اشعار ميلاد پيامبر و امام صادق شعر ولادت پیامبر و امام صادق ( عليهم السلام)
حضرت رسول اكرم(ص)
ولادت
بـلـغ العـلـي بکمــاله کشف الدجي بجماله
حسنت جميع خصاله صـلـوا عـلـيـه و آلــه
********************************************
قطعه و مفرد
نام
گوش كن هفت آسمان در شور و حالي ديگرند
عرشيان و فرشيان نام محمّد ميبرند
رباعي و دوبيتي
مالك
محمّد وارث پيغمبران است
كه او سلطانِ شهرِ دلبران است
به حق فرمود حق لايزالي
محمّد علت خلقِ جهان است
طنازي
ملَك را ديدنش باشد نيازش
خدا از عشق او در سوز و سازش
بخنداند دلِ انس و ملَك را
چو طنازي كند با چشمِ نازش
تماشا
دو چشمِ آمنه بر روي احمد
گره خورده دلش بر موي احمد
گهي خندان گهي محو تماشا
چو ميبيند خمِ ابروي احمد
زيبا
جهان را حق به عشقش آفريده
وجودش كلِ هستي را خريده
بگويم از مه رويِ محمّد
كسي زيباتر از او را نديده
اشعار عروضي
نور
عرش را آذين كنند و فرش را جارو زنند
تا كه بر بالاي شهلاي نگار ابرو زنند
حوريان افتاده از تاب و ملائك لب خموش
قطرهاي از آبِ كوثر بر سيه گيسو زنند
وه چه چشماني، چه مژگاني، چه برقِ روشني
پيش چشمش اختران چون ذرهاي سو سو زنند
عرشيان در وقتِ ديدارش همه صف ميكشند
عاشقان مدهوش و دم از ذكر الاّ هو زنند
از سماء پل نوري از سيارههاي بي شكيب
تا حريم مكّه از شوق و شعف زانو زنند
كعبه دامن را گشوده، دل اسير و منتظر
تا كه هر چه زودتر بلكه صداي او زنند
از زمين و نه فلك آواي احمد ميرسد
از همه اركان هستي يا محمّد ميرسد
با وجودش سينهي محزون دلان مسرور شد
حقّ ز يومن خلقتش آخرِ به خود مغرور شد
چون خدا ميخواست هر دم صحبتي با او كند
جبرئيل آمد براي وحيِ او مأمور شد
عاقبت شيطان كه در چارم فلك ره ميگرفت
از حريم آسمان اوّلين هم دور شد
هر چه ظالم بود در اقصي نقاط اين زمين
لحظهي ميلاد احمد لال گشت و كور شد
طاق كسري بر خودش لرزيد از مولود او
هر بتِ بيجان براي سجدهاش مجبور شد
خستگان ديدند از مشرق به مغرب ناگهان
آسمان روشن شد و عالم سراسر نور شد
از زمين و نه فلك آواي احمد ميرسد
از همه اركان هستي يا محمّد ميرسد
اين پسر محمود و احمد، آخرين پيغمبر است
رحمت للعالمين است و وجودش اطهر است
او بشير است و نذير است و بود ياسين و نون
داعي و شمس است و بر هستي بسانِ گوهر است
جملهي پيغمبران از او خبر آوردهاند
او ابوالقاسم محمد، انبياء را زيور است
هر خطِّ قرآن بود تعريفي از رفتارِ او
او خودش تفسيرِ هر حرفِ كتابِ داور است
در مقام او فقط اين جمله را گويند و بس
حق كه چون نوري ست، او نورِ خدا را پيكر است
گر چه دين هاي زيادي پيرواني داشتند
دين او اسلام و از اديان ديگر سر تر است
از زمين و نه فلك آواي احمد ميرسد
از همه اركان هستي يا محمّد ميرسد
سرير
آمد به زمين صداي پژواك
اي اهلِ جهان ز غصه حاشاك
وقتِ غمِ بي كسي به پايان
اسلام بياوريد بي باك
با حبّ نبي جدا شويد از
هر نالهي دنيويِ اين خاك
چون آمده نوري از خداوند
ديگر نشود دلي ز غم چاك
بر دورِ سريرِ شَه نبوّت
صد جانِ فرشته گرمِ چالاك
بر سر درِ آن سرير با زر
بنوشته خط از مركَبي پاك
اين تخت نبوّت است احمد
لولاك لَما خلقتُ افلاك
* * *
آدم شده مستِ روي ماهش
ادريس دلش چو گردِ راهش
خضر است به مجلسش سخنران
داوود به مدحِ يك نگاهش
الياس شده خمار و مدهوش
نوح است به كشتي پناهش
يونس نظرش به بحرِ ديده
يعقوب قسم خورد به جاهش
موسي كه عصا كنار انداخت
عيسي بخرد كمي ز آهش
پر آب چو زمزمِ خليل است
از حاصلِ اسمعيل چاهش
يوسف بِبُرَد به تيغ دستش
از ديدن مژهي سياهش
* * *
هستي ز وجودِ او معطّر
پاي قدمش هزار دلبر
لعلِ لبِ او به شكلِ ياقوت
نازِ نظرش، شكوهِ ساغر
از رود ظلالِ چشمهايش
پر گشته سبويِ حوضِ كوثر
گويد به خودش خداي احسنت
چون خلق نموده حقِ ديگر
در نورِ جبينِ اوست عكسي
از فاطمه آن عزيزْ دختر
عبداله از او چو گرمِ خيرات
شاد از رخِ مصطفاست مادر
لب بسته چو آمنه به گوشش
لالايي آمنهست حيدر
* * *
از خلقت او خداي سرمد
داده به تمام آدمي يد
تا حبلِ متينِ او بگيرند
نامش ببَرند هماره بي حد
از نغمهي آسمانيش خلق
گرديده فلك به دستِ ايزد
با حبّ رسول اين ميسّر
ميزان تمييزِ نيكي و بد
با اوست كه جملگي حاجات
يا گشته قبول يا شود ردّ
داني ز چه روي خلق گشتيم
عالم همه نذرِ مويِ احمد
بر طاقِ جنان نوشته با نور
اجرِ صلوات بر محمّد
پروانه
هر دلي پروانه در كوي محمّد ميشود
عاشقي ديوانه از روي محمّد ميشود
در قيامت چشم و دل سوي محمّد ميشود
كار ما در كُنجِ ابروي محمّد ميشود
* * *
هر كه خواهد روز محشر خنده بر دل آورد
يا كه رمزي را براي حلِ مشكل آورد
يا كه در باغِ جنّان جايي به حاصل آورد
چارهي كارش خمِ مويِ محمّد ميشود
* * *
هر كه ميخواهد دلش پر نور و روحاني شود
باغ روحش مملو از سبزي و ريحاني شود
در كنارِ سفرهي عشّاق مهماني شود
درد او درمان به گيسوي محمّد ميشود
* * *
هر كه مجنون وار در عشق رسولش خانه كرد
از ميِ سبزِ نبوّت جرعه در پيمانه كرد
در حريمِ عشقِ احمد مستيِ جانانه كرد
بر خدا سوگند آهوي محمّد ميشود
اشعار نو
وجود آسماني
تو از بهار آمدي
به انتظار كوچههاي منتظر رقم زده
تو آمدي و با ظهور نور تو
شب سياه و تيره رفت
نشست پاي ديدنت به چشم تار و خيره رفت
تو آمدي ستارگان
دوباره جان گرفته و شهابها جوان شدند
در آسمان
هزار اتفاق تازه شد ز تو پديد
چو ياس شد همه جهان
سپيد گشت، اي اميد
تو كه قدم به كهكشان ما زدي
هواي تازهاي دميد
دم از صفاي ما زدي
بهشت شد وجود ما
شفا گرفت روح ما
خراب شد امارت نشسته بر خرابهها
فرو نشست آتش و شرارهها و كينهها
شكسته شد تمام بت خزانهها
برآمدند جوانهها
سرودها، ترانهها
چه عاشقانه آمدي
چه عارفانه در ديار خاكيان قدم زدي
هنوز در خيال تو
به اين خيال ماندهام
چه منتي به ما نهادهاي، هميشه جاودان
كه با وجود آسمانيت بر اين زمينيان
تو سر زدي
ذكر و سرود
خُلق زيبا
ماه و ستاره پيچيده در هم
چون رخ نموده شه نورِ عالم
چشمش گشود و دنيا فنا شد
پلكش به هم زد هستي رها شد
آمد محمد (3)
اين خُلق زيبا تا رو نموده
صبر و قرار از هستي ربوده
با خندههايش، با نغمههايش
دلها كشيده در زير پايش
آمد محمد (3)
نور وجودش خورشيد سوزان
دشمن ز بودش، سر در گريبان
با بودنش شد صد شور و غوغا
بشكسته طاقِ ايوان كسري
آمد محمد (3)
فصل شفا
امشب و مولا نما
يك نظري بر همه
حاجت ما را بده
اي پدر فاطمه
اين دلِ خشك از عطش
تشنهي بحرِ شماست
چشم خمارين ما
عاشقِ شهرِ شماست
يا ابالزهرا ـ يا رسول الله (4)
قسمت ما كن دمي
بوسه به كاشانه ات
جان تو و جانِ آن
دختر دردانهات
حاصل ما گر شود
ديدن كوي شما
جان بشود زنده از
عشوهي بوي شما
يا ابالزهرا ـ يا رسول الله (4)
در شبِ ميلادتان
خلوتِ ما جاي توست
فكر و خيال همه
گنبد خضراي توست
فصل شفاي دل و
عقدهي سينه نشد
عمر من از حد گذشت
وقت مدينه نشد
يا ابالزهرا ـ يا رسول الله (4)
زمزمه
از دلِ اهلِ آسمان زمزمه آمد
مژده به عاشقان ابالفاطمه آمده
آمد بهارم
زيبا نگارم
دار و ندارم
يا رسول الله
يا رسول الله ـ يا رسول الله (2)
ستوده خلقت خودش خالقِ سرمد
لحظهي خلقِ گلِ سيمايِ محمد
گفته كه احسنت بر اين چهرهي زيبا
نيست دگر همچو گلِ چهرهي احمد
اي عشقِ هستي
اي شور و مستي
بر دل نشستي
يا رسول الله
يا رسول الله ـ يا رسول الله (2)
جمله فرشتگان همه مستِ نگاهش
دل ببرد ز خالقش آن رخِ ماهش
قلبِ تمامِ انبياء بر سرِ راهش
بوسه زنند همه بر آن خالِ سياهش
عالم گدايت
جان ها فدايت
مولا عنايت
يا رسول الله
يا رسول الله ـ يا رسول الله (2)
شمس و قمر حكايت از هالهي رويش
عالم و آدم همه ديوانهي كويش
بسكه كرم دارد و آقاست محمّد
انس و ملك يكسره بر خوانِ نكويش
ذكرِ زبانم
شور و توانم
روحِ اذانم
يا رسول الله
يا رسول الله ـ يا رسول الله (2)
غزل
دل عالم، شده مست و غزل عشق ميخونه
آسمونها، از قدومش به خدا نور بارونه
داره عاشق، زير لب اين، ترانه رو ميخونه
شده احمد، ليلي دل، دلم اون رو مجنونه
پسر آمنه محمّد
همه جا زمزمه محمّد
يا ابالفاطمه محمّد
يا ابالفاطمه محمّد ـ يا ابالفاطمه محمّد (2)
بده ساقي، مي باقي، گشته شاديام حاصل
تا كه چشمام، به نظارهاش، بشه يك لحظه قابل
رحمت حق، شده امشب بر همه هستي شامل
شده بعد از نيمهي ماه، ماهِ عشقِ من كامل
كهكشانها ستاره بارون
توي دستِ فرشته گلدون
گلاب و عطر و آينه شمعدون
يا ابالفاطمه محمّد ـ يا ابالفاطمه محمّد (2)
نقش
اين شبا دل تو سينه نيست عازمِ كوي احمد است
چون كه شبِ تولدِ نبيِ ما محمّد است
يا محمّد ـ قدم به چشمِ ما نهادي
يا محمّد ـ فداي تو اين همه شادي
اي همه هست فاطمه ـ يا محمّد يا محمّد يا محمّد
صداي قلبِ آمنه ـ يا محمّد يا محمّد يا محمّد
مولانا نبي مولانا (3)
يه نقشِ زيبا رو دلم هميشه غوغا ميكنه
گنبد سبز نبوي دلم رو شيدا ميكنه
يا محمّد ـ تو هر سرايي پا بذارم
يا محمّد ـ نامِ تو رو تو سينه دارم
تو قبلهگاه دلمي ـ يا محمّد يا محمّد يا محمّد
تو حلّ كنِ مشكلمي ـ يا محمّد يا محمّد يا محمّد
مولانا نبي مولانا (3)
در شبِ ميلادِ نبي بوي شقايق اومده
دسته گلِ محمّدي امام صادق اومده
يا محمّد ـ دعاي ما همه همينه
يا محمّد ـ جوازِ مكه و مدينه
فداي لطف و كرمت ـ يا محمّد يا محمّد يا محمّد
حال و هواي حرمت ـ يا محمّد يا محمّد يا محمّد
مولانا نبي مولانا (3)
بالِ ملك
به روي بالِ ملك حناي سرمدي است
به دستِ آمنه صد گلِ محمدي است
سر زده گلها ـ يا محمد
از دلِ صحرا ـ يا محمد
كعبه به نجوا ـ يا محمد
اي پدر زهرا يا محمد
يا رسول الله يا محمد (4)
چو ديده، ديده تو را، شده شكار رخت
تمام اهل سما، ببين خمارِ رخت
كرده اسيرم ـ رخ ماهش
دل ببرم بر ـ سر راهش
زندگي من ـ به پناهش
حسرت قلبم چشمِ سياهش
يا رسول الله يا محمد (4)
تمامِ نازِ رخش به خنده منجلي است
كه نقش بازوي او ولايتِ علي است
نور خدايي ـ به سرشتت
فداي عمر و ـ سرنوشت
آل علي شد ـ چو بهشتت
تو عشق حيدري و علي عشقت
يا رسول الله يا محمد (4)
شور و بحر طويل
صلِ علي محمدٍ و آله محمد (3)
هستِ هستي و كائنات ز مقدمِ وجودِ تو
مستي مستِ نگاه آن دو چشمِ پر زِ جودِ تو
شمس و شموس عالمين، امين دين، شه زمان
عشق عاشق فقط به عشقِ روي تو شده عيان
* * *
طراوات روحِ خستگان، كمال دين، بهارِ ما
اي بهترينِ بهتران، فقط تويي نگارِ ما
قلبِ عالم نشسته پاي جام و آن سبوي تو
افتاده عمرِ خاكيان به پيچ و تابِ موي تو
محمد يا محمد محمد (4)
طبيبم حبيبم خمِ گيسوي احمد
نيازم نمازم گلِ روي محمّد
قرار گذاشته اين دلم سر كوچهي مي فروشا
قدم نهاده جان و تن، محلّهي حلقه به گوشا
چرا همه فرشتهها واسه دلِ مستم ميميرند
دلم رو دست ميبرند، مي بوسن و در بر ميگيرند
براي اين كه دلبرم يه نگارِ ابرو كمونه
نگارِ من محمّدِ كه جدّ صاحب زمونه
ديونه گشته اين دلم ديونهي مدحِ محمّد
مي ميزنم ز جام حق به نيّت ابروي احمد
امشب دلم دل ديگه نيست يه قابِ عكسِ تو سينه
رفته مدينه جاي خود گذاشته عكسِ مدينه
امشب شبِ تولدِ محمد بن عبدالله ست
پيَمبرِ دينِ خدا، پدر بزرگِ ثارالله ست
يا رحمة للعالمين (3)
دل من هواي دلبر كرده
عمري با خيال اون سر كرده
قفس سينهي من تنگه براش
هواي شهرِ پيمبر كرده
* * *
مه زيبا رخِ من در اومده
از همه معشوقا سر تر اومده
گل مريم، گل ياس و گل رز
شاه گلهاي معطر اومده
* * *
دل داره رو همه چيز پا ميزاره
اشك شوقم داره نم نم ميباره
عقل من كلافه گشته و ميگه
آخه مجنون شدنم حدي داره
* * *
ولي قلبِ من پر از ارادته
سرخوشِ رسيدنِ نجابته
عقل من ديونه شو در شبِ عشق
آخه اين جنونِ برام يه نعمته
حسن فطرس
سلام به همه الا انقلاب فروش...