرا شد
پيش او يوسف از رخش دم زد بين کنعان و مصر رسوا شد
نفسي زد ميان قبرستان مرده اي زنده شد ، مسيحا شد
لحظه اي با خدا تکلم کرد پاي درسش هزار موسي شد
مکتب درس او شلوغ شلوغ جبرئيل آمد آن عقب جا شد
يک سري هم به سوي دوزخ زد واي آتش بساط سرما شد
عده اي بي سپاه مي خوانند اين شهي که امير دلها شد
لب او تر شدو سپاه ملک صفي از خاک تا ثريا شد
چند سالي گذشت و اين آقا مَثَلِ قامتش به طوبي شد
قفس شيرها گواهي داد که عليِّ زمانه پيدا شد
در شجاعت شبيه ثار الله غيرتش هم مثال سَقا شد
ديگر آقاي ما جوان شده بود روزهايي گذشت و بابا شد
پسر آمد، پدر عجب حظ کرد عالمي از سرور غوغا شد
سر خود خم نکرده پيش کسي مهديِ فاطمه که تنها شد
ليک يک دفعه ديدهاند او را که قدش در بر پدر تا شد
بايد آواي العجل سر داد تا که از ياوران آقا شد
خواهشي من ز مادرش دارم صِله ام بس که طبع من واشد
کاش زهرا بگويد اي شاعر آفرين شعر تو چه زيبا شد
رضا تاجيک
سلام به همه الا انقلاب فروش...