اشعار شهادت امام رضا عليه السلام


با زمین خوردنت امروز زمین خورد زمین
آسمان خورد زمین عرش برین خورد زمین

وسط کوچه همینکه بدنت لرزه گرفت

ناگهان بال و پر روح الامین خورد زمین

این چه زهری است که داری به خودت می پیچی

گاه پشت کمرت گاه جبین خورد زمین

از سر تو چه بگوییم؟ روی خاک افتاد

از تن تو چه بگوییم؟ همین ... خورد زمین

دگرت نیست توان تا که ز جا برخیزی

ای که با تو همه ی دین مبین خورد زمین

داشت می مرد اباصلت که چندین دفعه

دید مولاش چه بی یار و معین خورد زمین

زهر اول اثرش بر جگر مسموم است

پهلویت سوخت که زانوت چنین خورد زمین

پسرت تا ز مدینه به کنار تو رسید

طاقتش کم شد و گریان و حزین خورد زمین

به زمین خوردن و خاکی شدنت موروثی است

جد تشنه لبت از عرشه ی زین خورد زمین


         جواد حیدری


آمده پر زخجالت به شما رو مي زد

باز هم رو به شما ضامن آهو مي زد

 

آمد و ديد به بيراهه زده ، كج رفته

وچراغ دل او داشت كه سوسو مي زد

 

ديد جايي نتوان بهتر از اين جا رفتن

او پشيمان شده از سر كه به هر سو مي زد

 

ابتداي حرمت خاك شد و بوسه گرفت

پيش آقاي خودش داشت كه زانو مي زد

 

آرزو داشت كه هر صبح شبيه خدام

صحن زيباي تو را با م‍ژه جارو مي زد

 

آمد از محضرتان نور گرفت و مي رفت

مست و ديوانه شد و نغمه ي هوهو مي زد...

...

ياسر مسافر



اهو نه ولی کبوتری آری

ای کاش غزل قصیده می شد

سـیب غـزلم رسـیده می شد

بـا نام رضـا سـیاهـه ی دل

با معجزه ای سپیده می شد

بـا اذن دخـول مهبط عشق

هر چیز ندیده دیده می شد

آهـوی اسـیر اشـک هایم

از کنج نظر رهیده می شد

بـر حبل مـتین دسـتهایت

معماری دل تنیده می شد

یا اینکه کشان کشان به سویت

پـیشـانی مـا کشـیده می شـد

***

یا حضرت ثامن الأئمّه

بر تکمله ی عمل تتمّه

***

هر کس که به دام تو گرفتار

بـر مهـر و مـرام تـو گـرفتار

از روز ازل گـدای کویت

تا حُسن ختام تو گرفتار

صد بار زیارت تو بس نیست

بـادا بـه مُـدام تـو گـرفـتـار

ما جلد ضـریح آفتابیم

بر گنبد و بام تو گرفتار

با واژه ی «حصنی» تو سرمست

بـا طـرز کـلام تـو گـرفـتـار

عمری به «علیک» کرده عادت

عمـری بـه «سـلام» تو گرفتار

ای «عروه ی لانفصام»، مائیم

در زلـف زمـام تـو گـرفتار

***

ما خانه به دوش و جرعه نوشیم

مَشـتی صـفتان پر خـروشیم

***

ما داغ تب و تعب نداریم

چون غیر تو را طلب نداریم

با ذکر مَن اسمُهُ دوایت

ما دلهره ی مطب نداریم

تا شمس شموس چهره ی توست

تاریکی و ظلم شب نداریم

کوثر اگر از لبت نجوشد

ما باده ی لب به لب نداریم

با هرکه به جز رضا بگوید

ربط و سبب و نسب نداریم

بر گردن شیعگی به والله

جز «سلسلة الذهب» نداریم

ما بنده ی کوچه گرد و خامیم

تنبیه کنید ادب نداریم

***

ای «بضعه»ی خاتم رسالت

ای اصل اصیل و با اصالت

***

آرام تـلاطــم جـهــانـی

هم کعبه ی مردم جهانی

از هفت جهان شنیدم امّا

تو رتبه ی هشتم جهانی

آهو نه! ولی کبوتر آری

تا رونق گـندم جهانی

هم آه دم مسیح هستی

هم طـور تکـلّم جهانی

ای مشهد با صفات جنّت

توس و نجف و قم جهانی

لبخند بزن شب ولادت

تو روح تبسّـم جـهانی

***

در «صحن عتيق» تو دخيليم

يك مُشت «عتيقه»ي ذليليم

***

بر دامن شر شرر بگیرد

آه نفست اگر بگیرد

مرغ دل کاظمینی من

از باب جواد پر بگیرد

طوطی شده او که با ادایی

از کنج لبت شکر بگیرد

خشکیده نگاه زائر تو

او آمده چشم تر بگیرد

آغوش گشوده سمت مرقد

تا قبر تو را به بر بگیرد

عمری به خطا گذشته کارش

ای کاش دوباره سربگیرد

***

ای بارش مهربان باران

ای مایه ی افتخار ایران


                                                         مجید لشکری



 زوار خاكي حرمت كبريايي اند                      

 سرگرم كاروكسب شريف گدايي اند

 

 هرلحظه فطرس آمده پابوسيِ شما             

 طفلي هميشه مانده پَرش زيردست وپا

 

 لاهوتيان مقلد احكام عشق تان                     

 مِي خوارگان دائميِ جام عشق تان

 

 اي قبله ي نياز سماواتيان رضا                       

 پير مغانِ دير خراباتيان رضا

 

 صدها ستاره مست شراب نگاه تان                

 بال فرشته هايِ سما فرش راه تان

 

 پيغمبران ز محضرتان فيض مي برند                

 بهر كبوتران حرم دانه مي خرند

 

 روح الامين به لطف شما دل سپرده است        

 او با كبوتران حرم دانه خورده است

 

 امشب دخيل پنجره فولاد مي شوم                

 در بيستون عشق تو فرهاد مي شوم

 

 اي نورلايزال، بگو با دلم سخن                       

 شد بقعه ي مطهرتان كوه طور من

 

 شيرين دهن، حديث تو طعم عسل دهد        

 زيبا سخن،كلام تو عطر غزل دهد

 

 آقا نگاهتان به گِلم  روح داده است          

 تاثير ‌چشم هايِ شما فوق العاده است

 

 من كافر نگاه اهورايي توام                          

 مجذوب طرز خنده ي زهرايي توام

 

 دربين پيروان تو ملحدترين منم                      

 زنديقيِ رسيده به مرز يقين منم

 

 تا بت پرست كعبه ي خال شما شدم          

 زاهدترين خليفه ي ملك خدا شدم

 

  از زير قبه ي تو به معراج مي روم                   

 ديوانه وار در پي حلاج مي روم

 

 قرآن مقام شامخ تان را ستوده است            

 گنجينه ي حقايق خود را گشوده است

 

 با گوشه چشمِ فاطميِ خود چها كني!           

 سنگ سياه قلبِ مرا ،كهربا كني

 

 من از پل صراط جزا پرت مي شوم                 

 دستم اگر كه روز قيامت رها كني

 

 آقا چه مي شود كه مرا در صف حساب          

 از لابه لاي آن همه آدم سوا كني

 

 آقا چه مي شود كه شوم مَحرم و شما          

 من را براي ديدن زهرا صدا كني

 

 آقا سعادت دو جهان قسمتم شود                  

 يكبار اگر براي غلامت دعا كني  


                                    وحید قاسمی


چه کنم

فکر کردم که با قلم چه کنم؟

وقتی از صحن می روم چه کنم؟

شب میلاد تو به وقت رسید

مانده بودم برای غم چه کنم؟

دست بالاش می شوم دعبل

نگرانم که دست کم چه کنم؟

یک قدم مانده تا ضریح شما

دودلم تا در این قدم چه کنم؟

به غریبیت؟ یا که باز تو را

به جوادت دهم قسم؟ چه کنم؟


                                   مهدی رحیمی




خودش می داند

دیگر از راه دور با حسرت،اسمتان را صدا نخواهم کرد

مثل مادر کنار سجاده،یا رضا یا رضا نخواهم کرد

برو با کفتران خود خوش باش،من بیچاره چون کلاغم که

آسمان سپید مشهد را،با حضورم"سیا" نخواهم کرد

مادرم گفته التماس دعا،من فقط گفته ام که محتاجم

تو یقیناً شنیده ای چون که من کسی را دعا نخواهم کرد

چقدر سمت طوس پر بزنم؟مگر عقلم کم است در بزنم؟

تو مرا نوکرت نخواهی کرد،پس " منم" با تو تا نخواهم کرد

با تو قهرم شبیه زنبوری که به قندی فروخته گل را

قند نقد است و باغ گل نسیه،نقد را من رها نخواهم کرد

حال که دعبلم نمی خوانی،هر چه آمد خوش است می گویم

دیگر آقا برای ابیاتم قافیه دست و پا نخواهم کرد

آره زیباست بچه ی آهو،من سیاهم معفّنم زشتم

می روم گم شوم از اینجا چون حقتان را ادا نخواهم کرد

بعد از این انقدر صبورم که،بی خیالم که از تو دورم که

و چنان سنگ و بی شعورم که،درد دل با شما نخواهم کرد

 




میلاد امام رضا
همچون نسیم صبح و سحرگاه می رود
هر كس میان صحن حرم راه می‌رود

از هر چه غصه دارد وغم می شود رها
هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود

وقتی فرشته‌های حرم بال می‌زنند
از سینه‌های شعله زده آه می‌رود

اینجا بهشت روی زمین فرشته‌هاست
فرشته به اكراه می‌رود از كوی تو

خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنیست
هر شب به پای‌بوسی آن ماه می‌رود

باب‌الجواد راه ورودی به قلب توست
حاجت رواست هركه از این راه می‌رود




خادم افتخاری

 ای حاجت محتاج ترین ها آقا
ای ذکر دخیل بستنم یا آقا
یک لال کنار پنجره فولادت
یکدفعه صدا میزند آقا ....آقا.....

--------

نام تو را بردم زمستانم بهاری شد
در خشکسالی دلم صد چشمه جاری شد
بعد از زمانی که گدایی تو را کردم
دار و ندار من عجب دار و نداری شد
گفتند جای توست دل را شستشو کردم
پس می شود از خادمان افتخاری شد
می خواستند از هر طرف تو جلوه گر باشی
این گونه شد دور حرم آئینه کاری شد
گاهی اسیری لذت آهو شدن دارد
بیچاره آنکه از نگاه تو فراری شد
گرد ضریحت با من و گرد دلم با تو
بی تو دوباره این دلم گرد و غباری شد
من سائل بی چیز اطراف حرم هستم
من سالهای سال دنبال کرم هستم

                                                        

                                            لطیفیان


مرغ دلم پر زند بر سر کوی رضا
دست نیازم بود باز به سوی رضا
آرزویم این بود تا دم مردن شود
چشم گنه کار من باز به سوی رضا
خلق جهان زائرند از همه سو کعبه را
کعبه بود در حجاز زائر کوی رضا
با نفس عیسویش، با دم جانبخش خویش
جان مسیحا بود زنده ز بوی رضا
بر بدنش می شود آتش دوزخ حرام
هر که خورد قطره ای آب ز جوی رضا
کشور ایران فقط نیست به او متکی
زندگی کائنات بسته به موی رضا
نیست عجب خضر اگر تشنه لب جام اوست
ساقی رضوان بود مست سبوی رضا
جرم و گناه و خطاست عادت دیرین من
عفو کرامت بود خصلت و خوی رضا
چند به شوق بهشت زائر این در شوی
جنت جنت بود روی نکوی رضا
"میثم" اگر از نماز آبروی مؤمن است
آب دهد بر نماز آب وضوی رضا

مسیح می دمد از تربت مطهر من
فضای طوس نه، عالم بود معطر من
فرشتگان همه زوار زائرین منند
بهشت گشته بهشت از بهشت منظر من
منم عزیز دل فاطمه امام رضا
که خلق کرده خدا خلق را به خاطر من
عجیب نیست اگر زائری که قبر مرا
به بر گرفته بگیرد قرار در بر من
هزار موسی عمران به سجده افتادند
در این حریم به خاک مسیح پرور من
دلی که زائر من می شود مزار من است
خوشا دلی که شد این جا مزار دیگر من
شکسته ای که صدا می زند مرا از دور
جواب می شنود بارها ز داور من
ز هر دری که شود زائرم به من وارد
درست چهره به چهره بود برابر من
من آفتاب خدایم جهان در آغوشم
شما حضور من و عالم است محضر من
کتاب منقبتم را تمام نتوان کرد
اگر شوند همه انس و جان ثناگر من
کسی که زائر من گشت دوستش دارم
روا بود که خطابش کنم برادر من
الا تمام خراسانیان پاک سرشت
خجسته باد شما را طواف مقبر من
فرشتگان چو کبوتر به دورتان گردد
به شرط آن که بگردید دور زائر من
به زائرین من اینک نصیحتی است مرا
که احترام بگیرید از مجاور من
اگر به مرقد من نیز دستتان نرسید
زنید بوسه به قم بر مزار خواهر من
هزار حیف که قدر مرا ندانستند
که بود هر نفس من غم مکرر من
هزار بار عدو مخفیانه کشت مرا
خدای نگذرد از قاتل ستمگر من
شرار زهر مرا در دل آتشی افروخت
که آب گشت همه عضو عضو پیکر من
چو شخص مار گزیده به خویش پیچیدم
خدا گواست چه آورد زهر به سر من
میان حجره زدم دست و پا غریبانه
جواد بود و من و لحظه های آخر من
دو دست خویش گشود و گرفت اشک مرا
فتاد تا که نگاهش به دیدة تر من
زنان شهر خراسان گریستند همه
زدند بر سر و سینه جای مادر من
به روز حشر نسوزد جحیم "میثم" را
که بوده با سخن و سوز خویش یاور من

 

زائرین تو فقط شیعة اثنی عشرند
همه دلباختة عترت خیرالبشرند
همه گشتند به دریای نگاهت تطهیر
به گل روی تو سوگند ز گل پاک ترند
زائرینی که به این کعبة دل، دل بستند
تا ابد از حَرمت دل نبرند و نبرند
گر به سوی حَرمت روی کنند اهل جحیم
تا ابد از طمع روضة رضوان گذرند
سائلان کرمت یکسره ارباب کرم
زائران حرمت از همة خلق سرند
پا گذارند به بال ملک و طرة حور
رهروانی که به سوی حرمت ره سپرند
عالمی رو به روی پنجرة فولادت
به امید کرمت همچو گدا پشت درند
انبیا ناز فروشند به گلزار بهشت
اگر از دور به ایوان طلایت نگرند
مهر تو لاله و ریحان بهشت دل ماست
حاش لله که ما را به جهنم ببرند
"میثم" بی سر و پایم نظری کن مولا
که مرا جزو سگان سر کویت شمرند

 

حرم تو کعبة دل، کرمت همه خدایی
کنی از کرامت خود به خدا خدا نمایی
در باز توست افزون من بی نوای محزون
ز کدام در درآیم به بهانة گدایی
کرم تو می دهد رو به گدای تو وگرنه
ندهند پادشاهان به فقیر آشنایی
من اگر گناه کارم تو رئوف و مهربانی
کرمت نمی گذارد که کنی ز من جدایی
تویی آن که هر که آید به زیارت تو یک بار
تو سه بار از عنایت به زیارتش بیایی
به خدا گناه کارم دگر آبرو ندارم
چه شود دهی ز نارم به محبتت رهایی
بکشم هماره نازت مگرم دهی اجازت
که به یک زیارت تو سر و جان کنم فدایی
همه را تو دست گیری همه را تو می پذیری
چه امیر شهر باشد چه فقیر روستایی
به حریم توست بارم به حرم چه کار دارم
کند از هزار کعبه حرم تو دلربایی
کرمت به کل عالم حرمت پناه "میثم"
به شما از او توسل ز شما گره گشایی

 

سزد جاری شود از دیده ام خون
که در خون غرق گردد قصر مأمون
چه رخ داده که مأمون ستمکار
شرار فتنه اش ریزد ز رخسار
در افکار پلیدش نقشه ای شوم
به دستش خوشة انگور مسموم
نشانده در محیط غم فضا را
کشیده نقشة قتل رضا را
رضا مانند شمع انجمن ها
سراپا سوخته تنهای تنها
نه یاران را ز حال او خبر بود
نه خواهر، نه برادر، نه پسر بود
تعارف کرد مأمون ستمگر
از آن انگور بر نجل پیمبر
امام هشتم آن مولای مظلوم
نگه بودش بر آن انگور مسموم
نفس ها آه می شد در نهادش
نه خواهر بود بر سر نه جوادش
سرشک غربتش زد حلقه در چشم
که مأمون گشت از سر تا به پا خشم
پی تهدید مولا آن ستمکار
به یک سو پرده زد با خشم بسیار
غلامان پشت پرده تیغ در دست
ستاده مست تر از زنگی مست
همه آمادة جنگ و ستیزند
که خون نجل زهرا را بریزند
عزیز فاطمه گردید ناچار
گرفت انگور را از آن ستمکار
ز دل می خواند حی داورش را
صدا زد جد و باب مادرش را
تناول کرد از آن خوشه سه دانه
که از جانش کشید آتش زبانه
ز جا برخاست با رنگ پریده
در آن حالت عبا بر سر کشیده
غریب و بی کس و تنها روانه
نهان از چشم مردم شد به خانه
چو شمع سوخته پیوسته می سوخت
کنار حجرة در بسته می سوخت
چراغ نور بخش انجمن ها
به خود چون شعله می پیچید تنها
نفس در سینه اش گشته شراره
جوادش را صدا می زد هماره
که ای فرزند دلبندم کجایی
فروغ دیده ام داد از جدایی
بیا تا توشه از رویت بگیرم
تو را گیرم در آغوش و بمیرم
دلم تنگ تو و معصومه باشد
به قلبم داغ آن مظلومه باشد
هنوزش بود مرغ جان به سینه
جوادش آمد از شهر مدینه
به لب لبیک و در دل بود آهش
به ماه عارض بابا نگاهش
پریده رنگ، خونین دل سیه پوش
چو جان بگرفت بابا را در آغوش
سرشکش ریخت بر سیمای بابا
دو لب بگذاشت بر لب های بابا
پدر یک لحظه چشم خویش بگشاد
جوادش را تماشا کرد و جان داد

 

 ای رأفت تو رأفت ذات خدا رضا
از پای تا به سر علی مرتضی رضا
نامت از آن رضاست که در عرصۀ حساب
حق نیست بی‌رضای تو از کس رضا، رضا
هر کس که بیشتر کرمش می‌رسد به خلق
او بیشتر برد به درت التجا رضا
عیسی صفای روح گرفته در این حرم
موسی ستاده بر در تو با عصا رضا
از روضۀ مقدس تو می‌وزد نسیم
تا باغ خلد، با نفس انبیا رضا
جوشد زبس اجابت از این آستان قدس
گم می‌شود کنار ضریحت دعا، رضا
آغوش خود گشوده برای خوش‌آمدش
از هر دری که سوی تو آید گدا، رضا
خود پیشتر ز خواندن اذن دخول من
بر من نگاه کردی و گفتی بیا رضا
در کوی تو ز بس که رؤفی تو، زائرت
داند ثواب، اگر چه بیارد خطا، رضا
من شرم می‌کنم که بیایم در این حرم
تو می‌زنی مرا ز کرامت صدا، رضا
آید به گوش دل ز طپش‌های سینه‌ام
دائم صدای زمزمۀ یا رضا رضا
در آستان قدس تو انگار می‌کنم
گردیده قسمتم سفر کربلا رضا
نشناختم، امام زمان زائر تو بود
کردم سلام و داد جواب مرا رضا
با آنکه شهریار همه عالمی، کسی
مثل تو نیست با فقرا آشنا رضا
یک بار اگر کند به خراسان زیارتت
بر بازدید زائرت آیی سه جا رضا
اول به خُلد فاطمه گوید جواب او
هر کس صدا زند ز ره صدق «یا رضا»
مولای من به جان جواد الائمه‌ات
دست مرا بگیر، برای خدا رضا
دست مرا گرفتی و سوگند می‌خورم
آقاتری از اینکه نمایی رها رضا
زوار چون به سوی حریمت سفر کنند
باید که جان دهند به گنبد نما رضا
هر کس به عمر خود شده مأنوس با کسی
«میثم» گرفتـه انس بـه مهـر شما، رضا

صیام تا قیام 2 - غلامرضا سازگار


رضا اگر چه به صورت، از آن حرم دورم
من از تو دور که باشم، ز خویش هم دورم

میان اینهمه دوری ترانۀ دل من
شده «تو با منی اما من از خودم دورم»

تو آفتابی و با من نفس نفس نزدیک
به رنگ سایه گر از تو قدم قدم دورم

جدا ز کوی تو آنقدر دورم از شادی
که از وجود به اندازۀ عدم دورم

اگر که یک قدم آیم سوی خراسانت
همان قدَر به خدا از غروب و غم دورم

شده‌ست فاصله در پیش رو گناهانم
به من مگو منِ بیچاره از تو کم دورم

مگر که اینهمه بیچارگی کم است که من
کبوتر توأم امّا از آن حرم دورم

غریبِ غُربتم از حضرت رضا مهجور
گدای مطلقم از مطلقِ کرم دورم

اگر چه منّت عینُ النعیمِ لطفت هست
ولی ز کوی تو یا «غایۀ النِعم» دورم

ز حادثات جهاني تو خود پناهم باش
مکن از آن حرمِ امنِ محترم، دورم

ز فیض عام تو ای آفتاب ملّت‌ها
ز بارگاه تو ای قبلۀ اُمم، دورم

هر آنچه رحمت و فضل و سخا و لطف ترا
حساب می‌کنم، از تو به هر رقم، دورم

ز مشهدت که خیابان آن «ارم» خوانند
از آن حرم نه، که از روضۀ ارم، دورم

به کفشداری و فرّاشی‌ات امیدم هست
اگر ز خدمت آن شاه پر خدم دورم

مگر تو بر سرم از لطف پای بگذاری
که مورم و ز سلیمان محتشم دورم

اگر چه گم نکنم کوکب هدایت تو
مکن ز کوی خود ای «نور فی الظُلَم» دورم

فکیف أقطع منک الرجاءَ یا مولا؟
أجب بفضلک یا کاشف الهمم، دورم

کسی زبان مرا در غمت نمی‌فهمد
که از امیر عرب، خسرو عجم دورم

زیارت تو طلب دارم از خدا، تا کی
به شکل «لا» ز در خانۀ «نعم» دورم؟

اگر چه زائر عارف نی‌ام، ز محضر خود
مکن به جان جوادت دهم قسم- دورم

غریب عالم محرومی‌ام، ولی از خویش
مدار، ای به کرم در جهان عَلَم، دورم

همینکه خواب روم، بر ضریح توست سرم
همینکه باز کنم پلک‌ها ز هم، دورم

هزار شب بشوم همجوارتان از شوق
دوباره پیش خودم فکر می‌کنم دورم

دلم برای تو ننوشته شعر خود خوانده
تو با منی اگر از دفتر و قلم دورم

اگر طلب کنی‌ام، جان دهم ز شوق، اینبار
که دوری‌ات نکند از تو باز هم دورم

قصائد رضوی-محمد سعید میرزایی

 

خدا نه اینکه مرا از گِل زیاده تان

که آفرید مرا از غبار جاده تان
وبال گردن تان بودم از همان آغاز

بعید هست بیایم به استفاده تان
ببین چه ساده برایت به حرف می آیم

فدای این همه لطف و صفای سادۀ تان
به لطف چشم شما دل همیشه آباد است

خدا کند که بمانم خراب بادۀ تان
خدا نوشت ازل در شناسنامۀ دل

که ما غلام شماییم و خانوادۀ تان
از آن زمان که از این خاک پاک پاشده ام

گدای دائمی حضرت رضا شده ام
بهشت کوچک دامان مادری آقا

تو میوۀ دل موسی بن جعفری آقا
شب ولادت تو در مدینه می گفتند

ز راه آماده خورشید دیگری آقا
دخیل بسته ام امشب به گاهواره تو

رواست حاجتم ار سر برآوری آقا
اگر چه منشاء نور شما یکی باشد

تو بین باغ خدا طعم نوبری آقا
که خوانده است ولی عهد خود تو را وقتی

که تو برای خودت یک پیمبری آقا
تویی که صاحب اوصاف بی حدش خواند

همان که عالم آل محمدش خواند
مهی که چشمۀ چشم تو در تلاطم شد

طلوع مشرقی آفتاب هشتم شد
چه حکمتی است که قبل از شروع موسم حج

طواف قبلۀ هشتم نصیب مردم شد
فقط برای تماشای دانه پاشی تان

دل کبوتریم نذر چند گندم شد
شبیه محشر کبر است صحن های حرم

که در شلوغی هر روزه اش دلم گم شد
به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد

دخیل بست و گرفت و غمش تبسم شد
ز کوچه های حرم آفتاب می جوشد

ز دست حوض فرشته شراب می نوشد

تو بحر هستی و کس نیست از تو دریاتر

تو آفـتـابی و از هـر بـلـند بـالاتر

تو نسل نوری و هرچند هشتمین خورشید

ولی ندیده زمین در خود از تو پیداتر

اگر چه باغ بهشت خداست رویایی

ولی بهشت نگاه تو هست رویا تر

از ابتدای ازل چشم هیچ آهویی

زچشم های تو هرگز ندیده شهلاتر

در آستین بدون عصای تو موسی است

و از مسیح نفس های تو مسیحاتر

نفس نه گوشه ی چشمی اگر بیندازی

دوا نه در دل ما مرکز شفا سازی
فدای نام صمیمی و شاعرانه تان

که باز کرده دلم را به سوی خانه تان
نبود دست من و بی هوا هوایی شد

گمان کنم که گرفته دلم بهانه تان
نشسته ام به سر دوش گنبدت آقا

بیا و پر مده مرغی ز آشیانه تان
دوباره حرف زیارت دوباره حرف حرم

دوباره حرف کبوتر به آب و دانه تان
چقدر عمق بلند کلامتان زیباست

میان صحبت شیرین و عامیانه تان
بخوان که هرچه خوانی برای ما زیباست

رسیدن تو به این خاک هدیه زهراست

کسی که بر لب خود ذکر یا رضا دارد

میان سینه ی زهرا همیشه جا دارد

اگر که بر نخورد بر خدا کجا کعبه

به قدر این حرمت این همه صفا دارد؟

کنار پنجره فولاد مادری خسته

برای کودک خود دست بر دعا دارد

گرفته دامنه های ضریح را مردی

به گریه حاجت امضای کربلا دارد

و نذر روضه ی زهرا نموده می خواند

عقیق سبز علی رنگ کهربا دارد

میان خانه که بستند دست مولا را

میان کوچه شکستند دست زهرا را



مهدی محمدی

 

 

قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت 
نقاره می زنند . . . مریضی شفا گرفت 

دیدی که سنگ در دل آیینه آب شد 
دیدی که آب حاجت آیینه را گرفت 

خورشید و آمد و به ضریح تو سجده کرد 
اینجا برای صبح خودش روشنا گرفت 

پیغمبری رسید و در این صحن پر ز نور 
در هر رواق خلوت غار حرا گرفت 

از آن طرف فرشته ای از آسمان رسید 
پروانه وار گشت و سلام مرا گرفت 

زیر پرش نهاد و به سمت خدا پرید 
تقدیم حق نمود و سپس ارتقا گرفت 

چشمی کنار این همه باور نشست و بعد 
عکسی به یادگار از این صحنه ها گرفت 

دارم قدم قدم به تو نزدیک می شوم 
شعرم تمام فاصله ها را فرا گرفت 

دارم به سمت پنجره فولاد می روم 
جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت

 

رحمان نوازی

 

 

ای راهب کلیسا دیگر مزن به ناقوس

خاموش کن صدارا، نقاره می زند طوس

آیا مسیح ایران کم داده مرده را جان

جانی دوباره بردار با ما بیا به پابوس

آنجا که خادمینش از روی زائرینش

گرد سفر بگیرند با بال ناز طاووس

خورشید آسمان ها در پیش گنبد او

رنگی ندارد آری چیزی شبیه فانوس

رویای ناتمامم ساعات در حرم بود

باقی عمر اما افسوس بود و کابوس

وقتی رسیدی آنجا در آن حریم زیبا

زانو بزن به پای بیدار خفته در طوس...

سید حمیدرضا برقعی

 

 

در کمند نگاه تو قلبم

مثل آهو به دام افتاده

 

يا شبيه کبوتري خسته

که به پاي امام افتاده

 

من اسيرم اسير اين مرقد

خاک من با غمت سرشته شده

 

من کبوتر کبوتر مشهد

رزق من در حرم نوشته شده

 

با کرامات چشم تو ديگر

کي گرفتار درد و غم هستم

 

جزء عمرم نمي شود محسوب

لحظاتي که در حرم هستم

 

دم به دم عطر ياس مي بارد

از قدمهات از عبوري سبز

 

دل خود را دخيل مي بندم

به ضريحي که غرق نوري سبز

 

با تمام شکوه خود خورشيد

در کنارت چقدر کم جلوه‌ست

 

حج مقبول مستمنداني

کعبه با مرقد تو هم جلوه‌ست

 

شاعر چشمهاي تو هستم

با نگاهي کميت مي سازي

 

من قلم را به دست مي گيرم

اين تويي بيت بيت مي سازي

 

قيمتم نيست آنقدر آقا

دعبل آستان تو باشم

 

همة افتخار من اين است

سائل آستان تو باشم

 

مهر تو شرط عاشقي کردن

عشق تو ابتداي ايمان است

 

تو انيس النفوس دلهايي

قيمت خاک بوسي ات جان است

 

عشق، بي تو چقدر نامفهموم

عشق بي تو چقدر مکتوم است

 

مستم از باده هاي چشمانت

مستي اين شراب معصوم است

 

چشمهايت محول الاحوال

قصة سرنوشت را ديدم

 

با نگاهي شدم اسير تو

من تمام بهشت را ديدم

 

من کويرم کوير لب تشنه

تشنة آيه هاي بارانت

 

چشمهايت تمامْ توحيد است

قبلة من! منم مسلمانت

 

مظهر رأفت خداوندي

به کسي نه نگفته اي آقا

 

اي امام رئوف قسمت کن

يک شب جمعه صحن کرب و بلا

 

يک سحر پاي پنجره فولاد

مست عطر مليح سيبم کن

 

خاک بوسيِ تربت پاک

قبر شش گوشه را نصيبم کن

 

عشق را تو برايم آوردي

باني روضه هاي ما هستي

 

همة هستي ام فداي تو

تو خودت کربلاي ما هستي

 

 

توسط یوسف رحیمی

--------------------------------------------------------------------------------

السلام علی الامام الرئوف

ای کـاش کـبوتر حریمـت باشم

                        یا هم نفس صبح و نسیمت باشم

از چشـم دلم بیا و بردار حـجاب

                        تا زائر چشـمان رحیمـت باشـم

 

                                ***

 

صحن تو پر از تب عبوری سبز است

                    لبـریز تبـسم حضـوری سبز اسـت

مـن تـوشـة کـربلام را مـی گـیرم

                   از پنجره ای که غرق نوری سبز است

 

توسط یوسف رحیمی

--------------------------------------------------------------------------------

السلام عليك يا علي بن موسي الرضا

سخن به مدح تو بايد فصيح و كامل گفت
هم از شكوه مقامت ، هم از فضائل گفت

 

شبيه صائبِ صاحب سخن قصيده نوشت
غزل غزل سر زلف تو را چو بيدل گفت

 

نه چند مثنوي و قطعه و غزل ، بايد
كه شرح قصة حسن تو در رسائل گفت

 

عبا ، نه ... اينكه گداي شما شدم كافيست
حديث حسن تو كي مي توان چو دعبل گفت

 

تفضلي ! كه فقط از تو خوانده ام يك عمر
و من نگفته ام و هر چه بود اين دل گفت

 

زلال اشك مرا از تبار كوثر كن
در آسمان دو دستت مرا كبوتر كن
*

به قفل بسته كليد اجابت است اينجا
كه آستانة جود و كرامت است اينجا

 

به دلنوازي جان در رواق او بنشين
چرا كه قبر مسيحاي عترت است اينجا

 

بكوش تا پرِ پروانه اش شوي ،‌ زيرا
پر از تلأ لؤ شمع هدايت است اينجا

 

زلال اشك تو از چشمة خلوص دل
هميشه إذن دخولِ زيارت است اينجا

 

نه ديدن حرم و قبر و صحن و گلدسته
هدف وصال حقيقي حضرت است اينجا

 

دوباره كسبِ ثواب هزار حج كردم
طواف قبرِ تو يا ثامن الحجج كردم
*


ببين كه حال و هواي حرم چه عرفانيست
پر از بلور و كبوتر پر از چراغانيست

 

به لطف گنبد و گلدسته هاي زر پوشش‌
هميشه صحن حرم پر فروغ و نورانيست

 

كجاست روضة رضوان به غير از اين مرقد
كجاست جنت الأعلي اگر كه اينجا نيست

 

صداي پر زدن بال جبرئيل است اين
در ازدحام حرم گرمِ عطر افشانيست

 

حديث سلسله از يادمان نخواهد رفت
ولايتت به خدا شرطي از مسلمانيست

 

هزار مرتبه شكر خدا كه نور تو
چراغ زندگي مردمان ايرانيست

 

كتاب رأفت و مهرت پر از حكايتها
نظيرِ قصة آن پير مرد سلمانيست

 

ز يادِ مردمِ سايه نشين ايوانت
نرفته خاطره هاي نماز بارانت
*


سلام ! مظهر يكتاي « ليس إلا هو »

سلام ! حضرت خورشيد ! ماهِ يوسف رو

 

مقام عصمتتان « إنما يريد الله »
قسم به اشهد أن لا اله الا هو

 

شبي نشان بده از باب « يطمئن قلوب »
به چشم خسته­ مان گوشه اي از آن ابرو

 

دخيل گريه ببنديد زائران اينجا
به حلقه هاي ضريح مطهر از هر سو

 

چگونه ضامن دلهاي ما نخواهد شد
رئوف شهر كه كرده ضمانت آهو

 

خوشا به حال كسي كه شبيه اهل نظر
به خدمت حرمش گيرد از مژه جارو

 

غباري از اثر رفت و آمدش شايد
شبيه فرش حرم بر روي سرش باشد
*


هميشه باغ لبش غنچة تبسم داشت
كه خنده با لب نورانيش تفاهم داشت

تمام عمر شريفش ، مكارم الأخلاق
به لحظه لحظة  اوقات او تجسم داشت

 

اگر امام رئوف است ، بسكه همواره
به سينه دغدغة مشكلات مردم داشت
           

براي رزق تمامِ كبوتران شهر
حياط خانة آقا هميشه گندم داشت

 

هر آنكه جرعه اي از جام معرفت نوشيد
سري به خاك قدوم امام هشتم داشت

 

و هر فرشته براي تبرك بالش
به خاك راه امامِ رضا تيمم داشت

 

براي ما به جز اين آستان پناهي نيست
از آسمانِ حرم تا بهشت راهي نيست

*
تويي كه اين همه دارالشفايِ دل داري
نرفته از حرمت نا اميد بيماري

 

دوباره نغمة نقّاره خانه مي آيد
شفا گرفته كسي با تفضّلت ! آري

 

كجاست گوش دلي تا كه بشنود هر روز
از اين ترنم نقاره بانگ بيداري

 

دو بال پر زدنت را قنوت اشكت كن
ببين براي پريدن عجب سبكباري

 

دوباره پنجره فولاد و إذن كرب و بلا
ميان صحن حرم شد چه گريه بازاري

 

دوباره روضه گرفتند زائران اينجا
بياد مشك عطش نوش و خشك سرداري

 

رهاست در نفس اين حرم شميم ياس
به ياد علقمه و قبر حضرت عباس

 

توسط یوسف رحیمی

--------------------------------------------------------------------------------

امام رضا الهي من فدات شم
همسفر فرشته ها شدم من
زائر مشهد الرضا شدم من

 

بسكه دلم عطر اجابت گرفت
مثل قنوت ، مثل دعا شدم من

 

با دستايي كه رنگ اعجاز داره
طلا نه بلكه كيميا شدم من

 

از آب سقاخونه كه چشيدم
مثه لاله عباسي وا شدم من

 

نمي دونم اينجا زائر حضرت
يا زائر خود خدا شدم من

 

تا كه بگم حرف دل خستمو
با اهل دنيا همصدا شدم من

 

امام رضا الهي من فدات شم
فداي تك تك كبوترات شم

 

دلم دخيل پنجره فولاده
كبوتر ايوون گوهر شاده

 

خراب عشق آسمونيشم من
بهتر بگم دلم رضا آباده

 

رو ضريح قامت گلدسته هاش
سپيده دم دست نياز باده

 

گنبد زردش همة دلايِ
عاشق و زير پرچمش جا داده

 

راه حاجت گرفتن از آقامون
اينجا فقط يه قسم جواده

 

دلم مي خواد با اشكاي زلالم
بگم مثه يه دوست صميمي ساده

 

امام رضا الهي من فدات شم
فداي تك تك كبوترات شم

 

زمين كه نه ،‌ تو آسمون هفتم ؟
نه نه ، بيا به آسمون هشتم !

 

توي حرم كنار سقا خونه
تو اون شلوغي كه آدم مي شه گم

 

يا تو رواقي كه ضريح آقاست
كه پره از تاب و تب و تلاطم

 

بخواه از آقا دلتو گم كني
دور ضريح ، تو ازدحام مردم

 

شايد بشي كبوتري تو صحنش
تا كه آقا برات بپاشه گندم

 

 با زائراي بي قرار قبرش
بگو بگو براي بار چندم

 

امام رضا الهي من فدات شم
فداي تك تك كبوترات شم

 

چقدر دلم به اسمش عادت داره
« رضا رضا » چقدر حلاوت داره

 

خدا گواست پائين پاي حضرت
هزار هزار تا دل اقامت داره

 

با ديدن شكوه صحن و سراش
« و إن يكاد » جاي تلاوت داره

 

براي جارو زدن رواقش
بال فرشته ها سعادت داره

 

از راه دور كبوتر دل من
دوباره حسرت زيارت داره

 

هر چي مي توني تو حرم دعا كن
دعا تو اين حرم اجابت داره

 

امام رضا الهي من فدات شم
فداي تك تك كبوترات شم

خورشيد براي احترام و پابوس
سپيده دم رد ميشه از شهر طوس

 

كنار نور پر فروغ گنبد
مثل يه شمعه يا مثه يه فانوس

 

غبار چلچراغاش و مي گيرند
خادما با پرِ لطيف طاووس

 

هر كه نشد غبار راه حضرت
ميشه تموم عمرش آه و افسوس
 
پنجره فولادش دارالشفائه
هيچ كسي از اينجا نميره مأيوس

 

صداي نقاره خونش بلنده
خاموشه هر چي كليسا و ناقوس

 

امام رضا الهي من فدات شم
فداي تك تك كبوترات شم

 

چلچراغاش كه داره رنگ الماس
پره حرم از عطر و بوي احساس

 

جوونه مي زنه توي نگامون
زلال اشك مثل يه غنچة ياس

 

من نشدم اوني كه تو مي خواستي
ولي شما هموني كه دلم خواس

 

دور و بر سقاخونه اش به قرآن
يادم مياد صفاي كف العباس

 

بگير برات كربلات و امشب
اگه جايي برات بدند همين جاس

 

بگو كه هر چي هم بگي باز كمه
بگو با اشك چشم و با التماس

 

امام رضا الهي من فدات شم
فداي تك تك كبوترات شم

 

 توسط یوسف رحیمی

--------------------------------------------------------------------------------

       پر و پنجره

 

    

         به  روی  گنبد  تو  بوسه  می زنه  خورشید

 

                                              کنار  پنجره ا ت  جو و نه  می زنه  امید

 

           نور دیده ای        تو سپیده­ای          به سیاهی دل میدی خاتمه

 

           پُرِ احسا سه        لبر یزِ یا سه           حر مت  مثه  دا من  علقمه

 

                             * یا علی بن موسی الرضا ...*     

 

       کا شی کاریهای  حریمت  آ بی  رخساره

 

                                            یعنی  خاک  حرم  شمیم  آسمون داره

 

            پر جبرئیل      می­بنده دخیل        تا باشه وقف برداشتن غبار

 

           پر و پنجره     بغض و حنجره       از نگاه ما جاریه چشمه سار 

 

                            * یا علی بن موسی الرضا ...*     

 

      پرچم  سبز  تو جا داره به  روی  مهتاب

 

                                            داره  عطری  مثه  عقیق بیرق ارباب

 

         کاش هوایی شم   کربلایی شم      یا رضا بجون فرزندت جواد

 

         تا رها می­شم    مسیحا می­شم      با  دمت کنار  پنجره  فولاد

 

                             * یا علی بن موسی الرضا ...*      

                                     

      سبک حاج حسین سازور : میلاد حضرت رقیه (س) 84  توسط یوسف رحیمی

 

 
کعبه ی اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کرب و بلای رضا
در صف محشر خدا مشتری اشک اوست
هر که در اینجا کند گریه برای رضا
کیست پناه همه جز پسر فاطمه؟
چیست رضای خدا غیر رضای رضا؟
بر سر دستش برند هدیه برای خدا
ریزد اگر دُرّ اشک، دیده به پای رضا
زهر جفا ریخت ریخت، شعله به کانون دل
خونِ جگر بود بود، قوت و غذای رضا
نغمه ی قدّوسیان بود به آمین بلند
حیف که خاموش شد صوت دعای رضا
یاد کند گر دَمی ز آن جگرِ چاک چاک
خون جگر جوشد از خشت طلای رضا
از در باب الجواد می شنوم دم به دم
یا ابتای پسر، وا ولدای رضا
بوسه به قبرش زدم، تازه زطوس آمدم
باز دلم در وطن کرده هوای رضا
گر برود در جنان یا برود در جحیم
بر لبِ میثم بُوَد مدح و ثنای رضا

دریافت فایل صوتی MP3
ای یادگار زهرا یا ثامن الائمه (3)
جان جوادت مولا بنما نظر بر همه (3)
ای ضامن غریبان پناه بی پناهان
رضا، رضا، رضا جان، رضا، رضا، رضاجان (2)
ما را مرانی تو ای شمس الشموس از درت
قسم به آن پهلوی شکسته ی مادرت
ای ضامن غریبان پناه بی پناهان
رضا، رضا، رضا جان، رضا، رضا، رضاجان (2)
امشب بیاد رویت از دیده خون فشانیم
اگر که آلوده ایم ما بر تو میهمانیم
ای ضامن غریبان پناه بی پناهان
رضا، رضا، رضا جان، رضا، رضا، رضاجان (2)
حاج مهدی خرازی


دریافت فایل صوتی MP3

آن گل سرخ زندانی بغداد
گوشه ی حجره پرپر زد و جان داد
در میان حجره تنها دست و پا می زد
مادر پهلو شکسته را صدا می زد
ای رضا جانم رضا جانم رضا جانم (3)
ای عزیز دلم بیا جواد من
وقت جان دادن است برس بداد من
در میان حجره تنها دست و پا می زد
مادر پهلو شکسته را صدا می زد
ای رضا جانم رضا جانم رضا جانم (3)
ای امام رئوف دستم به دامانت
ضامن آهو جانم به قربانت
ای عزیز فاطمه شهید ارض طوس
جان زهرا مادرت ما را مکن مأیوس
در میان حجره تنها دست و پا می زد
مادر پهلو شکسته را صدا می زد
ای رضا جانم رضا جانم رضا جانم (3)
حاج مهدی خرازی

دریافت فایل صوتی MP3
گرید امشب سه جا دخت بدرالدُّجی
گه برای پدر، گه حسن گه رضا
آه و واویلتا آه و واویلتا (2)
ناله ی فاطمه می رود بر سما
از فراغ پدر خاتم الانبیاء
آه و واویلتا آه و واویلتا (2)
در کجایی پدر خیز و بنما نظر
مانده زهرای تو بین دیوار و در
آه و واویلتا آه و واویلتا (2)
 
حاج مهدی خرازی
 
غریب شهر خراسان عزیز زهرایم
رئوف همچو خدای رحیم و یکتایم

به دستگیری سائل همیشه مشهورم
منم که ضامن آهو میان صحرایم

به هر کجا که صدا می کند مرا مسکین
به غزبت دل خونم قسم که می آیم

رضای فاطمه را از من غریب بجو
که من کلید رضای علی و زهرایم

به نام من به در آور لباس احرامت
که من خود عاشق این جامه مصفایم

اگر شرایط احرام تو شکسته شده
مدار غصه به حکم تو خورده امضایم

قبولی زحمات محرم و صفر است
هر آن که ناله زند در عزای عظمایم

منم غریب که جز من کسی غزیب نشد
بجز جواد کسی بر دلم حبیب نشد

جواد حیدری
 
 
 
خراسان می دهد بوی مدینه
خراسان کوه غم دارد به سینه
خراسان را سراسر غم گرفته
در و دیوار آن ماتم گرفته
خراسان! کو امام مهربانت؟
چه کردی با گرامی میهمانت؟
خراسان راز دل ها با رضا داشت
چه شب هایی که ذکر یا رضا داشت
خراسان کربلای دیگر ماست
مزار زاده ی پیغمبر ماست
خراسان! می دهد خاکت گواهی
ز مظلومی، شهیدی، بی گناهی
به دل داغ امامت را نهادند
امامت را به غربت زهر دادند
دریغا! میهمان در خانه کشتند
چه تنها و چه مظلومانه کشتند
امامِ اِنس و جان را زهر دادند
به تهدید و به ظلم و قهر دادند
ز نارِ زهرِ دشمن، نور می سوخت
سراپا همچو نخل طور می سوخت
ز جا برخاست با رنگ پریده
غریبانه، عبا بر سر کشیده
گهی بی تاب و گه در تاب می شد
همه چون شمع روشن آب می شد
میان حجره ی در بسته می سوخت
نمی زد دم ولی پیوسته می سوخت
ز هفده خواهر والا تبارش
دریغا کس نبودی در کنارش
به خود پیچید و تنها دست و پا زد
جوادش را، جوادش را صدا زد
دلش دریای خون، چشمش به در بود
امیدش دیدن روی پسر بود
پدر می گشت قلبش پاره پاره
پسر می کرد بر حالش نظاره
پدر چون شمع سوزان آب می شد
پسر هم مثل او بی تاب می شد
پدر آهسته چشم خویش می بست
پسر می دید و جان می داد از دست
پسر از پرده ی دل ناله سر داد
پدر هم جان در آغوش پسر داد 
 
 
 
سزد جاری شود از دیده ام خون
که در خون غرق گردد قصر مأمون
چه رخ داده که مأمون ستمکار
شرار فتنه اش ریزد ز رخسار
در افکار پلیدش نقشه ای شوم
به دستش خوشة انگور مسموم
نشانده در محیط غم فضا را
کشیده نقشة قتل رضا را
رضا مانند شمع انجمن ها
سراپا سوخته تنهای تنها
نه یاران را ز حال او خبر بود
نه خواهر، نه برادر، نه پسر بود
تعارف کرد مأمون ستمگر
از آن انگور بر نجل پیمبر
امام هشتم آن مولای مظلوم
نگه بودش بر آن انگور مسموم
نفس ها آه می شد در نهادش
نه خواهر بود بر سر نه جوادش
سرشک غربتش زد حلقه در چشم
که مأمون گشت از سر تا به پا خشم
پی تهدید مولا آن ستمکار
به یک سو پرده زد با خشم بسیار
غلامان پشت پرده تیغ در دست
ستاده مست تر از زنگی مست
همه آمادة جنگ و ستیزند
که خون نجل زهرا را بریزند
عزیز فاطمه گردید ناچار
گرفت انگور را از آن ستمکار
ز دل می خواند حی داورش را
صدا زد جد و باب مادرش را
تناول کرد از آن خوشه سه دانه
که از جانش کشید آتش زبانه
ز جا برخاست با رنگ پریده
در آن حالت عبا بر سر کشیده
غریب و بی کس و تنها روانه
نهان از چشم مردم شد به خانه
چو شمع سوخته پیوسته می سوخت
کنار حجرة در بسته می سوخت
چراغ نور بخش انجمن ها
به خود چون شعله می پیچید تنها
نفس در سینه اش گشته شراره
جوادش را صدا می زد هماره
که ای فرزند دلبندم کجایی
فروغ دیده ام داد از جدایی
بیا تا توشه از رویت بگیرم
تو را گیرم در آغوش و بمیرم
دلم تنگ تو و معصومه باشد
به قلبم داغ آن مظلومه باشد
هنوزش بود مرغ جان به سینه
جوادش آمد از شهر مدینه
به لب لبیک و در دل بود آهش
به ماه عارض بابا نگاهش
پریده رنگ، خونین دل سیه پوش
چو جان بگرفت بابا را در آغوش
سرشکش ریخت بر سیمای بابا
دو لب بگذاشت بر لب های بابا
پدر یک لحظه چشم خویش بگشاد
جوادش را تماشا کرد و جان داد 
 
 
 
 
شب شهادت مولای مهرپرور ماست
کسی که سایه لطفش پناهِ کشور ماست
شب شهادت هشتم امام معصوم است
که آستانه او قبله گاه باور ماست
سیه بپوش خراسان به سوگ مولایت
گل مدینه که مهمان دیده تر ماست
شب وداع امامی بود که دوستی اش
چو دل به سینه ما و چو جان به پیکر ماست
گرفته شمع به دست و چو شمع می سوزم
شرر گرفته چو پروانه از غمش پَرِ ماست
سرود خطبه ما در حضور غربت اوست
که پاره تن و نور دل پیمبر ماست 
 
 
 
من که چون غنچه ز غم سر به گریبان دارم
با دل سوخته ام شام غریبان دارم
بر سر افکنده عبا می رسم از بزم عدو
شعله زهر به جان، اشک به دامان دارم
تا قلم ریخته بر هستی من شعله مرگ
که از آن دیده گریان، دل بریان دارم
مرگ پیچیده به جانم که به خود می پیچم
نفس سوخته از سینه سوزان دارم
زهر انگور به تهدید خورانید مرا
زان شهیدم من و میراث شهیدان دارم
زهرم ار سوخت ولی روح مرا راحت کرد
زِهراسی که از این دشمن قرآن دارم
پیش ازین کُشت مرا خلق فریبی هایش
اشک پیدا به رخ از این غم پنهان دارم
ز آه دل، اشک روان، سوز دل مسمومم
محفل آرای اباصلت که مهمان دارم
هم جواد آید و هم فاطمه بر بالینم
آن که عمری ز غمش حال پریشان دارم 
 
 
 
 
داغ امشب دست و دامانم شدست
اشک جاری تا گریبانم شدست
آب سقاخانه، رود اشک هاست
اشک ما از غربت مولای ماست
شمعدان ها شاهد داغ دلند
لاله های سرخی از باغ دلند
با کبوترها هم آوازی کنیم
در فراق دوست جانبازی کنیم
در حریم این زمین در هر زمان
قدسیان و خاکیان و عرشیان
روی بر این آستان می آورند
اشک زهرا ارمغان می آورند
اشک زهرا می کند غم پروری
از ملالِ چند غم یادآوری
رحلت پیغمبر و داغ حسن
غربت آن کشته دور از وطن
یک دل و آن سوز غم ها مشکل است
باز هم داغ رضایش بر دل است
می رسد بر گوش جان از این فضا
یا رضا و یا رضا و یارضا
از فضا بوی عبادت می رسد
هر طرف عطر شهادت می رسد
عشق فردا سر بر ایوانش زند
چون شهادت بوسه بر جانش زند
خطبه ما از دل دردای ماست
دل زیارت نامه مولای ماست
خادمان این حرم بالا و پست
هر یکی آهی به لب، شمعی به دست
شعله این شمع ها از جان ماست
امشبی مولای ما مهمان ماست
شهر ما فردا سراسر در عزاست
شاهد اشک جواد بن الرضاست
یا جواد ای در کرامت بی نظیر
امشب از ما روسیاهان دست گیر
رحمتی کن جان زهرای بتول
تسلیت از ما غلامان کن قبول 
 
 
 
 
من كه اين صحن و سرايم را نمايان كرده‌ام
شرحِ دردِ غربتم در سينه پنهان كرده‌ام
از براي خط سرخِ شيعه‌ي بابم علي
عزم رفتن در غريبي خراسان كرده‌ام
لحظه‌اي كه از مدينه آمدم بر سوي طوس
من وداعي ديدني با نورِ چشمان كرده‌ام
آن دم آمد خاطرم پر مي‌زدم من در عطش
يادي از لب‌هاي خشكِ شاهِ عطشان كرده‌ام
منتظر بودم جوادم تا بيايد از سفر
گريه بر آن زينب زار و پريشان كرده‌ام
در ميان حجره‌ و دلخسته و زار و پريش
بهرِ فرزندم، جوادم ختم قرآن كرده‌ام
تا جوادم آمد و او را بغل كردم به آه
يادِ از آن كرب و بلا و آن يتيمان كرده‌ام
مادرم وقتي سرم را روي زانويش نهاد
دردِ دلها نزد آن زهراي نالان كرده‌ام

شاعر : حسن فطرس 
 
 
 
 
در گوشه‌ي اين حجره چون مرغِ پريشانم
كي در بر من آيد آن نورِ دو چشمانم
آخر به كجا ديده مهمان كشي و غربت
در طوس و خراسان من غربت زده مهمانم
افتاده در اين حجره تنها و غريبانه
كي مي‌رسدش از ره آن زائر نالانم
هستي تو مراد من چون لاله جواد من
من منتظرم بابا خونين شده مژكانم
آن جرعه‌ي زهرآكين سوزانده همه جسمم
در حجره‌ي در بسته من قاري قرآنم
آن لحظه كه مادر شد خونين دل و پژمرده
آيد نظرم هر دم مي‌نالم و گريانم
مادر تو بيا بنگر بي ياور و بي يارم
از سوزش قلبِ خود من سر به گريبانم
يادي كنم از جدم لب تشنه جگر سوزان
از زهر عدو دردي افتاده بر اين جانم

شاعر: حسن فطرس 
 
 
 
 
حجره را با تارِ مژگان آب و جارو مي‌كنم
گر غريبم گريه بر مظلوميِ او مي‌كنم
گر كه او منّت گذارد بر منِ دور از وطن
هستي‌ام را از براي ديدنش رو مي‌كنم
تا كه هم دردش شوم در ماجراي كوچه‌ها
روي خاك حجره‌ام اين سو و آن سو مي‌كنم
چهره‌ام را تا ببيند مادرِ غم پرورم
چون بيايد چادرش را همچو گل بو مي‌كنم
انتظار نور رويش را كشم در حجره‌ام
تا بيايد همچو شمعي خسته سو سو مي‌كنم
با دلِ بكشته‌ام يادي كنم از پشتِ در
من خودم ناله بر آن بشكسته پهلو مي‌كنم
اي جواد من نگر مادر شده مهمان من
زائر رويش شدم جان هديه بر او مي‌كنم

شاعر : حسن فطرس